معرفی خانم ناهیدهنرمند افغان

با خانم ناهید هنرمند خوش صدا آشنا شوید

ستاره فرزند جناب قربانعلی خان در سال 1349 خورشیدی در گذر عاشقان وعارفان شهر کابل تولد گردید.
وی بمنظورفرا گرفتن تحصیل شامل مکتب میرمن خجو شد وبعد در یکی ازلیسه های شهر کابل تا صنف هشتم مکتب را تعقیب نمود.
پدر ستاره درکوچه های قدیم شهر کابل دکان ترمیم سامان وآلات موسیقی داشت.
فرزندانش درطفولیت نسبت کار وپیشه پدرشان به سرُ ولی موسیقی آشنا شدند. با نواختن بسیار از آلات موسیقی دسترسی پیدا کردند.ستاره نسبت مشکلات نتوانست به تحصلش ادامه بدهد شامل کورس تایپ گردید، بعد در وزارت تعلیم وتربیه به صفت تایپست شامل کار شد.
خواهر ستاره خانم زرغونه نیز درریاست رادیو افغانستان وقت به صفت تایپست در تحریرات مقام ریاست رادیو ایقای وظیفه مینمود.
فرزندان جناب قربانعلی هرکدام دختر وپسر ازهنر ساز وآواز بهره مند بودند.
خانم زرغونه با استقاده از فرصت که تازه خانم های معدودی به هنر اوازخوانی میپرداختند، او که خود در رادیو ایفای خدمت میکرد، به آواز خوانی نیز شروع کرد.
زمانیکه ستاره در وازرات معارف ایفای وظیفه مینمود و آوازش در سارز وسرود در جمع اعضای خانواده پخته شده بود. به تشویق خواهر زرغونه به رادیو افغانستان رفت وبه اواز خوانی پرداخت.
اولین روزیکه خانم ستاره جهت ضبط آهنگ به رادیو رفت جناب رحیم جهانی وجناب ظاهر هویدا در استیوی نمر 48 رادیو مصروف تمرین آهنگ خویش بودند، از خانم ستاره پرسیدند، میخواهید آواز بخواند؟
وبعد جویای نام اوگردیدند، وی گفت نامم ستاره است.
آن دوهنرمندان جوان چون از تجربه روزگاردر باره برداشت مردم که در فرهنگ سنتی عادت کرده بودند، بر خوردادر بودند برایش اسم هنری ناهید رابرگذیدند.
خانم ناهید اولین پارچه را که یکی از آهنگ های جناب حاجی همآهنگ بود “عاشقم عاشق برویت گرنمیدانی بدان” با اوازش صبط نمود.
در آن فرصت تعداد انگشت شمار هنرمندان زن آواز میخواند که عبارت بودند از خانم خدیجه ضیایی پروین، خانم ،صدیقه آزاده ، خانم پیکر “جلوه” افسانه، خانم کیرا ژیلا، خانم حمیده رخشانه وخانم زرغونه خواهرش که منحت هنرمندان “زن” در کشور معرفی ودر دنیای موسیقی قبل ازخانم ستاره ناهید قدم گذاشته بودند.
سرآغاز هنر آواز خوانی در افغانستان خانم فرشته دختر نوجوان بود که پدرش مدیو موسیقی دررادیو کابل وقت بود، درواز هنر آواز خوانی را بروی خانمهای بعدی باز کرد.
خانم فرشته دو اهنگ در آن شرایط خیلی عقب مانده که خانمها هنوز، مهتاب روی شان را زیر ابر ضخیم چادری پنهان میکردند، پیشتاز هنرمندان” زن” گردید.
درجمع آن تعداد انگشت شمار خانم های هنرمند، خانم ناهید دخترتناز وجوان نیز پیوست و آوازش مورد استقبال مردم قرار گرفت . دومین اهنگش بنام ” ای وطن ” جناب سلیم سرمست آنرا کمپوز نمود ، در وقت وزمانش خیلی گل کرد و جایزه اول همان سال را گرفت، سومین آهنگ او را جناب صفی نادری بنام” رسیدم در راه خاک این کشور…” برایش کمپوز نمود.
ناهید با سه پارچه از آزمون خوانندگی خیلی خوب بدرشد ودرخشید.
بخاطر دوام هنرش رسماٌ نزد استاد حفیظ الله خیال به شاگردی زانو زد.
بیشتر اهنگ های خانم ناهید از کمپوز های استاد خیال، استاد گلزمان وچند اهنگ ازجناب وحید قاسمی میباشد.
در سال 1981 میلادی آهنگ “دل زتن بردی ودرجانی هنوز” را سرود آنقدر زیبا بود که اهنگمزکور را استاد مهوش در سال 1992 بازخوانی نمود ودر سال 1996 همان آهنگ را جناب احمد ولی نیز بازخوانی نموده است. همچنان یک پارچه دیگر بنام ” راشه رنگینه بهاره هرکله ” شعر ازجناب محترم نصرالله حافظ وکمپوز از جناب وحید قاسمی بود که مورد استقبال مردم زیاد قرار گرفت.
خانم ناهید حدود 300 پارچه دری وپشتو در رادیو افغانستان و( 15 ) پارچه در تلویزیون افغانستان ضبط نموده است. خانم ناهید آهنگ های پشتو را با بسیارظرافت می سرود.
خانم ناهید در کنسرت های ملی وبین الملی اشتراک و ازطرف مردمش بنام”بلبل افغانستان”ملقب گردید، مخصوصاٌ در شبهای بزرگداشت از استقلال کشور همیشه در کپ وزارت زراعت کنسرت اجرا مینمود و در آن ایام آهنگ های هنرمندان معروف هند را خیلی مقبول کاپی میخواند، مخصوصاٌ اهنگ فیلم پاکیزه را چنان مقبول در شبهای جشن اجرا مینمود که گویی لتا منگیشکر هندی درحضور مردم افغانستان میسراید.
این بلبل خوش خوان هنر موسیقی را ازدل وجان دوست داشت و دارد، از دل وجان برای مردمش میخواند.
خانم ناهید ازجمله زنان سرکش و آزاد کشور ما میباشد که هیچگاه دروازه مقامات را نکوفت ، لقب ومدال تقاضا نکرد . او چون موج ساحل آرام در بحربیکران موسیقی شنا میکرد، در نواخت الات موسیقی نیز دسترسی کم نداشت، موزیک ادکادمیک را میدانست، پنجه هایش با نواختن بسیار آلات آشنا بود.
این شخصیت صبور در راه هنر صبورانه خدمت کرد، درهنرنمایی چون باد ذود گذر بهاری نبود، او موسیقی را همیشه چون بهاران، شگوفان نگهداشت و متیقین بود که هنر برای مردم ودرخدمت مردم باشد نه درخدمت مقامات…. هر انچه مردمش برایش گفت و بلبل افغان اش نامیدند ، او به دیده قبول کرد.
خانم ناهید درخانواده هنرمند زاده شده بود به ماهیت هنر موزیک، آواز می فهمید و روی همین دلیل درجامعه افغانی تا امروز هنرش زنده است.
ناهید میگوید” هرگاه هنرمند ازچشمه موسیقی یک جرعه با صداقت نوشید، پاس آنرا دانست وهنر رابخاطر شاد کردن دلها درخدمت مردمش قرارداشت او همیشه زنده است وهنر نیز در وجودش مانند خون جریان پیدا میکند، تا اخرین رمق حیات با او زنده است.
ناهید به موسیقی عشق دارد وتا زنده است عاشق هنرش خواهند بود. فامیلش نیزدرموسیقی افغانستان خدمات زیاد انجام دادند. خواهر بزرگش خانم زرغونه آواز میخواند و برادرانش نوزندگان خوب کشورما بودند.
خانم ناهید سفر های هنری زیاد به کشور ایران، هند، تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان، پاکستان وروسیه “ماسکو” داشت و مورد استقبال تماشگران آن زمان قرارگرفته است.
هنرمندان مورد علاقه خانم ناهید ، محترم حاجی هم اهنگ، محترم احمد ولی واز جمله خانم ها به اواز خواهرش زرغونه و خانم ژیلا علاقه داشت وتا حاال اهنگهاتی شان را میشنود.
از هنرمندان خارجی به آواز کتا منگیشکر، طعلت محمود، ایمنکمار را دوست دارد.
خانم ستاره ناهید با جناب محترم باقی طرزی ازدواج نمود، دارای سه فرزند “ذکی جان، عبدالربی ، عبدال اکرم پسران رشید خانم ناهید میباشند.
فرزندانش به هنری علاقه و استعداد دارند اما مانند مادرشان بنام هنرمند درجامعه نمی خوانند و معرفی نشدند.
خانم ناهید مانند سایر هموطنان ما دراثرحوادث جنگ وطن را ترک نمود، در سال 1990 به پاکستان رفت وبعد به کانادا مقیم گردید. فعلاٌ با فرزندانش در شهر تورنتو کاناد زندگی دارد.

ادامه خواندن معرفی خانم ناهیدهنرمند افغان

تصویر شهید سید حامد نوری با همکارانش

در این تصویر سید حامید نوری با احمد شاه حمیدی، ماریا دارو ومیرزا محمد نوری در شهر فرانکفورت المان در ماه اپریل گرفته شده ،مشاهده میکند.

درباره قتل سید حامد نوری

با تاسف در ماه مبارک رمضان انسان شریف وباقضلیت بی رحمانه بقتل رسید.
سید حامد نوری در عمر پنجاه سالگی قرار داست وی از مدت بیشتر از بیست سال دربخش های خبری رادیو وتلویزیون ملی افغانستان فعالیت نطاقی داشت. همچنان عضو فعال اتحادیه ژورنالیستان بود و به صفت معاون آن اتحادیه ایفای وظیفه مینمود.
نوری به حیث آموزگار درمرکز تربیه ژورنالستان بنام “نارون ” در شهر کابل مصروف تربیه نطاقان وخبرنگاران جوان برای سایر رسانه جمعی کشور بود.
نوری درشهر کابل در مصوون ترین ساحه یعنی بلاک 54 مکروبیان اول زندگی مینمود، درمقابل بلاک 52 بقتل رسید.
قتل ژورنالستان از 2002 تا اکنون ادامه دارد. زیرا دولت هیچگونه اقدام جدی در باره قتل فرهنگیان نه نموده است.
در طی چند سال ما شاهد قتل شیما راضایی، ذکیه ذکی، شکیبا سانگه اموج، اجمل نقشبندی، سلطان سادی واکنون سید حامد نوری بوده ایم. درباره قتل های ذکر شده هیچ عمل کرد دولت ازطرف دولت دیده نشده است.
جنایتکارن سیاه دل یک درخت برومند فرهنگ را قطع و در ماه مبارک رمضان خانواده نوری وتمام فررهنگیان کشور را به سوگ او فرا خواندند.
او را بعد از چندین سال در ماه اپریل سال روان در شهر فرانکفورت المان ملاقات نمودم. وی برای نسل جوان و ژورلیستان آینده کشور آرزو های بزرگ داشت ، اما باتاسف آن درخت پرشگوفه وپرآرزو با دستان سیه سیاه دلان وحشیانه وبی رحمانه بقتل رسید.
امروزط که روز عید فطر را مسلمانان جهان تجلیل میدارند ، بدبختانه در کشور ما عیدی وجود ندارد، جز ماتم قتل های بیرحمانه مانند قتل نوری که فرزندان ،همسر وخانواده در ماتم نشسته اند.
من بحیث همکار دیرین او خود را به غم آن انسان ادیب و ژورنالیست فعال شریک میدانم. برای وی بهشت برین استدعا نموده به فامیلش صبر از خداو ند میخواهم .

فعالیت های هنری وحید قاسمی

افغانستان سرزمین زیبای ما دارای فرهنگ مختلف،زبانهای مختلف ونزادهای مختلف بوده که برنگینی وغنای کشور ما افزوده است. وطن زیبای ما با همان فرهنگی ونژاد رنگینش دوستداشتنی است. از گذشتگان ما حماسه های فراوان باقی مانده است.
در ماه جون سال روان که به مناسبت سالروز تولد محترم وحید قاسمی مطالب از دیدگاه هنرمندان معروف کشور درمورد کار ، فعالیت و تلاش های پر ثمر قاسمی عزیز نوشتم و به همکاری دوستان ادیب در سایت فردا بنشر رسید از فعالیت های که جناب قاسمی در نظر داشتند ، اطلاع حاصل نموده بودم. خواستم یکبار دیگر مزاحم جناب قاسمی گردیده ، فعالیت های جدید شان را به سمع خواننده عزیز برسانم.
دست بنده حقیر بدامن این ستاره درخشان هنر کوتاهی میدارد. اما از جناب قاسمی سپاسگذارم که باگسیل ایمیل بامن تماس برقرار نمودند و مطلع گردیدم که ایشان در افغانستان در ولایات شمال وشمالغرب مصروف پژوهش وتحقق میباشند. از اثر ایمیل ایشان سری به سایت بی بی سی زدم و از برنامه مجله فرهنگ که راپوتر بی بی سی با محترم وحید قاسمی وهنرمندان بدخشان مصاحبه ای انجام داده بود، مطالب زیر را نوشتم.
همان طوریکه پدر بزرگ شان ” مرحوم قاسم افغان” قافله هنر اصیل افغانستان را با امانت داری بدوش داشتند، خوشبختانه فرزند دامان آن خانواده هنری این قافله را به قله های بلند در سرزمین خورشید خواهند رسانید. الهی همیشه موفق باشند تاهنر های بومی وفلکور سرزمین ما مانند خورشید بدرخشد وماندگار شود.
در گذشته از بزرگان شنیده بودم که بعضاٌ خانم ها بعد از مرگ شان در قبر ولادت مینمودند، اما جز افسانه برایم بیش نبود. از مصاحبه راپورتر بی بی سی که با هنرمندان بدخشان آن سرزمین حماسه ها وترانه صورت گرفته بود، با موسقی بومی وحماسه گورغلی آشنا گردیدم.
آهنگ گورغلی که درنوع خود یکنوع حماسه سرایی مردم بدخشان را تشکیل میدهد، یک واقعیت تلخ ودرناک خواهر بدخشی ما رااز رویداد فرون قبلی آگاه میسازد ، آن خواهر بدخشی ما وضع حملش را از برادرش که شخص متعصب بود پنهان نمود واز خداوند یکتا مرگش را در خواست کرد. اما خالق یکتا چیزرا که بخواهد قدرت افشای آنرا دارد.
پسر گور زایی بعداٌ از طرف مردم بنام گورغلی کسب شهرت کرد و تا امروز مردم بدخشان نام او را در حماسه سرایی و یاد “گورغلی ” را زنده نگهداشتند و واقعیت تلخ زندگی او را سینه به سینه برای فرزندان شان باز گو کردند.
وحید قاسمی این فرزند گران مایه سرزمین خورشید که مصروف پژوهش میباشند در اثر تلاش و پژوهشش او این واقعیت تا رسانه های بیرون مرز رسید، امید جناب قاسمی قصه ها وروایت های گور غلی را ثبت تاریخ هنری نموده و در موزیم هنری که در نظر دارند بدسترسی نسل های آینده بگذارند. سرزمین ما دارای واقعیت ها افسانه های جالب وفلکور رنگین میباشد که بعصی واقعیت ها تا حال برای مردم بیان نشده است. صرفاٌ از بزرگان محل ویا ولایت سینه به سینه برای فرزندان انتقال گردیده است . چه بهتر که روی همچو آثار کار دقیق صورت بگیرید وتا به مرور زمان نابود نشود و برای نسل آیند سپرده شود. در این راستا از خردمندان چو وحید قاسمی وتیم ” گروپ” هم کار وهم سفر شان سپاس گذاریم که در جمع آوری این گنجینه های نایاب هنری تلاش مینمایند. موفق باشند تا از مساعی ایشان از گنجیهنه فرهنگی وهنری تمام ولایات کشور مستفید ومطلع گردیم. برای شنیدن مصاحبه به سایت بی بی سی مراجعه شود.

