آقای نور هنوزم به خطای دور رفته و‌ هرگز به مارشال دوستم برابر نه می شوند: محمد عثمان نجیب

پس از سال ها پس ایستادن ‌و پیش افتادنِ آقای نور، امروز بانکی از ایشان بلند شد اما همان خَم خَم رفتن با سکوت تسلیمی شان به ارگ بهتر بود. آقای نور فکر می کنند همه‌کی را خواب برده و مانند خود شان به بیماری آلزایمر دچار اند. نه چنان نیست، ملت همه چیز را به یاد دارد از روزی که عَلَمِ مقاومت علیه ارگ را بلند کردی در همان اولین روز های ایستایی تو بود که همین شبکه های اجتماعی ترا به امپراطور شمال تبدیل کردند و در اولین روز میلیون ها کاربر شبکه های اجتماعی ترا همراهی ‌و پشتیبانی کردند و ملت هم در حمایت تو از چهار سوی کشور به سلام تو آمدند. وقتی غنی در برابر تو به زانو در آمد، پاس همه انسانیت های مردم و شبکه های اجتماعی را نه دانستی و به همه پشت کردی و‌ این جمله‌ی شرمگین را گفتی: «… بعضی ها جنگه به زور می خرند…»،

ادامه خواندن آقای نور هنوزم به خطای دور رفته و‌ هرگز به مارشال دوستم برابر نه می شوند: محمد عثمان نجیب

سنگ خام نجراب: پوهاند غلام بهاوالدین صافی

در شمالی-شمال کابل، هرگاه به نجرابی‌ها طعنه بزنند، آنها را سنگ خام خطاب می‌کنند. اینکه چرا آنها را سنگ خام خطاب می‌کنند، تصمیم گرفتم تا در اینجا صادقانه تو‌ضیح بدهم. 

نظر به شواهد موثق تاریخی، امیر حبیب الله خان فرزند امیر عبدالرحمن خان علاقه‌ فراوان به شکار حیوانات، همبستری با زنان زیبا و استفاده‌ی جنسی از کنیزان حرمسرا داشت. او در حرامسرای خود واقع در محوطه‌ کنونی وزارت امور خارجه‌، دهها زن و کنیز زیبا را نگهداری می‌کرد. امیرِ عیاش و زنباره، بر علاوه‌ زنان وطنی، زنان بخارایی، روسی، شیرازی و حتی زنان هندی و اروپایی داشت و همه‌ی آنها به اساس نوبت و در زیر یک سقف مصروف خدمات جنسی برای امیر حبیب الله خان بودند. 

امیر هر گاهی که به ولایات و ولسوالی‌های افغانستان سفر می‌کرد، حاکم و یا ملک منطقه وظیفه داشت تا خوراک جنسی امیر را آماده کند. امیر نیز سخاوتمند بود و هرگاه از دختران/کنیزان خوشش می‌آمد، به حاکم و ملک منطقه پاداش فراوان می‌داد و گاهی دختران زیبا را به حرمسرای مرکزی خویش در کابل نیز می‌فرستاد. البته در آن زمان جلب نظرِ مساعد امیر حبیب الله خان نیز خیلی مهم بود و مناطقی که دختران شان به حرمسرای امیر انتخاب می‌شدند، احساس غرور و افتخار می‌کردند. آن‌ها نه‌تنها مورد توجه‌ امیر حبیب الله خان قرار می‌گرفتند، بلکه مورد احترام خاصِ درباریان نیز قرار داشتند. (سرور سلطانه بیگم مادر شاه امان الله خان نیز از جمله کنیزان حرمسرا بود).

ادامه خواندن سنگ خام نجراب: پوهاند غلام بهاوالدین صافی

نقش قدرت‌های منطقه‌ای در روند صلح افغانستان: هادی عزیزی

افغانستان شاهد چندین دهه جنگ و خون‌‌ریزی بوده است و هم‌چنان ‌هزینه‌ سنگین جنگ را در بُعد‌های مادی و معنوی می‌پردازد. افغانستان برای قدرت‌های بزرگ جهان و منطقه‌ اهمیت استراتژیک دارد. ثبات افغانستان منافع ملی قدرت‌های بزرگ را تامین می‌کند. روی کارآمدن طالبان در اواخر دهه نود و شکست آنان پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، زمینه‌ حضور قدرت‌های بزرگ را در افغانستان فراهم ساخت. نه تنها ظهور طالبان، بلکه جنگ افغانستان نیز منشا و مبنای خارجی دارد.

