یکی از دوستان دانشمند، نوشتۀ خانم مبارز و نویسندۀ کتاب «رها در باد» محترمه ثریا جان بهاء را که در آن نام من (عنایتالله شهرانی) ذکر شده بود فرستاد، چونکه با انترنت و فیسبوک ارتباط کم دارم و از موضوع بیخبر بودم.
بلی نوشتۀ بانو ثریا بهاء در مورد تاریخچۀ افکار فدرالیزم در افغانستان درست میباشد، بار اول مرحوم طاهر بدخشی رئیس حزب سازا و سپس مارشال دوستم هنگام تأسیس حزب جنبش ملی و بعداً مرحوم بابه مزاری فدرالی بودن افغانستان را نظر داده بودند.
عنوان «تورکان پارسیگوی» بیانکنندۀ ارتباطات معنوی و دوستیهای آشکار و پنهان تورک و تاجیک است. زبان فارسی زبانیست که قایدین بزرگ و شهنشاهان و جهانکشایان تورک بدان علاقهمند بوده با عشق فراوان در انکشاف آن نقشهای کلیدی را در تاریخ شرق و خاصتاً در سرزمینهای مشترک تورک و تاجیک افغانستان، تورکستان و ایرانزمین بازی کرده اند. درین اواخر مشاهده میگردد که یکعده سبکمغزان و کور اندیشان که فاقد معلومات تاریخی میباشند از آمیزش تورک و تاجیک و تاریخ مشترک آنان آگاهی ندارند و سعیهای نابخردانۀ خویش را با جعلیات بخرچ میدهند که اختلافات را اندر میان این ملیتهای نجیب باندازند. آنها نمیدانند که این زمان وقت و عصر کمپیوتر است مردم اقتصاد و حیات مرفه میخواهند و زبان بجز از یک وسیلۀ افهام و تفهیم کار دیگری را نمیتواند انجام دهد. سیصد سال پیش تورکیزبان برلاسی از جملۀ میرزایان بابری و شاعر درجهیک زبان تاجیکی حضرت میرزا عبدالقادر بیدل فرموده بود:
دسمبر 1984 بود. تایر جیپ حامل [عبدالقادر] ذبیحالله – یکی از فرماندهان برجستۀ جمعیت اسلامی – روی ماین رفت و او کشته شد. همرزمانش شک کردند و گفتند کار افراد گلبالدین حکمتیار است. از میان احزاب سنی پشاورنشین، بنیادگرایان حکمتیار حتا در برابر غیرخودیهای همدیارش کینه داشت.
در هزارستان جناحهای اهل تشیع که از سوی ایران پشتیبانی میشدند، به جای جنگ با شورویها، درگیریهای خونین درونی داشتند. Alex Alexiev در پژوهشی نوشت: “بسیاری از احزاب سیاسی افغانستان زیادترین توان شان را صرف جنگ با همدیگر میکنند و دچار فساد و قوموخویشبازی هستند”.
پس از پنج سال نبرد، اتحاد شوروی دلیلی برای نگرانی از یورش همآهنگ به شیوۀ جنگ ویتنام نداشت. نیروی مقاومت پراکنده بود و چون توان رویارویی با آتش سنگین را نداشت، موضع تدافعی میگرفتند.
یکی از دشواریهای شوروی در آن زمان، بالا گرفتن مصرف مواد مخدر در میان سربازانش بود. اعتیاد با طولانی شدن جنگ – هم در ارتش و هم در افکار عمومی – مایۀ نارضایتی و فرسایش میشد. نیروی مقاومت نیر عین معضله را داشت.