یاد ازنثار فریاد

ژورناشت ها پیونده دهنده روابط انسان با اجتماع وگیتی پهناوراند.
ژورنالیزم یک دبستان بزرگ و پرورش دهنده استعداد های خلاق بشر درخدمت بشرمیباشد. هرگاه فردی از آن چشمه سارزلال محبت و انسانیت جرعه ئی نوشید مشعل فروزان برای جامعه، وتحکیم دهنده روابط انسان با انسان، انعکاس دهنده واقعیت های تلخ وشیرین جامعه روی داد های سیاسی،اجتماعی، ادبی وفرهنگی میباشد.
ژورنالیستان صدیق حک کننده حوادث، از تراوش قلم شان در جراید اند ویا برملا کننده حوداث جهان، جامعه ازطریق رسانه های جمعی برای مردم میباشند.
ژورنالیسزم شاهینی راستین عدالت اجتماعی است که درهرگونه حوادث با دو بال پرفیض (قلم وسخن ) تعادل را برقرارمیسازند. مطالب را صادقانه به سمع وچشم مردم میرساند…آنها زندگی جاویدانه دارند.
روی همین دلیل شما عزیزان را به یاد پروگرام های جوانان رادیو وتلویزیون افغانستان می اندازم که پردیوسر، گوینده، دایرکترآن زنده یاد “نثارعلی فریاد “بود.
نثارعلی فریاد فرزند غلام علی فریاد درسال 1325 درشهرکابل متولد گردید وبرای کسب تحصیل بعد از ابتدائیه به لیسه حبیبه رفت او در دوران لیسه حبیبیه هم دست به کارهای ژورنالیستی ازاستعداد خوبی نوشتار وگفتار برخورداربود روی همان علاقه مندی واستعداد، شامل پوهنحی ادبیات رشته ژرونالیزم گردید.
زمانیکه دیپلوم اش رااخذ کرد، آزروداشت به رادیو ویا دریکی از روزنامه ها و جراید شامل کار گردد، مگر ریاست احصاحیه مرکزی او را خلاف آرزوهایش به انجمن تاریخ معرفی وتقررحاصل نمود.
نثارفریاد آنچه دردرزهنش داشت انعکاس دهنده حوادث جامعه برای مردمش بود تلاش خود را توقف نداد و راه خودرا پیدا کرد، عضوفعال روزنامه کاروان گردید. مگرقله آخر آرزوهایش را هنوز نه پیموده بود.
درسال 1353 خورشیدی بنابر افزود پروژه انکشافی تلویزیون درتشکیل عادی رادیو افغانستان زمینه جذب ژورنالیستان آماده گردید. یک روزحوالی ده قبل از ظهراورا دردفترکارم ملاقات کردم . درآن وقت من ماموراستخدام رادیو تلویزیون بودم.
درتقرروی با استفاده کمبود تشکیل رادیو اقام کردم.
با خون سردی پذیرفت وبا شوخی پرسید آیا در آینده ازبورس ها ی تلویزیون مستفید میشوم ؟
با تشکر وخنده صمیمانه که خصلت زاتی او بود، دفترم را ترک گفت. چندی بعد مراحل تقررش تمام شد ونثاربا همان کرکترعالی، انسانی وبابرخورد محبت آمیزهر روزصبح حین امضای حاضری با شوخی ازمن راجع بورس ها می پرسید.
اومتصدی برنامه های جوانان رادیو بود، برنامه جوانان رادیو را زنیت و ابتکار بخشید وتلاش،پشت کار او درتهیه برنامه هایش مشهود بود. اوازاستعدا خارق العاده ژونالیستی برخوردار بود زمانیکه پروژه تلویزیون اماده نشرات امتحانی گردید، نثار اولین برنامه جوانان را با ظرافت، ابتکار به سویه خیلی عالی برای هم وطنانش پیشکش نمود. بلی جوانان شهر کابل ازآن پروگرام فیض برده آن پروگرام فیض بردند
او کارمند خیلی صادق، پرتلاش وخیلی مصروف، شب وروزدر فکرتتبع وپژوهش بود، مطالب مفید وآمورزنده مطابق زوق جوانان تهیه مینمود، زیرااوعاشق نوآوری وابتکار بود.
وچنین عقیده داشت “یک پردویوسرباید حیثیت معلم را داشته باشد تا درس جدید افکار جدید برای بیننده – خود پیشکش کند وبینندگان را به تماشای برنامه فرا خواند.”معلم خسته کن برای جامعه خود نباشد”
بلی قله آرزو هایش هنوز فتح نکردیده بود. یکروز دو قطعه فوتواش تقاضا کردم….. درچشمانش برق خوشی میدرخشید و فردا با فوتو هایش بدفترم آمد وصیمانه ازمن پرسید آیا این فوتو بخاطربورس است؟
نمیتوانستم برایش واقعیت را بگویم زیرا راز داری دروظیفه جزازاحکام قانون بود. دیدم خیلی مایوسانه بسویم مینگرید ..برایش گفتم اگربرای بورس باشد یا نبا شد چه تاثیر درزندگی تان وارد میکند.
گفت : بسیار، زیرا من تشنه آموزش هستم، میخواهم زیاد بدانم وزیاد برای دیگران بفهمانم، زیرا جامعه ما بسیارنیازمنداست.حس مردم دوستی ووطن پرستی دروجودش خلاصه شده بود وتمام احساساتش را در برق چشمانش به نمایش میگذاشت.
درهرحال در گروپ 15 نفری کارمندان رادیو برای پرورش پرودیوس، ودایرکت دربخش های تلویزیون عازم چاپان گردید وباردیگربرای مدت کوتاه عازم المان شد . هربارکه از سفربرمیگشت با یک دنیای جدید تفکر واندیشه ابتکاری جدید در خدمت مردمش قرار میگرفت. وعقیده داشت که سرنوشت اوبا جوانان کشورش گره خورده است “خدمت، مسوولیت وجدانی اواست”.
اوعقیده داشت باید بااستفاد ازفرصت جوانان را باروحیه عالی وطن پرستی، انسان دوستی از طریق نشرات تلویزیون که خوبترین وسیله رایگان برای جوانان وطن بود، خدمت نماید. او میگفت هرگاه با استفاده ازاین فرصت برای رشد جوانان زحمت نکشم، د حقیقت بر جوانان جفا وبرجامعه ووطن خود خیانت کرده ام زیرااین خانه مشترک به فرد فرد ازجوانان تعلق دارد.
نثارفریاد را یکی از پرتلاش ترین ژورنالیست درساحه کارم یافتم اوهیچ وقت ازخود راضی نبودهمیشه در پژوهیش بسرمیبرد تا خودرا تکمیل نماید. روی همان تلاش وزحمت خود را به قله آخرآرزوهایش که نطاقی سرویس اخبارشب بود، نیزرسانید.
فریاد برنامه جوانان به فریاد نطاقان مبدل گردید.
حالا که چندین سال ازنبود نثار فریاد میگذرد پژواک صادقانه اوهمیشه درگوش هموطنانش طنین اندازاست با تاسف که جسما ً امروزدرمیان نیست.
با ازدست دادن هرفرد فرهنگی، که پیام آور واقعیت ها وبرملا ساختن درد های اجتماعی اند، کمبود شدید حس میگردد.
امروز وطن ما به نثار …ونثار ها ضرورت دارد تا بازحمت وتلاش بازتاب دهنده واقعیتها ومعلم راستین جامعه باشند.
نثارفریاد به ابدیت پیوسته است، ظاهرآ فریاد او خاموش گردیدمگردرواقعیت فریاد او، با ارمغان هایش، با ابتکارات چشم گیرش با صدای پرمحبتش که درهر برنامه جوانان، مردمش را مخاطب قرارمیداد خاموش نشده وهنوزهم درگوشهای مردم ما طنین انداز است.
فریادش رااز فرزندانش چون : نیلوفرفریاد ،مصطفی فریاد،مرتضی فریاد خواهیم شیند، زیرا “پژواک پدری چون نثار “پیام محبت انسان دوستی ووطن پرستی را در گوش فرزندانش زمزمه نموده است، باروح عالی انسانیت که خواسته اوبود ایشان را ژواک داده است.
افتخاربی پایان به مادری چون نجیبه فریاد که توانست کمبود ونبود شوهرش برای فرزاندنش با محبت سرشارتکمیل نماید.
با سطرچند یادی ازهمکارعزیز- زنده یاد ” نثار فریاد” نمودم تا درخاطره ها جاویدان باشد ازبارگاه ایزد متعال برایش استدعای رحمت مینمایم.
وبرای فامیلش صبرجمیل آرزودارم، روحت شاد باد.

بمناسبت تولدمحترم سیاه سنگ

حجـــــرالاســــــــود

نويســـنده: مـــاريا دارو

صبور در فرهنگ وادبيات فارسي بمعني صبر وشکيبايي است و “حجــرالاســود” واژه ييست از قاموس و فرهنگ عظمت، بزرگي ومبرا از هرگونه آلوده گي دنيايي. انساني در قالب اين دو نام پر مهفوم نمايانگر شخصيت بزرگ، نجابت، شرافت و شفافيت چون صبورالله سياه سنگ ميباشد. اين نويسنده توانا، شاعر با احساس و مردمي، ارزيابي کننده آثار ادبي و مترجم خلاق جناب سياه سنگ قابل ارج گذاريست.

با او از وراي نوشتار ادبي، تبصره هاي سياستي واشعار نابش معرفت داشتم. اين فرزند صديق و روشنگر جامعه سنتي ما مانند هزاران انسان نجيب و خدمتگذار ديگر از چنگ زورگويان دوران به خطا نرفته است و بخاطر منعکس ساختن واقعيتها، قلم توانايش در قيود خامه روزگار فرو نرفت و در بند اسارت عقيده ناميمون سياست جاري زمان مقيد نگرديد، شفافيت گفتار و نوشتارش آلوده گي روزگار را نپذيرفت، چون فولاد آبديده آبديده ترگرديد و با قامت استوار در موضعش مستحکم ايستاده گي نمود.

او مانند هزاران انسان ديگر ميهن ما درد بي عدالتي و محبت انسان دوستي را در سينه حمل کرد و به جرم گفتن و نوشتن حق بر باطل، روانه زندان گرديد. در زير چکمه هاي زندان، اين سياه ترين خانه قدرت طلبان مورد استنطاق قرار گرفت. اما قامت رسايش در شکنجه گاه دوران خميده نشد و سر به آستان قدرت خم نکرد واز عقيده خويش شجاعانه دفاع نمود.

او منحيث يک ژورناليست صديق و وفادار به آرمان هاي مردم بي دفاع وطنش چون کوهپايه هاي پامير بلند واستوار باقي ماند و چون آفتاب درخشان درخشنده تر گرديد و در قلب هموطنان نامش را براي ابد حک نمود. مردم کشور ما او را با نگارش واقعيت هاي جامعه، با سرودن اشعار نابش بنام شخصيت بزرگ فرهنگي مي شناسند. بنده نيز وي را منحيث يک شخصيت بزرگ فرهنگي از ساليان طولاني ميشناسم واز قلم توانايش فيض برده ام، مگر اقبال ديدار او را در شرايط دشوار کشور نصيب نگرديدم.

در اثر دگرگوني ها وتغييرات سياسي اوضاع نا بسامان کشور فلاخن تقدير همه مردم ما را در هر گوشه اين کره خاکي پرتاب نمود و همه عزيزان در هجرت بسر بردند و براي مدتي از همديگر بي اطلاع ماندند.
با بوجود آمدن کمپويتر وانترنيت از وسعت زمين وزمان کاسته شد وبا دسترسي به اين تکنالوچي مدرن گمگشته گان، پيدا و دوستي ها برهم خورده دوباره پيوند عميق پيدا کرد.

ينده با مطالعه مضامين که از تراوش قلم صبورالله سياه سنگ در سايت هاي مختلف هموطنان ما منعکس گرديده بود به ادرس جناب شان ايميل فرستادم. او با گرفتن ايميل، فوراً برايم تلفون کرد با مسرت اطلاع حاصل کردم که در يک کشور و در يک ايالت زندگي داريم. وي با همان بزرگي و صبوريش وعده ملاقات را برقرار کرد و با همسر عزيز و اطفال نازنينش در محل وظيفه بديدنم آمد.