گذشته از عوامل داخلی، عوامل خارجی نیز وجود دارد که بر جنگ و صلح افغانستان اثرگذار است. در وضعیت فعلی، صلح در افغانستان به یک گفتمان غالب تبدیل شده است. با گشایش دفتر سیاسی طالبان در قطر و مطرح شدن مذاکرات و توافق‌نامه سیاسی امریکا با طالبان، امیدواری‌های زیادی برای پایان جنگ در افغانستان به وجود آمد.

ادامه خواندن نقش قدرت‌های منطقه‌ای در روند صلح افغانستان: هادی عزیزی

کابلوف میگوید؛ نیروهای آمریکایی در تاجیکستان و ازبکستان مستقر نخواهند شد:رحمت الله رواند

نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه برای افغانستان احتمال اسقرار نیرو های آمریکایی در تاجیکستان و ازبکستان را پس از خروج از افغانستان رد کرد.

به گزارش اسپوتنیک، ضمیر کابلوف ، فرستاده ویژه رئیس جمهور روسیه برای افغانستان ، روز دوشنبه در مصاحبه با روزنامه ایزوستیا گفت، کشور های تاجیکستان و ازبکستان ، پس از خروج نیرو های آمریکایی از افغانستان اجازه نخواهند داد که پایگاه های نظامی آمریکا در خاک شان مستقر شوند.

ادامه خواندن کابلوف میگوید؛ نیروهای آمریکایی در تاجیکستان و ازبکستان مستقر نخواهند شد:رحمت الله رواند

خوش خدمتی های تازه‌ی یکی از غلام بچه های ارگ: محمد عثمان نجیب

  ائتلاف های دیگری در حال ظهور اند و احزاب جدیدی عرض وجودمی کنند، آقای سرور  دانش باز هم در غلام  بچه‌‌گی پیش قدم و گویا حزب جدیدی ساخت تا راه را  برای  خوش  خدمتی ارگ هموار کند.  پیش از این هم  تحرکات نمایشی و منجر به شکست بوده و بعد از این هم است. سلام

 سه سال پیش چنین  نوشتیم وجماعتی علیه ما شوریدند.

حالا کجایند که بگویند چه شدوچی کردید وکجایید؟

درنگی برساختار ائتلاف بزرگ!

ادامه خواندن خوش خدمتی های تازه‌ی یکی از غلام بچه های ارگ: محمد عثمان نجیب

هیچ کسی را حق و یارای تجزیه‌ء کشور نیست: محمدعثمان نجیب

سیاست مدار و سیاست گرای عاقل که نه داریم، لشکر مشاوران هم همه بی سواد و منفعت‌ جو و بلی گویان هر دربار. طرح شعار ایجاد کشور ترکستان جنوبی از نهایتِ وامانده‌گی های جنبش ملی است اگر به آگاهی و استیذان رهبری صورت گرفته باشد. من با دوستم بسیار شناخت عمیق دارم ایشان هرگز جانب دار تجزیه‌ی کشور نیستند و تجزیه هم خواب و خیالی بیش نیست، مگر با آرایش ساختار غیر متمرکز قدرت ایجاد نظام فدرالی چرا.

اما حتا اگر معترضان به غلط هم آن شعار سردادند و پرچمی بلند کردند عامل آن باز هم سیاست های انحصار گرایانه‌یی سه صد سال اخیر است.

افغانستان کشور غیر قابل تحزیه است و ناممکن

ادامه خواندن هیچ کسی را حق و یارای تجزیه‌ء کشور نیست: محمدعثمان نجیب

واژه ی (شریک) از ادبیات فارسی و پشتو نیست. تلویزیون طلوع غرق در تَوَهُم و نا آگاه از فقر محتوایی – بخش نخست: محمد عثمان نجیب

خودآگاهی و‌ آگاهی دادن دو بخش الزامی اما  جدای هم اند. پاس داشت این دو در تمام فعالیت های مسلکی و دانش های روزگار انکار ناپذیر است. بدون داشتن آگاهی به هر اموری که پرداخته یا می پردازیم نه می توانیم آگاهی دهی را آن چنان که صواب است انجام بدهیم.

