با تاسف اطلاع مراسم خاک سپاری مرحوم وحید صمدزی نویسنده ؛ ژورنالیست و استاد دانشگاه کابل در کشور المان رسانیده میشود. خداوند غریق رحمتش بدارد.
دسته: مطالب تراژیدی
سفیران درد دل و امید : احمد محمود امپرطور

هممیهنان گرامی، اندیشمندان بزرگوار و دوستداران وفادار این سرزمین کهن!
با درودی از ژرفای تاریخمان و عشقی به بلندای آسمان، سخنی از دل برمیآورم به امید آنکه بر دل بنشیند. بیتردید همگی ما از فراز و نشیب های تلخ و رنج آلودی که بر میهن مان گذشته و همچنان میگذرد، آگاهیم؛ فراز هایی اندک و گذرا، و فرودهایی بس عمیق و فرساینده که نهفقط کالبد جامعه، بلکه روح و روان مردم ما را نیز آزردهاند. در دل این دوران دشوار، بسیاری از ما ـ خواه ناگزیر از شرایط و خواه با تصمیمی دردناک و سنجیده ـ مجبور به ترک خانه، خاک و خاطره شدیم؛ دل از دیار کندیم و روانه سرزمینهایی شدیم که در ذهنمان نوید آرامش، امنیت و افقی روشنتر را داشتند. اما دریغا که واقعیت، چهرهای دیگر داشت؛ این مسیر، مملو از گردنه های طاقتفرسا و سنگلاخهایی جانسوز بود. شمار زیادی از هممیهنان مظلوم و دردکشیدهی ما هیچگاه به مقصد نهایی نرسیدند. برخی در مرزها ماندگار شدند؛ میان ماندن و رفتن، میان امید و یأس، و در دل بیابانها و اردوگاهها، با نگاهی چشمانتظار و دستانی خالی.
ادامه خواندن سفیران درد دل و امید : احمد محمود امپرطورمهدی ظفر٬ نطاق درجه اول رادیوتلویزیون ملی افغانستان چگونه به شهادت رسید: داکتر ناصر اوریا

مهدی ظفر٬ نطاقی که بخاطر اعلام خبر دستگیری رهبران کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷، به شهادت رسید! محمد مهدی ظفر در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در منطقهٔ زنده بانان شهر کابل چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسین علی خان یکی از صاحب منصبان وطندودوست ارودی افغانستان در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه بود. مهدی ظفر بعد از ختم تعلیمات در مکتب استقلال شامل فاکولتهٔ حقوق و علوم سیاسی پوهنتون کابل گردید. هنگامی که متعلم بود در کنفراس های مکتب اشتراک می نمود. صدای گرم و جذابش باعث شد که پایش به رادیو افغانستان وقت کشیده شود. وی به همکاری با رادیو آغاز و به یکی از نطاقان شهیر و متنفذ تبدیل شد. مهدی ظفر نطاق و گویندهٔ مؤفق پروگرام های مختلف رادیو افغانستان از جمله پروگرام ادبی “زمزمه های شب هنگام”٬ ترازوی طلایی”٬ “سیرت النبی” و دیگر پروگرام های وزین رادیو بود و اما عمدتاً وی نطاق خبرهای مهم دری شب رادیو افغانستان بود.
ادامه خواندن مهدی ظفر٬ نطاق درجه اول رادیوتلویزیون ملی افغانستان چگونه به شهادت رسید: داکتر ناصر اوریا،جمالولی،پناجوی ۳۶ افغان در ایالت ویرجینیای هدف گلوله قرارگرفت.

