Summary: Dipankar Roy, 22 years old (Hindu) was brutally murdered as he had married Salima (Muslim). Both of them had been in love for a while. The victim was riding his motorbike coming back from Chandpara to his own house, when he was lynched and shot dead by Muslim activists led by Aamir Mandal, a member of the local Islamist organization. Dipankar’s body was found in a pool of blood and bore multiple bullet wounds in the chest, abdomen and shoulders. But West Bengal police has not bothered to arrest the murderers, as there is intense pressure from the local Muslim religious bodies. Instead, the police is trying to shield the perpetrators. District: North 24 Parganas. Subdivision: Bongaon. Near the Bangladesh border.
To See The Full Pictorial, please visit the South Bengal Herald link given below.
محترم معلم باطور آمر المپیک جوزجان که در سانحهء ترافیکی 18 اکتوبر به طرز فجیعی مجروح و دچار شکستگی استخوانهای متعدد شده بود؛ امروز برای ادامه تداوی به کشور ترکیه فرستاده شد.این امر به اثر مساعی محمد عالم ساعی والی جوان جوزجان و همکاری و تفاهم تیم پی آر تی کشور ترکیه مقیم شبرغان متحقق گردید و گفته میشود که شرایط تداوی معلم باطور آمر آلمپیک جوزجان بطور رایگان و مجانی از طریق تیم پی آرتی مقیم کشور دوست ترکیه مساعد گردیده است. با اینکه مشکل است آمر المپیک جوزجان دو باره تندرستی اولی خود را باز یابد ولی این خبر و توجهات سازنده مسئولین و دوستان بین المللی در مورد میتواند برای ورزشکاران و ورزش دوستان کشور مایه خوشی و امتنان باشد.
چنانکه بنده در همین نزدیکی ها طی پیام و مقالهء «هوشدار تلخ و اما حیاتی و مماتی به همدینان مسلمان» خاطر نشان ساخته بودم؛ شواهد کافی و شافی فراهم شده میرود که حکومت پنهان جهانی صیهونیستی ـ امپریالیستی که با رمزیهء کمیته 300 شناخته میشود؛ جهت آماده سازی فضا ها برای راه اندازی هلوکاستی بیحد گسترده در برابر مسلمانان؛ دست اندرکار است؛ ولی انتخاب دختر 14 ساله ای در سوات پاکستان برای کشتن که به دانش و تنور و بیداری از قبل شهرت و وجهه عالمگیر هم داشته است؛ نشان میدهد که مرکز توطئه های جهانی برای نهادینه کردن این باور در عالم بشری عجله دارد که اسلام ؛ دین کشتن است؛ مسلمانان به مرض هاری کشتن مبتلا اند، کتاب شان قرآن؛ کتاب کشتن و پیغمبر شان محمد؛ سرغنه و منادی کشتن بوده است.
طبق گزارشات مطبوعاتی، طالبان یعنی مفرزه های افغانی شکل سازمان جهنمی آی ایس آی پاکستان و ارتش انگریزی آن؛ در یک حمله ی زنجیره ای و سازمانیافته شهر کابل و چندین ولایت را همزمان مورد حملات تروریستی وحشیانه قرار داده ومردم مان را بازهم به خاک و خون ودهشت فرو برده بخشهایی از ثروت ملی را خاکستر کردند.
به راستی آیا طالبانی که ما می شناسیم میتوانند چنین حملات رهزنانه، وحشیانه و خونبار را مدیرت و رهبری نمایند؟ نی ؛ به هیچصورت. آیا این آتشسوزی ها ادامه ی تحقق همان برنامه هایی نیست که جنرال های پاکستانی از سه دهه ی بدینسو آن را با عطش ددمنشانه و یک آرزومندی کینه توزانه طرحریزی و سازماندهی میکنند؟
بلی ؛ این حقیقت عیانتر از آفتاب نیاز به اسناد و شهود از سوی ما ندارد؛ ایشان خود در کتابهای «مجاهد خاموش» ، «تلک خرس» و ده ها مدارک و اسناد دیگر با صراحت به آن بیشرمانه اعتراف و بلکه افتخارهم کرده اند.
آیا ملل متحد و رهبران جامعه ی جهانی ازین اهداف و امیال این جنرال های پاکستانی بیخبر اند؟
نمیدانم تحویل لیل و نهار به چه سرعت در حیات بشریت محاسبه میگرددُ انسان با کوه ی از آرزو ها در زندگی کار وپیکار مینماید همینکه به عقب مینگردُ شب وروز در عمرش محاسبه گردیده است. با تصدیق از شعر فوق در زیر دیوار آرزوها میمیردُ بلی هموطن آفتاب آرزوهای الحاج شاهپور شهاب بتاریخ دوم حمل «۱۳۹۱« هش در عقب دیوار آرزو های ناتمامش غروب نمود. انالله و انا الیه راجعون – غریق رحمت خداوند باد.
شاهپور شهاب فرزند شهاب الدین بتاریخ ۱۵ مارچ سال (۱۹۵۴)میلادی در ده افغانان کابل چشم بجهان گشود ُ او مکتب ابتدایی را تا صنف هفتم در لیسه استقلال تمام کرد و شامل لیسه عالی میخانیکی کابل گردید باسند فراغت معاون انجینیر از لیسه مخاینکی فارغ و بصف مامور رسمی در پروژه انکشافی تلویزیون افغانستان تقرر حاصل کرد و مانند سایر کار مندان بمنظور فعال شدن تلویزیون زحمات زیاد را متقبل گردید در آنزمان پروزه تلویزیون برای فعالیت نشراتی به شدت کار و پیکار مینمود تا در سالگرد جمهوری «شهید محمد داوود » بنشرات از طریق تلویزیون آغاز گردد که بدبختانه شهید داوود خان نیز ثمر از آن ندید آرزوهایش نا تمام ماند.
در هفتهء گذشته نظری بر خبری داشتم. و به هرحال زیانمند نبود که آنرا خدمت عزیزان بیشتری پیشکش نمایم؛ منتها بنا بر تیتروار بودن متن نظر؛ ایجاب میکرد؛ کمی باز شود؛ ولی پیش از اقدام به این امر؛ مسئول محترم یکی از ویب سایت های جوان؛ متنی را با اقتباس از شبکهء اطلاع رسانی افغانستان؛ توسط ایمیل برایم فرستادند تا در مورد تبصره نمایم. با عرض سپاس ویژه به ایشان؛ تمنا میکنم نخست به این متن توجه فرمائید:
********************
یک روزنامه انگلیسی با ارائه تحلیل جالبی از آموزشهای نظامی سربازان آمریکایی، کشتار غیرنظامیان در افغانستان را نه نتیجه جنون شخصی یک سرباز، بلکه ماحصل طبیعی نظامی میداند که کشتار همنوع را عادی جلوه میدهد. روزنامه انگلیسی گاردین در مقالهای به تحلیل آموزشهایی پرداخت که کشتار به دور از تعقل ورزی طبیعی را در سربازان آمریکایی تقویت کرده و رسم همنوعکشی را به آنها آموزش میدهد.
هنرمند مردمی که از بین توه ها برخاست و برای مردمش خواند…بدلها شادی آفرید. ای چراغ نور آفرین محفلها و ای نشاد آفرین قلبها جایت برای ابد در قلب ما خالیست. هرگاه نامی از هنر و هنرمندان گرفته میشود بانام هنرمند چون ظاهر هویدا پیوند نا گسستنی داردُ نامت با برنامه سازان ُ انانسران و نویسندگان گره خورد است. هویدا یک برنامه ساز با شهرت رادیو -تلویزیون افغانستان بود که هر یک از کارمندان خاطرات خوش از شما دارند. هویدا عزیز تو نمردی … برای مردمت برای هنرمندان و جمله همکارانت زنده هستید
{ سایت ماریا دارو} این ضایعه جبران ناپذیر را برای تمام اعضای فامیل مرحوم هویدا بخصوص خانم هویدا و فرزندان عزیزش و کبیر هویدا تسلیت عرض میدارد.