درختان بارور علوم متداوله، مکشوفه و علوم مختلفه و شاخه بی شمار استوار آن ها بر ریشه و ساقه هیچ گاه نه می خشکند و مدام حاصل ماحصل علم را ارایه می دهند.

ادامه خواندن واژه ی (شریک) از ادبیات فارسی و پشتو نیست. تلویزیون طلوع غرق در تَوَهُم و نا آگاه از فقر محتوایی – بخش نخست: محمد عثمان نجیب

به بهانه ء نشر کتاب رفیق اسحاق ؛سومین نامه محمد عثمان نجیب به کتاب گونه نویس های سیاسی رهبری حزب ما هریک:

محترم رفیق نوراحمد نور ؛ محترم رفیق سلطان علی کشتمند ؛ محترم رفیق وکیل ؛ محترم رفیق اسحاق توخی

و رهبران هفتاد‌وشش گروه یک حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان دیروز:

سلام به همه‌ی شما

بدانید که من غبار و فرهنگ حزب و سیاست گذشته ام از هریک شما محترم ها اگر دیدم تان یا نه اسنادی و‌ مدارکی و اثباتیه‌یی و یا حد اقل فرصت نقد کتاب گونه های تان اگر مثل رفقای که گفتم همه وقت گذرانی نه باشند را دارم.

ادامه خواندن به بهانه ء نشر کتاب رفیق اسحاق ؛سومین نامه محمد عثمان نجیب به کتاب گونه نویس های سیاسی رهبری حزب ما هریک:

   نكته هايي به فرزندانم: الحاج محمدعثمان نجیب

دوستان!

آنچه را ميخوانيد، توصيه هايي اند براي آينده ي فرزندانم و خانواده ام، زيرا مسؤوليت رهنمايي آنها فقط به دوش من است، همانگونه كه همه بزرگان فاميلها اين مسؤوليت را دارند.

هدف از اين عمل، نمايشي براي ارايه يي قدرت نويسنده گي نيست. لذا به يقين انديشمندان و سخنوران آن را به باد انتقاد نمي گيرند.

هرگاه دوستاني از آن توشه ي بيابند بي گمان وجدان من از جهتي به نوعي آرامش خواهد رسيد.

با احترام،

الحاج محمد عثمان نجيب

خزان ۱۳۸۳

كابل

     نكته هايي به فرزندانم:

۱-   خداوند (ج)‌ را پرستش كنيد و غير از اواز كسي استمداد نه جوئيد.

۲-   پيغمبر (ص) راهميشه رهنما و شفاعت خواه خود بدانيد كه او براي رهنمايي انسان فرستاده شده است.

ادامه خواندن    نكته هايي به فرزندانم: الحاج محمدعثمان نجیب

سیمرغ سیمین تن رویا های من : محمد عثمان نجیب

بخش هفت :

اَها ای آسمان هایی که به امر الاهی دل شبان‌گاهان را می شگافید تا نورِروز را به ما ارزانی کنید و الله ج به ما آگاهی داد که « … و‌ جعلنا نهارمعاشا…» وقتی می‌دانید ما کاهِل شدیم لشکر هجوم تان را بر تسخیرروشنایی روز می‌فرسید تا بساط سیاه شب را بگسترید و ما آرام باشیم وخدای ما فرمود: «… ‌و جعلنا لیل لباسا…» ما هرگز به خالق شما و خالق خودصادق نه بودیم، او به شما سپرد تا در انتظام باشید ‌‌و بودید و استید و به ماگفت: «… و بنینا فوقکم سبعاً شدادا…» و به آن هم بسنده نه کرد و به راحتیجان ما گفت: «… ‌و جعلنا سراجاً و هاجا و انزلنا من المعصراتِ ماً ثجاجا…» در خورد و نوش ما و در گذر ما از دوزخ به جنات نعیم به ما مهربانی کرد: «… لنخرج بهِ حباً و‌ نباتا و جناتٍ الفافا…»…

ادامه خواندن سیمرغ سیمین تن رویا های من : محمد عثمان نجیب

 روایات زنده گی من : محمد عثمان نجیب

 روایات زنده گی من 

                 نوشته‌ی محمد عثمان نجیب 

                              بخش ۹۱

خطاب برای سفسطه سرایان:

آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند، 

می دانند که نه می دانند.