در اولين ديدار او را به بزرگي کاينات و با پاکي حجرالاسود و با شفافيت چشمه سار آدميت و پاکتر از آب زلال يافتم. آنچه که در مورد شخصيت آن جناب تصور کرده بودم بزرگتر از آن بود. او با بزرگي نويسندگان معروف جهان چون ماکسيم گورکي، تولستوي، داستايوسکي، بالزاک، ويليام فالکنر، چخوف وغيره بزرگان جهان در برابرم قرار گرفت و با محبت سرشار از انسان دوستي نوازشم داد.

بعد از همان ديدار از صحبت هاي عالمانه و محبت و بشر دوستي او بيشتر مستفيد گرديدم. هر کشور جز يي از کره خاکي است بزرگي وعظمت هر کشور به فرهنگيان آن تعلق دارد که با تراوش قلم شان سرزمين آبايي شان را براي جهانيان معرفي ميدارند. کشور ما با داشتن فرزندان صديق، ژورناليستان روشنگر، نويسندگان شهير چون دکتور صبورالله سياه سنگ شهرت جهاني کسب نموده است.

قهرماني افسران آزاده، جنگجويان جسور و سربازان سر بکف، فرهنگ پرُ بهآ، معرفي آثار باستاني، عظمت و بزرگي هر کشور به نويسندگان صديق و ژورناليستان پاکي که در هيچگونه شرايط نابسامان تحت تاثير حوادث قرار نگرفته و واقعيت ها، کمبود ها وکاستي هاي جامعه را بدون سانسور و تصرف بمردم شجاعانه انعکاس داده اند، نيز در جمع قهرمانان بشمار مي آيند که از اين نوع قهرمانان سر بکف و قلم بدست در کشور ما زياد سر بلند کرده اند.

در گذشته ها بسياري از همچو نويسنگان و شعراي نامي گمنام از ميان ما رخت سفر برتن کردند و در نبودن شان ياد ايشان گرامي پنداشته ميشود.

با سپاس از فرهنگ دوستان عزيز چون محترم ايشور داس نويسنده معروف هموطن ما که در تقدير شخصيت هاي فرهنگي همت گماشته اند و تقاضا دارم سلسله اين تقدير ها ادامه پيدا کند تا بزرگان فرهنگي و ادبي، شخصيت هاي تاريخي و دانشمندان در طول حيات شان مورد تمجيد وستايش قرار گيرند واز قدرداني و حرمت ديگران نيز بهره ببرند.

در اخير براي محترم دکتور صبورالله سياسنگ که قلم تواناي شان نه تنها در فرهنگ متعلق بکشور ما بلکه در ترجمه آثار نويسندگان بزرک جهان کسب شهرت نموده است، عمر طولاني، صحت وسلامتي ميخواهم تا در برملا ساختن واقعيت هاي تاريخي، مخصوصاً “و آن گلوله باران بامـــداد بهـــار” در باره قتل خانواده سردار محمد داوود و هزاران رازهاي سرپوشيده ديگر مردم را با همان صداقت و امانتداري در جريان قرار بدهند واز نوشتار ايشان همه مردم در روشني قرار گرفته و براي نسل آ ينده نيز حوادث کشور چون آيينه شفاف باشد.

صبورالله سياه سنگ! قلم تان سبز وعمر تان طولاني باد.

درباره استاد رفیق صادق

استاد رفیق صادق، صداقانه رفیق همگان بود.

نبود هرانسان برای خانواده و دوستانش، ضایعه ایست جبران ناپذیر.

اما نبود یک هنرپیشه چون استاد”صادق” را میتوان ضایعه ملی شمرد.

حق گرامی داشت، استاد برگردن تمام ملت ما است.

استاد صادق را نه تنها هنرپیشه بلکه هنرآفرین باید گفت. او در آفرینش درامها، داستانها ودیالوگها قلم پرتوان داشت. درشرایط بس نا بسام سنتی عاشقانه هنرنمایی کرد، درآن روزگار هنرنه تنها قابل پذیرش همگان بود، بلکه سنگهای بی عدالتی، معیوبین قدرت، بنا برعدم درک شان ازهنر، هنرپیشه را تقدیر واستقبال مینمود.

مگر او موانع را نمی شناخت، ازتنگ نای بی عدالتی ها عبورکرد، تا قله های شامخ افتخاررسید. هنرپیشه تیاتر، مترجم عواطف بشری است. استاد واقعاٌ ترجمان توده های افغانستان بود.

استاد رفیق صادق استعداد خارق العاد داشت. استعداد، پشت کار، تلاش های شبا روزی وی ترازوی سنجش نمی پزیرد.

زندگی او با هنر گره خورده بود، هنرتمثیل مانند خون در رگ رگ وجودش جریان داشت. توقف نمیکرد وسرحد نمی پذیرفت.

صادق عزیز از میان توده ها برخاست وتا آخرین رمق حیاتش با توده ها بود، خدمات بزرگ در روشنگری جامعه سنتی ازطریق رادیو، تلویزیون، تیاتر وسینما برای مردمش انجام داد.

استاد کلمات را ظریفانه استمال میکرد، آدم های مثل من نمیتوانست به آسانی درک نماید. زیرااستاد در ادای جملاتش، ادبیات عامیانه بسیار به ظرافت استفاده مینمود.

در رابطه به کارهای هنری وخدمات ارزشمند استاد، قلم بنده خیلی ناتوان است، تا بروصفحه نیش زند. اما منحیث همکار نزدیک او به خود اجازه میدهم، حق گران که برمن دارد، با صداقت بنویسم.

استاد، در برخورد با بالا دستان، وزیردستان یکسان بود، کلمات که ازدهن استاد فرو میریخت، درهرحالت کمیدی بود.هیچ گاه عبوس وامرانه نبود، هرگاه ممثلین خلاف میلش تمثیل میکردند، صورتش گل میزد، اما زبانش حرف تنبیه را نمیدانست.

محجوبیت، محبوبیت، صداقت درچهره این مرد نشاد آفرین موج میزد.

آواز او رااز رادیو شینده بودم. اما هرگز اورا ندیده بودم. درسال 1350 هجری شمسی منحیث ممثل در رادیو افغانستان “اداره هنر وادبیات” همکاری بنده آغاز گردید.

اولین روز که اورا دیدم، فکرکردم، داستانهای دنباله دار رادیو را میشنوم.

اندکی بخود تکان دادم، در حضورش قرار داشتم.

شخصیت لبریز ازعاطفه، چهره صمیمی، با ادای کلمات مردمی، برخورد صادقانه بالاآخره رفیق بود” رفیق صادق ” بود.

خشونت را نمی شناخت. آمر اداره بود، مگر حیا حضور آنقدر براوغلبه میکرد، هیچ یک از ممثلین نمیگفت، چرا؟

ازاستاد خاطرات زیاد و شیرین برای هریک همکارانش بجا مانده است. برای ملت افغانستان کارنامه های بزرگ هنری او آثارجاویدان است. برای نسل های آینده کشورما مکتب بالنده هنری که راه او را تعقیب نمایند، باقی مانده است.

هرهنر پیشه تیاترمیتواند، برای تحریک نم زدن چشم ها جملاتی را استمال نماید، کارچندان دشوارنیست، اما کمیدین شدن وخنداندان تماشاچیان کار دشواراست. دردنیا پهناورهنرتیاتر درسطح جهان هنرمندان زیاد آمدند، هنرنمایی کردند، ورفتند. اما کمیدین های دنیا به شمار انگشتان ما بودند. ارجمله یکی آنهم استاد” رفیق صادق” درسرزمین طوفان زای افغانستان بود. جایگاه او درکشورما خالیست وشاید دیگر رفیق صادقی آفریده نشود. روحش شاد وخاطراتش گرامی باد.

غم روزگار

غم روزگار
ای دوستان شمع شبستان من کجاست – مهر منیر کلبه احزان من کجاست
سیر هوای باغ وبهارم پسند نیست – نخل امید و باغ وگلستان من کجاست
گل زد جگر زحسرت غم های روزگار – تیمار زخم این دل نالان من کجاست
در راه انتظار مرا دیده شد سفید – رونق فزای دیده حیران من کجاست
بی رونق است زندگی ام بی جمال دوست – درمانگر وطبیب من وجان من کجاست
افتاده ام به ورطه امواج بحسر عشق – آنم دهد نجات از این آن من کجاست

شعر زیبا از جناب محترم اسحق ثنا میباشد

تجاوز جنسی

آیا منعی تجاوزجنسی را میدانید؟
تجاوز در حرم شخصی هرشخص با پاسخ بلالمثل جواب ارایه شده است. اما بدبختتانه در تجاوز ایکه بالای خانم ها در کشور های عقب ماند صورت میگیرید، پاسخ بجز خموشی ندارد.
افغانستان سرزمین که از طرف حاکمین نغمه دموکراسی خوانده میشود وازطرف دیگر تعصب و پیروی از مسایل سنتی زنان را در شنکجه روحی وجسمی قرار داده است.
در کشوری که فریاد زنان شنونده ندارد، صدا در گلوی شان خفه میشود اما همان افراد ایکه زیاد تر از فرهنگ سنتی استقبال میدارد بیرحمانه بانوان عزیز را مورد خشونت، لت وکوب و تجاوز قرار میدهند. با تاسف خبر شرم اورد ملا متجاوز را چندی قبل رسانه های افغانی منبی برتجاوز بالای دختران زیر سن انتشار نمود و علت انتشار قضیه حامله شدن دختر 13 ساله ای بود با خواهر کوچکش وهم قطاران دیگرش یکجاه مورد تجاوز یک ملا در یکی از ولایات افغانستان قرارگرفته بودند.. در اثر این عمل شرم آور از طرف حاکمین هیچ اقدام بر مجازات ملا نگردید.” کفر که از قبله خیزد کجا ماند مسلمانی”… در این هفته خبر شرم اور دیگر از طریف تلویزیون بی بی سی انتشارگردید. هشت تن از مردان نرغول بالای دختر معصوم دسته جمعی تجاوز نمودند. در مقابل این عمل زشت هیچ مرجعی اقدام قانونی نکرد. اما خوش بختانه یک برادر شریف هموطن حاضر گردید تا باآن دختر معصوم ازدواج نماید. همه تعنه ها وتوهین مردم محل را بنابر بیگناهی آن خواهر هموطن نا ندیده گرفت. دورد بر آن برادر عزیز که یکقدم از فرهنگ عقب مانده سنتی پیش تازیدند. این عمل مثبت برادر گرامی را تهنیت میگویم.
بدبختی زنان در کشور مااز حد فزون گردیده است . در گذشته ها بیاد دارم که اگر مردی مرتکب چنین جنایت میشد ، دختر ویا خواهرش که بازهم یکزن بود در مقابل جنایت وی به بد داده میشد این فرهنگ عقب ماند هیچ دردی را دوا نمیکرد جز ظلم دیگر بالای یکزن دیگر بود.
هموطنان عزیز هرگاه این نوشته را مطالعه میدارید، لطفاٌ در سایت بی بی سی فارسی بخش افغانستان بروید وآواز آن دختر معصوم وشوهر گرامیش را بشنوید.

فوتوی مراسم تشیح جنازه مرحوم مهریار هنرمند معروف افغان

رحیم مهریار هنرمند معروف افغانستان
دوستان عزیز یکزمان را بخاطر داریم که صدای مرحوم مهریار گوشهای ما را نوازش میداد. اما با تاسف امروز تصاویر را نگاه میکنید که او دیگر خموشی اختیار کرده است، غبار اندو چهره خانم پرستو مشعل ترنم موسیقی افغانستان وفرزندان عزیزش را پوشانیده است همچنان در چهره هنرمندان وفرد فرد افغان آن تاثر دیده میشود.
حانم پرستو عزیز قامت بلندت همیشه بلند باد .هموطنانت دراین ضایعه بزرگ با تو یکجا سوگدار اند. روح مهریار عزیز را شادوبهشت برین برایش ارزو میدارم .

