یادی از« یادگار ابریشم» : نیلوفر راعون

جعبه ی نامه ها را که گشودم، چشمانم را “یادگار ابریشم” در پیله ی هیجان و شادمانی پیچاند. این کتاب شیوا را با دست نویس زیبای گردآورنده ی این اثر، استاد صبورالله سیاسنگ به دست آوردم. 

یادگار ابریشم دربرگیرنده ی تمام گفت گو ها و نوشته هاییست که از قلم بانو کامله حبیب در سال های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲ در مجله ی سباوون به نشر رسیده بودند. از مصاحبه ها با هنرمندان و آواز خوانان سرشناس آن زمان تا سرگذشت سیاه و تاریک دختران و زنانی که گل های زندگی شان با دستان آلوده ی یک عده  مردنما ها پر پر شده بود. 

ادامه خواندن یادی از« یادگار ابریشم» : نیلوفر راعون

جوان صد افغانیگی داستان کوتاه – نوشته : ماریا دارو

بازهم  طرف  پوهنتون  کابل  میرویم.

… . ﭘوھﻧﺗون ﮐﺎﺑل ﻋﺟب ﻓﺿﺎی دل آراﯾﺳت ﺑﺎآﻧ ﮑﮫ ﺟواﻧﺎن ﺑرای ﮐﺳب ﻋﻠم ی فلسفه؛ ریاضی ؛سانس: ادبیات و ﺗﺎرﯾﺦ ﻣﯾﺎﻣدﻧد و ﺑرﻋﻼوه اﯾﻧﮑﮫ ﺗﺎرﯾﺦ ﻗدﯾم و ﺟدﯾد می اموختنتد. از ﺧود ﻧﯾز ﺗﺎرﯾﺦ ﻋﺷﻘﯽ ﺑﺟﺎ ﻣﯾﮕذاﺳﺗﻧد ﮐﮫ ﺑﺎﻋث ﭘﯾوﻧد دو ﻗﻠب میشد.

درﭼﻧﯾن ﯾﮏ ﻓﺿﺎی زﯾﺑﺎ ﺑرﻋﻼوه رﻗﺎﺑﺗﮭﺎی درﺳﯽ ﺑﻌﺿﺎٌ رﻗﺎﺑﺗ ﮭﺎی ﻋﺷﻘﯽ ﻧﯾز دیده میشد. یکی را میدیدی  که سرگردان پیدا کردن عشقش بود.  

ﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷق ﻣﯾﺷد وﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷق ﺷده ﺑود ؛ﻋﺷﻘش اﻓﺷﺎ ﻣﯾﺷد . 

  همه این  اﺗﻔﺎﻗﺎت اکثراٌ  در ﮐﻔﯾﺗرﯾﺎ « صالون نان خوری»ﻣوﻗﻊ ﻧﺎن ﭼﺎﺷت رخ میداد. ﺟواﻧﺎن ﻋﻣوﻣﺎ ﺑﺎ ﮔروپ ھﺎی ﺳﮫ ﻧﻔری و ﯾﺎ ﭼﮭﺎر ﻧﻔری ﯾﮑﺟﺎ ﺑﮫ ﻧﺎ ن خوردن  میامدند.

ادامه خواندن جوان صد افغانیگی داستان کوتاه – نوشته : ماریا دارو

داستان خیلی زیبا : نوشته ؛ ماریا دارو

این داستان از فرهنگ پسندیده و برخورد جوانان در مقابل دختر خانم ها در دانشگاه کابل قبل از جنگهای داخلی بحث میکند برای شیندن داستان بالای لینگ کلیک بدارید. ناگفته نماندکه این داستان زیبا در دوقسمت ثبت شده است. هر دو لینک در ذیل موجود میباشد .

(دامنِ افلاک )اگر سوزی کتابم را بروی خاک بنویسم ؛ شعراز : سمیع حامد

به خون خود خطی بر دامنِ افلاک بنویسم

شعار سر بلندی را بروی خاک بنویسم

مکاتب را اگر از جهل بر بستید بروی من

به دشت و دره با هر سبزه و خاشاک بنویسم

کتابم را بسوزان باکم از آن نیست میدانم

ادامه خواندن (دامنِ افلاک )اگر سوزی کتابم را بروی خاک بنویسم ؛ شعراز : سمیع حامد

تا بسته به زنجیر عدوپای ترا : میرزا ابوالپشم

تا بسته به زنجیر ، عدو پای ترا

ای‌وای که نشنیده کس آوای ترا

ققنوسِ امیدِ وطنم، آزادی 

ما منتظرانیم ، تماشای ترا.