در روایت های زتده‌گی، من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم و بدون من کامل نیستند مگر آن که به گونه‌ی مستدل رد شوند.

خطاب وطنجار صاحب به من:

از دوستم چی جور کدی……..؟

مُرورِ کوتاهی بر مصاحبه‌ی اخیر محترم رفیق امرخیل:

آقای محترم کتوازی دوست دنیای نزدیک اما نا شناخته‌ی من جریان صحبت محترم جنرال صاحب امرخیل را در پیام‌گیر فرستادند ممنون ایشان.

ادامه خواندن  روایات زنده گی من : محمد عثمان نجیب

چه کسی دستاوردهای جهاد افغانستان را بر باد داد؟..نوشته: جمال‌ احمد خاشقجی ؛مترجم: عبدالاحد هادف

در اواسط ماه اپریل ۱۹۹۲م، حدود یک هفته و یا بیشتر از آن را در دهکدۀ سرخاب مشرف بر شهر کابل پایتخت افغانستان در معیتِ گلبدین حکمتیار سپری کردم. موصوف همان روزها در آن‌جا پایگاه گرفته بود تا مگر بتواند امتیاز تاریخی بزرگ را منحیث فاتحِ کابل و مجدد اسلام در قرن حاضر نصیب شود! اما ناگهان فاتحِ دیگری از او پیشی گرفت و گوی سبقت را در میدان بردوباختِ این افتخار بزرگ، از دستِ او ربود. این فاتح عبارت از احمدشاه مسعود بود که در عرصۀ جهاد و مبارزه نیز از حکمتیار چیزی کم نداشت. ولی در آن زمان ممکن نبود که حکمتیار به تقسیم دنیا میانِ دو نفر تن دهد.

روزهای بسیار فشرده و در عین حال خیلی حساس و سرنوشت‌ساز بود. صحنه‌ها به‌صورتِ کاملاً دراماتیک شکل می‌گرفت. من در جریان این روزها لحظه‌های پیروزی و شکست، شادی و غم، تواضع و تکبر، فروتنی و غرور، راستی و دروغ را شاهد بودم. واقعیت‌ها را دیدم که چگونه هر لحظه رنگ عوض می‌کنند و حق را ملاحظه کردم که چگونه در دستِ آدم‌هایی دگرگون می‌شود و هم برای اولین‌بار شاهد بودم که موشک استنگر چگونه به روی خود مجاهدین نشانه می‌رود.

ادامه خواندن چه کسی دستاوردهای جهاد افغانستان را بر باد داد؟..نوشته: جمال‌ احمد خاشقجی ؛مترجم: عبدالاحد هادف

 روایات زنده‌گی من :محمد عثمان نجیب« بخش ۸۷»

هیچ تهدید و تخویفی به جزء مرگ مانع من شده نه می تواند تا حقایقی را بیان نه کنم که می دانم و این نوشته را همین حالا در بسترِ بیمارستان نوشتم.

افتخار نوشتنِ اولین مقاله‌ی تحلیلی طالب شناسی را در جریده‌ی مجاهد دارم که به گرداننده‌گی محترم عبدالحفیظ منصور بود، خطوط روشنِ آن نوشته پسا دونیم دهه همان است که حقیر گفته و‌ نوشته بودم.

آرزو دارم آقایانِ محترم منصور یا واقف حکیمی آن را در برگه های اجتماعی شان مجدداً نشر فرمایند.

در مباحثِ من همیشه برخی نخبه های خطا کار مورد انتقاد اند، نه عامِ نخبه گان یا عامِ پیروانِ یک گروه خاص و بی خبر از جهان که هنوزم عادی ترین امکانات زنده‌گی را نه دارند.

نزدطالبان حیات سگ ها با ارزش تر از حیات انسان ها بود و است:

ادامه خواندن  روایات زنده‌گی من :محمد عثمان نجیب« بخش ۸۷»

نظر کوتاهی درباره ی سیستم فدرالی در افغانستان : دکتور امین برین زوری

دراین اواخر در کشور بحث های داغی راجع به سیستم دولت مرکزی و قطب مخالف آن، دولت فدرالی در جریان است. برای روشنی افگندن به موضوع مورد بحث باید تعریف مختصری از سیستم فدرالی کرد.

