در پیکر پدرام طوبای بهشت اشراق شعر دری ، شاخه های غزل و مثنوی ،بیش ترینه دل انگیز و عطر آگین اندو بیشترینه خلوت نشین حجله ی یاد ها و خاطره ها. از همین روست که بلند دست ترین سخن وران گذشته ی مان چنگ بر طره ی غزل انداخته اند ویا دل به سرایش مثنوی بسته اند. غزل و مثنوی دو گوهر برین پیکر شعر دری اندکه با ویرانی قالب های عروضی و در هیاهوی در هم ریختن پایه های افاعیل به تمامی مهرا فرموشی و خاموشی را نپذرفتند و با استواری برجای ایستادند. غزل فارسی دری از همان دیرینه سال هادر حصار دلگیر چکامه ها و قصیده های بلند بالا دل آزرده بود که فرمان نشناخت و از اطاعت قصیده عنان بر تافت. غزل با آزادگی به جلوه گری برخاست و هر لحظه به شکلی دل برد و نهان شد. دیگر قبای تعریف سنتی پوسیده یی که فرهنگ نویسان و ادب شناسان باستان بر دوش غزل می بافتند، راست نمی آمدو قالب قدیمی غزل ، هرگز چونان گذشته به معنای مغازله با زنان و دوشیزگان باقی نماند.
سنایی و عطار غزل را برسکوی معرفت فراکشاندند، خداوند گار بلخ ، در گستره ی پهناور غزل هایش، صدای ملکوتی عشق و پژواک پر طنین انسان سالاری و دگر خواهی را سر داد و حافظ شیدا چنان بانگ سحر آمیزی را در غزل هایش ریخت که سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی را به پای کوبی انداخت. غزل بشکوه زبان دری را با همه لحظه های ناب و نوشین آن گرامی بداریم که اگر رودکی، عنصری ، فرخی و منوچهری در حریم قصیده، بالنده اش کردند اما مولوی و سعدی و حافظ غزل راچون سروی آزادو بالنده یی جاودانه اش ساختند. این درخت انوشه سبز کاجستان شعر مان را گرامی بداریم که یارای نوشدن دارد و دوباره زاده شدن را. غزل را گرامی بداریم و غزل های حیدری وجودی رانیز که سرشار از زیبایی و طراوت و دل انیگزی است. براندام غزل های حیدری انگاررشته های ابریشمین عشقی لبالب از امید و ایمان و شهود تنیده اندکه پرندگان سبک بال اندیشه و آهوان رمنده و گریز پای خیالش بر آن دل باخته اند. اگر رخ زبرین عشق در غزل هایش ناسوتی می نماید اما رخ زیرین و نا پیدای آن لاهوتی و آن جهانی است. اگر مراد پیدای وی در آبی نگاهی نهفته است و افسون سبز چشمی از خود بی خودش می سازد اما مراد پنهان او با لحظه های سبز اشراق ، او را تا کجای ناکجا می کشاند. حیدری مرغ دل باخته یی است که در باغستان جان جانان گم شده است و بیهوده نیست که از کفر ودین می گریزد و از بهشت و دوزخ دل بریده است :
از بهشت و دوزخ و از کفر و از دینم مپرس عشق بر باد فنا دنیا و دینم داده است سرشت عاشقانه و عارفانه ی اندیشه اش،بن مایه ی غزل هایی می گردد که بوی و عطرغزل های عراقی این سخنور شیدای سده ی هفت مرا می دهدو یاد عشقری آن دکه نشین شهر کهنه ی کابل را که عمری قاف نشین دیار وارستگی بود ؛ زنده می سازد .
غزل های حیدری با آن که دنباله ی ارثیه ی غزل سرایی دیر پای زبان دری است با همه ی آیه ها و نشانه ها و طعم و بوی کلاسیک آن ؛با آن هم از بیان تازه و کاربرد تعبیر ها و تصویر های امروزین بی بهره نیست. بسنده است که به ترکیب های زیرین نگاهی بیفگنیم تا زیبایی شعر او را در یابیم:
جنگل سبز امید،شعر آبی نگاه، عطر باران،عطر خواب،دریای مرجان ، جنگل وجود،آبی بلور شعر،شهر تاریک تن،آیینه های باد، تصویر سبز،جویبار سبز غزل های ناب. غزل حیدری و جودی ، این سخنور فرهیخته و وارسته را با سپاس و آفرین می خوانیم و باز می خوانیم.
لطیف ناظمی
کابل، جدی ۱۳۶۶ مقدمه ی کتاب « سالی در مدار نور» مجموعه ی شعر حیدری وجودی. روان حیدری وجودی شاد که قلندرانه زیست،عاشقانه سرود وجاودانه نامی از خود بر جای نماد.