
سالها پیش، در همسایهگی ما در گذر “بارانه”ی کابل، مردی بهنام حاجی “گُلمحمد” مشهور به “حاجی گُلوی سودخوار” میزیست.
کوچهگیها میگفتند که او ثروت کلانی را از راهِ سودخواری گَرد آوردهاست.
ظاهرن کمگپ و خاموش بود و جمعهها برای ادای نماز با پیراهن و تنبان سپید و دستار ابریشمی که بر سر میبست، به مسجد قدیمی کوچهی ما می رفت.
مردم محله؛ یعنی بارانهایها، سخت ازش نفرت داشتند.
بیشتر آدمهای نادار و نیازمند نزدش میرفتند و در ازای سود، ازش پول میگرفتند.
یکروز او مُرد و سرانجام رازِ شگفتِ سودخواریاش از سوی کسانی که ازش پول سرِ سود گرفته بودند، افشا شد….
ادامه خواندن ماجرای « حاجی گُلوی سودخور » : استاد جاوید فرهاد