جوان ۳۶ ساله افغان با پولیس ویرجینا در یک روی داد؛ هدف گلوله قرار گرفت وجان باخت . جما ولی خودرا همکار پیشین نیرو های ویژه امریکایی در افغانستان معرفی کرد و پس از مشاجره لفظی هدف گلوله قرار گرفت وجان باخت.
این حادثه به تاریخ ۲۳ اپریل ساعت ۲:۳۶ دقیقه بعد از ظهر به وقت محلی در منطقه «فارفکس» رخ داده است. پولیس میگوید که جمال ولی به دلیل تخطی از مقررات رانندگی متوقف شده بود، اما حاضر نشد دستور پولیس را اجرا کند و بحث میان او و مأموران به سرعت به تنش کشیده شد.
ادامه خواندن ،جمالولی،پناجوی ۳۶ افغان در ایالت ویرجینیای هدف گلوله قرارگرفت.نیم قرن حادثه از کوچههای جنگ تا آغوش صلح: احمد محمود امپراطور


گاهی لحظاتی در زندگی ما نقش میبندند که تا پایان عمر، مثل سایهای با ما میمانند. نه میتوان آنها را فراموش کرد، نه از تکرارشان گریخت. این روایت، برشیست از خاطرهای که هنوز، بعد از سالها، بوی خاک، باروت و دلسوزی یک زن غریبه را با خود دارد.
از ششسالگی تا امروز، زخمها و آسیبهای فراوان جسمی و روحی بر من وارد شده است.
نخستین ضربه در روز ۱۶ حوت ۱۳۶۸ خورشیدی بود؛ همان روزی که کودتای شهنواز تنی رخ داد و من از ناحیه زانو مصدوم شدم. زخمی که نه تنها جسم، بلکه روحم را نیز درگیر کرد.
در سال ۱۳۷۱ خورشیدی، با سقوط حکومت داکتر نجیبالله و تسلط تنظیم های جهادی بر کابل، روزهای تلخ و پرآشوبی آغاز شد. در آن زمان، من دانشآموز صنف سوم مکتب بودم و هر روز در میان آتش و دود، به لیسه عالی حبیبیه که مقابل خانه ما بود میرفتم.
ادامه خواندن نیم قرن حادثه از کوچههای جنگ تا آغوش صلح: احمد محمود امپراطورزندگینامه درمحمد نوری نطاق سابقه دار رادیو تلویزیون ملی افغانستان : حاجی صادق حیدری