نوروز رنگین کمانی از تنوع فرهنگی و همدیگر پذیری ها
نوروز فراتر از یک جشن باستانی و سنتی، نمادی از همبستگی فرهنگی در میان ملتهای گوناگون بوده است. این جشن باستانی که ریشه در ایران بزرگ باستان دارد، در کشورهای متعددی از آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه، بالکان و حتی بخشهایی از چین و هند گرامی داشته میشود. هر منطقه، بنا بر فرهنگ و سنتهای خود، آداب ویژهای برای نوروز دارد؛ از حاجی فیروز و هفتسین در ایران گرفته تا بایرام در ترکیه، سمنکپزی در آسیای مرکزی و جشنهای رنگارنگ در کردستان و جهنده برافرازی، سبزه کوبی، سمنک پزی و در افغانستان همه نماد های نوروزی اند که حاکی از عظمت و شکوه این روز در سراسر جهان است.
در پهنهی بیانتها و سکوت ژرف آفرینش، آن دم که انسان چشمان جان را از خواب فراموشی میگشاید و پردههای سنگین غفلت را یکییکی از آیینهی دل میزداید، نسیمی از عالم قدس بر باغ جانش میوزد و افقهای نادیده، پیش چشم دل، گشوده میگردد.
در آن لحظهی ناب، انسان درمییابد که وجودش بازیچهی حادثه و اسیر باد و خاک نیست، بلکه شرارهای از آتش جاودان حقیقت در نهاد او افروخته شده؛ نوری از سرچشمهی ازلیت که از اقیانوس بیکران رحمت الهی در پیالهی وجودش ریختهاند.
این انسانِ به ظاهر خاکنشین، حامل رازی ملکوتی است؛ رازی که فرشتگان از دریافت آن عاجزند و آسمانها در برابر آن سر به تعظیم فرو میآورند.
نوروز، بهمثابهی مهمترین جشن آریایی، در تأریخ فرهنگی آریاییان پیشینهی کهن دارد.
برگزاری این جشن از دورههای پار و پیرار، با سنتها و روشهای ویژه به همراه بودهاست که از آن شمار میتوان از تهیهی “هفت سین، شمع روشن کردن، خانهتکانی، نهالشانی، سمنکپزی، سبزهکوبی” و … نام بُرد.
-پیشینهی نوروز:
در بارهی پیشینهی نوروز گفتههای گوناگونی وجود دارد که از این شمار با توجه به ارزش پژوهشی آنها، نقلی از کتاب “التفیهم” ابوریحانِ بیرونی را در این اینجا میآورم:
“نوروز، نخستین روز از ماه فروردین(حمل) است که آریاییها تا پنچ روز پس از آن، جشن برپا مینمودند و پادشاهان به حقوق اطرافیان، مردم و بزرگان رسیدهگی میکردند.”
ابوریحان، با اشاره به این پیشینهی کهن میافزاید: “آریاییهای قدیم، اول فروردین را وقت نزول فروهرها (فرشتگان) از آسمان میدانستند و جشن “فروردین” را برپا می کردند.”
مرگ شهزاده کریم آقاخان چهل و نهمین امام موروثی مسلمانان اسماعیلی جهان یک حادثه مهم بینالمللی به حساب میآید. اغلبا در روز های مرگ شخصیتهای بزرگ، همه تلاش میکنند تا اعلامیه ها و پیامهای تشریفاتی به نشر رسانند. اما منظور این نوشته پخش اعلامیه یا پیام نیست، بل دیدگاه یک پژوهشگر علوم سیاسی و مناسبات بینالمللی به یکی از شخصیتهای تاثیرگذار جهانی است که بیتردید تاثیر ژرفی بر تاریخ معاصر ما خواهد داشت.اینجا تلاش میکنم شخصیت سیاسی، فردی، اجتماعی و فرهنگی زندهیاد کریم آقا خان را به بررسی گیرم.