هموطنان گرامی ! هنرمندان سرمایه ملی کشور ماست میدانم این ضایعه جبران ناپذیر والم بزرگ شما را متاثر ساخته است برای هریک شما نیز تسلیت گفتهُ روح هویدا گرامی را شاد فردوس برین جایش باد
من شریک غم جانکاه توام گریه مکن – همدم و هم دل و همراه توام گریه مکن
مرگ بگرفت هوا خواه تورا اما من – تا دم مرگ هوا خواه تو ام گریه مکن
تاج ماتم به سرم گنج غم دوست به دل – لاجرم هندوی درگاه تو ام گریه مکن
ترحم بر کودکان کشور وظیفه وجدانی هر فرد افغان است. زمستان سرد در هر کشور حوادثی را در قبال دارد اما در افغانستان جان شیرین کودکان و مردم بی بضاعت را میگیرید. کشور جنگ زده و ویران در طی ده سال جز چطور وچپاول ُ ربودن مال و پولهای مردم از بانکها و سرقت سرمایه ملی وعایدات مالیه وگمرکات و تقسیم بین شرکا ُ مسوولین هیچگاه در فکر تدابیر و پیشبینی از آفات و حوادث طبیعی برای کسانیکه از خانه وکاشانه شان نبست جنگ های قدرت طلبانه از دست داده و بیجاه گردیده اندُ نداشته است. کودکان ُزنان وپیرمردان در زیر خمیه های پینه پینه بدون هیچ گونه کمک اولیه با شکم گرسنه و تن برهنه میخوابندُ لطفاٌ سخاوت نموده هرآنچه از دست تان برآورده میشود ُ دربرابر مظلومان و کودکان دریغ نکنیدُ به سایت ذیل تشریف ببرید و کمک ارسال نماید.
محمد شفیع- طوبا خانم دومش و حمید پسرش به حبس ابد محکوم شدند
دوسال قبل یعنی بتاریخ (۳۰ جون ۲۰۰۹) یک موتر سیاه در کانال بزرگ نزدیک شهر کنگستون غرق شده بود . پولیس برای کشیدن موتر اقدام نمو د و تعداد چهار تن که شامل یک خانم وسه دختر جوان از خانواده افغان که در شهر مانتریال کاناد زندگی میکردندُ در آن پیدا گردید. قاتل این چهار نفر محمد شفیع نام که خودرا از اهل کابل معرفی نموه است بعداز چند سال سکونت در دوبی با یک دوسیه کاملا مشکوک بحیث پنا هنده بکانادا آمده بودندُ میباشد. شفیع خانم اولش را بنام خدمتگار منزل و بعضاٌ هم بنام دختر کاکایش که بیوه بوده و کسی در زندگی نداشت با سه دختر ( زینب – ۱۹ ساله- سحر ۱۷ساله و گیتی ۱۳سال) معرفی نموده بود. رونا خانم اول محمد شفیع با سه دختر که فوقاٌ اسمای شان معرفی شد یکجا زندگی میکردند و محمد شفیع با حمید پسر ۱۸ سال و طوبا یحیی خانم دلخواهش با هم زندگی داشتند. زینب دختر ۱۹ ساله آنها بایک پسر جوان پاکستانی طرح دوستی ریخته بودُ دراثر مخالفت پدرش و خانواده زنیب را با یکتن از خویشاوندان خود بنام « حسین حیدری» به ازدواج مجبور ساختند اما این ازدواج بعداز یکسال به جدایی انجامید.
محمد شفیع یک انسان سرتنبه و عقب مانده وسنتی بود و میخواست که با دخترانش به همان شیوه استبدادی غیر انسانی رفتار نماید . اما درکشور غربی که قانون دموکراسی حاکمیت دارد جای انکه ازلطف پدرانه کار گرفته و باملایمت در تربیت دختران خود بکوشد هر آن هرسه شان را لت وکوب مینمود و حمید پسرش نیز به دستور پدر خواهرانش را لت میکرد. دختران برای معلم خود از رویه زشت پدر شان شکایت کرده بودند.
همچنان از قول دیبا معصومی خواهر رونا که در فرانسه زندگی دارد و برای خبر نگاران گزارش داده است: خواهرم رونا تحت ظلم وشکنجه شوهر و انباقش زندگی میکرد او از شوهرش که باخانمش دلخواهش صحبت میکردُ شنیده بود که برای طوبا یحیی میگفت«خودراازشرزینبراحتخواهدکرد. طوباازویمیپرسدچگونه؟..اوجوابمیدهدکهویراخواهدکشت. طوبامیگویدکهبادیگردخترانتچهمیکنیواوگفتهاستکهخودراازشرهمهشانراحتخواهدکرد» محمد شفیع فکر میکرد که مانند افغانستان عمل مینماید اما در سن ( ۵۶ سالگی خود و همسر دلخواهش طوبا که ۴۲ سال دارد و حمید پسر جوانش که ۲۱ سال دارد بتاریخ سی جنوری ۲۰۱۲) محکوم به حبس ابد گردیدند. تلویزیون های کانادا مصاحبه های زیاد را از مردم مسلمان کشور های مختلف و از افغانان ساکن همان شهر از زاویه فرهنگی و وغیره زوایا انجام و در تلویزیون منتشر کردند… یکبار دیگر به قتل زنان و پامال کردن حقوق بشر را در افغانستان تائید و در لست کشته شدگان افزودند. قتل آنها قبلا توسط سه نفر محمد شفیع پدر فامیل و طوبا یحیی مادر فامیل و حمید پسر بالغ فامیل طرح و به شکل خیلی جاهلانه عملی گردید. در تحقیقات که در اوقات مختلف انجام داند. گاهی این قتل ریشه مذهبی میدادند و گاهی غرور افغانی و فرهنگ سنتی قلمداد میکردند.
رونا خانم اول شفیع-زینب- سحر وگتی دخترانش
پولیس در اثر تحقیقات از همسایه هاُ معلمین هرسه دحتر و همصنفان پیدا کرد که در خانه حق تلفون و اجازه بیرون رفتن را نداشتند…در اثر لت وکوب روزها دختران در مکتی غیر حاضر میبودند و برای دوستان و هم صنفان شان هر سه دختر گفته بودند که از پدر شان در هراس اند. دیروز تلویزیون های کانادا فیصله قضایی مبنی بر قتل چهار نفر را که از ماه جون سال ۲۰۰۹ آغاز گردیده بود با اعلان حبس ابدی برای هر سه شانُ به دوسیه جنایی آنها خاتمه داد.
دوسال قبل یعنی بتاریخ (۳۰ جون ۲۰۰۹) یک موتر سیاه در کانال بزرگ نزدیک شهر کنگستون غرق شده بود. پولیس برای کشیدن موتر اقدام نمو د و تعداد چهار تن که شامل یک خانم وسه دختر جوان از خانواده افغان که در شهر مانتریال کاناد زندگی میکردندُ در آن پید کردند. قاتل آن چهار نفر محمد شفیع نام که خودرا اهل شهر کابل کشور افغانستان معرفی نموه استُ میباشد. محمد شفیع بعداز چند سال سکونت در دوبی با یک دوسیه کاملا مشکوک بحیث پنا هنده بکانادا آمده بودند.
شفیع خانم اولش را بنام خدمتگار منزل و بعضاٌ هم بنام دختر کاکایش که بیوه بود و کسی در زندگی نداشت با سه دختر ( زینب – ۱۹ ساله- سحر ۱۷ساله و گیتی ۱۳سال) معرفی نموده بود. رونا خانم اول محمد شفیع با سه دختر که فوقاٌ اسمای شان معرفی شد یکجا زندگی میکردند و محمد شفیع با حمید پسر ۱۸ سال و طوبا یحیی خانم دلخواهش با هم زندگی داشتند.
زینب دختر ۱۹ ساله آنها بایک پسر جوان پاکستانی طرح دوستی ریخته بودُ دراثر مخالفت پدرش و خانواده ُ زنیب را با یکتن از خویشاوندان خود بنام « حسین حیدری» به ازدواج مجبور ساختند اما این ازدواج بعداز یکسال به جدایی انجامید.