در تعریف امروزی علی الاکثر فدرالیزم اصل سازماندهی دولتی ای را گویند که درآن تک اعضای فدرال واجد استقلالیت و اختیارات محدودی اند. اما در چارچوب دولت مشترکا باهم یک دولت فراگیر را تشکیل میدهند. قابل یادآوری است که بیشتر اوقات مفهوم فدرالیزم بصورت غیردقیق بکار برده شده هم بالای فدرالیزم به مفهوم قحط آن وهم بالای کنفدرالیزم اطلاق می شود. 

بدین ترتیب دولت فدرال دولتی را گویند که قانون اساسی آن فدرالی باشد. چنین دولتی متکی است بر اصل ایالات متحد شده با همدگر و متشکل می باشد از ایالاتی که صلاحیت ها و اختیارات مشخص و محدود دولتی را دارا استند. در پهلوی دولت مرکزی این اعضای منفرد دولت هم اختیارات خودی، اصلی دررابطه با خطه و باشندگان مربوط خود دارند.

ادامه خواندن نظر کوتاهی درباره ی سیستم فدرالی در افغانستان : دکتور امین برین زوری

جهاد فی سبیل الله!”(سند تاریخی ی سخت تکان دهنده و گیج کننده): سلیمان. کبیر نوری

وحید مژده

• سیاف چگونه رهبر شد؟
• همکاری سیاف در انتقال خانواده حفیظ الله امین به غرب
• نقش سیاف در به میان آمدن القاعده
• کمک های سیاف به طالبان برضد حکمتیار و مزاری
• دعوت از اسامه برای بازگشت به افغانستان در سال 1996
• نقش سیاف در ترور احمدشاه مسعود…

مرگ وحید مژده یک معما بود

استاد سیاف خود یک معمای کم نظیر است

جنگهای داخلی

***

     دست نوشته ای از زنده یاد وحید مژده؛ منتشره مورخ ۱۳۹۳/۱۲/۴ وجود دارد که هر انسان را به شاک و حتی اغما می اندازد؛ ولی تا کنون چنانکه باید درست به اطلاع هموطنان و علاقمندان نرسیده است. 

     عزیزان گرانقدر این نوشته را با دقت کامل به مطالعه گیرند تا به زوایایی سرسام آور از عواقب و نتایج بازی ها با معتقدات و احساسات شریف مردم این سرزمین دست یازند.

وحید مژده به تاریخ 29 عقرب(آبان) 1398 در حادثه ترور؛ از دنیا رخت سفر بر بست، اما به نظر می رسد صد ها راز پنهان اینچنین مخوف و بزرگ را در دل، با خود به گور برد.

ادامه خواندن جهاد فی سبیل الله!”(سند تاریخی ی سخت تکان دهنده و گیج کننده): سلیمان. کبیر نوری

ترکیه، امریکا و “صلح” در افغانستان نویسنده: داکترحکیم نعیم استاد تاریخ تحلیلی در دانشگاه برکلی امریکا

اولین بار در رخ نمای جناب ضیا صدر منتشر شده است

مساله “خروج” را که قدرتمندان امریکا در تعامل با طالبان مطرح کرده اند خیلی ها سنجیده شده است. اول اینکه نباید فکر کنیم که ساختار قدرت امریکا از افغانستان خارج می شود. این گپ خروج نیست بلکه بهتر است این پروسه را تجدید روش و جابجایی نیرو ها برای یک جنگ دیگر در منطقه نامید. آقای بایدن آنچه را که اوباما در عراق انجام داد در افغانستان انجام می دهد. اوباما با تبلیغات لیبرالی گویا به جنگ عراق پایان داد. فقط، هنوز هم بین 3000 هزار تا 5000 هزار عسکر امریکایی، یک نیروی بزرگ استخباراتی و هزار ها قرادای جنگی و استخباراتی امریکا در عراق وجود دارد.* “لیبرال دموکرات”ها مهارت، امکانات، و قدرت عظیمی در خلق گفتمان های تبلیغی و شکل دهی افکار عامه دارند. هرچند بزرگ ترین دروغ ها و خطرناکترین جنگ طلب ها همین ها هستند. اوباما با شعار ختم جنگ در عراق توانست، جنگ را به سه کشور دیگر ( یمن، لیبیا، سوریه) گسترش دهد. اینبار نوبت بایدن است که زیر نام ختم جنگ در افغانستان تهدیدی را برای چین، روسیه، و ایران ایجاد کند.