باری جایی نوشته بودم، ما در افغانستان دو دسته شاعر داریم. هدف شاعران معاصر است. نخست آن دسته شاعرانی که نام، شهرت و آوازۀ شان چند منزل پیشتر از شعرشان گام بر میدارد؛ دو دیگر شاعرانی که نام، شهرت و آوازۀ شان چند منزل پستر از شعر آنان گام بر میدارد. این امر گاهی ما را در داوریهایمان در پیوند به شعر یک شاعر گرفتار اشتباه میسازد. بانو فاطمه اختر سرایندۀ «از آن سوی آیینه» درست از دستۀ دوم است. شعر او چند و چند منزل پیشتر از نام، شهرت و آوازۀ او گام بر میدارد. گزینۀ شعری «از آن سوی آیینه» سالها پیش زمانی که در پشاور پاکستان برای رادیو بیبیسی کار میکردم به دستم رسیده بود. من تا آن روز نه نامی از فاطمه اختر در ذهن داشتم و نه هم شعری از او خوانده بودم. شاید من نیز در ذهن او چنین بودم.
پنج پرسشی که جوان میهنم باید در پی پاسخش باشد. اگر او به این پرسشها پاسخ دریافت کرد، وعده میدهم حتما عظمت و شکوهمندی در انتظارش است.
۱. من کی هستم؟ خود را باید شناخت. باید دریافت که پیشینهام چیست و ریشههایم در کجا هستند؟ باور کنید آنانیکه خود و پیشینه خود را در ماحول جدید از دست میدهند، به بحران معنوی عمیقی مواجه میشوند و به گونهی فرسایشی هویت جعلی کسب میکنند. این دسته انسانها برای همیشه با بحران شخصیتی مواجه هستند.
۲. من چه میخواهم و هدفم در زندگی چیست؟ خودشناسی شما را کمک میکند که استعداد، اشتیاق و امید تان را برای هدفی که میخواهید، منسجم و مشخص سازید. انسانهای بیهدف ناکامترین موجودات اجتماعی هستند. آنان وقتی پیر و بازنشسته میشوند، درمییابند که در زندگی نه به درد خود و نه به درد جامعه خورده اند.
مقالهء تحت عنوان (نظریات قوم گرایانه و راسیستی مردود است) را در ۲۴ جنوری سال ۲۰۱۷ یعنی ۸ سال قبل از امروز در رسانههای اجتماعی مجازی و چاپی در داخل افغانستان به نشر سپردم. حالا بار دیگر و هنوز طرح موضوعات اتنیکی جنجالی در بین افغانها در رسانههای جمعی، بخصوص بیرون از کشور، به نظر می رسد و گاه گاهی نه تنها که جوانان یک قوم در مقابل اقوام دیگر جهتگیری می نمایند، بلکه چنان زیر تاثیر روحیهٔ قومی میروند که سمبولهای قومی خویش را بلندتر از نمادهای ملی کل افغانستان قرار میدهند و حتی به آنها بیحرمتی نموده و اهانت مینمایند. در چنین وضعیت مفید میدانم که نبشته قبلی را با کمی تغیرات مجدداً به مطالعهٔ خوانندگان محترم تقدیم نمایم، تا بر دلایل مقنع برای رد نظریات قومگرایانه و راسیستی برای تبلیغ و ترویج در بین جوانان افزوده باشم.
نگاهی گذرا به گذشته و کاوش و پویش در بدنه قامت راست تاریخ برایندی بسا دل انگیزی دارد.
جمهور پژوهشگران و نکته نگران تاریخ به این فرایند رسیده اند،که نخستین هسته های همبودگاه یا جامعه بشری به دستان و اندیشه های کدبانوان یا زنان گذاشته شده است . این دوره را که از ده هزار سال پیش بنیاد نخستین آن پیریزی شده است ، دوره کدبانوان سالاری و یا مادر سالاری می نامند.
در آثار سنگی ، گلی ، تیکر ، دیگدان ها ، تنور های بشری که اندرمیان سوراخ های کوه ها ودر پهنه ای دشت ها پدیدار شده اند، نشان شصت ودست کدبانوان پدیدار است.