آخرین دیدار ماریا با فقتید مهریار

رحیم مهریارفرزند ملامحمد درماه اپریل 1955 دررکاخانه شهرکابل دیده بدنیا گشود پدرش مرد متدین وازنعمت سودا برخورداربود، مدت طولانی با اهلیت وشایسته گی درانحصارات دولتی واتاقهای تجارت ایفای خدمت نمود. اویکدختربنام پشتون وپنج پسر) داشت.
مادرمهریا خانم خانه بود ودرتربیه تحصیل فرزندان شدیداٌ تلاش مینمود.
فامیل رحیم مهریا با هنرمندان رابطه نزدیک داشتند معمولا دوستان هنرمند درمنزل شان هنرنمایی میکردنداما نسبت آنکه مادرگرامی شان ازهفت پشت سادات بود برای فرزندانش درآن شرایط عقب مانده سنتی اجازه هنرنمایی را نمیداد. مهریا درسن پنج ساله گی درکودستان همیشه با کودکان هم سن وسالش ترانه میخواند وازهمان آوان کودکی به هنرآواز خوانی علاقه فراوان داشت.
مهریا را میتواند یک هنرمند سنت شکن درفامیلش نامید. زمانیکه مهریاردربوستان هنرگام گذاشت رنج زیاد رامتحمل گردید. رنج اوتنها درخانواده خلاصه نمیشد بلکه دراجتماع باآنکه تعداد معدود جوانان هم سن وسال اودرآن زمان به هنرروآورده بودند،اماهنوزهم جامعه برداشت مثبت درمورد هنرمندشدن نداشت. بدبختانه درآنزمان رادیو- تلویزون یگانه ارگان نشراتی درافغانستان بود، استدیوهای شخصی به ندرت فعالیتمینمودند.فعالیت دستگاه های شخصی ازطرف درباریان تحت فشار و سانسورحکومتی قرار داشتند بناٍ هنرمندان تنها ازطریق رادیوافغانستان به شهرت میرسیدند. افرادواشخاص که درراس آن ارگان قرارداشتند معمولا اشخاص مقرب ویا راوبط قوی بادربا داشتند.هکذارادیو، تیاتر، نشرات مجله واخباردرانحصاروابسطه گان ودربارشناسان قرارداده بودند. برای جوانان بیواسطه چانس چندان میسربنود. اما مهریارعزیربا پشتکار وتلاش، مشکلات فراوان توانست خود رادرردیف هنرمندان عصرش قراردهد.
زمانیکه مهریارازباغستان جووشه چیند هنرتحفه های بدامان مردمش هدیه کرد، صدایش دردلها چنگ زد.انحصارگران نتوانستند جلو پیشرفت اوربگیرند زیرا مهریا دیوار های موانع را شکستانده بود دیگر در قلوب همگان جاداشت. اودرمیان توده ها راهش را پیدا کرد وسرتاسر شور به آوازش علاقه مند گردید.
روی همین دلیل او تلاش کرد تا دررادیوبرایش کارتدارک نماید وبالاخره مدت طولانی در شعبات مختلف رادیو تلویزیون منحث کارمند رسمی ایفای وظیفه نمود.
اوانسان مصمم، خوش برخورد وجبین گشاده داشت وازتربیت فوق العاده بشردوستی برخورداربود. هیچگاوهیچ کارمند رادیوتلویزیون برخودخشمانه اوراندیدندوحرف زشت اورابیاد ندارند.
رحیم مهریاروبانونوریه، پرستو”مشعل ترنم”موسیقی افغانمسان ازدواج کردندوچهار فرزند بجا گذاشتند.
ازجمله دو دخترشان بخانه بخت رفته اند. یکدخترویک پسرشان تاحال ازدواج نکرده اند.
درمامی 2010 میلادی وی رادرمنزلش درکشورجرمنی ملاقالت کردم. همانطوریکه هجرت برای تمام افغانها مشقت وسرگردانی عرضه کرده است، مهریا وخانم پرستو نیزمشکلات خودرا در دیا هجرت داشنتند.
مهریا برایم دورای از مردم، دامن هنرو هنرمندان را زندان زندگی خواند.
درآغاز هجرت مشکلات زبانی،عدم جمعیت بزرگ افغانان، عدم دسترسی به آلات موسیقی وعدم موجودیت هنرمندان نوازنده پرابلم جدی اوراتشکیل میداد. ناگذیر رمهریار پرتلاش باپشتکارشباروزی خود کیبورد را آموخت تا مشکل نوازنده را مرفوقع بدارد. وی بعد ازیک سکوت هنری با آموزش کیبورددوباره بدامن هنر چنگ زد و تشنگی هنری اش را فرو نشاند.
جنگ درسرزمین بلا کشیده افغانستان تمام مردم عریزما را متضررساخت وعزیزان ودلبندان شان رادر خشم شعله های اتش جنگ ازدست دادند. درسال 1378 خورشید یکبرادرش 20 ساله مهریا بنام محمدنعیم در خدمت زیربیرق جام شهادت نوشید.
رحیم مهریارازهمچون خانواده متوسط وبا شهامت عالی سربلند کرد، راه های پر پیچ
وخم زندگی را با کوتل هایش طی کرد وبنیاد خانواده هنری را گذاشت. با وجود انکه مهریاردرقلب مردمش جاداشت ودرردیف همقطارانش درسطح عالیقرارداشت، هیچگاه سرازگریبان غروردرنیآوردبا همان فروتنی که جزکرکترعالی وانسانی، او بود تا آخرین لحظالت زندگی بامردمش بود وهیپگاه محبوبیت خودرا از دست نداد.
او هنررا مانند جانش دوست داشت وباتمام نیرودروجودش هنررا پرورش میداد. ازابتذال هنری سخت متنفر بود، هیپگاه هنرش رابخاطر مادیات بازای نساخت.
تاجایکه من اوراازمدتها پیش میشناسم، یکمردخوب وقابل احترام برای همسرعزیزش بود.زندگی فامیلی مهریاردرمحورتعادل حق شناسی واحترام بربانوپرستومیچرخید همچنان یک پدربسیارعزیزومهربان برای فرزندانش بود.
بانوپرستو که خود یک هنرمند مستعد وتوانا میباشد،درکنارشوهرفقیدش دردیارغربت صدای تبله سرود ارمونیه ونوای تارخموش نساختند. آن زوج هنری راه خود را بار دیگردرمیان مردم شان بازکردند وموسیقی افغانستان را درکشورهای مختلف درگوش هموطنان شان رسانیدند و افغنستان را با هنرش والایش بمردم دنیا معرفی نمودند.
وای برما ملت آواره که تمام گنجینه هابی خوب فرهنگ وهنرخویش رادر آواره گی از دست میدهیم.
هنرمندان ازهرکتگوری که باشند پیام آورصلح وآشتی اند. نباید چراغ سبز پیام آور درجهان خموش گردد. درد ملت ما تنها جنگ نیست ما درد های عقب ماندگی فروان داریم که باید درسدد اصلاح آن کمرهمت ببندیم وبرای نسل نوین کشورراه بهتر رسیدن به ارمان های شان را فراهم سازیم.
نبایدهنرمندان عزیزما چه (آوازخوان،هنرپیشه تیاتروسینما،شاعرونویسند) در یرابر خشونت عقب ماندگی زندگی نمایند. امروز یک هنرمند بسیارتوانا وگرامی رااز دست دادیم وجایش برای همیشه درقلب ما خالی خواهد بود. آرزو دارم پرستوعزیزما این کمبود وضایعه رابا وجود خود وفرزندانش دوباره پرُنماید وچراغ سبرهنری مهریار عزیز توسط خانم و فرزندانش همشه روشن باشد.
بانو پرستوگرامی : میدانم کمبوداین ضایعه بزرگ فامیلی وهنری برشما خیلی طاقت فرساست اما شهامتی که شما دارید مادست ازدامن امید رها نمیکنیم. زیراامید همیشه انسانها رابه قلعه های شامخ آرزو میرساند. امیدوارم با این غم تلخ شانه بدهید مگرشانه های تان در زیر بار این غم خمیده نگردد، با شهامت از میان این غباراندوه برون رفته وتبسم همیشه گی ازلبان محو نگردد . ناگفته نباید گذاشت که جناب محمد کریم مهریار برادر محمد رحیم مهریاردرکابل نیز نیز یک هنرمند خوشاواز میباشد بدین وسیله این ضایعه بزرگ را برای او وفامیلش وکافه ملت افغانستان نیز تسلیت عرض میدارم. “روحش شاد باد”.

خبر مرگ مرحوم مهریار هنرمند محبوب کشور

هنرمند مشهورکشور به ابدیت پیوست
امروزمردم هنردوست وهنرمندان افغانستان بمرگ نا به هنگام حیم مهریار
هنرمند معروف کشورسوگداراند.
مهریاردارای صفات بس عالی انسانی بود، وی منحیث کارمند رسمی رادیوتلویزیون افغانستان برای مدت طولانی درشعبات مختلف وبخصوص مدیریت موسیقی ایفای خدمت نمود، درکنارماموریت رسمی عاشقانه سرود ودرحراست موسیقی افغانستان صادقانه رزمید. اومدت چهل درخدمت هنرقرارداشت ومدت بیست سال دردیارغربت هنرش را بازاری نساخت، بلکه بخاطرتوسعه وانکشاف موسیقی افغانستان خدمت شایان نمود. وی را میتوان ازجمله خوبترین غزل خوانان درجمع هنرمندان افغان حساب کرد.
رحیم مهریاردرای شخصیت خیلی عالی ودارای اخلاق خوب هنری بود. وی انسان آرام، متواضع، رفیق خیلی صادق ووفاداروهنرمند پرتلاش بود.
رحیم همسرخوب وپدرمهربان وبا افتخاربرای فرزندانش بود.
اورا فرد فردافغانستان دوست داشت، صدای نوازشگرش طنین لحظات شاد گوشهای هموطنان ما بود.
وی درانتخاب شعروکمپوزهایش سلیقه خیلی عالی داشت. با آنکه هنرمندان و کمپوزتوران ارجمند کشوربرایش کمپوزمیساختند. خودش نیزدست بلند درتهیه آهنگهای خود وهمسرش بانو پرستوترنم موسیقی افغانستان بوده است.
بنده درماه جون سال روان که سفری به اروپا داشتم،ازآقای مهریا وخانم پرستودیدن کردم . آقای مهریاربه استقبالم آمد وزمانیکه به خانه شان رسیدیم خانم پرستوازدیدنم استقبال شاینی نمود.
نشاد لحظه ها کوتاه وزود گذراست واقعاٌ قبول کرده نمیتوان که رحیم مهریار دیگردر جمع ما نیست.
بدین وسیله برای خانم پرستو، که جامه سوگ برتن دارد وفرزندان عزیزش، تمام هنرمندن وهنردوستان افغانستان این ضایعه بزرگ تسلیت میگویم وبرای مرحوم مهریاربهشت برین آرزومیبرم.
تورفتی مگرروح تو باماست
آن خصلت نیکوی تو با ماست
شبها که دربزم غزل چنگ میزدی
حنجره الماس وغزل گوی توبا ماست
” این صداست که میماند”