محمد شفیع یک انسان سرتنبه و عقب مانده وسنتی بود و میخواست که با دخترانش به همان شیوه استبدادی غیر انسانی رفتار نماید . اما درکشور غربی که قانون دموکراسی حاکمیت دارد جای آنکه ازلطف پدرانه کار گرفته و باملایمت در تربیت دختران خود بکوشد هر آن هرسه شان را لت وکوب مینمود و حمید پسرش نیز به دستور پدر خواهرانش را لت میکرد. دختران برای معلم خود از رویه زشت پدر و برادر شان شکایت کرده بودند. همچنان از قول دیبا معصومی خواهر رونا که در فرانسه زندگی دارد و برای خبر نگاران گزارش داده است: خواهرم رونا تحت ظلم وشکنجه شوهر و انباقش زندگی میکرد او از شوهرش که باخانمش دلخواهش صحبت میکرد شنیده بود که برای طوبا یحیی میگفت«خودراازشرزینبراحتخواهدکرد. طوباازویمیپرسدچگونهواوجوابمیدهدکهویراخواهدکشت. طوبامیگویدکهبادیگردخترانتچهمیکنیواوگفتهاستکهخودراازشرهمهشانراحتخواهدکرد» محمد شفیع فکر میکرد که مانند افغانستان عمل مینماید اما در سن ( ۵۶سالگی خود و همسر دلخواهش طوبا که ۴۲ سال دارد و حمید پسر جوانش که ۲۱ سال دارد بتاریخ سی جنوری ۲۰۱۲) محکوم به حبس ابد گردیدند. تلویزیون های کانادا مصاحبه های زیاد را از مردم مسلمان کشور های مختلف و از افغانان همان شهر از زاویه فرهنگی و وغیره زوایای فامیلی و فرهنگی انجام و در تلویزیون منتشر کردند… یکبار دیگر به قتل زنان و پامال کردن حقوق بشر در افغانستان تائید و در لست کشته شدگان «قتل فامیلی » افزودند. قتل انها قبلا توسط سه نفر محمد شفیع پدر فامیل و طوبا یحیی مادر فامیل و حمید پسر بالغ فامیل طرح و به شکل خیلی جاهلانه عملی گردید. در تحقیقات که در اوقات مختلف انجام داندُ گاهی به این قتل ریشه مذهبی میدادند و گاهی غرور افغانی و فرهنگ سنتی قلمداد میکردند. پولیس در اثر تحقیقات از همسایه ها ُ معلمین هرسه دحتر و همصنفان آنها پیدا کرد که در خانه حق تلفون و اجازه بیرون رفتن را نداشتند…در اثر لت وکوب روزها دختران در مکتب غیر حاضر میبودند و برای دوستان و هم صنفان شان هر سه دختر گفته بودند که از پدر و برادر شان در هراس اند.
کرستل مورسن صبح زود از خواب برخاست و با حرکات فزیکی که داکتر برایش هدایت داده ُ در حویلی منزلش هدایت دکتورش را انجام داد و برگشت. شوهرش نیویارک تایمز را مطالعه کرده و خانه برا برقصد وظیفه ترک گفته بود…خانم کرستل بعد از گرفتن شاور با پیاله کافی اش داخل اتاق گردیدُ چشمش به نیویارک تایمز افتاد …. او همیشه کار خارج از منزل را دوست داشت ُ فرصت مناسب برای مطالعه جراید و روزنامه نداشت اما نسبت بیماری فرصت برایش مساعدت کرد تا به خواندن جراید واخبار روزهای دلگیر مریضی راسپری نماید. تصویری کودکی را میبیند که از هفت ساله تا هژده ساله برای آبادی وطن ویرانش خشت مالی مینماید. برایش غیر قابل باوراست …. پیاله کافی اش را سرمیکشد و روزنامه های دیگری را ورق میزند ….خبرتکان دهنده ی « ازدواج اجباری دختران زیر سن و حامله شدن آنها توجه اش را جلب میکند. روزنامه دیگر ی را میخواند که مخالفت در برابر ازدواج اجباری و جستجوی شخص دلخواه چه نتیجه درقبال دارد ؟. باید صورت زیبایش را با سوزش تیزاب از دست بدهد؟.. روزنامه ها یکی پی دیگری او را بخواندن فرامیخواند …..
تصویر مادران را که طفلی بیش نیستند نگاه کنید
دختران خورد سال ...مادر شده اند
تصویر دختران حامله اورا به حیرت می اندازد کودک پانزده ساله مادر میشود. چشمانش از حدقه میبرآمد در صفحه دیگر میخواند: طفل هفت ساله خشتمالی میکند …و بعد میرسد به عنوان مضمون جالبتر که دختر هژده ساله به ازدواج اجباری مخالف میکند… بروی تمام اعضای فاملیش بشمول پدر و مادر و خواهرانش تیزاب پاشیده میشود..و جالب تر از همه در یک کشور سنتی دختر پانزده ساله دیگر با مرد سی ساله ازدواج به تن فروشی مخالفت میورزدُ از طرف شوهر و افراد خانواده شوهر مانند محبوسین جنایی مورد شنکجه قرار میگیرید…. فریاد میزد…. باور ندارم چین باشد؟ فریادها در گلویش خفه میشود و بالا آخره از هوش میرود…. او مدتیست که بیمار روانیست ….برای علاج این بیماری افغانستان را مطالعه میکند و میخواهید دریابد که علل این بیماری ها چیست ….فرهنگ سنتی ….؟ مجبوریت اقتصادی؟ و تن فروشی پشت پردهُ ؟… همه این تصاویر برایش جوابهای گنگ است و سرانجام او که خودش میخواست سیاست تحصیل کند اما نظر به ملاحظاتی نتواند حالا از سیاست دهشت افرواز نفرت دارد….. سیاست تنها در رابطه مسایل سیاسی نیست و روابط بین الدول نیست. تداوم وپخش کردن افکار سنتیُ ظلم واستبداد را با تیزاب پاشی و حرارت داغ میله تفنگ داران وصد ها مظالم ی اجتماعی دیگر ….. هم سیاست است. سیاست که منشاء از خود خواهی غرور و مرد سالاری سرچشمه گرفته و جامعه ی ازعدم آگاهیست …. در اتش خشم چند جانبه میسوزند … این دختران که خود سرمایه ملی اند ُ قربانی شده اند و یک نسل قربانی شده دیگر را در آغوش میپروارانند عاقبت کار این ملت کجا میرود؟
یگانه راه حل این مشکلات ُ جامعه تنویر کردن مردم است…. مردم با تعلیم و تربیت میتواند جامعه را از نو بازسازی نماید….هرگاه مسله سنتی را زیر نام شرم ونیگ ُ عزت وأبرو جا میزنند آیا تن فروشی به اثر فشار شوهر و خواهر ومادر شوهر شرم نیست …. ؟؟ نه تنها شرم است بلکه یک جنایت است.
بلی هموطن !… غربی ها از شیندن و خواندان اخبار درباره این جنایان روانی میشوند …مگر تو ای خواهر …ای کودک معصوم برای این درد های جان فضا چگونه مقاومت داری …. آیا ترا از فولاد آفریدند….؟؟؟؟؟؟
چندی قبل در همین سایت در زبان فارسی (دری) و انگلیسی گفته های زیاد از وکیل مدافع حقوق بشر که دوسیه گلناز را در زندان کابل مورد برسی قرار داده است ُ شینده و مطالعه نمودید…. مسوولین حقوق بشر قضایایی زنان افغانستان را در زندانهای مختلف بررسی واز ان فیلم مستند اماده کرده اند که در فیلم حق تلفیُ رشوه ستانی ُ بیعدالتی دولت و مسوولین قضایی افغانستان را افشاه میدارد.
اما دولت افغانستان بازهم از نام زنان مظلوم استفاده کرده برای اتحادیه اورپا یک نوع هراس منبی برایجاد « خطر جانی زنان »زندانی بر نشر فیلم به اتحادیه اروپایی ایجاد نموده است. واکنون روی دلایل دولت افغانستانُ اتحادیه اروپا نشر فیلم مستند منموع قرار داده است. این فیلم عدالت را در دولت افغانستان که ریشه های عمیق ُ تعصب جنسی ُ و تجاوز بر خانم های جوان و کودکان میباشدُ افشاه مینماید…. هیچگاه دولت بنابر حلکم قانون افراد را مورد بررسی و قضاوت قرار نداده است ُ زمینه رشوه و بیعدالتی ُ خشونت علیه زنان و کودکان روزتا روز دامنه وسیع پیداکرده است ُ جلو گیری از چنین جرایم قانونُ دولت مردان صادق میخواهد. اما این قیلم عدالت دستگاه قضایی و شرکای جرم را که کرسی های مقتدر دولتی را در اختیار دارندُ رازهای را افشاه میدارد. به این ویدیو توجه نمایدُ دولت مردان افغانستان که در چنین جرایم شریک اند باید از اعمال ننگین شانُ شرم سار باشند.
خبر دلخراش قتل عام عزاداران عاشورا توسط وحشیان ، دشمن اهلیت و انسانیت که سسب به خاک و خون کشیده شدن دها تن از هموطنان مظلوم و ستمدیده اعم از زن و مرد وپیر وجوان گردیده صد ها خانواده را در ماتم ابدی شاندند.
حمله وحشیانه ترویستان بر علیه هموطنان بی گناه هزاره ما نا بخشدنی و غیر قابل جبران بوده خود را شریک غم فامیلهای قربانیان این حادثه دانسته، لعنت خدوند به عاملین این فاجعه می فرستم.