ادامه خواندن تا بسته به زنجیر عدوپای ترا : میرزا ابوالپشم

پیام تبریکی داکتر فیض الله ایماق بخاطر چاپ کتب جانب نذیر احمد ظفر بنام بانوی قلم فرسا و غزلیات وی بنام آرا

 

نذیر احمد ظفر یکی از شخصیت های  شهیر و ژورنالست و ادیب و شاعر بلند اوازه افغانستان است.

اشنایی من  با این شخصیت  عالی و خبرنگار مسلکی ازسالها قبل در رادیو تلویزیون ملی  افغانستان بوقوع پیوسته بود. همسرعزیزم  انابت جان و اینجانب نه تنها  در  ایام  اقامت  ما در  کابل  باهم  همکار بودیم بلکه در ایام هجرت نیز در  رادیو  تاشکند یکجا در سرویس خبری  فارسی  دری تورکی  واوزبیکی فعالیت  داشتیم.

دراین روزها خبر نیک وبسیار خوبی  در رسانه  مجازی  شینده و در سایتهای هموطنان ما  خواندم که وارث  الشعرا جناب  محترم  ظفر شاعر شیرین کلام عصر حاضر افغانستان در غربت  کتابی را تحت  عنوان« بانوی  قلم فرسا »در باره زندگینامه و خدمات علمی وفرهنگی خانم ماریا  جان  دارو در قید  تحریر  درآورده  است که  واقعاٌ یکی  از  مهم  ترین  کتاب  های  تالیفی جنا ب محترم ظفر بشمار  میآید.

ادامه خواندن پیام تبریکی داکتر فیض الله ایماق بخاطر چاپ کتب جانب نذیر احمد ظفر بنام بانوی قلم فرسا و غزلیات وی بنام آرا

در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را به كافه مسلمين تسليت عرض ميدارم : وارث الشعرا نذیر احمد ظفر


باسم تعالى

در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را به كافه مسلمين تسليت عرض ميدارم

ثانيا از همه خواهشمندم تا به اعتقادات مردم احترام داشته باشند و باور هاى مردم را كه خود به آن باور مند نيستند، مورد استهزا و تو هين قرار ندهند .

در ظرف ١٤٠٠ صد سال هزاران حاكم و شاه امير ، با امر و حكم و ظلم و زور خواستند جلو گيرى از مراسم عاشوراى حسينى كنند اما ناكام ماندند، انها به گور ها رفتند و مراسم عاشورا تا كنون ادامه دارد ، طالبان كه مزدوران بيش نيستند بايد بدانند كه هيچگاه نميتوانند مراسم عاشورا را لغو كنند چون تا كنون خود شانرا هيچ كشور اسلامى منحيث مسلمان برسميت نه شناخته است، بنا آزين بيشتر خود را منفور نسازند.

ادامه خواندن در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را به كافه مسلمين تسليت عرض ميدارم : وارث الشعرا نذیر احمد ظفر

خواهرم عاقله و من : برگردان: سیاسنگ

در مکتب شاگرد ممتاز بودم و غالباً اول نمره یا دوم نمره می‌شدم. چون تقریباً همیشه از قوانین خانواده سرپیچی می‌کردم، می‌دانستم که باید در سایۀ تایید پدر باشم، ورنه از مکتب بیرونم می‌کشید. در کلیت،  رسم نبود که دخترها به مکتب بروند. اولین دختران جامعۀ هزارۀ هلمند که شامل مکتب شدند، خواهرم عاقله و من  بودیم. تعدادی از افراد محافظه‌کار محل در بارۀ ما شایعاتی می‌پراکندند، اما پدرم به آموزش ما متعهد بود.

در دوران لیسه، هوای پیوستن به شاگردانی که اندیشۀ آبادانی افغانستان بهتر و تامین حقوق برابر برای همه داشتند، به سرم زد. اگرچه  باید نظریه و تطبیق عملی حقوق بشر را بیشتر می‌آموختم، طبعاً از تبعیض علیه هزاره‌ها آگاه بودم. 

ادامه خواندن خواهرم عاقله و من : برگردان: سیاسنگ

سونیا و شفیق کاکایم قسمت اول؛ داستان زیبا از قلم ماریا دارو

خانه ما در خم وپبچ کوچه باغ های چهار آسیاب قرار داشت بهار که طبیعت حیات دوباره

میگرفت و درختان سبز و خرم میشدن و شگوفه میکردن. از بودن درآنجا خیلی خوشم میامد

وقتی مکتبی شدم باید از قریه میکوچیدیم و درمحل باید نقل ومکان میکردیم که من وبرادرم

شامل مکتب میشدیم.در گذشته هنگامیکه کاکاشفیقم مکتب ابتداییه رادر قریه خلاص کرد

ادامه خواندن سونیا و شفیق کاکایم قسمت اول؛ داستان زیبا از قلم ماریا دارو

رادیو تلویزیون وطن در باره آثار و داستان ها وشخصیت خانم دارو صحبت کردند.