معرفی محترم پردیس هنرمند تیاتر افغانستان

محترم عبدالروف پردیس فرزند مرحوم عبدالمجید خان یکی از شخصیت های فرهنگی وهنری سابقه دار تیاتر افغانستان میباشد.
پردیس تحصیل ابتداییه خویش را در مکتب نمبر پنج واقع پل باغ عمومی شهر کابل تا صنف چهارم تعقیب نمود وصنف پنجم را در لیسه صنایع کابل آغازید. در صنف نهم مکتب صنایع مصروف تحصیل بود، مریضی عاید حالش گردید، جهت تداوی روانه کشور هند شد. بعد از صحت بیابی وبرگشت بوطن دوباره سراغ تحصیل را نگرفت، عشق هنرتمثیل در سینه اش جوانه زد، راه تیاتر را در پیش گرفت. در آن زمان جامعه در فرهنگ عقب مانده ای سنتی بسر میبرد و هنرمند شدن هم کار ساده وآسانی نبود.
خوشبختانه پدر مرحوم شان وی را در این حرفه شریفانه مدد گار بود . محترم پردیس را در باره هنر تمیثل ووخاطرات هنرمند شدنش را پرسیدم. او خاطرات تقررش را درتیاتر چنین توضیح نمود.
جواب: زمانیکه ازهند برگشتم ، در پوهنی ننداری وقت یک تیاتر فعال بود، بخاطر تقررم مراجعه کردم. روزاول که به دراوازه تیاتر رسیدم یکتن از هم صنفانم را دیدم، از جرئتم کاسه شد ، دوباره برگشتم. در اثر تشویق پدرم روز دوم بار طرف تیاتیر رفتم، باز هم تکرار حادثه بود . روزسوم زمانیکه بدروازه رسیدم ، آن هم صنقفی ام”عالم ” نام داشت دروازه تیاتر را باز کرد ومرا بداخل تیاتر تیله نمود. درواره را محکم در عقبم بست ، صدای دروازه بداخل تالار منعکس گردید، تمام هنرمندانیکه در داخل تالار حضورا داشتند، متوجه ورودم شدند. استاد عبدالقیوم بیسد درروی ستیج درحال تمرین بود، ورقه عرض خودرا برایش دادم. استاد بیسد یک نقل درام را که در حال تمرین بودند، برایم پسرد وگفت یک جمله را اننخاب واز یاد کن. بعداٌ در روی ستیج از من امتحان گرفتند. تعداد هنرمندان زیاد بودند که در ان زمان از شهرت خوب هنری برخوردار بودند، مگر من نمی شناختم. در حالیکه سه روز از پشت دروازه تیاتر نسبت کم جرئتی واز بیم هم صنفی مکتبم جرئت داخل شدن را به تالار نداشتم، مگر در امحتان کامیاب شدم. نقش یک معلم را در همان درام بازی کردم. آغاز کارم در تیاتر اینطور بود ، تاحال برایم یک خاطره فراموش نا شدنی است.
س:هنرمندان که درآن زمان فعالیت هنری داشتند، بعداً شماآنها را معرفی شدید، بخاطر تان است نام بگیرید.
جواب: مرحوم عبدالرحمن بینا، محترم استاد عبدالقیوم بیسد، محترم وزیر محمد نگهت،، مرحوم یسد مقدس نگاه، مرحوم استاد رفیق صادق، محترم محی الدین، محترم شیردل، مرحوم عظیم رعد، مرحوم محمد زمان انوری، مرحوم احمد ضیا قاری زاده، مرحوم نیک محمد قایل ، محترم خلیل قاری زاده و دیکرگران بودند.
س: در آن زمان وجود هنرمندان ” زن” نا ممکین بود، شما چه نوع نقش ها را بازی میکردید.
جواب: برای من هنرمندشدن خیلی مطرح بود، تا در این مکتب فرهنگی راه پیدا کنم. از طرف دیگر خوب ترین هنرمندان با شهرت درآن زمان نقش های خانم ها را بازی میکردند. برای من جای سعدات بود اگر یک نقش خانم را به موفقیت بازی میکردم.
س: یعنی که شما نقش “خانم ها” را بازی کردید .
جواب: بلی من در نقش مادر خودرا خیلی راحت احساس میکردم.
س: غیر از تمثیل در تیاتر، دیگر چه مصروفیت های داشتید.
جواب : خدمت تان عرض کنم که تمام فعالیت های من در ساحه تیاتر خلاصه شده بود. زمانیکه نسبت دلیلی تیاتر پوهنی ننداری بسته شد، بعضی هنرمندان در ” شاری”شهری ننداری رفتند و من هم در شهری ننداری به فعالیت هنری خود دوام دادم . در انجاه یک گروپ هنری موسیقی ،تحت رهبری مرحوم فرخ افندی وجوداشت. هنرمندان ازقبیل مرحوم استاد سلیم سرمست، استاد مرحوم فقیر محمد ننگلیالی، آقای جمعه خان،مرحوم چاچه محمود “کاکای مرحوم استاد سرآهنگ” آقای محمد انور نوشاد، در بخش نوازهندگی فعالیت داشتند، محترم استاد محمد حسین ارمان،مرحموم محمد ابراهیم نسیم ، مرحوم عیدالرحیم ساربان و دیگران بودند که اواز میخواندند. بعد ها من همرای مرحوم محمد ابراهیم نسیم در تبدیلی پرده های درام در ستیج ظاهر میشدیم وبنام زن وشوهر جنگره انتره های کمیدی خوب را اجرا میکردیم. تا آمادگی پرده بعدی تماشاچیان بدون خستگی به موسیقی وجنگ ما دو نفر مصروف میشدند ومیخندیدند.
س: از ممثلین شهری ننداری انوقت کسی را بخاطر دارید ، نام بگیرید.
جواب: ممثلین آنزمان در شهری ننداری عبارت بودند از مرحوم استاد عبدالرشید جلیا ، آقای استاد محمد یوسف کهزاد ، محترم محمد نعیم رفاه، محترم عظیم فایز، محترم ستار وارسته، محترم یوسف بهروز، محترم نجیب الله مساء، محترم سایر هراتی، مرحوم اکرم نقاش، مرحوم سید مقدس نگاه، مرحوم استاد حمید جلیا، مرحوم اکبر نادم، مرحوم غفار دلسوز، آقای مهدی شفا،آقای نعمت الله فراهی ،محترم محمد نسیم اسیر، آقای آرام، آقای سید نظیف مروت “برادر سید مقدس نگاه” آقای تواب لطیفی، آقای عیسی نوا،”بعداٌخمار تخلص کرد” آقای امین الله ندا، آقای امین آشفته ودیگران بودند، شاید بعضا آنها را فراموش کرده باشم مرا معزور دارند و دقیق نمیدانم که از جمله آنها ی زنده است وکی وفات نموده ، درهر حال خداوند از لطف خویش محروم شان نسازد.
س: تا جایکه اطلاع دارم شما ومرحوم نسیم در رادیو افغانستان وقت هم انتره های کمیدی میخواندید.
جواب: بلی زمانیکه رادیو افغانستان نشرات مستقیم داشت، من ومرحوم محمد ابراهیم نسیم انتره های کمیدی اجرا میکردیم.
س: آیا پارچه های شما در آرشیف رادیو پیدا میشود.
جواب: در آن زمان رادیو افغانستان انکشاف زیاد نکرده بود. وسایل ضبط وجود نداشت.
س: از نشرات مستقیم رادیو چه خاطره دارید.
جواب : یک خاطره از استاد مرحوم شیدا دارم. او همرای نوازندگان در ستدیو حضورت داشتند ، من ومرحوم نسیم پارجه کمیدی موزیگال خود را اجرا میکردیم . استاد شیدا را خنده گرفته بود، دستمال بزرگ را که سامان و آلات موسقی را بسته میکردند، آنرا کلوله کرده بدهنش فرو برد، تا صدای خنده اش انعکاس نکند.
س: اگر یک خاطره از هنر تمثیل تان را نیز قصه کنید خوش میشوم.
جواب : یک مدت زمان در جمع مردم بنام پاکستانی شهرت گرفتم. برایم خاطره خوب است.
س: چرا پاکستانی ، کمی توضیح بدهید.
جواب : زمانیکه در افغانستان موضوع پشتونستان خیلی داغ بود، یک اثر از آقای مهدی شفا در شهری ننداری نمایش داده میشد. من نقش پاکستانی را به عهده داشتم. حریف من در چنگ نجیب الله مسا بود وقتیکه جنگ شروع شد هنرمندانیکه نقش افغان را داشتند، قبلاٌ خودرا مرده انداخته بودند، یکبار زنده شدند وجنگ شدید بین افغان وپاکستانی شروع شد. نجیب مسا مرا بلند کرد در روی زمین زد، من با پطلون پولیس پاکستانی ملبس بودم . در زد وخورد پطلونم پایان افتاد. تماشاه چیان کف زدند. بعدازآن در هرجا مردم مرا پاکستانی صدا میکردند ، اونه همان پاکستانی که افغان ها پطلونش را کشید. چالب تر ازآن که ، دوازده سال بعد ازآن نمایش آقای مهدی شفا با خانم مراد در مندوی کابل دیدند ، آقای شفا برای خانمش مرا چنین معرفی کرد. ای همان پاکستانی است که افغانها پلطلون را کشیدند.
س: از فعالیت های تان در تیاتر ولایات کشور هم توضیح بدهید.
جواب: زمانیکه به خدمت مکلفیت عسکر در ولایت پکتیا بودم . بعد از ختم دوره عسکری در دافغانستان بانک ولایت پکتیا ددر شهر گردیز مقرر شدم. در آن زمان شخصی بنام نور محمد پوهینده مدیر مطبوعات ولایت پکتیا بودیک نمایش نامه را بقام خودش ” بنام دزد” مجبور نوشته بود . درسینما پکتیا به نمایش گذاشتیم. طرف استقبال مردم قرار گرفت. بعد برای سه سال در دوره اقامتم در پکتیا با مطبوعات شهر گردیز در کنار وظیفه رسمی فعالیت هنری داشتم. بعد از سه سال، از ولایت پکتیا تبدیل شدم در ولایت بلخ نیز فعالیت هنری داشتم.
س: در شهر مزار شریف در بخش تیاتر تبدیل شدی ویا چطور.
جواب : بعد از عسکری من برای سه سال در د افغانیتان بانک پکتیا کار میکردم. بخاطر سابقه بانکی داشتم مرا در وزارت مالیه در کابل مقررکردند و بعد از مدتی کوتاه در مزار شریف بحیث مامور مالیه مقرر شدم. یک روز در مزار شریف در خانه بودم ، کسی بنام سید عثمان صدوی که مسوولیت سره میاشت شهر مزار شریف را داشت ، بدیدنم آمد .بخاطر جمعآوری یک پشت پول برای سره میشاشت، میخواست یک نمایشنامنه را در سینما شهر مزارشریف به نمایش بگذارد. شاروالی مزار شریف در این مورد چندان موافقت نداشت، گفت هنر در این شهر مرده است، خود را زحمت ندهید. چون موضوع خیر یه سره میاشت بود ، شاروال را قتاعت دادم وتا سینما را در اختیار ما بگذارد. در هر صورت نمایش شروع گردید ومورد استقبال بی سابقه مردم قرار گرفت و یک مشت پول هم برای سره میاشت جمع گردید. بعد از ان شاروال مزار شریف مبلغ چهل هزار افغانی را برای خرید موبل ودیکور تیاتر تخصیص داد. سالون سینما برعلاوه نمایش فیلم آماده بهره برداری نمایش تیاتر نیز گردید. در همان موقع آقای اکبر روشن هنرمند تیاتیر در شهر حیرتان مامور تانگ تیل آن شهر مقرر شده بود، از وی نیز تقاضا کردم تابا ما در تیاتر همکار نماید. تیاتر بیدار ننداری شهر مزارشریف دوباره به اوج شهرت خود رسید. نمایشانت عموماٌ در فضای آزاد اجرا میشد، در فصل خزان هوا روز تا روز سرد میشد، در یک نمایش شکایت خویش را در گوش مقامات رساندیم .
س: به جز آقای روشن چه کسانی با شما همکاری داشتند.
چند نفر محدود را بخاطر دارم آقای نظر محمد نبیل، آقای انور نبیل، آقای محمد گل انور، آقای عارف محسنی “عرفانی” آقای یعقوب ظفر، عبدالحکیم ویک نفر بنام بسام بود که اسمش را فراموش کرده ام . یکتعداد همکاران دیگر نیز بودند، چون غیر مسلکی بودند به هنر ادامه ندادند وفعلا از خاطرم رفته اند. مرا عفو کنند.
س: نقش خانم ها در بیدار ننداری چطور بود.
جواب: نقش خانم را ها در مرکز وولایات درآن زمان مردان بازی میکردند. با وجودیکه مدیر مطبوعات یک خانم را برایم معرفی کرد ، اما متاسفانه از سواد بهره مند نبود ، نمیتوانست تمام درام را از یاد نماید، اما باآنهم حافظه خوب داشت در تبدیلی پرده های درام همرای من آهنگ های آقای خفیظ الله خیال وخانم ژیلا که در آن زمام خیلی هشرت داشت دوگانه میخواندیم. اسم ان خانم ارجمند مینا بود.
س: آقای پردیس موضوع سردی هوا و تیاتر ازاد کارش کچا کشید.
جواب: در یک نمایش شخص والی برای تماشاه آمده بود، مشکلات را کنایه امیز در گوشش چکاندیم. والی به شاروال ومدیر مطبوعات هدایت داد، تهداب تیاتر بیدار ننداری را بگذارند. زمانیکه تیاتر آماده بهره برداری شد، در تیاتر اصلی بیدار ننداری یک نمایش نامه که اثر مرحوم سیدمقدس نگاه بود “پیاله زهر” نام داشت به نمایش قرار دادیم. برای افتتاح تیاتر از تمام مامورین ملکی وپولیس واردو دعوت بعمل آمده بود، انقدر تماشا چی زیاد بود که در سالون چوکی گنجایش نداشت ، مردم ایستاده درام پیاله زهر را تمناشاه کردند. فوق العاده استقبال گردید. جالب آن بود، که والی بلخ قای اورملُ قبل از نمایش برای ما گفت ، اگر نمایش عاید نکرد و مردم خوش نکردند دروازه تیاتر را بسته میکنم وگدام جورش میکنم. مگر بعد از نمایش روی ستیج آمد وهر یک مارا بغل کرد وکلی تیاتر را برای هنرمندان تسلیم کرد.
س: چند سال در بیدار ننداری خدمت کردید.
جواب : مدت هفت سال برعلاوه کار ماموریت رسمی در تیاتر خدمت کردم. نمایشات ما در ولسوالی های دور ونزدیک و ولایات همجوار نیز برده میشد که از جمله ولایت کندز، سمنگان ، اندخوی، یغلان، پلخمری، سرپل مزار ، شبرغان وغیره .
س: چه خاطره از هفت سال هنری تان در بیدار ننداری دارید.
جواب: یک خاطره تلخ ویک خاطره موفق امیز دارم.
یک نمایش را بنام ” هزارآفرین” در بیدارننداری داشتیم. خیلی ترسناک بود، برای مردم اعلان شده بود که اطفال خورد سال ممنوع است . اما یکروز والی برای تماشاه با پسر خورد سالش امده بود. من نقش ” دیوی”را داشتم . پسر والی به حدی ترسیده بود که فکر کرده بود، دیوی واقعی است در بغل پدرش خودرا مخفی ساخته بود ، والی بعد از نمایش همه هنرمندان را مورد شفقت قرار داد وموققیتم را چند بار تبریک گفت. خاطره تلخ آن بود که در روز دو ویا سوم نمایش در روی ستیج بودم خبر وفات دخترم بنام ” آصفه ” برایم رسید. بعد از تشریح جنازه روز بعدی بازهم بکار شریفانه خود ادامه دادم، با وجودیکه والی وشارولی ومدیر مطبوعات برایم گفتند، نمایش را متوقف سازید. اما نخواستم مردم را در انتظار بگذارنم . با وجود که سوگ دخترم را دبدل داشتم به نمایش ادامه دادم.
س: زمانیکه دوباره بکابل برگشتید به تیاتر همکاری کردید ….
جواب : زمانیکه بکابل آمدم، در فرخی ننداری بکار هنری خویش ادامه دادم. همرای آقای اکبر روشن دوباره در فرخی ننداری همکار شدم.
س:آ قای پردیس تا جایکه من میدانم در رادیو تلویزیون ملی نیز شما همکاری داشتید، چه خاطره از آن دارید.
جواب: شما نیز همکارم بودید. بلی … در سال 1357 که تلویزیون ملی بفعالیت آغاز کرد به هنرمندان زیاد ومخصوصاٌ به هنرمندان سلبقه دار تیاتر ضرورت داشتند. من نیز مراجعه کردم. در رادیو تلویزیون با هنرمندان سابقه دار و نوآموزان در پارچه های مختلف رادیویی وتلویزیونی کار کردم. یک خاطره خوش از برنامه رادیویی که آقای ظاهر هویدا بنام “مرچ ومساله ” مینوشت ومدت طولانی در رادیو نشر شد، من با جناب فضل الحق عبادی ، جناب اسد ذکی ،خانم خورشید نور و در اوایل خانم زرغونه رفاه بودند به گردانندگی شخص ظاهر هویدا نشر میشد. خیلی خاطره خوش دارم آن برنامه برای چندین سال از جمله پر شنونده ترین برنامه های رادیو بود.
یک نمایش تیاتر را نیز آقای هویدا بنام “شاه دولا ” نوشت و در زینب ننداری نمایش داده شد . من نقش یک ملازم رغا داشتم. آن نمایش نیز آقای عبادی وآقای ذکی همکاری داشتند . آقای هویدا خیلی از اجرای نقشم راضی بود ویک روز در حضورت همسرش از تمثیل من شدیدآ تشکر نمود . خاطره خوش آن تا حال همرایم است.
س: کدام سال شما وطن را ترک کردید.
جواب : در سال 1992 میلادی مطابق 1371 ش_ سال تاریک شروع شد. با وجودیکه من مدت سه ماه همرای مجاهدین کار کردم. اما مجاهدین به هنر ، فرهنگ خیلی جفا کردند . آیا به هنر وفرهنگ ضرورت نداشتند. تمام هنرمندان متواری شدند .هنر وهنرمند جرم شمرده میشد، من نیز ترک وطن کردم . کابل را بقصد مزار شریف با خانواده ام ترک کردم وبعداز آن طرف ماسکو رفتم . مدت نه سال در ماسکو ماندم .
س: تعداد هنرمندان در ماسکو زیاد بودند.
جواب : بلی ، با آمدن مجاهدین همه هنرمندان فرار کردند یک تعداد زیاد آنهارا در ماسکو پیدا کردم. هنرمندان مدتی در ماسکو بودند تا ازطرف کشور های غربی قبول شدند، بعد ماسکو را ترک و روانه کشورهای مختلف شدند. سریال شیرآغا وشیرین گل نیز در ماسکو به همکاری مالی محترم حاحجی احمد شاه نطاق سابقه دار کشور تهیه شد ومحترم انجینیر عبدالف احمدی ان را دایرکت نمود، خود گواهی حضور هنرمندان تیاتیر در آنزمان در ماسکو میباشد.
س: شما نیز در سریل شیرآغا وشیرین گل نقش داشتید .
جواب: بلی نقش داشتم.
چه وقت بکانادا آمدید .
در سال دوهزار میلادی بکشور کانادا رحل اقمت پهن کردم.
س: درکشور کانادا کدام فعالیت هنری داشتید ویا درنظر دارید.
جواب: در کانادا صرفاً یک پارچه هنری را بنام ” پارچه امتحان ” همرای ماری امید ویک دخترک خورد سال بنام الاهه و جناب مسیح الله عثمانی کار کردم که توسط وحید امید فیلم برداری شد وبه شکل سی دی به تلویزیون های افغانی فرستاده شد. آن پارچه درتولیزیون آریانا ” اقای مسگین یار در امریکا ودر تلویزیون آریانا که درکابل از طرف آقای بیات، تلویزون خراسان درامریکا ” نشر گردید. چون کار هنر تیاتربه یک یا دو نفر امکان پذیر نیست، کدام اتحادیه هنری درکانادا وامریکا وجود ندارد تا همه هنرمندان جمع شوند وبه همان قوت دیروز پارچه های خوب انتقادی وانتباهی را نشر کنند.
س: آقای پردیس از فعالیت های هنری تان حکایت کردید، اجازه بدهید که ازمسایل شخصی تان جویا شوم .
جواب : من در خدمت تان قرار دارم.
س: جند بار ازدواج کردید.
جواب با خنده برایم گفت، اگر تن به ازدواج دوم میدادم ، شاید از طرف خانمم”کتک ” لت وکوب میشدم. صرفاٌ یکبار ازدواج کردم. در اخیر میخواستم با اظهار تشکر، مصاحبه را خاتمه بدهم. برایم گفت، ماریا جان از خاطرات تلخ ، شور وشیرین پرسیدید …بعد یکبار خموش شد. برایش گفتم حتما ترک یار ودیار برای تان سخت گذشته میخواهید ازخاطرات تلخ سفر چیزی بگوید …بفرمائید، مینویسم .
جواب : بلی ترک یار ودیار خیلی سخت وتلخ است که حتماٌ همه هموطنان عزیز این تلخی را چشیده اند. آرمان برگشت بوطن را همه ما داریم . مگر تلفات قربانی هایکه مردم دادند، داغیست که اکثریت مردم ما در سینه دارند. خودم نیز همچون داغی در جگر داردم. یک فرزند جوانم تازه از اکادمی پولیس فارغ گردیه بود . در ولایت هرات بوظیفه تقرر حاصل کرد. زمانیکه برای اشغال وظیفه طرف هرات میرفت. در ولسوالی بالا بلوک هرات مجاهدین اورا از سرویس پایان کردند وتا امروز لادرک میباشد. تا زنده هستم دو چشمم براه آن فرزند جوانم در انتظار است . این حسرت مرا سخت نا راحت میسازد، اگر جدس اش را میدیدم شاید دلم صبر میشد. پایان