زمانیکه هنوز کودکی بودم ودر آغوش پرئ لطف والیدنم درخواب شیرین بسر میبردمُ ستاره خوشبختی ام از آسمان ارزوهایم سقوط کرد. شهر شاهد کشتار مردم بیگناه وشاهد پرتاب راکت های کور بود. بلی هموطن سال ۱۳۷۱ هش ُ سالیکه هزاران خانه ویران شد وهزاران زن -مرد -جوانان وکودکان از بین رفتند و بسیاری آنها چون من یتیم – بیکس وتنها شدند. من وامثال من هست ونیست زندگی وشیرین ترین اعضای خانواده خویش را از دست دادیم. شهر زیبای کابل چهره زاغ را کشیده بودُ در دود وآتش با انسانهای بیگناهش یکجاه میسوختند. کوچه بارانه محل تولدم ومحیط لحظات شیرین کودکیم در پیش چشمانم میسوخت ُ راکت کور دهن باز کرد و تمام فامیلم را یکجاه بلعید. بیاد دارم که آمدن مجاهدین را پدر ومادرم وتمام هموطنانم جشن میگرفتندُ خیرات وصدقه میدادند تا صدای تانک وتوپ جنگ خموش گردد اما افسوس که آنهمه خواب وخیالی بیش نبود. روزیکه ستاره خوشبختی ام فرود افتاد ُروزی بود که از آسمان خشم جنگ یالاران در هر کوچه وپس کوچه شهر کابل ُ ُشهریکه گهواره هزاران هندو مسلمان و نژاد های مختلف هزاره وازبیک – تاجک وپشتون -بلوچ ونورستانی – هندو وسکهه بودُ مرمی میبارید و همه را با خاک وخون یکسان میکشاند-راکتها شهر را زیر آتش گرفته بودند. بلی هموطن همه اعضای فاملیم از خشم آن یسه دلان در زیر دلوار های لمیبیده خانه ما غیربانه خفتندُ هیچکس را نداشتم از من دلجویی نماید ویا برای یک بد بخت بینوا مکان امن بدهد. میدیدم که خانه ها میغلطند ومردم دسته ددسته با تمام خانواده شان یکجاه زیر خاک میشدند. رحم وجود نداشتُ کسی بکسی ترحم نمیکرد گویی که ترحم مرده بود وشفقت ومهربانی رخت بر بسته بود. زنده های حیوان صفت با اندک خموشی جنگ بیرحمانه به چور وچپاول منازل ویران میپرداختند تا اینکه اجساد رااز زیر خاک بکشند ودفن نمایند.در همچون روزیکه از آسمان خشم جنگ سالاران مرمی و اتش میباریدُ اموال خانه ما در پیش دیدگانم چور شد و اجساد فامیلم در زیر دیوار های غلطیده خانه ما زور های زیادی خقته بودندُ همه هست ونیست زندگیم ام را ز دست دادم….اما چرا من چرا من زنده ماندم شاید برای این تجربه بزرگ ؟؟؟؟ کسی را نداشتم که دست شفقت بر سرم بکشد…تنها موهن لعل همسایه دیرین ما که آبا و اجداد همدیگر را میشناختیم …بلی موهن لعل مرا در اغوش کشید وبرای زنش داد تا سرو صورتم را شستشو نماید. بالاآخره طلبان – جنگجویان وجاه طلبان قسم خورده را فرار دادند و خود سایه شوم وظلمت دیگر رادر سرتاسر وطنم برآفرشتند. اری در زندان پنج ساله طالبانی با ریکها یکجاه در دسترخوان موهن لعل بزرگ شدم. گذر بارانه محل تولد من وریکها بودُ من وریکها در چند ماه پس و پیش در دو خانواده متفاوت مذهبی در زیر یک بیرق واحد و در دامان مشترک یک مادر وطن تولد شدیم ویکجاه در دسترخوان موهن لعل با لطف وشفقت موهن وخانمش نشر ونمود نمودیم . یک سوال برایم مطرح بود که اگر همین حادثه بالای خانواده موهن لعل میآمد آیا پدرم ریکها را چون من از شفقت پدرانه سیراب میساخت؟؟؟؟ این سوال همیشه ذهذم را مشغول ساخته بود. زمانیکه هردو ما به سن بلوغ رسیدیم ُ ریکها خواستگاران زیادداشت و باید بخانه بخت میرفت اما موهن لعل حاضر نبود تا دخترش را بخانه بخت بفرستدُ روزی برایم پیشنهاد کرد. {میدانم هندو پسران با شما ازدواج نمی نمایند زیرا جامعه عقب مانده دست وپای هندو ومسلمان را با زنجیر تعصب پیچانیده است و مسلمانان نیز تحت فشار ذهنیت سنتی قرار دارند وبنام اینکه درخانه یک هندو بزرگ شدی ُاز شما خواستگاری نمی نمایند…من از این ناحیه خیلی رنج میکشم دخترم …اکنون تو به سن قانونی رسیدی وظیفه من در قبال تو ختم است ….حالا میتوانی یک شخص مسلمان ودلخواه خودرا پیداکنی وبا محبوبت فرار را برقرار ترجیع بدهی تا من از این رنج وجدان رهایی یابم.} مگر من …من چطور میتوانستم که نام ونشان – عذت آبرو موهن لعل را برخاک بریزم؟؟؟ در حالیکه او از هندوان خودش بخاطر من حرفهای زیادی شینده بود…برایش گفتم نه…شما غصه نخورید بگذارید که ریگها پشت بختش برودُ من منحیث فرزند شما تا آخرین نفس در خدمت تان خواهم بود. بلی موهن لعل نسبت بمن خیلی رنج میکشید اما جامعه عقب مانده برداشت از واقعت های زندگی را نداشتند. تاریخ صفحه دیگری را ورق زد و لشکر جنگ هویت عوض نمود و دو باره تحت نام دموکراسی خشن تر از دیروز برمردم تاختند و دختران نازنین وطنم را دسته دسته نسبت خواهشات نفسانی شان تجاوز جنسی نمودندُ ظلم بیعدالتی ُ ترور و وحشت ُخشونت های جنسی و مذهبی و نژادی بیشتر از پیش دامن زده شد و با امروز با شدت ادامه دارد. اما از برکت موهن که مانند دخترش از من در بدترین روزگار حمایت نمودُ در امان بودم. او وفامیلش به انسان وادنسانیت احترام داشتند وازانسان حمایت میکردند و انسانیت را سپاس مینمودند.. بیاد دارم سال هایکه با آنها زندگی میکردم خانواده موهن به نیایش پرودگار میپرداختند هیچگاه در مراسم مذهبی شان مرا تشویق وتحمل نمیکردند برخلاف برمذهب وعقیده ام احترام میگذاشتند و در عبادت شان مرا نیزشامل دعای خویش مینمودند. مگر ای هموطن بشنو که امروز صدای دلخراش هندوان وسکهه های افغان من وترا به عمق درد های اجتماعی فرا میخواند …بلی هموطن صدای ریکها دلم را دو نیم کردُ زیرا موهن لعل چشم از جهان بست …من وریکها هر دو یتیم شدیم. از دست دادن یک پدر ویک انسان مهربان چون موهن و بیعدالتی های اجتماعی دردی دیگریست که شانه هایم را خمیده ساخته است. هندوان افغان امروز برای انجام مراسم مذهبی و سوزاندن اجساد شان محل ومکان ندارند…مثل آنست ؛ که مسلمانی قبرستان نداشته باشد؛ . هندوسوزان قلعچه که از نیاکان هندوان شهر کابل محسوب میگردد ُ بروی شان مسدود است و اجساد هندوان پولدار جهت انجام مراسم مذهبی و سوزاندن به کشور های همسایه هند وپاکستان انتقال داده میشود ایکاش همه این توانایی را داشته باشند…ایکاش موهن لعل نیز انقدر غنی میبود …آیا میشود جسد رادر خانه نگهداری نمود؟؟؟ بلی موهن لعل برایم حیثیت پدر راداشتُ من برای دومین بار پدرم را از دست دادم من وریکها هردو یتیم شدیم…بلی هموطن بدرد بینوایی هندوان وسکهه های افغان که در وطن خویش بیوطن اند و هندو سوزان ندارندُ شما را به احساسات ریکها خواهر هموطنم – زاده دامان مادر وطن تان فرا میخوانم که چه درد ناک بنام دختر افغان میسراید ! دختر افغان از قول نگوبا من من دختر افغانم – غیرت بود میراث از عهد نیاکانم در خواب پرستم من آن خاک زرافشان را – چون سرمه بچشمانم من دختر افغانم گرپشت خمیدستم یا پیکر لرزانم – با عشق وطن گویا هر لحظه من جوانم دربیکسی این شهر هر مشکل خودرا من – آسان مینمایم با یاد عزیزانم درسر چو گران دارم هر رسم ورواجش را – یادش کند بیمارم من دختر افغانم ازبسکه نازنین است خاکش را ببوسم من – قدرش بدل دارم من دختر افغانم در مرگ وطنداران هر لحظه بسوگم من – غم می فشرد قلبم من دختر افغانم کو مجمر سوزان در کابل زیبایم – تا پیکر خود را من آنجای بسوزانم ازدرد همینالد چه هندو چه مسلم – با یاد همه امشب من اشک برافشانم من دختر افغانم من دختر افغانم
هموطن هندو سکهه در افغانستان پیشنه دیرین دارند.در زمانهای شاهی تا حکومت شاه محمود خان به پرداخت جزیه محکوم بودندُ در زمان امیر امان الله خان و در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق هندوان افغان مانند سایرملیتها از حقوق مدنی مستفید بودندُ و آنها ماطبق قانون اساسی بخدمت عسکری سوق میشدند… اکنون وضعیت آنها در کشور آبایی شان بدتر از مهاجرین میباشد که از کشور های همسایه شکایت شان بلند است. حکومت آنقدر مصروف است که صدای هندوان را از قلعچه شنیده نمیتواندُ . حضرت محمد ؛ص؛ فرموده اند { هرگاه میخواهید مذهب تان مورد احترام دیگران باشد….مذهب دیگران را حرمت بگذارید…در مورد جسد هیچ انسان بی حرمتی روا نیست …. } هندوان افغانستان هم مانند من وتو دارای حقوق قانونی میباشند …هرگاه همین بی حرمتی در برابر جنازه یک هموطن دیگر از طرف هندوان صورت میگرفت چه واقع میشد؟؟؟؟ به ویدیو نگاه کنید.