درمحمد نوری گوینده و دکلیماتور موفق رادیو تلویزیون ملی افغانستان درمحمد نوری فرزند شیرمحمد درسال 132۸ درشهرکابل متولد شده ، دروره ابتداییه را مکتب علاوالدین ودوره ثانوی را درلیسه غازی، درسال 1348 خورشیدی به اتمام رسانیده بود ، مدت یک سال همکاری اش را بامغازه حمید زاد درشهرنو کابل آغاز نمود، وبعدا درسال 1350 خورشیدی باگذشتاندن وموفقیت امتحان گوینده گی به رادیوافغانستان پذیرفته شد . وقسمی که قبلا یاد آوری گردید درهمان سال درپهلوی همکاری با اداره نطاقان، منحیث عضومدیریت ارزیابی برنامه رادیو افغانستان و در آغازسال 1362 خ به اثر پیشنهاد اسماعیل فروغی به حیث مدیر انسجام آن اداره تعیین گردید . درمحمد نوری در برنامه های مختلف رادیوسهم می گرفت و بعنوان یک گوینده مسلکی مطالبی راکه گرداننده گان برنامه ها برایش پیشنها می کردند، مانند برنامه های سیاسی ، اجتماعی ، مذهبی، وادبی را با مهارت تمام اجرا می نمود،
ادامه خواندن زندگینامه درمحمد نوری نطاق سابقه دار رادیو تلویزیون ملی افغانستان : حاجی صادق حیدریاز اهدای گل به خانم ها…میترسم داستان جالب عشقی« حادثه پولی تخنیک کابل» : نوشته ماریا دارو
از اهدای گل به خانم ها…میترسم.
من و زحل از کودکی در یک محیط در شهر کابل یکجا بزرگ شدیم
وقتیکه مکتبی شدیم باز هم در یک مکتب باهم بودیم… پدر کلانم مرد کهن سال و افسانوی بود زمانیکه خانه ما میآمد برای ما قصه های پری و سلطان و کنیز و بچه سلطان را میگفت . ذهنم خیلی در گیر این قصه ها شده بود. فکر میکردم که عشق تنها برای سلطان و سلطان زاده هاست و بس .
ادامه خواندن از اهدای گل به خانم ها…میترسم داستان جالب عشقی« حادثه پولی تخنیک کابل» : نوشته ماریا دارونستوه نادری کولهبار درد است؛فقط درکش باید کرد : دکتور ملک ستیز
خواهشمندم بیحوصله نشوید، از قبل داوری نکنید و این نوشته را با تحمل مرور کنید. من این نوشتهام را اهدا میکنم به آن جوانان میهنم که مظلومانه قربانی جنگ، فقر و بیعدالتی شده اند.
نستوه نادری پسر شاعر، پژوهشگر حوزهی ادبیات و نویسنده با نام و روزنامهنگار برجستهی کشور پرتو نادریست که آثار گرانسنگی را به ادبیات، جامعهشناسی و گفتمانهای ارزشی ارایه کرده است. اینکه پرتو نادری و خانودهاش را بسیار دوست دارم، در نوشتههایم پیداست و هیچگاهی دوستیام را برایش دریغ و پنهان نکردهام. اما نستوه را باید به عنوان یک شخصیت بالغ و مستقل به بررسی گیریم. پدرش الزاما پاسخگوی عملکرد پسر بالغ و پسر الزاما پاسخگوی عملکرد پدر فرهیختهاش نیست. ما اینجا با دو شخصیت هوشمند مواجه هستیم که هر دو ویژگیهای منحصر به خود را دارند. در باب شخصیت پرتو نادری حرف و حدیثهای بیشمار در ادبیات رسمی و اجتماعی ما وجود دارد که در این نوشته آماج بحث من نیست.
اما نستوه نادری چرا یک شخصیت ویژه است؟
ادامه خواندن نستوه نادری کولهبار درد است؛فقط درکش باید کرد : دکتور ملک ستیزداستان خیلی تکتن دهنده و حقیقی : شهیلا حمید

داستان خیلی تکاندهنده حقیقی؛ از محیط و ماحول ما، قدر همسر تانرا بدانيد، اگر گفت مريض است، حقيقت فكر كنيد: من خسته از کار به خانه آمدم و دیدم نازى دراز کشیده، گفتم چیزی بخوردن پخته كردى: با صداي نرم گفت نتوانستم چيزي درست کنم. گفتم چرا؟ چی شده که نتوانستی غذای بپزی؟

گفت: مریض هستم احساس کسالت دارم و دلم درد میکند.
نمیشه مرا نزد داکتر ببری؟
فقط بخاطر یک دل دردی ساده که کسی پیش داکتر نمیرود.
استراحت کن تا عصر من یک چیزی میخورم حالا زیاد مهم نیست.
نان و پنیری خوردم و خوابیدم!
ادامه خواندن داستان خیلی تکتن دهنده و حقیقی : شهیلا حمیدچرا از طنزنویسها میترسم و از …؟: داکتر صبورالله سیاه سنگ

گرچه در شمار “دلیران” نمیآمدم، پس از شنیدن خودکشی ابراهیم نبوی داور – طنزنویس سرشناس ایران – زیادتر ترسان و نگران شدهام. شام دیروز با دوستی که سروکارش با روح و روان است، تا نیم شب در تلفون بودم. هرچه زیادتر میشنیدم، بیشتر میفسردم؛ به ویژه هنگامی که گفت: “گاه خندیدن و خنداندن پوشش افسردگی است و چنانی که میدانیم برخی از غمها، آدمهای دلتنگ را به راه بیبرگشت رهنمون میشوند. آنان میروند و خانواده، بازماندگان و دوستان را بر گلیم سوگ مینشانند”. شکوهکنان گفتم: ویرانم کردی. سخنان بالا هیچ؛ گلایۀ دیگری دارم. طنزنویسان مرا کلاوه کردهاند. تا از یکی میآموزم که “هدف طنز خنده است”، دومی میفرماید: “طنز برانداختن ماسکهاست”. (آیا دریدن ماسک خنده دارد؟) نیک در بد، این را فرانگرفته باشم، دیگری میآید و میگوید: “طنز هنر دگرگونه پرداختن به پیرامون است و از میان اشک و لبخند میگذرد”. تا آشفته شدنم را چاره جویم، تلفون در کف دستم از چارج تهی میشود و آوایی در گوشم میپیچد: “این شماره دیگر دسترس نیست”. در رسانهها میخوانم: “داور به زندگی خود پایان داد”. همین را کم داشتیم.