.

جواب

قتل وزن ستیزی

قتل وزن ستیزی :
قتل زنان افغان سر مقالعه اخبار جهان است.
در اخبار سرتا سری تلویزیون کانادا بتاریع 16 جولای 2009 خبر دلخراش قتل سه خانم از یک خانواده افغان باشنده شهرمانتریال بدست نشر سپرد شد. پولیس کانادا بتاریخ 30 جون 2009 جسد سه خانم را بنام های رنا “شفیع” 50 ساله ، زینت “شفیع ” 19 ساله، سحر “شفیع” 17 ساله و گیتی “شفیع ” 13 ساله را که دریک موتر جا بجا و در کانال آب در منطقه کینگستن در قاصله ایالت انتاریو و کوبیک قرار دارد کشف نمود. آقای محمد شفیع 56 ساله که ریس فامیل میباشد خودرا متولد شهر کابل معرفی کرده است، مسوول درجه اول شمرده شد. قرار تحقیق پولیس آقای شفیع دارای دوخانم بود که خانم اولی”رنا فرزند امیر محمد ” را در انساد کانادا بنام دختر کاکایش معرفی کرده بود. طبق گذارش آقای محمد شفیع در سال 1979 ویا احتمالاٌ 1980 با خانم رنا عروسی نمود مگر از خانم اولش صاحب فرزند نشد وبا ر دوم با خانم طوبا عروسی کرد . از خانم طوبا دارای هفت فرزند بودند. درسال 1990 بنا برنا آرامی جنگ های داخلی ترک وطن کردند و محمد شفیع در”دوبی” برای پانزده سال زندگی و به تجارت قفروش املاک پرداخت. در سال 2007 مقیم کشور کانادا گردند. نظر به شهادات اقارب وهمسایه گان شان آقای شفیع یک آنسان سختگیر بوده وبرخلاف فرهنگ غربی برای فرزندان خود قیودات غیر قابل تحمل ایجاد کرده بود. بنابر همچو قیودات زینت دختر بزرگش چندی قبل از خانه فرار کرد. زیرا زنینت حق استفاده از تیلفون منزل را هم نداشت . آقای شفیع دختر بزرگش را انسان سرکش ونا فرمان میخواند. آقای شفیع تحمل دموکراسی جوانان را نداشت ودست برقتل سه دختر ویک خانمش زد. پولیس کانادا فعلاً آقای شفیع، خانم طوبا همسر دومی وی و حمامد پسر 18 ساله شان به اتهام قتل چهار نفر بازداشت نمود. قضیه هنوز تحت تحقیق قراردارد.بتاریخ ” 6″ اگست محکمه نهایی تعین گردیده است . سه طفل دیگر شان دارای سن قانوانی نبودند تحت حمایت دولت کلنادا قرار گرفتند. پول سرمایه آقای شفیع بجای انکه در خوشبختی فامیلش مصرف میگردید، برای جبران حادثه بمصرف میرسد . فرزندان دیگرش نیز از اثر همچو حادثه شاید به تکالیف روحی گرفتار شوند. خانم طوبا که هنوز 30 ساله میباشد در حقیقت همه فرزندانش قربانی گردید. برای یک مادر غیر تحمل است .

عروسی سیما ترانه

    • سیما ترانه ازدواج نمود

سیما ترانه هنرمند محبوب کشور با محترم انجنیرمحمدعمر رفایی بتاریخ / 28/ مارچ 2009 ازدواج کرد.

بدین وسیله ازدواج میمون شان را صمیمانه تبریک گفته زندگی خوش وبا سعادت همراه با محبت همیشگی برای شان آرزو میدارم.

سیما هنرمند خوش آواز وخوش برخورد، صمیمی کشورما که به ذودترین فرصت جایگاه هنری خود را درمیان هنرمندان پیدا نمود و با آواز دلنشینش ترانه ها خواند و قلب همه گان را تسخیر کرد.

    • شهرتورنتو کانادا شاهد برگذاری جشن باشکوه عروسی هنرمند افغان “سیما ترانه ” بود این عروسی با اشتراک هنرمندان، هنردوستان و فامیل ارجمند شان بود با رقص وپایکوبی خاص تجلیل گردید.
    • زمانیکه ازازدواج وی اطلاع حاصل کردم جهت تبریکی برایش تیفلون کردم واز وی خواستم تا در باره ازدواجش مفصل برایم معلومات ارایه بدارد، چندی بعد فرصت میسر گردید از وی تقاضا نمودم که اجازه بدهند گفتنی های شانرا درسایت ها جهت اطلاع ومسرت علاقه مندان و هنردوستان پیشکش بدارم، با محبت پذیرفت.
    • س : در باره همسرتان اندک معلومات بدهید؟
    • ج : همسرم ازسرزمین مصر میباشد تحصیلات خود را به سویه انجنیردرکشورهای عربی تمام کرده است وفعلا در کانادا درشهر تورنتو زندگی دارد.
    • س : آیا همسرعزیز تان هنر دوست است؟
    • ج : اگر موضوع هنرم مطرح نمیبود تا حال چند سال ازازدوجم میگذشت، کسانیکه با هنرم موافق نبودند ازدواج با ایشان را رد کردم من هنرم ومردمم را دوست دارم زیرا نوازش مردمم بود که هنرم را پذیرفتند و از تشویق شان سیما بودم وترانه شدم و تا زنده هستم برای شان ترانه خواهم خواند و همسرم با این امرموافق است.
    • س : آیا در فکرعروسی مجلل بودید ؟
    • ج : هرگز نه، محفل عروسی خودرا خیلی ساده وبدون تجمل درنظر داشتم اما زمانیکه هنرمندان گرامی اطلاع حاصل کردند بنده را زیاد قدر نمودند هرکدام به نوبه خویش سهم هنری شان را ادا کردند، از صمم قلب از ایشان منمون و سپارگذارم.
    • س : میتوانید ازهنرمندان که درمحفل عروسی تان سهم گرفتند، نام ببرید؟
    • ج : بلی از هنرمندان نهایت گرامی هریک آقایان، وحید قاسمی، جواد غازییار، ولید سرور، وحید سرور، میرویس عندلیب وامیل پوپل طبله نوازموفق که با حرکت پنجه های طلایی اش بشگوه محفل افزود وهنرمندان عزیز را تا آخرمحفل همرایی کرد هم چنان از دوست نهایت گرامی محترم تمیم بها ً که در تدارک هوتل و ترتیب محفل ازهیچ گونه زحمت دریغ نکردند ودوست نهایت عزیزم خانم نبیله یعقوب فتاح که همیشه با من محبت نموده است، سپاس گذارهستم.
    • س :هنرمندان که درمحفل حضور نداشتند آیا کدام پیام دریافت کردید؟
    • ج : بعد ازعروسی همه دوستان وهنرمندان به نوبه خود بنده را سرفرازساختند.
    • اولین تیلفون راازجناب محترم احمد ولی هنرمند سرشناس ومحبوب کشوروخانم ارجمند شان زرمینه جان داشتم، بی نهایت محبت کردند وازهنرمندان اناث اولین تیلفون ازهنرمندان محبوب وسابقه دارکشورم خانم رخشانه داشتم، منمون محبت های شان هستم.
    • درروز های بعدی جناب حیدرسلیم هنرمند جوان وخوش صدا کشورما، نیز با مطلع شدن ازعروسی ام تیلفون کردند وخیلی محبت نمودند. سیما ترانه به حافظه خود فشار آورده گفت:
    دوستان وهنرمندان زیاد لطف کردند که نام گرفتن همه ایشان برایم سهل نیست میترسم کسی را فراموشم نشود وسبب شکر رنجی دوستان نگردد الحمد الله تعداد خیلی زیاد بود، بیاد دارم که ازجمع اولین ها، خانم ذکیه کهزاد نطاق بی مثال وخوش صدا و هنرمندان محبوب تیاتروسینما خانم زرغونه رفاه “گردش” و خانم خورشید نور ازسویدن و خود شما ” ماریا دارو ” بودند که محبت کردند با تیلفون های شان به خوشی وسرورم افزودند.
    س : برای اشتراک درعروسی تان ازهنرمندان خارج ازکشور کانادا دعوت کرده بودید؟
    ج : نخیر زیرا زندگی امروز برای همه دوستان پرمصروفیت است هنرمندان درکشورهای مختلف پراگنده هستند، صرفاً خانم افسانه برای کنسرت در محافل نوروزی در کاناد تشریف آورده بودند، برایم وعده اشتراک را کردند اما شاید مصروفیتهایش زیاد بود، اشتراک کرده نتوانستند با آنهم ازایشان منمون هستم. صرفا ً آقای جواد غازییار ازامریکا تشریف آوردند مباقی هنرمند گرامی ازشهر تورنتو بودند. دوستان درهرکشور که تشریف دارند از کانادا خیلی فاصله دارند، نخواستم باعث زحمت شان شوم.
    خانم ترانه بعد از یک مکث افزود: من تصور نداشتم چنین محفل برپا گردد اما هنرمندان وسایر دوستان آنقدر لطف نمودند که نمیدانم چطور ازتک تک ایشان تشکر نمایم وهمچنان باید فراموش نکنم که ازسرتاسر دنیا دوستان برایم ایمیل فرستادند وبه خوشی بنده افزودند منمون همه شان هستم، زیرا هنر وهنرمند

لازم وملزوم یکدیگر میباشند بدون همکاری دیگرهنرمندان نمیتوان هنرمند شد. من هیچگاه بدون همکاری کمپوزیتوران، نوازندگان و شعراً محترم کشورم به شهرت نمیرسیدم جای آن دارد ازشعرایی گرامی کشورکه اشعار شان را زمزمه کردم و هنرمندانیکه برایم کمپوز نمودند و نوازندگان گرامی که درنواختن آلات موسیقی ازابتدا تا حال بنده همرایی نمودند، اظهار سپاس واحترام بدارم. زیرا همکاری آنها تشویق ونوازش هموطنان عزیزم بود که مرا بحیث هنرمند پذیرفتند.

جای بسیار مسرت است که منحیث هنرمند کوچک درقلب مردمم وهنرمندان ودوستان عالی قدر جای داشتم، بنده را خیلی افتخار بخشیدند.

س : آیا از محفل عروسی تان فلمبرداری نمودید؟

ج : در پاسخ سوال شما باید از دوستان فیلمبردار آقای محترم قهار روفی وسعید هاشمی که درضبط اهنگم بنام “بچه زرگر” بی نهایت زحمت کشیدند وهم چنان بدون تقاضا محفل عروسی بنده را نیز فلمبرداری کردند اظهار شکران نمایم ازشروع تا ختم محفل را فیلمبرداری نمودند ومگر تا بدستم نرسیده است از زحمت وصداقت وعلاقه مندی آن دوبرادرگرامی هموطنم یک جهان تشکر میکنم و ازخانم مریم لودین که دردیکور سالون وتخت عروس و آرایش سر وصورتم صمیمانه همکاری کردند، سپاس گذارم.

س : سهم گیر فامیل تان چطور بود؟

ج : (با آه سرد گفت) ای کاش مادرم زنده میبود” خداوند رحمتش دارد”.