شهید جنرال داوود "داوود"مراسم فاتحه خوانی شهید دگرجنرال داوود داوود قوماندان زون 303 پامیر به اشتراک افغانهای مقیم براتش کلمبیای کانادا روز پنجم ماه جون در مسجد برنابی شهر ونکوور برگزارشد.محترم حاجی عبدالرحمان یکتن از شخصیتهای اجتماعی با ابراز تاثرات از حادثه غم انگیر ترور جنرال داود داوود و همراهانش را منشی جهالت و نادانی دانسته، ابراز داشت: قرار گفته مردم در این قتل دسته های نا مریی ذی دخل بوده است.محترم مولانا عبدالکبیر فرخاری شاعر توانای کشور ما به نمایندگی از فامیل شهید جنرال داوود داوود از آنهاییکه در مراسم فاطحه و سوگواری اشتراک نموده بودند ابراز سپاس و قدر دانی نموده شهادت این جوان خدمتگار به وطن را ضایعه غیر قابل جبران دانست. و یاد آور شد که اختلافات در سی سال گذشته اسباب رنج مردم ما را فراهم ساخته و در آتش افروزی بیشتر نفت میریزد ضمن یاد آوری از یک بیت” بیدل” (رح) (عرض ما و من چه دارد جز بروی همزدن = موج این دریا شکست شیشه ی یکدیگر است) این بیت را تحلیل و تشریح نمود و مردم را در امر تحکیم وحدت و یکپارچگی فرا خواند و یاد اور گردید که اگر چه دور از وطن باشیم میتوانیم در این امر خیر نقش خویش را ایفا کنیم.در این مراسم محترم توریالی ویسا والی قندهار حضور داشتند. خواستم نظرشانرا در رابطه دانستنی شوم اما آنها گفتند ! (من به دیدن فامیل خود به سفر شخصی آمده ام.)حضور جمع کثیری از هموطنان درین مراسم ضمن ارج گذاری به قهرمانی های راد مردانشان و ادای فرایض دیینی نماد همبستگی هموطنان و تقبیح اعمال جنایت کارانۀ دشمنان خوشخبتی مردم افغانستان بود
مراسم فاطحه خوانی باختم قرآن عظیم اشان و صرف طعام با دعای خیر اندیشی محترم مفسر صاحب پایان یافت . دستاندکاران نشریۀزن مـرا تب تـعـزیـت و تسـلـیـت عـمیـق خـو یـشــرا حضـور خانـواده ایشـان از صـمـیـم قـلـب تـقــد یــم کـرده بـرای شـخـص مـرحـومـی اجـر جـزیـل و بـرای خانـواده صـبـر جـمـیـــل را ازبـارگاه ایـزد مـتـعـال اسـتــد عـا میدارم .
شهادت جنرال داوود “داوود” خبر تلخ وتکان دهنده بود. هرتبعه افغانستان را متاثر ساخت وهمچنان هرانسانی در آنجا به شهادت میرسد، عضو فامیل بزرگ “افغانستان ” است و همه یکسان درغم شهیدان شریک هستیم . روان شهدایی وطن را شاد میخواهم وبرای فامیل روان شاد جنرال داوود صبر جمیل آرزو میکنم. دربسیار وبگلاگ های داخل وبیرون مرزی از قلم نویسندگان، خبرنگار که اندوه ی برزگ در نوشتیار شان هویدا بود، میرساند که همه متاسف ومتاثر اند. ادامه خواندن روح شهید جنرال داوود “داوود” شاد باد
زندانیان در محبس تخار با شکایت از وضعیت بد زندان و عدم رسیدگی به موقع برای پرونده های شان از جانب مراجع عدلی و قضایی، از مقام های بلند پایهی دولت افغانستان خواهان توجه جدی و رسیدگی عاجل به دوسیه های شان هستند. زندانیان این زندان می گویند، نبود جای مناسب نگهداری از زندانیان، نبود توجه به پرونده ها، پول، رشوت و حق تلفی آنان را به ستوه آورده و ممکن است در زندان تخار فاجعه خلق شود.محمد امین، 35 ساله از ولسوالی رستاق به اتهام قاچاق مواد مخدر سه سال است که در زندان تخار زندانی است. وی می گوید : ادامه خواندن وضعیت زندانیان تخار نگران کننده است
عبدالحسیب شریفی / تخار پیکرهای جنرال محمد داوود داوود قوماندان زون 303 پامیر و جنرال شاهجهان نوری فرمانده پولیس تخار پس از مراسم تشییع جنازه روز یکشنبه ساعت 3 پس از چاشت در ولایت تخار به خاک سپرده شدند. در مراسم خاکسپاری این جنرالان، برهانالدین ربانی رییس شورای عالی صلح، بسمالله محمدی، وزیر امور داخله، داکتر عبدالله عبدالله رهبر ایتلاف تغییر و امید، امرالله صالح رییس پیشین امنیت ملی، جارالله منصوری وزیر احیا و انکشاف دهات، شماری از نمایندگان وکلای شورای ولایتی و هزاران تن از هواداران و داغداران قربانیان حادثهی حضور به هم رسانیده بودند.
ساعات آخر نخستین روز هفته، صدای انفجاری در مقر ولایت تخار دانه در دشت ها را آماج قرار داد. تالقان که از جمله امن ترین مراکز ولایات به شمار می رفت، از دو هفته بدین سو، ظاهراً در پی حملات شبانهي گارد خاص آمریکا به روستایی در 6 کیلو متری شهر تالقان چهره عوض کرد و این شهر شاهد برگزاری تظاهرات خشن و شبیه به شورش بود. این مظاهرهي دو روزه با از دست دادن 12 نفر از همشهریان ما در ازای قتل چهار نفر در روستای گاومالی و جراحات ده ها نفر دیگر انجامید و خسارات هنگفتی نیز به تأسیسات دولتی و اشخاص حقیقی به جا گذاشت و در نهایت منجر به صدور قطعنامه ی شدکه در ان گردانندگان مظاهره، خواستاربرکناری سه تن
جنازه جهان شاه نوری ، جنرال داوود 'داوود"
از مقامات محلی مقامات محلی ولایت تخار(والی، قولایت تخار(والی، ق امنیه و رییس امنیت ملی)شدند و در ضمن اولتیماتومی نیز صادر کردند مبنی بر این که دولت مرکزی به خواست های شان ترتیب اثر دهد. در پی این تظاهرات هیأتی از کابل به ریاست شهزاده مسعود از مشاوران رییس جمهور غرض بررسی قضیه به ولایت تخار آمد و هنوز نقش قدم هیأت از جاده های تالقان محو نشده بود که خواست مظاهره چیان به گونهي دیگر در تالقان اتفاق افتید و این بار دشمنان سرسخت طالبان را هدف قرار داد و چه دقیق. صداها در شهر می پیچند: جنرال داوود داوود و جنرال شاه جهان نوری شهید شدند امری که به سادگی نمی توان پذیرفت. ادامه خواندن عصر خونین تالقان، شهادت جنرال محمد داوود”داوود” و مولانا شاه جهان نوری
دوستان گرامی اگر مایل باشید که داستان را مطالعه نمایند ؛ لطفاٌ روی کلمه ادامه خواندن فشار دهید . برادر هموطنم {الف، شین} چهان سپاس از شما که برایم اجازه نوشتن این واقعیت تلخ را دادید؛ امید طرف قبول تان گرفته باشد.