نادر شاه و خانوادۀ غلامنبی چرخی ؛ نویسنده: میر محمدصدیق فرهنگ

«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
ادامه خواندن نادر شاه و خانوادۀ غلامنبی چرخی ؛ نویسنده: میر محمدصدیق فرهنگاو برای من همیشه زنده است»:نویسنده: نیلوفر ظهوری راعون

«باز ماه عقرب است و به یاد نیشهای زهرآگین عقربهایی میافتم که رساترین حنجرهی عدالتخواهی را آماج قرار دادند. طاهر بدخشی را میگویم، اسطورهی آزادی، همانی که خورشید اندیشهاش هرگز غروب نخواهد کرد. بخشی از صحبت تیلفونی دیروزم با بانو جمیله بدخشی، همسرطاهر بدخشی:
در دوازده سال زندگی مشترک، شاهد پنج بار زندانی شدنش بودم. آخرین بار، برای همیشه چشم به راهش ماندم. در زمانی که امین جلاد، بر اریکهی قدرت مستی میکرد، بدخشی شکنجههای زندان را دلیرانه تحمل مینمود؛ ما از حال او بیخبر بودیم. تا دیرها نمیدانستم در کجا یا کدام زندان بسر میبرد، تا اینکه برادرم – سلطانعلی کشتمند – از پشت میلههای زندان، توسط یکی از زندانبانان به کسی از اقوام ما، احوال فرستاد که پدر نیلاب (طاهر بدخشی) هم اینجاست. پس از آن پیبردم که او در پلچرخی زندانی است.
ادامه خواندن او برای من همیشه زنده است»:نویسنده: نیلوفر ظهوری راعونبهیاد عاصی عزیز و بزرگوار ؛ شعر از : داکتر وحدت الله درخانی

بیا دلبر که تا یکجا شویم ما
از این گمگشتهگی پیدا شویم ما
بیا که چون قناریهای عاشق
ز کنج این قفس رها شویم ما
بیا تا دست یکدیگر گرفته
روانه بر چمنزارها شویم ما
بسوی بیکرانها راه بگیریم
ادامه خواندن بهیاد عاصی عزیز و بزرگوار ؛ شعر از : داکتر وحدت الله درخانیبیا که گریه کنیم. : ملک ستیز

در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۲۰ در کابل جان بودم. وضعیت سیاسی نا بههنجار همهی زندگی مردم را فرا گرفته بود. انتحاریونکه برای رسیدن به حوریان بهشتی در تلاش و عجلهی عجیبی بودند، روزانه خود را در هر گوشهی از کشور میکفاندند. خون، کشتار و بدبختی بر زندگی مردم سایه افکنده بود. دزدانی در قدرت و دزدانی در اپوزسیون جا عوض میکردند. گهی وزیر، گهی منتقد، گهی سفیر، گهی وکیل و اگر هیچجایی باقی نمیماند به لشکر مشاوران مزدبگیر بیکار و بیمایه میپیوستند. چور، چپاول و فرصتطلبی همهجا را درنوردیده بود. دزدان حرفهای، دولت را به خزانه و وسیله غنیمتجویی تبدیل کرده بودند. آنها از یکسو افغانستان را چور میکردند و از سوییدیگر به فکر برونکشیدن داراییها و خانواده های خود از کشور بودند. قدرتمندان با بکسهای آماده برای سفر و فرار به دفاتر میرفتند و برنامه های زندگی را در برون از کشور فراهم ساخته بودند.
ادامه خواندن بیا که گریه کنیم. : ملک ستیز●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانهگی مُفرط : جاوید فرهاد

