بر وطن که می بینم دیگ بی ســــر پوش است
هر که در میان آن خود سر انه در جوش است
در کلان ؛ کلانی نیست خورد را نشانی نیـست
هر که قدرتی دارد بیخود است و مد هوش است
علم با هنر هـــر دو در اســـــــــارت زور است
نو کران ســیم وزر دایم حلقه در گوش است
اهل خبره از وحشت سوزد و به غــــــــــم سازد
منتظر پی فردا گوشه خفـــــــــته خا مو ش است
وقت کیسه پـــــر کردن آمــــــده دین مـــــــــیهن
دزد و قا تل و جانی یاورو هــــــــم آغوش است
گــــه به محــــضر مردم مـــی ربایــــــــد آدم را
کس نمی کند پرسان ؛ جمله خواب خر گوش است