تقربیاٌ هشت یا نه سال بعد اورا دیدم، پسرکوچک یازده ساله یا دوازده سال معلوم میشد با آنکه لبان خند کودکانه داشت، قلبش بکلی تیره وتهی ازحرارت محبت بود. او درپطلون مردانه کاملا فرو رفته بود، فکرکردم پطلون ازپدرش است اما نبود، با آن پطلون یک بلوز زنانه پوشیده بود. آن بلوزنیزازمادرش نبود. فکرکردم، بعضی آن لباسها را ازروی احساس به اوپوشانده بودند. با وجودیکه پدرومادرداشت اما فکرمیکردی هیج وقت والدینش اورا دوست نداشتند؛ قلبش تکه سنگ بود زیرا هیچوقت خشنود دیده نمیشد. فکررمیکنی بعضی اطفال با وجود داشتن والدین، ازبی مهری یتیم معلوم میشوند. بچه ها مانند پرنده های خوش خوان پرُهیاهو ها وخوشرنگ هستند، اینسو انسو میپرند، چهچه میکنند، شمادمانی مینمایند. اما اودر کنارجوی قریه مینشست، سرش را پایان میانداخت وکف آب ایستاده جوی را با ناخن میزد وخودرا مصروف نشان میداد. هرگاه بچه های هم سن وسالش به او میگفتند” پسر متفکر ” میخندید واگرهرزه اش میخواندند، عصبی میشد وچهره اش تغیرمیکرد وبا دندان های چرکینش لبش را میگزید گویا همین حالاحیوانی درند یی را بادندان میدرد. خانه داشت اما خانه بدوش بود، نان داشت مگر گدایی میکرد…هیچ چیزنداشت حتا عشق هم نداشت زیرا با کلمه عشق ومحبت بیگانه بود اندک ترحم دردیدگان بی رمقش دیده میشد وآن ترحم صرفاٌ برای یکنفربود و بس. فکرمیکنید وقتیکه چنین موجودات مسکین مرد میشوند همیشه با چرخ آسیاب نظام زندگی و اجتماعی خورد میشوند ویا نظام اجتماعی را بکام خود میچرخانند، خشن میشوند، میدرند، میزنند ومی بندندویا برعکس از تجربه تلخ خویش انسان عادل میشوند. این بچه با آنکه خیلی چرکین بود اما صفایی را دوست داشت، ماه یک یا دوبار کنار جوی خارج ازقریه میرفت وبدنش را تمیزمیکرد. باهمان لباس چرکین درقریه بر میگشت، مقابل خانه که بنام کاکا شیرو ملک یاد میشد می ایستاد … ساعتها بدان کلکین مقبول که با پرده های گلشن سفید آراسته شده بود می ایستاد. دخترخانم زیبا گاه گهی ازآن کلکین سرش را بیرون میکرد… بچه با رنگ پریده ازمقابل خانه خودرا کنارمیزد ودربغل دیوارمخفی میشد. این عمل را تا سن تقربیاٌ بیست سالیگی تکرارکرده بود….بعدا نا گهان ازده وقریه ناپدید شد. همه آن طفلک متفکر وچرکین را فراموش کردند… بچه های ده وقریه بزرگ شدند، بزرگان پیرشدند، وبعضی مردند…همه با اوبیگانه شدند، دیگرکسی اورا با آن قیافه بخاطر نداشت … اما اوبا مردم، محیط زادگاهش بیگانه نشده بود. سیروسفر زیاد کرد، یاران بیشمارپیدا کرده بود مگرهیچگاه خاطره آن حویلی بزرگ و آن کلکین مفشن را فراموش نکرده بود. سال یکبار بار ویا هرشش ماه یکبار میآمد ومقابل آن کلکین می ایستاد وبرمیگشت کسی اورا نمی شناخت، هیچ کس اورا بچه متفکرصدا نمی کرد، کسی آزارش نمیداد، آرام ازراه برمیگشت وروانه محل بود وباش خود میگردید. چندین سال ازنا پدید شدن اودرقریه گذشت، آن دختر که از کلکین سرش را میکشید…وبچه ازدیده او خودرا مخفی میکرد…نیزپیرشد. بچه متفکر کارهای شاقه راانجام داد، رنج بسیار کشید. هروزدرکنار رستوانت مدرن ومجلل می خزید تااز پسمانده های رستورانت تناول نماید…شخص متمول با اوسرخورد و او را درباغبانی و مزدوری خانه اش اورا گماشت، بچه ازاطفال خانوده سواد را دزدی کرد …سواد آموزی نظربه جبرزمان بود، اوباید سودای و ضرورت خانواده را مطابق فرمایش میخرید ومیآورد… اوازکودکی برای یک شکم نان بسیاردزدی کرده بود، دزد ماهربود. دزدی وتفکراین دو کلمه اورا درعمیق افکاردنیا پست وبلند، غنی و درویش، پیاده وسوار، ظالم وعادل، محبت وخشونت غرق نمود…هرشب درکنارپسران ارباش زانو میزد ودزدانه از آنها سواد میآموخت …این دزدی ماهرانه با تفکرمعقول دل ارباب را شکارکرد؛ ارباب اورا شامل مکتب کرد، درسن خیلی پیشرفته شمولیت مکتب برایش دشوارنبود، زیرااو دزد بود، حتا علم را نیز دزدی مینمود. شبانه با ارباب وپسرانش ازپستی ها وبلندی های دنیا میشنید ونظریات آنهارا میدزدید، بعضاٌ منطق ضعیف پسران ارباب به تاثراش میافزود، ومتاثرش میساخت. زیر آنها درناز و نعمت بسرمیبرد وقمیت زندگی نمیدانست وفکرمیکرد مسحق همه نعمت دنیا میباشند. مگراودرباره هرچیز فکر میکرد، روی همین تفکرش اربابش اورا همیشه پسرخطاب میکرد و بعضاٌ ازوی مشوره میگرفت. او روزآخرامتحان به موفقیت پسری کرد وبعداختم طرف همان قریه رفت، مقابل همان کلکین ایستاده شد نگاه کرد ونگاه کرد، نگاه وبرگشت. زمانیکه دپلوم خودراازدانشگاه گرفت بازهم مقابل همان خانه ودربرابرهمان کلکین برای چند دقیقه استاده شد مایوسانه برگشت، اینکه چه پیامی برای آن کلکین داشت، کسی نمیدانست. تازه ماموریت راآغاز کرده بود، اربابش پیشنهاد ازدواج را برایش کرد. هنوزبرای ازدواج آماده نشده بود. او به ازدواج قطعاٌ دل بستگی نداشت…هنوز پلان های را که با مغزمتفکرش طرح کرده بود، عملی نکرده بود. برای تطبیق وعمل ان زمان میطلبید. روزسه شنبه اربابش آماده برای رفتن کدام جنازه داشت… اونیزهمان روز ناراحت بود وشب تمام شب همان خانه وهمان کلکین که مقابل می ایستاد خواب دیده بود….به تعقیب اربابش منزل را ترک نمود وطرف همان قریه رفت تا مقابل همان کلکین ایستاده شود… وقتیکه در قریه رسید از تجموع مردم سرایسمه شد، ازهمان کلکین که آن دخترخانم سرش را میکشد، صدای شیون زنان بلند بود. قلبش تکان خورد، رنگش پرید، تمام بدنش میلرزید، نمیدانست چه اتفاق افتاده، با آنکه ازآن خانه رانده شده بود واجازه دخول را نداشت، نا خود آگاه داخل رقت زیرا دروازه حویلی بخاطر جنازه بازبود. همان دختر خانمی که از کلکین سرش را میکشد مرده بود…اورفت و مایوسانه کناراربابش قرارگرفت. بعدازتشیح جنازه هر دو بخانه برگشتند…اربابش پرسید: شما باآن خانوده نشاخت داشتید؟. متفکر : بلی …آن مرد پیرخرس مانند که چهره غم الود ازمردم پزیرائی میکرد، پدراندر وبرادراندرم است وآن جنازه …جسد مادرم بود که حدود سی سال ازدیدنش وازمحبتش محروم بودم. ارباب : پس چراخودرا بیکس معرفی کردی؟… چرادرحالیکه پدرمتمول داشتی، گدایی میکردی….همین سواال وسوال های دیگر. متفکر: من فرزند رنج روزگار هستم. پدرم، مادرم را درسن سیزده سالگی در برابر قرض پدرش خریده بود، بعداز تولدم، پدرم وپدر آن خرس یعنی پدرهردوی ما وفات کرد. مادرم فقط چهارده سال داشت که چادربیوگی پوشید. اماآن خرس یعنی برادراندرم اورا بخاطرمال میراث نکاح کرد و پدراندرمن شد…ازپدرما ملک وزمین، باغ وباغچه خانه وجایداد زیاد مانده بود…چشم آن خرس را دارای دنیا گرفت وترحم اونیزگشته شد….