•کمتر شاعری را در دههی شصت هجری-خورشیدی میتوان سُراغ کرد که بهپیمانهی زندهیاد “قهار عاصی” حسِ لبریز از شور و شاعرانهگی مُفرط داشته باشد:
“حرف از تو زدیم شعر بشنفتدش
خاموش نشستیم، گُهر سفتندش
نامِ تو گرفتیم، سرودش کردند
تصویرِ تو کردیم، غزل گفتندش” (قهار عاصی)
•ویژهگی دیگر عاصی این بود که در کنار زبانِ سرشار از غِنا و تغزّل، سیاستِ شاعرانه و رگههای اندیشهی حماسی و میهنی را یکجا در ظرفِ زبان میریخت و هنرمندانه از این یکجا سازی، آمیزهای بهنام شعر تحویل میداد:
“بيا كه گريه كنيم!
ادامه خواندن ●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانهگی مُفرط : جاوید فرهاددر سوگ رفتنت « عاصی »شعری سرودهام : ابوالپشم

ای قامتِ بلندِ نجابت!
آنروز ها که پرچمِ آزادی را
در عرصهی سکوتِ سیاه سخنوران
بی هیچ ترس و واهمه افراختی بلند
بسیار شاعرانِ جبونِ سخنفروش
از کارزارِ شعر و شهادت گریختند
آنروز ها
ادامه خواندن در سوگ رفتنت « عاصی »شعری سرودهام : ابوالپشمرحلت ژورنالیست بزرگ نبی پاکطین تسلیت باد!: سیلمان کبیر نوری

با درد و دریغ پیامی حاصل نمودم که جناب نبی پاکطین یک تن از نخبگان طراز اول ژورنالیزم کشور؛ روز چهارشنبه ۷ سنبله ۱۴۰۳ خورشیدی برابر با ۲۸ آگست ۲۰۲۴ میلادی، در اثر بیماری ایکه عاید حال شان شده بود، به عمر هفتاد سالگی بدرود حیات گفتند.
این جانب به نمایندگی از دوستان و رفقا و عزیزان؛ این سفر بی برگشت آن روان شاد را به محترمان دکتور نبیل پاکطین، دکتور بکتاش پاکطین؛ انجنیر منیژه پاکطین؛ پامیر پاکطین؛ سایر اعضای فامیل محترم شان، خانواده همکاران ایشان در رادیو تلویزیون کشور و گستره مطبوعات و رسانه ها و راهیان راه مکتب ژورنالیزم افغانستان و کافه هموطنان تسلیت عرض میداریم.
ادامه خواندن رحلت ژورنالیست بزرگ نبی پاکطین تسلیت باد!: سیلمان کبیر نوریخبر ناگهانی مرگ اسدالله ولوالجی : استاد پرتو نادری

همیگفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
وقتی از خاموشی دوستی چون اسدالله ولوالجی ناگهان خبر میشوی، مانند آن است که کسی سرت را با تمام نیرو بر دیوار سنگینی میکوبد و بعد تو میافتی تخت به پشت روی خاک سیاه!
خبر خاموشی اسدالله ولوالجی امروز همینگونه سرم را به دیوار سیاه سوگ و ماتم کوبید و لحظههایی حس کردم که آسمان دور سرم میچرخد و چنان گردابی مرا در خود فرو میبرد! او را در زندان پلچرخی شناختم، سال 1363 بود، پیش از من چند سالی را آنجا سپری کرده بود.پناهگاهم بود، چقدر شیرین بود که دلتنگیهایم را با او قسمت میکردم. چند سالی از من خورد بود، اما این حس که همیشه او را چنان برادر بزرگی حس میکردم هیچگاهی از من دور نشد.
ادامه خواندن خبر ناگهانی مرگ اسدالله ولوالجی : استاد پرتو نادری“قانون” اسارت اسلامی افغانستان: میر عبدالواحد سادات