مدتی است که بعضی حلقات معين از طریق وسایل نشراتی شان در خارج کشور، نام “افغان” و ” افغانستان” را مورد سوال قرارداده و گاه و بی گاه به مباحثات بدون محتوی می پردازند. هدف آنها درست معلوم نیست ، ولی ظاهرأ از يکطرف ، خود و حلقات مربوط به خود را سرگرم نگهداشته و از جانب دیگر با ایجاد اختلافات وخلق مرز های ذهنی در ميان افغانها ، بازار فروش را برای نشرات فاقد موازین ملی خود را گرم میسازند. گرچه در زمينه ای نظريات وحدت شکنانه ، ضد افغانی و ضد وطنی آنها ، دست اندرکاران عرصه ای جامعه شناسی و تاريخ ، باربار نوشته و ادله قانع کننده ارائه کرده اند . ولی طوریکه دیده میشود ، آنها هنوز هم بدون ند ک ترين توجه به شاخص ها و حقايق تاريخی ، تصورات ذهنی شانرا کمافی السابق به خورد مردم میدهند و به بیان مشخص تر و عام فهم ، آنها رسالت خود ميدانند که همه روزه اين ” کاه بی دانه را باد بدهند”. تا ذهن مردم مارا که از حوادث دلخراش جنگهای تنظیمی و گروهی سخت متأثر شده اند ، به انحصار خود درآورند.
قیام کوهدامن در اواخر جولای و اوایل اگست ۱۹۳۰، یکی از دلیرانهترین تلاشها برای سرنگونی محمدنادر شاه شمرده میشود. او پس از دورۀ نُه ماهه که افغانها آن را “انقلاب” مینامند، در اکتبر ۱۹۲۹ به قدرت رسیده بود.
خیزشی که از کوهدامن و کوهستان – معروف به “شمالی” با باشندگان عمدتاً تاجیک به نام “شمالیوارها” – آغاز شد و تا سطح شورش بزرگ ملی گسترش یافت، سه انگیزه داشت:
۱. ضبط بخشی از زمینهای کوهدامن برای بودوباش قبایل پشتون که در جریان انقلاب به سود نادر جنگیده بودند. (قضیۀ انتقال اراضی باید تا پاییز ۱۹۳۰ پیاده میشد.)
۲. مصادرۀ اموال و خلع سلاح اجباری کوهدامنیها که از زمان حکومت حبیبالله کلکانی معروف به بچۀ سقا به اسلحۀ فراوان دسترسی داشتند.
۳. انتصاب محمد یوسف خان، زمیندار بسیار متنفذ منطقه، به حیث حاکم در تابستان ۱۹۳۰. (او منشی خاص امیر حبیبالله، حاکم ولایت لوگر و رئیس کمیسیون مصالحه در ولایت شرقی بود و به درخواست خواهرزادهاش، خلیلالله – مبارز جوان سقاویِ بخشیدهشده توسط نادر – از زندان آزاد گردید. سپس، سلسلۀ وظایف زیرین به یوسف خان سپرده شد: خلع سلاح شمالی، بازگردانی آثار/ اموالی که توسط هواداران حبیبالله از کابل برده شده بود، شناسایی افراد غیروفادار و کارهای دیگری در همین راستا)
ماه گذشته، بنگاه انتشارات “کتاب کابل”/ تورنتو، کانادا از چاپ “قبلۀ سوم” (نوشتۀ نجیب روشن) مژده داد. در مقدمۀ این اثر آمده است: “منظور از “قبلهٔ سوم” واشنگتن است./…/ ببرک کارمل بعد از تغییرات در سیاست شوروی دوران گرباچف طی یک صحبت خصوصی گفته بود: “قبلهٔ اول [مکه] را از دست داده بودیم، حالا قبلهٔ دوم [مسکو] را نیز از دست دادیم”.