زمانیکه مادرم دوبرادردیگربرایم از پدراندرم بدنیا آورد، من ازمحبت کاملاٌ محروم شدم. حتاٌ مادرم پنهانی دورازچشم پدر اندرم مرا تغذیه میکرد به همین دلیل به دزدی عادت کردم…مرا گفته بودند…اسرارخانه در بیرون برملا نشود. ازترس با کسی بازی نمیکردم تانشود بین بچه های کوچه جنجال من بلند شود ویا کدام حرف از اسرار خانه اززبانم فاش نشود ومادرم کتک نخورد…. هر زمانیکه خرس مرا میدید مادرم حق وناحق را لت وکوب میکرد؛ به همین دلیل ترک منزل کردم….مادرم زمانیکه مرا مقابل کلکین میدید؛ هرآنچه بدستش میرسید ازکلکین بیرون پرتاب میکرد ومن آنرا میپوشیدم …بعضاٌ که مادرم را دیده نمیتوانستم، ازلباسهای کهنه مردم نیزاستفاده میکردم. پدراندرم ویابهتر بگویم برادراندرم مرابخاطرمیراث میکشت…اما کشته نتوانست…زمانیکه من منزل را ترک کردم، مادرم به حقیقت پی برد. مگر چاره نداشت…دراین چند سالی که با شما زندگی کردم….مادرم نمیدانست بامن چه میگذرد ومن نیز از احوالش بیخبر بودم. ارباب : چرااوراازحالت خبرنکردی… متفکر: درخانه اجازه رفتن نداشتم، دیدارمن و مادرم صرفاً ازهمان کلکین برایم میسربود وبس….راه ورسم زندگی راازخانواده شماآموختم، محبت مادرراازخانم شمادیدم، در زمانیکه من طفل بودم مادرم نیزطفلی بیش نبود. ازمحبتش یادم نمیآید اما بخاطرمن رنج وزجرزیاد کشید، دیگرخسته شده بودم. زمانیکه ازنقشه شوم پدر اندرم اگاهی حاصل کردم، خواستم مادرم راحت باشد و درمرگ من مویه نکند وسرومو نکند. ازهمین خاطر ناپدید شدم وحتاازخوشبختی که ازلطف شما نصیبم شده بود؛ برایش اطلاع ندادم… من زندگی را با دشواریهای زیاد، توهین، تحقیر، بیرحمی، رفتارخشونت آمیز وکم لطفی یاد گرفتم، پخته شدم…به عمق زندگی پی بردم، این دنیا جزنیرنگ بیش نیست، مسله شرم وننگ بیجا وبی مورد برای کشتن غریب هاست و بس. بزرگترین ننگ کتک زدن همسر زندگی است که بدبختانه این مرض رااکثریت دارند و افتخارهم میکنند. ننگ بزرگتر ازآن مال یتیم را خوردن وخودش را دزد تربیه کردن است. بالاترازهمه این ننگ ها تحقریر وتوهن واهانت است که من زیاد دیده ام. محبت هم اگربه سادگی نصیبم میشد قمیت آن را نمیدانستم. اگربرای چند وقت ازخانه میراث پدرومحرم شدم مگر خرس میداند که من زنده ام، اما چیزی را که ازدست دادم ؛ با تاسف جبران نمیشود، مادرم بود.
آیا میل انتقام دارید؟ تفکر: بلی…انتقام بسیارشدید… ارباب:آیا آنچه را که پدراندرت برای تو نقشه کشیده بود ،بالایش تطبیق میکنی؟
مکتب بچه متفکر
متفکر: هرگزنه… همان خانه بزرگ که مراازآن راندند وحق زندگی را درآن نداشتم ،به صاحبش تعلق میگیرید. پدرم کا کا شیرو سالها ملک قریه بود وسه دخترنوجوان قریه را درقرض پدرشان بخود نکاح کرده بود که مادرم نیزیکی ازهمان قربانیان بود که به سن سیزده سالگی به سن پدرکلان خود شوهر داشت…ملک شیرو ازمردم سود خورده بود، این خانه، باغ، باغچه وهشتاد جریب زمین، خانه وزندگی راازآبله کف دست پیدا نکرده بود…آه طفلان غریب دامن مرا سوخت، شاید خدا مرا برای جبران تمام بدبختیهای که از طرف پدرم بالای مردم آمده بود، خلق کرده باشد. ارباب : طوریکه دیده میشود ، ما راترک میکنید؟ متفکر: نه هرگزنه….این خانه خانه محبت، انسانیت وعاطفه است. من پدرم را که یک سود خور بود درطفلیت ازدست دادم، اما درمقابل پدر مهربان چون شما را بدست آوردم. میدانید؟ فردا روزترکه مال وجایداد ملک شیرو است.ازهمان پول سود که ازمردم خورده و زمین وجایداد مردم را دربرابر پول قرض تصاعب کرده بود برای حاصبان آن تعلق میگیرد. آن خانه که من حق زندگی نداشتم ورانده شده بودم، به حاصبش تعلق میگیرد.
من درزندگی یک آرزو دارم که در برابرطوفان خشم ملک وملک زاده هایک شمع روشن کنم. برای مردم خانه محبت و روشن از نور علم اعمارمیکنم تا حق مردم ادا گردد و ازهمان خانه که من رانده شده بودم، صدای زنگ مکتب بگوش مردم قریه برسد. دوستان گرامی اگر میل شیندن داستان را دارید روی لینک mp3 فشار دهید
یکتا بون قانون تبربرانیست که درخت صلح ودوستی را قطع میکند، خون بی اتفاقی رادر وجود نسل آینده افغان تقویت مینماید. عدم توجه مسوولین دولت ضعیف افغانستان عواقب وخیم را درنسلهای ایند بنابرمسلمانبودن وهندو بودن به بارخواهدآورد. قانون اساسی مظهر تجلی حقوق هرتبعه کشور، وپارلمان خانه مصوون ملت شمرده میشود. متاسفانه درقانون اساسی یکتا بودن دین ” اسلام” ذکر شده است و درپارلمان زیرنام خانه ملت بعضی دشمنان ملت اشتغال دارند. نژادهای مختلف، عقاید متفاوت ازحقوق قانونی شان محرومو تخم نفاق در بین ملت افغان بنابراندیشه های سیاسی شان میکارند. ما درسال پارشاهد تظاهرات بودم عدم رعایت که حقوق شخصیه اهل تشیع رادرقانون اضافه کردند. جای انکه برای رفع نواقص قانون اقدام صورت بگیرد و حقوق اتباع هندو، یهود وغیره مضاهب را تسریع وتشریع بدارند، حقوق نیم نفوس جامعه “حقوق زوجه تشیع” را نیز مورد سوال قرار دادند. مسوولین دولت ملا پرست افغانستان که ریشه ان از عقاید غیر انسانی سیرآب میگردد ازهیچ گونه حق تلفی درحق ملت دریغ نمیورزند. برخورد توهین امیز بعضی جوان جامعه مطابق معیارهای انسانی باهموطنان هندو شان ثابت کنند، اعمال مفتن دولت فعلی میباشد. ازملا ها آموخته اند “کفرومسلمان ” بدون آنکه بدانند عقاید دگران را توهین کرد خود زمینه توهین عقید خویش را مساعد مینمایند. هرعقیده قابل احترام است هرگاه مسلمان عقیده خویش راارج میگذارند، باید به عقاید دگرنیزاحترام قایل باشند. مخصوصاً اهل هنود افغانستان که سایقه بس طولانی نژادی درآن سرزمین دارند ودر اقلیت زندگی مینمانید. وزارت معارف مکلفیت دارد تا ازحقوق اطفال هندو وسکه مانند سایرمتعلمین دفاع نماید کسانکه باعث توهین اطفال هندو درمکاتب میشوند، مجزات قانونی بالای شان تطبیق گردد. وزارت معارف جای انکه برای رفع نقصیه اقدام بدارند برای مجزا ساختن اطفال هندواز مکاتب عمومی نظرمیدهند. این خود توهین بزرگ برای اهل هنوداست، هرگاه قانوی ازحقوق حقه مردم حمایت نماید جای تشویش باقی نمیماند، بدبختانه که چنین نیست. قبل ازهشت ثورخون آشام 1371 خورشیدی مسله هندومسلمان دراحضارعامه