انگیزهء پرداختن به این موضوع، نشر سندی است که در روزهای اخیر از آدرس امیرالمومنین طالبان، تحت عنوان به اصطلاح قانون (امربالمعروف و نهی عن المنکر) نشر شده است.
آماج بحث ما را موارد آتی تشکیل می دهد:
سعی می نمایم تا بر مبنای عقلانیت سیاسی، بدون هرنوع روزمره زدگی و یا نسخه پردازی از برج عاج اروپا، با فکر کلان ملی و جوهر مترقی در مبارزهء تاریخی علم و جهل و جدل تاریخی سنت و تجدد که در صدسال اخیر در جدل مشروعه و مشروطه تداوم دارد؛ آرمان مشروطیت پدران سترگ معنوی ما را که در احوال جاری مبرمیت و فعلیت داشته و آینده نگر باشد، در برابر مانیفست زعامت طالبان و مافوق ارتجاعی و «اسارت طالبانی»، منشور منورانهء آزادی، ترقی و پدران معنوی ما و مشروطه خواهان را در برابر مشروعه قرون وسطایی آنان، مطرح نمایم تا وجدان آگاه بشریت، از «غمگنانه باغ» ما آگاه باشند که تراژیدی نیم قرن اخیر و جاری شان معلول و محصول مداخله، تجاوز خارجی و جفای بزرگ جامعه بین المللی است.
ادامه خواندن “قانون” اسارت اسلامی افغانستان: میر عبدالواحد ساداتوفات نبی پاکطین یک ضایعه فرهنگیست.
آنا لله و انا الیه راجعون
نبی پاکطین یک تن از نطاقان برجسته رادیو تلویزیون ملی رخ بر نقاب خاک نهاد. روانش شاد باد.

بااندوه فراوان اطلاع حاصل نمودیم که شبکه رادیو تلویزیون اسبق افغانستان و افغان فلم و ژورنالیست توانمند نبی جان پاکستان در کشور هندوستان به اثر مریضی قلبی به رحمت حق پیوست.
قدرمان پاکتین یک حوزه قدرتمند و بی نظیر، روزنامه نگار و نویسنده پس از اواسط قرن بیستم بود. پاکستان در کنار مدیریت و ریاست رادیو تلویزیون در بست های بالاتر نیز در انکشاف نخستین تلویزیون ملی در ولایات سهم گرفت.
وی برای مدتی ریاست آژانس اطلاعاتی باختر را نیز با مدیریت خوب رهبری کرد و دیپلومات عالی در وزارت خارجه شد.
روحش شاد و خاطراتش جاویدان باد
(یوسف هیواددوست- رادیو تلویزیون صدای افغان از دنمارک)
(سالگرد ماتم ) این روز سیاه و ماتم بر ملت ساحشور و غیور ما تسلیت باد؛ شعراز : وارث الشعرا نذیراحمد ظفر

طالب رســـــید و دزدان هر سو فرار کردند
چون موش های تر سو رو سوی غار کردند
این طـــــــالبان نا دان این چاکــــران دوران
از بهر غضب قــــــــدرت صد انتحار کردند
ادامه خواندن (سالگرد ماتم ) این روز سیاه و ماتم بر ملت ساحشور و غیور ما تسلیت باد؛ شعراز : وارث الشعرا نذیراحمد ظفر(دامنِ افلاک )اگر سوزی کتابم را بروی خاک بنویسم ؛ شعراز : سمیع حامد

به خون خود خطی بر دامنِ افلاک بنویسم
شعار سر بلندی را بروی خاک بنویسم
مکاتب را اگر از جهل بر بستید بروی من
به دشت و دره با هر سبزه و خاشاک بنویسم
کتابم را بسوزان باکم از آن نیست میدانم
ادامه خواندن (دامنِ افلاک )اگر سوزی کتابم را بروی خاک بنویسم ؛ شعراز : سمیع حامد“یادگار ابریشم”(گزینۀ نوشتههای کامله حبیب): داکتر صبورالله سیا سنگ