کتاب که به نسل جوان اهدا شده، در ده فصل با تحلیل تاریخی از اوضاع عمومیافغانستان – مقارن تأسیس جریان دموکراتیک خلق – آغاز و با بررسی سرنوشت مارکسیزم در قرن حاضر پایان مییابد.
مقدمه حکومت طالبان بر افغانستان از زمان بازگشت این گروه به قدرت در 2021 باعث بحرانهای انسانی و اجتماعی گستردهای شده است. یکی از پیامدهای تلخ و نگرانکننده این وضعیت، افزایش نرخ خودکشی در میان زنان افغان است. زنان تحت حاکمیت طالبان با محدودیتهای شدید در زمینه حقوق، آزادیها و فرصتهای اجتماعی روبرو شدهاند و این فشارها، بسیاری از آنان را به سمت خودکشی سوق داده است. خودکشي در میان دختران افغانستانی نیز یکی از مشکلات جدی است که بهویژه در مناطقی مانند بدخشان مشاهده میشود. فشارهای اجتماعی، روانی و محدودیتهای شدید در زندگی روزمره میتواند احساس ناامیدی و افسردگی را در دختران به وجود آورد. بربنیاد این یافتهها، ولایت بدخشان با داشتن ۲۵۱ پرونده اقدام به خودکشی، درجایگاه نخست قراردارد. در این مقاله، به بررسی علل افزایش خودکشی زنان در دوران حکومت طالبان، پیامدهای اجتماعی و روانی آن، و چالشهای موجود برای مقابله با این بحران خواهیم پرداخت. علل خودکشی زنان در رژیم طالبان محدودیتهای اجتماعی و حقوقی-1 یکی از علل اصلی خودکشی زنان تحت حکومت طالبان، محدودیتهای بیرحمانه در زمینه حقوق اجتماعی و فردی است. پس از بازگشت طالبان به قدرت، زنان از بسیاری از حقوق پایهای خود محروم شدند، از جمله محدودیتهای جدی در آموزش، کار، آزادی حرکت و پوشش. این سرکوبها موجب احساس بیارزشی و درماندگی در زنان شده و بسیاری از آنها به این نتیجه میرسند که دیگر هیچ راهی برای فرار از این وضعیت ندارند
اعلیحضرت امیر امانالله خان آدم پیچیده و مرموز بود و دارای جذابیت و صمیمیتی که از ویژگیهای فرزندان پاینده خان – بنیانگذار خاندان حاکم محمدزایی – به شمار میرود. (در نامۀ تعارفی از سوی King George V پس از امضای معاهدۀ انگلیس-افغانستان، اولین بار “اعلیحضرت” خطاب شد و در جون 1926 لقب “پادشاه” را اختیار کرد.)
«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
«باز ماه عقرب است و به یاد نیشهای زهرآگین عقربهایی میافتم که رساترین حنجرهی عدالتخواهی را آماج قرار دادند. طاهر بدخشی را میگویم، اسطورهی آزادی، همانی که خورشید اندیشهاش هرگز غروب نخواهد کرد. بخشی از صحبت تیلفونی دیروزم با بانو جمیله بدخشی، همسرطاهر بدخشی:
در دوازده سال زندگی مشترک، شاهد پنج بار زندانی شدنش بودم. آخرین بار، برای همیشه چشم به راهش ماندم. در زمانی که امین جلاد، بر اریکهی قدرت مستی میکرد، بدخشی شکنجههای زندان را دلیرانه تحمل مینمود؛ ما از حال او بیخبر بودیم. تا دیرها نمیدانستم در کجا یا کدام زندان بسر میبرد، تا اینکه برادرم – سلطانعلی کشتمند – از پشت میلههای زندان، توسط یکی از زندانبانان به کسی از اقوام ما، احوال فرستاد که پدر نیلاب (طاهر بدخشی) هم اینجاست. پس از آن پیبردم که او در پلچرخی زندانی است.