وجودنداشت، هندوان مانند سایر اتباع شامل دانشگاه میشدند، درخدمات اجتماعی، فرهنگی دوشاوش دگران چومعلم، داکتر، نرس، ماموردولت، نطاق ، نویسنده، تجار وغیره اشتغال داشتند وخدمت زیربیرق انجام داده اند. درآن زمان ازحقوق کاملا عقیدوی، اجتماعی، سیاسی برخورداربودند. دولت فعلی مکلفیت خویش را فراموش کرده است که زندگی مردم راازهرنقطه نظردر تعادل نگهدارند. دانش و آموزش، احترام به عقاید مذهبی، اجتماعی، تساوی حقوق تمام اتباع کشور، تطبیق جدی قانون ازجمله وظایف اولیه دولت میباشد اما بدبختانه که دولت خود درعدم رعایت قانون سهم بزرگ دارد. سوال ایجاد میشود، هرگاه مسلمان مراسم مذهبی شان صلب گردد واجساد شان ازدفن کردند محروم شود، چه خواهند کرد؟؟؟. پس چرا هندوسوزان مسدود گردید ودولت درمقابل انجام وظلیف خویش بیتفاوت نشسته است، امکانات را مساعد نمیسازند. قراراخبار تلویزیون طلوع ده میلون بیسواد درکشور وجود دارد، آیا کافی نیست؟. بنا بربیکفایتی دولت زبون اطفال معصوم هندو نیزازآموزش محروم گردیدند، وزارت معارف بجای آنکه جلو توهین واهانت شاگردان را بگیرند، اطفال هندو راازجمعیت مسلمانان مجزا میسازند، که این خود خط سرخ جدایی بین اتباع کشور زیرنام عقاید مختلف میباشد. چرا قانون مجازات رابالای آنعده شاگردانیکه باعث اذیت وآزارهندوان میشوند، تطبیق نمیدارند. مکتب برای کسب تحصیل اعمارگردیده است نه برای مسلمان ساختن هندوان جوان. محیط خانواده برای اطفال از نظرعاطفی و روانی از روی اساطیر، نشرات وعمل کرد دستگاه حاکم و بزرگان خانواده تاثیر خاض دارد. اشعار فلکلور که درقصه ها گنجانیده شده است میراث بزرگ اساطیر تاریخی، وحدت اجتماعی را بیان میکند که دراکثر اشعار، داستان و قصه های افاقی زندگی مشترک هندو ومسلمان درسرزمین ما به تمثیل میکشد. مردم ارجمند، جوانان ورشنفکران بجای صدا خشونت، تعصب وکینه توزی نعره دوستی، همدلی ومحبت را بدون تعصب نژادی و مذهبی بلند نماید، تا خود نیزبه آرامش روح درکناربرادر هموطن هندوی تان راحت زندگی نماید. انسان بودن و انسان رااحترانم کردند وجیبه هرد فرد درهر عقیده، زبان ونژاد درکره زمین میباشد. در این راستاٌ والدین نیز وظایف شان را فراموش کرده اند، برای اطفال شان حقوق همشری را تفهیم نمیدارند. پرابلم های اجتماعی به کمک والدین محترم باید حل گردد، اطفال خیلی انعطاف پذیراند، دوشادوش هم دریک مکتب درس میخوانند وبا هم دوست میشوند. اما ازانجایکه تعصب دربین تمام نزاد های افغانستان وجود دارد، حال هندوان بدترین آنهاست. ماباید مبارزه راازچهاردیوارخانه خویش آغاز بداریم، تاثرمبارزه خویش را در محیط زیست، مکتب، ساحه کارودرسطح کشور خواهیم دید بدبختانه بیتفاوتی ازابتدا تا انتحا درکشورجنگ زده دیده میشود. آیا برای مسوولین شرم نیست که درکابل چند میلونی صرفاٌ یک نفرمحصل از اهل هنود در دانشاگاه کابل مصروف تحصیل میباشد. اطفال نازنینکه درسن دانش و آموزش قراردارند، ازحق قانونی شان محروم میگردند، وجدان مسوولین دولت را تکان نمیدهد؟. درهمین رابطه چند فرد از شعر بانو “راحله یار” شاعر نازنین کشور را با اختصار مینویسم که چنین گفته است:
خدای عشق قرارومدار خواهد کرد – غم گذشته مارا شمار خواهد کرد غم گذشته و امروز شرم فردا را – بدوش عیرت مردانه بار خواهد کرد امروز وقسمت شوم مرا به گفته تو – دچار دغه دغه بی شمار خواهد کرد بگو بگوش خدایان ذهن نا جورت – که نفس ادمیت انفجار خواهد کرد بگو که قمری اشعار عاشقانه ای من – درخت سیب ترا تار تار خواهد کرد هزار سال دگر عاشقانه خواهم زیست – هزار سر به سرم افتخار خواهد کرد
متعلمین هندو افغان در روی خاکدرس میخوانند{ بحال اطفال هندو هموطنم گریستم}
دراخبار آمده است که این پرابلم: { بعد از سالهاى ١٣٧١ (آغاز حکومت مجاهدين)، با مشکلات گوناگون روبرو شدند. چرن سنگهـ در مورد اينکه چرا خانواده هاى اينها براى اولاد هاى شان، مکتب خصوصى را ايجاد نمى کنند؟ گفت که قبل از جنگهاى تنظيمى (٧١-١٣٧٥ )خورشیدی تعداد 200 هزار هندو و سکهـ در سرا سر افغانستان زندگى ميکردند، که در دوران جنگها اکثريت شان اين کشور را ترک نمودند قبل از جنگهای تنظیمی در خوست، غزنى، پکتيا، کندهار، ننگرهار، لغمان، کابل، هلمند و بعضى ولايات ديگر، اهل هنود و سکهـ، يکجا با مسلمانها زندگى ميکردند و روابط دوستانه داشتند؛اما حالا 70 نفر از تحصیل دست کشیدند}
وحدت مایه خوشبختی همه ماست بیائید به سوز سینه خواهر هموطن هندوی ما گوش دهیم که پارچه شعر خودرا برای ثبوت افغانیت خود برایم ارسال کردند.
رجنی پران کمـــار
رجنی پران کمار
از قول مگـو با من، من دختر افغانـــم
غیرت بودم میـراث، از عهد نیاکانــــــــم
درخواب پرستم من، آن خاک زر افشانرا
چون سرمہ بہ چشمانم، من دختر افغانـــم
گر پشت خمیدستم، یا پیـکر لــرزانـــــــم
باعشق وطن گویا ھر لحظہ من جوانــم
در بیکسی این شہر، ھرمشکل خود را من
آسان می نمایم، با یاد عزیــزانــــــــــــــــم
گل زیبا تقدیم خواهر هموطنم باد
در سر چو گران دارم، ھر رسم رواجش را
یادش کند بیمارم، من دختر افغانــــــــــــم
از بس کہ نازنین است، خاکش را ببوسـم
قدرش را بہ دل دارم، من دختر افغانــــم
در مرگ وطندارم، ھر لحظہ بہ سوگم من
غم می فشرد قلبم، من دختر افغانـــــــــــــم
کو مجمر سوزان، در کـابـل زیبــایــــــــم
تا پیکر خود را من، آن جای بسوزانـــــم
از درد ھمی نالند، چہ مسلم و چہ ھنـــــدو
با یاد ھمہ امشب، من اشک بر افشانــــــــم
همچان از شاعر ارجمند کشو رجناب ” اسیر “که به استقبال شعر بانو پران کمار چنین سروزده اند ، متشکرم . بخوانید:
حیف است که عمرما درهجروطن بگذشت دربی کسی و خواری ، دربی سروسامانی
ازمرغ«اسیر»ما این زمزمه می زیـبد شعرتر«رجنی» را فرضست قدردانی م. نسیم«اسیر»
در اخیر ازخانم سلطانه رحیم ایوبی که چنین خبردردناک را درپژواک تحریرنمودند، سپاس گذارم. هم چنان از دوستان که در راه وحدت ،همدلی صفا وصمیمت، قدم وقلم میزنند، صمیمانه متشکرم ، زنده باد همه هندوان ، تاجکان، پشتونها، هزاره ، ترکمنها ، ازبکها و نورستانی های خانه مشترک ماافغانسان عزیز. همیشه شاداب ، رنگین و متحد باد ملت غیور افغان.
متعلمین هندو در صنف مشغول درس اند
این پیام را در اشتراک بگذارید .
فوتو متعلمین هندو از آزانس خبری پژواک کاپبی شده است.