امروز کار “یادگار ابریشم” به کمک دوستان گرانارج (داکتر سید وحیدالله هاشمی، عبدالقدیر فضلی، انجنیر عثمان عظیم، مینه جان رووفی، سیده جان حسین، جلیل سلطانی، کاوه شفق، میم، صنم جان عنبرین، غزاله جان عفت، دینا جان امین، عبدالله حسینی و ظاهر حبیب) پایان یافت.
با سپاس فراوان از نظیفه جان عزیز، تورپیکی جان سلطانی، صالحه جان اسدی، لیلا جان مستان، صفیه جان حقوق حسابی، داکتر سید وحیدالله هاشمی، صبور رحیل دولتشاهی، شیرشاه ابوی، عبدالقدیر فضلی، کبیر امیر، کاوه شفق، صباح رهش، آصف معروف، و جعفر رضائی که فراتر از تایپ کردن در چند بخش دیگر نیز مهربانی نمودند.
ادامه خواندن “یادگار ابریشم”(گزینۀ نوشتههای کامله حبیب): داکتر صبورالله سیا سنگ●گوشزدهایی از پدر زندهیادم : جاوید فرهاد

پدرم را بستهگان و دوستانش بهدلیل مهربانی، راستگویی، کاکهگی و آزادهگیاش، “لالا جان” میگفتند.
این لالا جانِ زندهیاد؛ یعنی پدرم، پیش از رفتنش در دلِ خاک، چند تا گوشزد برایم کرد:
•در زندهگی نمکشناس و با پاس باش و احسانِ کسی را در روزهای دشوار فراموش نکن؛ زیرا حقشناسی خصلت جوانمردان است.
•تفاوت مرد و نامرد در عمل است؛ مرد آنست که بهچیزی که وعده نمیدهد، عمل میکند؛ اما نامرد بهچیزی که وعده میدهد، عمل نمیکند.
ادامه خواندن ●گوشزدهایی از پدر زندهیادم : جاوید فرهادعشق شمس و قیسی؛ داستان زیبا قسمت اول و دوم : نوشته – ماریا دارو
قسمت ا
چند کوچه بالا و پایان درشهر کهنه کابل باهم زندگی داشتیم، زمانیکه درمکتب ابتداییه درس میخواندم اونیز دریکی از مکتب های ابتداییه نزدیک کوچه اهنگری درس میخواند، هر روز که مکتب میرفتم سر راهم سبز میشد بعد از چند باردید و بازدید نامم را پرسید. نام اصلی خود را برایش نگفتم، فقط خود را قیسی معرفی کردم.
چرا قیسی ؟ اصلاٌ نامم قدسیه بود، مگرخاله ام که درشمالی زندگی داشت مرا قیسی مینامید ودر خانه هم همگی قیسی صدایم میکردند.
اینکه چه دلیل نزد خاله ام بود و مرا قیسی مینامید، نمیدانستم. بیاد دارم فقط صنف پنجم بودم که با هم آشنا شدیم. طی سال تعلمی پنجم وششم یعی دوسال در راه مکتب یکدیگر را میدیدیم، با هم گپ وسخن نداشتیم / مگرهر روز میخواستم اورا ببنینم، شاید او نیز اشتیاق دیدار مرا داشت. نمیدانم …او ازهمان سن وسال مانند بزرگان ژست وحرکات داشت به پسرخورد سال مکتبی وخجالتی نمی ماند. هرگاه روی تصادف با هم مقابل میشدیم ، با احترام و حرمت سلام میداد و راه خود را میگرفت ومیرفت .دیدن او همه روزه جز عادتم شده بود، بعدازختم مکتب ابتداییه اورا گم کردم، شاید آب شد و بدریا کابل پیوست وشاید ازاینجاه به گوشه دیگرشهرنقل ومکان کردند ویا چطور…
ادامه خواندن عشق شمس و قیسی؛ داستان زیبا قسمت اول و دوم : نوشته – ماریا دارو