شادروان استاد محمد هاشم واسوخت را آنهايیكه در دایرهٔ علم و عرفان بدخشان گردش كرده اند به اسم پدر معارف آن ولايت میشناسند، واسوخت سالهای زيادی از عمر گرامیاش را در خدمت به معارف سپری نمود.
نگارندهٔ اين سطور زمانيكه فقط ششسال داشتم استاد واسوخت منحيث سرمعلم مكتب معروف خاش مقرر شد و او بار اول نام مرا در جملهٔ جديدالشمولان صنف اول مكتب مذكور نوشت و از اينكه صبح روز بود آن مرد مهربان به پدر مغفورم و من چای صبح را صلاح ديد و باهم چای خورديم و فردايش از بركت قلم و لطف او آغاز به تحصيل كردم تا اينكه درجهٔ دكتورا را از دانشگاه اريزونای امريكا بدست آوردم.
زادگاهش گذر باغبان کوچه شهر کهنه کابل و متولد سال 1284خورشیدی برابر به سال 1905میلادی بوده است . نخستین در سهای موسیقی و اساسات نواختن رباب را از پدرش استاد محمد ابراهیم که نوازنده رباب و طبله بود فراگرفت وبه ادامه آن نزد پسر کاکایش محمد ایوب رباب نواز به شاگردی نشست.
در کنار نوازندگی به فراگیری هنر اواز خوانی نیز پرداخت و نزد اقا محمد پدر استاد موسی قاسمی به شاگردی نشست و بعد از مدتی به تعلیم خانه استاد قاسم در جمع شاگردان پیوست و از اندوخته های استاد قاسم مرحوم کسب فیض نمود ولی بعد از مدتی استاد قاسم برایش پیشنهاد کرد که تنها به هنر نوازندگی بپردازد .استاد محمد عمر سخنان استاد ش را پذیرفت و از آن به بعد تمریناتش را در نواختن رباب بیشتر و بیشتر نمود تا اینکه در سال1949میلادی در حضور استادان بزرگ موسیقی چون استاد قاسم,استاد غلام حسین,استاد معراج الدین ستار نواز,استادنبی گل و استاد محمود طبله نواز لقب استادی را در نواختن رباب بدست آورد .
انجنیر سلطانجان کلیوال شینواری شاعر، نویسنده و مترجم سختکوش افغان پس از برگردان رباعیات عمر خیام، پنجصد رباعی اقبال لاهوری – از دو مجموعۀ “ارمغان حجاز” و لالۀ طور” – را با پرداز دلنشین به پشتو درآورده است. او در سرآغاز زحماتش مینویسد:
«با سپاس و صمیمیت، پیشکش به همه دانشمندان، شاعران و هنرمندانی که آدمها را به وادی محبت فرامیخوانند، به انسان و انسانیت عشق میورزند، دلهای سرشار از مهر و تهی از کین دارند و در سراسر زندگی لحظه به لحظه به نیکویی میاندیشند و برای اقدام عملی دست به کار میشوند”. (سنبلۀ ۱۳۹۹/ جنوری 2021)»
در دههٔ دوم قرن ۲۱ میلادی موضوع وحدت احزاب و سازمانهای دموکراتیک و مدنی در افغانستان اوج گرفته بود. در این جریان موضوع جبهه سازی و ائتلاف سازی نیز ورد زبان روشنفکران افغانستان بود. یک وقت رهبران ۱۱ حزب و سازمان مترقی و مردمی تصمیم گرفتند که قبل از وحدت سازمانی در یک ائتلاف باهم حرکت و فعالیت کنند. در همان زمان یک جبههٔ قوی دیگر تحت نام (جبههٔ نجات از بحران) در کشور تأسیس شد که در آن سیاستمداران مترقی و سازمانهای ملی با هم جمع شده بودند. اما بعد از بیشتر از سه- چهارسال فعالیت خویش به زندگی خویش ادامه داده نتوانست.