کاکایم محترم امین وپسرانش ویگانه خوهرم فروزان جان وشوهرش عبدالواحد غفوری ویگانه برادرم عبدالحق امین وخانمش محبوبه جان ناصری در تمام مسایل سهم فوق العاده گرفتند وهیچ نوع کمبود احساس نکردم اگر راست بگویم آنقدر دوستان وهموطنان وهنرمندان گرامی در محقل حضورداشتند که فکر میکردم در کابل جان هستم.

سیما جان با همان محبت زبان و شکسته نفسی که عادت همیشه گی اوست ، گفت من صرف جاده هنر را که هنرمندان بزرگ رفته اند، تعقیب کردم مگر دوستان آنقدر مرا نوازش دادند که به نام هرکدام هنرمندان وهنردوستان می بالم، قربان محبت شان.

س: سیما جان تحفه بعد از عروسی تان برای هموطنان ودوستداران آوازت چسیت؟

ج : با مسرت گفت، اولین تحفه بعد ازعروسی ام یک پارچه آهنگ بنام شوهرم عمرجان خواهد بود.

در اخیر یکباردیگر زندگی با سعادت برای خانم ترانه با همسرغزیزش عمررفایی ازبارگاه خدا وند استدعا نموده شادابی وموفقیت بی پایان برای زندگی نوین شان آرزو میبرم وبی صبرانه انتظار تحفه بعد ازعروسی شان میباشم. بااحترام ماریا دارو

پران ناتهه غنمیت



یاد هنرمند گرامی ما گرامی باد

در مورد گرامی داشت ازهنرمند محبوب کشور مرحوم ” غنمیت ” دوستانیکه از وی شناخت داشتند در سایت روزنه قلم زدند چه کارعاقلانه وبجا کردند. زمانیکه نوشتار دوستان را در سایت مطالعه کردم به یاد ایام افتادم که همرای مادرم بدوکان مرحوم پران ناتهه برای خرید چپلک های مرغوب پلاستکی میرفتم.
شناخت مردم افغانستان از آن هنرمند محبوب کاریست دشوار، زیرا پران ناتهه همانطوریکه غنمیت تخلص مینمود انسان غنمیت و برومند، برای استحکام پل دوستی میان نژاد ها و مضاهب مختلف مردم کشور و از بین بردن تعصب زبان وعقیده بود.
او به هیچ مذهب عقیده تعصیبی نداشت، قلب او سرشار ازعلم خدا پرستی وانسان دوستی بود او میگفت انسان را باید دوست داشت زیراانسان از محبت وعشق بوجود آمده است. خالق یگانه خلق کننده همه بشریت است این مهم نیست که طفل ازکدام پدر ومادر ویا درکدام سر زمین بدنیا میآید وبکدام مذهب متعقد میشود وبکدام زبان تکلم مینماید. خدا را باید پرستید وانسان را ” کانون عشق ومحبت ” است، باید دوست داشت.
عشق به خالق بشریت وعشق به انسان وانسانیت را وجیبه خود میدانست.
پران ناتهه “غنمیت” درسال 1927 میلادی درخانواده یی هندو افغان درگذر پایان چوک کابل تولد گردید درآوان کودکی شوق آواز خوانی را درسرداشت. زمانیکه درمکتب آسمایی شامل گردید با دختران و پسران هم سن وسالش بدون تعصب برخورد عالی انسانی داشت این خصوصیت اورا در جمع شاگردان مکتب آسمایی برجسته ساخته بود، تمام معلمین وشاگردان او میشناختند ودوست داشتند. درسن نوجوانی که هنوز 15 سال داشت در گرو زلفان سیاه، دراز و پریشان دختری بنام “ملکه” اسیر گردید، بعد از تحمل یک دوره عشق پنهانی که درکشورما جز فرهنگ هندو و مسلمان بود، سوخت وساخت و سرود :
آن سلسله مو آید اگر بر سربازار = بازار شود از نفسش تازه چو گلزار درکشورما نظر به فرهنگ سنتی ازدواجهای جوانان به خواهش و انتخاب والدین از بین دختران و پسران اقارب نزدیک انتخاب و تطبیق میشد، آقای غنمیت نیز تحت فشار همان فرهنگ سنتی قرار گرفت فامیل ازدختران اقارب برایش انتخاب و پیشنهاد کردند. مگراو که دلش را در گرو سلسله مو اسیر شده بود پیشنهاد ازدواج با اقارب نزدیک را رد نمود وبه عشقش وفا دار باقی ماند.
مخالفتهای آقای غنمیت دربرابر تصمیم خانواده درآنزمان که مردم پیرو فرهنگ سنتی بودند یک نوع سرکشی پنداشته میشد، ناگذیر واقعیت زندگی درونی خویش را برای فامیل افشا نمود که وی از مدتهاست در بندعشق کسی مجنون شده است. هماناً بمخالفت شدید روبرو گردید.
خانم ملکه نیز در خانواده اش ازمشکلات مبرا نبود او نیز برای پذیرفتن آن عشق سینه فراخ داشت مگر خانواده ایشان نسبت همان عقیده سنتی مسله ازدواج با اقارب را نسبت به بیگانه برای دختر شان ترجیع میدادند، ونسبت به آقای غنیمت که ازاقارب نزدیک شان نبود ومخصوصا ً که هنرمند بود شدیدا ٌ مخالفت نمودند زیرا هنرمند شدن نیزدرجامعه سنتی کار سهل نبود هنرمندان در آنزمان مشکل فروان داشتند ورنح بی کران کشیدند، بجز یک قشر محدود روشنفکر، در بین توده های وسیع جامعه، هنر وهنرمند قابل پذیرش نبودند.
روی همین مجبوریتها ومشکلات آقای غنمیت ازخانه و سر زمین آبایی اش افغانستان بطرف هند به حکم خشم وتن ندادن به ازدواج اجباری سفرکرد.
درهند عقب کار وپیشه یی میگشت که با راجکپورهنرمند معروف هند معرفی گردید، راجکپور استعداد وعلاقه وی را درک نمود واو دریکی از کمپنی های فیلمبردای هند معرفی کرد تا منحیث هنرمند درفیلم ها ازاسعداد سر شار وی استفاده نمایند.
زمانیکه فامیل غنیمت ازموضوع مطلع گردیدند کاکایش سفری به هند نمود، وی را دوباره با خود به افغانستان آورد زیرا در آنزمان هنرمند شدن ودرفیلم بازی کردند برای فامیلهای افغان قابل پذیرش نبودزیرا جامعه افغانی برداشت چنان روشنگری را نداشت.
درعین زمان عشق غنمیت سرتا پا ملکه راآتش زده بود واز دوریش رنج میبرد همین که از برگشت وی اطلاع حاصل کرد برای فامیل خود اعلان نمود که جز با پران ناتهه با کسی دیگر حاضر به ازدواج نمیباشد ودر اثر مخالفت شدید وفشار والدین خودرا از طبقه سوم منزل بکوچه پرتاب نمود در اثر این پرتاب پایش شکست و مهُر سکوت را نیزشکستاند و برای پدر ومادرش عشق پنهانی اش افشا نمود ومخالفت فامیل را بی نتیجه خواند، از تحمیل ازدواج با پسران عمه، کاکا، خاله وماما سرکشی نمود روی این حقیقت تلخ پدرش مجبورا ًراضی به ازدواج دخترش با آقای غنمیت گردید. عشق این “لیلا ومجنون ” فامیل ها را در ازدواجهای اجباری وپیوند های پی هم در میان اقارب نزدیک مانند خاله زاده،مامازاده،کاکا زاده وعمه زاده مجبور به وسعت نظر ودوستی فراختر در بین جامعه هندو سرزمین ما نمود.
این ازدواج میمون بعد ازکشمکش های زیاد درسن 21 سالگی آقای پران ناتهه اتفاق افتاد و ثمر چهار فرزند” دوپسر ودو دختر” را درقبال داشت.
پران ناتهه بعد از ازدواج منزل پدرش را ترک وبه زندگی مستقلانه خویش آغازید.
او درزندگی شخصی وهنری واجتماعی یک انسان مهربان غریت نواز وخیر رسان بود.
وی را عقیده برآن بود که بهترین عبادت برای رضایت خداوند، خدمت برای بشریت و احترام بمقام ولای انسانی است. روی همین مفکوره برای غریبان و بینوایان دست همکاری و محبت دراز مینمود. او تجارت بوت فروشی راآغاز کرد و درکنارآن وسایل پلاستیکی از قبیل چپلک، ظروف خانه، ودستکولهای پلاستکی برای خرید مواد برای خانم مدرن، سامان وبازیچه اطفال را برای اولین بار درافغانستان وارد نمود، وی را میتوان اولین تاجر وسایل پلاستکی در زمانش خواند، با این پیشه تجارت برای تمام جوانان اقارب و افراد غریب کار ایجاد نمود، آهسته آهسته در اقلام تجارتی خویش وسایل هنری از قبیل تبله، ارمانیه، وغیره را نیز به کشور وارد نمود که هنرمندان به وسایل مورد نیاز شان دسترسی پیدا نمایند. یکی ازخصوصیت آقای غنمیت آن بود که با مشتری نظر به وضع جیبش معامله میکرد اگر شخص بی بضاهت برای پسرش یک جوره چپلک میخرید از وی پول اخذ نمیکرد وبرای طفلش ازسامان وسایل بازیچه اطفال نیز تحفه میداد، برای مشتریان مطابق رسوم افغانی، یک گیلاس چای گرم وبعد ها یک کوکا کولای سرد تعارف مینمود هرگاه خانمها از جمله مشتریانش میبودند یک درجن قاشق چای برای خانم تحفه میداد. در اثر آن همه خیر رسانی بازار تجارتش خیلی رونق گرفت ودست به ایجاد شیرینی پزی زد و مشتریان رااز شیرنی های خوش مزه نیز میچشاند، سخاوت ومردم داری پران ناتهه شهر کابل را آوازه کرده بود.
قسمیکه در فوق متذکر شدم که وی اولین تاجر ظروف ووسایل پلاستکی درکشوربود وی اولین اعلان تجارتی را نیز در رادیو افغانستان بدست نشرسپرد که تا آن زمان اعلانات تجارتی در کشورما از طریق رادیو معمول نبود.
او درکار تجارتی دست به ابتکار دیگری زد یعنی عطر شام پاریس نیز ازجمله اقلام تجارتی او بود، وی بایلر های عطر را با بوتل های خالی ازفرانسه وارد میکرد و برای خانمهای که شوهر نداشتند ویا شوهران شان دچار مشکلات اقتصادی ویا مریض بودند کارایجاد مینمود یعنی خانمها بوتلهای عطر را در خانه شان پرُمینمودند وبا سرش زدن کاغذ های مارک کمپنی فرانسوی آماده فروش میساختند بدین وسیله برای خانم های خانه یک عاید حق وهلال تهیه دیده بود. درفصل خزان مردم در کشور ما معمولا ًمواد خوراکه ومواد ارتزاقی را تهیه میکردند و آمادگی زمستان را میگرفتند، وی برای علاوه آمادگی برای زمستان خانواده خویش اشخاص غریب وبی بضاعت را فراموش نمیکرد برای فامیل های بی بضاعت مقدار آرد وبرنج را تهیه ودر بین خریطه برنج ویا بوجی ارد یکمقدار پول نقد میگذاشت وبرای فامیلها ارسال میکرد واز ذکر نام خود پهریز مینمود. وی غنمیت بزرگی برای مردم غریب وبینوا بود.
درعرصه هنر، آواز گرم وگیراش به مجالس شور و بدلها محبت می انباشت هموطنان ما شاهد استماع آواز دلشنیتش طی هنرنمایی، درخانقا پایان چوک، درمندرهندوها در درامسال سکهه ها بودند و درهرجایکه زمینه مساعد میگردید بدون تعصب نژادی ، مذهبی و قومی دلها را پیوند میداد محبت وعشق انسان پرستی را در دلها شخم میزد.
در رادیو افغانستان طور افتخاری آهنگ میخواند واز هیچ اهنگش مزد و حق الزحمه اخذ نمیکرد، برعلاوه درهر رفت وامدش به هند درغنا و تقویت آرشیف رادیو افغانستان از پول شخصی اش عمل نیک وخدمت بزرگ انجام داده است.
او خدا را می پرستیدید وعشق به انسان را عقیده داشت، مسلمان نبود مگربه زیارت پاچا صاحب سخت عقیده داشت وهرچهارشنبه زیارت آن رادمرد خدا را فراموش نمیکرد.
وی همیشه مهماندار بود مخصوصا ً هنرمندان هندی غزال خوانان مشهورهند وپاکستان را در شبهای مهتابی کابل پذیرائی میکرد، چنانچه هنرمندان معروف ما نند تلک محمود، شیلا کشمری، سلامت علی خان، نزاکت علی خان، آسا سنگهه مستانه، “سرندارکور،پرکاشکور” دوخواهر آواز خوانان محلی در یکشب مهتابی در تپه پغمان مهمان وی بودند و طبق معمول او باید در روز چهارشنبه به زیارت پاچاصاحب میرفت، مهمانان را در انتظار نگهداشت وبا خانم و اولادهایش طرف زیارت پاچاصاحب رفت، خانم واطفالش درموتر منتظرش بودند وی بایکدانه نان گرم و شیرین که شکل روت و یا چپاتی پخته شده بود با یک دستمال کرشنیل بافی روی دستش برگشت ونان آنقدر داغ بود که بدون دستمال گرفته نمیشد خانمش سوال کرد:
این نان در آن بلندی کوه از کجا شد؟
او گفت چهل زن ملبس با لباس سرخ بودند چهل دیگدان گلِی دور زیارت پاچا صاحب روشن کرده بودند و نان می پختند، آنها این نان را برایم دادند. دریور آقای غنمیت که شخص مسلمان واز شیر مردان پنجشیر بود دویده بطرف زیارت پاچا صاحب رفت تا یک نان بدست آورد، وقتیکه برگشت گفت : تمام آن چهل خانم ناپدید شده بودند تنها یک دیگدان گلِی با اتش نیمه افروخته وجود داشت وبس .
آن نان گرم وشیرین را برای صد نفر مهمانانش یک یک لقمه تعارف کرد وبرای تمام مهمانان کفایت نمود این خود میرساند که آقای غنمیت دوست خدا بود. وی روی این همه اخلاق حمیده که داشت قلب هندو، مسلمان را بدست میآورد.
شب های جمعه درخانقای پایان چوک کابل نعتیه میخواند، مردم فکر میکردند که پران ناتهه مسلمان شده است هر روز که خانم رجنی دختر شان طرف مکتب میرفت دختران هم سن وسالش یکدیگر رااشاره میکردند که گویا پدر رجنی خانم مسلمان گردیده است.
هندوان شهر کابل افتخارات دیگری داشتند زیرا پران ناتهه هندو هم مذهب شان بود وحتی در جمعیت مذهب سکهه ها نیز آقای غنمیت “غتمیت” بزرگ بود.
مگرحاسدان وحسودان برداشت چنین انسان خدا پرست وانسان دوست را نداشتند و دست به چور چپاول دکانهای مذکورزدند دریک شب به دو سرای احمد شاهی وسرای میرعلم هفت دکان وی را آتش زدند پول نقد واموال قمیتی او را ربودند با این عمل غیر انسانی تمام هست و بود مرحوم طمعه حریق شد. از بد حادثه اخیرزندگی آقای غنمیت به زلت وخواری گذشت باوجودیکه برای احیای مجدد زندگی اقتصادی اش تلاش فروان نمود روی همین دلیل سفری به هند کرد اما دراثر یک حادثه ترافیکی مجروح گردید بعد ها منجر به فلج شدن طرف چپ بدنش شد وبا حقارت وغربت ، دورازمیهن اصلی اش در سال 1983 میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحش شاد باد
خواننده ارجمند گفتنی هایکه درفوقاٌ تحریرگردیده است از زبان خانم رجنی پران دختر آقای غنمیت نوشته ام وی ازجمله دوستان بسیار گرامی بنده میباشد که هر چند روز بعد تیلفونی باهم صحبت های داریم، خانم رجنی درهمین مدت ها یک اندازه از مریضی که عاید حال شان است، رنج میبرند جویای احوال او گردیدم بخاطر که دم را غنمیت شمرده باشیم، یاد از گذشته های مرحوم غنیمت کردیم. خانم رجنی تمام خاطرات را که از پدرش در حافظه داشت برایم حکایت نمود. لازم دیدم تا برای دوستان وعلاقه مندان ” مرحوم غنمیت ” این رازهای سر پوشیده رااز طریق این سایت پیشکش نمایم با سپاس از خانم رجنی پران که با من هم نظر گردید. ،.
دراخیر امید دارم دوستان درمورد آقای غنمیت که واقعاٌ غنمیت بزرگ کشورما بودند، با مطالعه چند سطر شناخت بیشتر حاصل نمایند.
همچنان برای خانم رجنی پران صحت مجدد وسلامتی از بارگاه خداوند استدعا میدارم.
با احترام