برای شنیدن برنامه کورنی ژند رادیو تلویزیون وطن به مدیریت خانم فورزیه جان شهاب . نطاقان دیگر خانم عزیزه صدیقی و جناب سلطان ابوی ؛ روی ویدیو فشار بدهید.

استاد یوسف کهزاد و بانو زکیه کهزادی که من می شناسم ! ازجفتی می گویم که برایم خیلی عزیزند : هما طرزی

در این چند سطرمحدود ،هدفم شرح حال نویسی نیست، تنها شناخت شخصی ام را از این دو نازنین برایتان بگونه ای مختصر و فیسبوکی بازگو میکنم.  از آوان کودکی با اسم خانواده ای با فرهنگ کهزاد آشنا بودم در خانه ای ما همیشه صحبت از استاد احمد علی کهزاد بود و کارکرد های شاخصش در راستای تاریخ کشورم ، پدرم میگفت اگر آقای کهزاد تاریخ این مملکت را برای فرزندان معارف ننوشته بود ، نمیدانم چه را به آنها درس میدادند. برادرانم بخصوص داکتر زمریالی میگفت که قدر استاد کهزاد بزرگ را باید ارج گذاشت که تاریخ این کهن سرزمین را چه زیبا در سطح جهانی اش پی ریزی کرده. و از استاد نبی کهزاد هم که مرتب رساله ها و مقالات و ترجمه های با ارزشی از زبان های انگیسی و فرانسوی می خواندیم و می شنیدیم و وقتی صحبت از استاد یوسف کهزاد بود، هنر نقاشی و تیاتر و شعر این نام را رنگینتر می ساخت.

ادامه خواندن استاد یوسف کهزاد و بانو زکیه کهزادی که من می شناسم ! ازجفتی می گویم که برایم خیلی عزیزند : هما طرزی

در باب دختر و یا خواهر؛از دفتر خاطرات یکدوست : زبیر پاداش

پیشگفتار :

زمستان سال ۱۳۴۳ در گذر مراد خانی کابل نزدیک زیارت ابوالفظل در یک خانه ای سه فامیلی کرایه نشین بودیم .

پدرم میرزای محاسبه دفتر یک تجار هراتی بود و زندگی ما بدک نبود .

هنوز من تولد نشده بودم و این قصه هاراز یاداشت های برادرم نقل قول مینمایم .

در یک شب زمستانی و سرد ، در نیمه ای شب مادرم که پا بر ماه بود ، دردش را یاد میکند و برادرم را از خواب بیدار نموده میگوید برو ضیا گل را صدا کن .

ادامه خواندن در باب دختر و یا خواهر؛از دفتر خاطرات یکدوست : زبیر پاداش

پیام ماریا دارو به رادیو تلویزیون وطن ؛ درمورد فعالیت های هنری خانم ستوری منگل

در برنامه پرده داران هنربه گویندگی محترم معروف قیام از کار کردهای هنری خانم ستوری منگل بزرگداشت بعمل آمد و از من تقاضا گردید تا پیام خودرا بدین مناسبت بفرستم. لینگ پیام در ذیل میباشد.

برنامه پرده داران هنر رادیوتلویزیون وطن: بگویندگی محترم معروف قیام

در این برنامه بزرگداشت از کار های فرهنگی و هنری خانم ستوری منگل ؛صورت گرفت. یکتعداد دوستان فرهنگی در این پروگرام سهم گرفتند و نطریات خودرا در مورد فعالیتهای خانم ستوری منگل ابراز کردند.

فوزیه میترا خوبترین نطاق  رادیو تلویزیون افغانستان : محمد یوسف هیواددوست

ایشان  عقیده دارد که: (( رادیو تلویزیون هر ملت ، در اصل زبان همان ملت است )).آرې!پس از افتتاح تلویزیون در افغانستان او نیز یکي از همان نطاقان پیشګام ما بود ، او نیز تلاش داشت  بمثابه زبان ملت واحد ما ،ګویا و رسا باشد .