درباره هشت مارچ

دوستان گرامی سلام خدمت تان تقدیم میدارم
به امید صحت وسلامتی شما، قرار قول قبلی میپردازم به گذارش تاریخ 18 مارچ 2009 که در کالج کلسی در شهر ساسکتون به همت گروپ معلمین زن بخاطر جمع آوری اعانه برای معاش معلمین زن در افغانستان دایر شده بود از من فقیر دعوت گردیده بود تا در باره وضعیت زنان در گذشته وفعلی سخنرانی بدارم البته در حدود صد نفر حضور داشتند وقمیت تکت مبلغ 50 دالر بود که 25 دالر برای مصارف عذا تهیه شده بکار رفت ومبلغ 25 دالر متاباقی برای معلین افغنستان انتقال داده شد نا گفته نماند که زیاد تر مردم بعوض تشریف آوری صرفاً تکت بخاطر اعانه خریده بودند. محفل با موزیک افغانی آغاز شده بود ودر صالون توسط پروجکتور تصاویر از دختران مکتب ومعلمین آنها وتصاویر قشنگ از طبعیت خدا داد افغانستان انداخته میشد دوخانم که مسوول این سازمان دهی بودند از تجارب وانتقال پول سال قبلی شان گذارش دادند ویک خانم که از افغانستان برگشته بود چشم دید های خود را قصه کرد ، قصه ها غم انگیز وغبار آلود بود واقعا ً رفتار ظالمانه و کشتار بیرحمانه زنان افغان لرزه بر اندام انداخت. زمانیکه نوبت بمن رسید از شرایط گذشته وفعلی سخنرانی کردم واز جنگهایکه در افغانستان در طول تاریخ صورت گرفته یاد کردم وبرای شان علت ویرانی مملکت وعقب مانی جامعه را مربوط به تجاوزات بیگانه گان خواندم همه آنها در روشنی نسبی قرار گرفتند از جنگهایکه نام بردم از اسکلکندر کبیر ، منگولین ،بریتانیی کبیر، عربها ، روسها وامریکایی ها را در بر گرفت در گذارش آمده بود که افغانستان از نظر موقعیت جغرافیایی واهمیت اقتصادی و معادن دست ناخورد همیشه مورد تجاوز قرار گرفته است وهم چنان وضع زنان از نظر امنیت از گذشته تا امروز مقایسه گردید که برای شان جلب بود مخصوصاً در باره اعضای پارلمان افغانستان که گویا زنان تازه نظر به دموکراسی امریکایی در پارلمان راه پیدا کردند. من از سه زن ” خانم رقیه ابوبکر، خانم خدیجه احراری، وخانم دکتور اناهیتا راتب زاد نام بردم ودر قسمت خانم کبرا نور زایی وصالحه اعتمادی وزنیب عنایت سراج که در دولت افغانستان در پست های بلند کار نمودند واز شعراء افغانستان مانند رابعه بلخی ، عایشه دارنی، مخفی بدخشی، مخفی کابلی، وصدها تن دیگر در گذشته وحال یاد آوری گردید واز زنان گوینده ونطاق که در کدام سالها آغاز خدمت نمودند از “کتاب آوای ماند گار زنان ” یاد آوری شد . بر علاوه استقبال گرم از گذارش، حاضرین محفل سولات زیاد نمودند که بنده پاسخ گقت . در محفل از اشتراک کننده گان افغان با وجود تخفیف تکت کسی تشریف نداشت جز یک خانم بنابر دعوت دوست کانادایی اش حضور داشت وبس. مسوولین سازمان دهی در گذارش شان عدم حضور افغانها را بی تفاوتی در برابر وطن یادآور شدند زیرا از محصلین وافغانهای مقیم در شهر دعوت نموده بودند، بخاطر سرنوشت زنان، کودکان وشاگردان ومعلمین کشور تان با تخفیف تکت بیایند، که از عدم اشتراک شان همه شاکی بودند.
محفل در فضای دوستانه وبرای آمادگی های سال آینده ختم گردید.
برای بنده نسبت سخنرانی یک جلد کتاب اعطا نمودند از ایشان سپاسگذار هستم. با احترام ماریا دارو

اظهار سپاس و تشکر

از هموطنان عزیز ودست اندرکاران سایت خواندنی ودلچسپ روزنه و شورای افغانان مقیم دنمارک وشورای زنان افغان در دنمارک که با ارسال پیام تبریکی بنماسبت هشت مارچ بنده را سرفراز نمودند از صمیم قلب اظهار سپاس وتشکر میدارم وآرزو میبرم تنها یک روز هشتم مارچ برای زنان اختصاص داده نشود بلکه مشکلالت را تا آن اندازه ریشه کن و از بین ببریم که 365 روز روز زنا ن ومردان محسوب گردد و تفاوت ها ونواقص ها کنونی از بین برود با المقابل تبریکات مرا نیز قبول فرماید موفق باشید. ماریا دارو

کنفرانس بمناسبت هشت مارچ

هموطنان گرامی باعرض سلام خدمت شما مینگارم که بتاریخ سوم مارچ 2009 در شهر که زندگی دارم از بنده دعوت گردید تا در مورد پرابلم های زنان افغانستان صحبت نمایم آن محفل با شکوه به اشتراک حدود 300 نفر در یکی ازهوتل های شهر ما دایر گردید. بنده منحیث زن افغان طی یک سخنرانی 7 دقیقه یی از پرابلم ها ومشکلات زنان افغان در شرایط حاضر یاد آور شدم و در قطعه نامه محفل، همه مشکلات را درج و به مراجع ومقامات بالایی سازمان حقوق بشر پسردند. امید وارم زنان افغان در هر کجا که زندگی دارند با استفاده از مناسبت ها ومحافل هشت مارچ برای بلند کردن صدای خسته ودرد کشیده زنان افغانستان اشتراک وموضوعات داغ ومشکلات که هم اکنون دامن گیر زنان افغانستان است بگوش جهانیان برسانند.مشکلات را که من در سخنرانی خود یاد آور شدم خیلی قابل توجه زنان اشتراک کننده قرار گرفت هم چنان قابل یاد آوری میدانم که زنان در سرتاسر دنیا به مشکل مواجه میباشند ما نباید مایوس باشیم که تنها زنان افغان با وجود ادامه جنگ و اقتصاد از هم پاشیده دارای پرابلم میباشد در همین محفل از دو تن زنان سخنور که مشکلات شان را ایراد کردند هردو شان انقدر درد ناک وغصه آور بود که حرف تسلیت برای شان وجود نداشت . اما تفاوت در بین زنان هموطن ما تا زنان ممالک دیگر اینست که بعد از کنفرانس یک کمیسون منتخب پیگیرانه مشکلات قضایای شان را بدون پرداخت هیپ نوع مزد دنبال میدارند ودر صدد اصلاح نواقص و بررسی های مستند میبرآیند وبا مراجع ذیدخل در تماس میشوند مشکلات زنان درغرب با وجود که در کشور سرمایه داری زندگی دارند باآنهم از ضعف اقتصاد منشا ً گرفته وتا سطح اجتماع گره خورده است. اما جامعه زنان کانادا نمیگذارند که همچو حوادث روزتا روز اضافه شود. باید یاد آور شوم که بتاریخ 18 مارچ 2009 در یک محفل دیگر از من دعوت گردیده است تا در باره وضعیت زنان افغانستان صحبت نمایم که البته از فروش تکت این محفل برای سه تن از معلمین زن در افغانستان برای یک سال معاش تهیه وبکابل ارسال میگردد . این کمیسون وبا بهتر بگویم “اتحادیه معلمین شهر ما” هرسال طی محافل کنفرانسی از فروش تکت های محفل برای سه تن معلمین زن در افغانستان کمک میدارند همچو محافل بدون کنسرت بوده صرفاً جهت ارزیابی مشکلات زنان از طرف اتحادیه معلمین دایر میگردد نتیجه کنفرانس رابعد از اشتراک برای شما عزیزان تحریر خواهم کرد. با احترام ماریا دارو .

منمونیت

دوستان گرامی با عرض سلام آرزو میبرم که همه عزیزان ملبس با لباس عافیت باشند .
روز همبستگی زنان را از تهی قلب برای همه زنان دنیا تهنیت گفته وحدت ویک پارچه گی زنان را خواهانم.
دوستان وعزیزان از هر گوشه وکنار دنیا با ارسال پیام های تبریکی “هشت مارچ” بنده را منت گذار نمودند از احساس نیک شان یک جهان منمون هستم امید وارم این پیوند های دایمی وپایدار باشد. با عرض حرمت ماریا دارو

اظهار سپاس

دوستان عزیز وارجمند با عرض سلام واحترمات میخواهم تشکرات خویش نسبت پیوند های جدید دوستان و همکاری فرهنگیان هموطنم حضور هریک تان عرض بدارم . با تامین ارتباط های جدید ازخواهر ارجمند خانم پروین جان فرهنگ دوست “فزرند شاعر گران مایه کشور ما مرحوم احمد ضیا قاریزاده ” اظهار سپاس میدارم . خانم پروین قاریزاده با ارسال کتاب “منتخب اشعار ” پدرش بنده را سرفراز ساختند . با امید دوستی ها وپیوند های جدیر همیشه منتظر ایمیل های تان میباشم. خدا حافظ ماریا دارو

تشکر

دوستان گرامی وعالیقدرسلام برشما تقدیم باد
بتاریخ 28 جنوری 2009 مصاحبه من با خانم مهریه عباسی در برنامه زن و اجتماع در تلویزیون آریانا آغاز یک پیوند جدید با دوستان وهموطنان عزیزم در سر تا گیتی بود بعد از ختم آن برنامه حدود هشت تلییفون تنها همان شب از سویدن ، جرمنی، هالند، ایران، شهر های مختلف کانادا، وامریکا داشتم بر علاوه طی یک هفته شصت وپنج ایمیل از سرتایر گیتی با روزانه حدود سه تا هفت تلفون را حاصل نمودم که ایجاد رابطه عمیق با دوستان قدیم وتازه که صرفاً مرا از نوشته هایم از طریق سایت ها میشناختند حاصل گردید این خود یک پیام خوش برای پیوند قلبها بوده و تشویق دوستان از سرتاسر گیتی قابل قدردانی وسپاس میدانم ودر . نوشتار آینده امیدوارم از پشتیبانی بی دریغ ایشان نیز برخوردار باشم.
بدین وسیله احساس قلبی خود را برای فرد فرد هموطنانم با ابراز نموده واظهار تشکر مینمایم. باتقدیم احترامات ماریا دارو

interview with arianatelevision.com

دوستان گرانقدر :
کتاب آوای ماندگار زنان با تلاش وپژوهش دوسال در اخیر سپتمبر سال 2008 در کانادا اقبال چاپ پیدا کرد . بتاریخ 20 نوامبر رادیو صدای امریکا برای 45 دقیقه همرایم مصاحبه نمودند وبتاریخ 23 جنوری 2009 تلویزیون جهانی آریانا در پروگرام زن در اجتماع برای بیشتر از یک ساعت خانم مهریه جان عباسی داوری همرایم مصاحبه کردند که طرف استقبال هموطنان عزیزم در سرتاسر دنیا قرار گرفت هرگاه دوستان مشتاق شنیدن مصاحبه هایم میباشند با ارسال ایمیل بنده را مطلع سازند برای شان ارسال میگردد با احترام ماریا