از فوزیه جان میګویم ، فوزیه جان میترا .آن همکار عزیز مان که حتی در زمان نوجواني و تعلیم ،در آوانیکه متعلم مکتب بود به نطاقی علاقه فراوان داشت و بګفته خودشان  ګاهي خواب میدید که عقب میکروفون رادیو و تلویزیون نشسته ،اخبار ، جریانات و حالات کشور و جهان را برای هموطنانش میخواند ، وقتی بیدار میشد ، عطشش فزونی ګرفته تا اینکه براستي هم یک روز ، یک روز آفتابي روشن به دفتر نطاقان رادیو تلویزیون آمد و پس از سپری نموده  امتحانات زیاد ، چانس کار در یګانه رادیو و تلویزیون افغانستان را بدست آورد (۱۳۵۷ )و بدین ترتیب همه خواب هایش به

ادامه خواندن فوزیه میترا خوبترین نطاق  رادیو تلویزیون افغانستان : محمد یوسف هیواددوست

برنامه کورنی ژوند تلویزیون وطن : نویسنده پارچه ماریا دارو

در این برنام مطالب مختلف در رابطه به زندگی خانواده و اجتماع مورد بحث وبرسی گرفته میشود.مدیر دایرکتر رادیویی ان محترم فوزیه شهاب و همکاران برنامه عبارت اند از سلطان ابوی و عزیزه صدیقی میباشند. البته پارچه تمثیلی بعداز یک ساعنت وچهل شش دقیقه شروع میشود.

https://www.facebook.com/radio.tv.watan/videos/382385248118992

امروز با يک زنی مصاحبه نموده ام، که کمتربديل و کمترهمتا دارد: ناهید علومی

دوستان ارجمند: بعد از خوانش مصاحبه با او و کار کرد های افتخار آميزش بيشتر آشنا ميشود..

دوست آنست که در غيابت وکيل مدافعت باشد..

دوستان عزيز … امروز سفر مجازی طرف قاره پهناور ايالات متحده امريکا شهر زيبای Missouriديدن يک زن با وفا، يک مادر با تمکين و فداکار و يک دوست بی همتا دارم.

با اين اوصاف حتمی فهميده ايد که خانم فوزيه شهاب عزيز منظور و مطلوب ماست..

ادامه خواندن امروز با يک زنی مصاحبه نموده ام، که کمتربديل و کمترهمتا دارد: ناهید علومی

در جستجوی ميقات دیگر؛ نـوشــته: نعمت حسينی

شنیدن خبرمرگ لیلا، مرا در غم عمیقی فرو برد.

آغازین سالهای دهه شصت بود، آن گاهی که، قوای روسی و یارانش، در سرزمین ما فاجعه مى‌کاشتند، اولین بار لیلا را دیدم. در همان اولین دیدن، او را دختر پاکیزه، محجوب ، ساکت و غمین یافتم. آرام و شمرده حرف مى‌زد و از قامتش حیا مى‌بارید. هم چنان در همان اولین دیدار، دریافتم از سیمایش ، که غم بزرگی بر شانه هایش لنگر انداخته است و او از آن غم بزرگ، «فریاد ناشگفته‌یی در گلو دارد» *

بعد، هرباری که او را مى‌دیدم، مى‌پنداشتم بغض و همان فریاد ناشگفته را هنوز در گلو دارد. مدتی بعدتر، اولین دفتر شعرهایش زیر نام «طلوع سبز» از سوی انجمن نویسنده گان در کابل چاپ گردید . و من، که در آن زمان در برنامهء «هفت اورنگ» ادراه ء هنر و ادبیات رادیو افغانستان کار می کردم، برای مصاحبه نزدش رفتم. آن روزها من، با دو تیپ از دست اندرکاران هنر و ادبیات مان مواجه بودم:

یک ـ آنانی که به خاطر مصاحبه نفسک زنان دنبال شان می دویدم.

دو دیگر ـ کسانی که خود شان به خاطر مصاحبه دنبال من می دویدند.

و لیلا را از گروپ اول یافتم. او کسی نبود که به زودی حاضر به مصاحبه می شد. او از مصاحبه در گریز بود و در حقیقت مخالفت شدید با مصاحبه داشت. بر عکس کسانی که می پندارند از ورای مصاحبه به خود هویتی دست می یازند و از ورای حرف های سفسته آمیز و فرا واقعیت، می خواهند خود شان را بزرگ جلوه دهند. ویا از ورای حوزه فرهنگی معامله گیری، وقاحت و دروغ می خواهند پناه گاه مقوایی و تنازوع برای بقا خویش دست و پا کنند!

ادامه خواندن در جستجوی ميقات دیگر؛ نـوشــته: نعمت حسينی

نادیا انجمن در انحنای زنده‌گی و مرگ : استاد پرتونادری

در انحنای زنده‌گی و مرگ

دردهای گنگ

دردهای دیرماند در لفاف مبهم سکوت

در سرت قصیده‌های سوگ‌بار خوانده‌اند

با نمایش کریه چهره‌های خویش

رنگ هستی ترا پرانده‌اند

آه،

ادامه خواندن نادیا انجمن در انحنای زنده‌گی و مرگ : استاد پرتونادری