ادامه خواندن ترکیه، امریکا و “صلح” در افغانستان نویسنده: داکترحکیم نعیم استاد تاریخ تحلیلی در دانشگاه برکلی امریکا

تَنِ میهن به مرهم احتیاج است –             با میهن باش این راه عِلاج است ؛تقدیم به سربازان وافسران قوای مسلح وطن: محمد عثمان نجیب

بخش اول:  

فراخوان جاودانه از سرودگران جاودان:

وقتی آدم ها به ارزش‌مندی تنها فکر می‌کنند،‌ گویی آوای نهفته در طینت شان آنان را بانگ می‌دهد که فریاد وطن ارزشی نیست در ردیف همه ارزش ها، بل ارزش‌مند‌تر است همه ارزش هایی که انسان آنان را در اوج و بلندای همه ارزش های انسانی پسا ارزش‌ناکی اِالهی و آسمانی قرار می‌دهد.

آن‌گاهی که پاس‌دارانِ ارزش وطن در عُنُفوان جوانی سنگر های حراست و حفاظت از ارزش های وطن را در برابر ستیز و ستیغ و ستمِ‌گران با صلابت و استوار پاس می‌داشتند و هر گاهی هم در دفاع از این سپرده‌ی پروردگار خون های شان را نثار می‌کردند و امتداد آن تا امروز است. در شام‌گاهانِ بی‌دادگر جنگ یا در صبح‌گاهانِ مرگ‌بارِ هجومِ‌جنگ‌‌آورانِ بی‌‌رحم، عزیز‌ترین داشته های زنده‌‌گی یعنی حیات شان را برای دفاع مقدس سنگر های شان از دستبردِ اهری‌ِمن به هدیه می گذاشتند و می‌‌گذارند. تفاوت آن زمان ها با این زمان در آن بود که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان همه رهبری کشور و حزب از رأس تا قاعده وطن دوست ‌و پاک و با وجدان و‌ ضمیر های آگاه بودند و‌ منافع ملی اولویت شان بود.

ادامه خواندن تَنِ میهن به مرهم احتیاج است –             با میهن باش این راه عِلاج است ؛تقدیم به سربازان وافسران قوای مسلح وطن: محمد عثمان نجیب

میترا نور و من قمر میترا سلسله‌ی داستان تخیلی بخش ششم : محمد عثمان نجیب


این داستان کاملاً به لهجه‌ی فارسی شمالی و شمال کابل نوشته شده که گپ و گفت های روزمره‌ی ما را تشکیل می دادند، ارچند در برخی محلات با توجه به تحولات اجتماعی تغیرات گفتاری هم به وجود آمده، اما آن گفتار ها ماندگاری های خود شان را دارند.
بخش شش کَندوای اِشکَم دارِ ادېم:


همِه‌‌‌گی ما به نِماز خاندنای ما تیار شدیم که بچی کاکا له لۍ گفت دُو دَقه به جماعت مانده، ایطونایی سیل کدم که بابیم نِماز میخانه حیرت پاییدم که کد‌ام نِمازه می خانه پیش از رفتن به صف از ملا صیب پرسان کدم که بابیم کدام نمازه میخانه… گفت… تَحِیی مَجِته میخانه… مه بی واریا پرسان کدم… ملا صیب بابیم خو ده جای خود شیشته بود… خودت نماندی ما که نِماز داخل شدنِ مَجِته بخانیم… وا بابیم چه ذاتی میخانه… ملا صیب گفت … ناسی خُوجِه صیب بِسیَر اُشلُق‌ می کنی… گفتم …خیر ملا صیب مِه نِمی فَمُم بخچم یاد بتی… مام میرم نِمازه بِخانم … مَطَلُم کنین… ده مو‌ گپ‌ و سخن بودیم که صدای غُورِ قَچلِ بچی عبدالملوک خان‌ و‌ مَلِکِ ما بلند شد… وخت پوره‌س ..‌.دینو‌ بچی کاکا له‌لۍ قامت گفت …‌مام دیدم رَهً‌ی پیش رُویم‌ بند اس …گفتم چطونایی پشت سَر بِزگَرُم…طرف راست کمی ره بود.. خُودکِ مِه پیش بچای آخر قطار رساندم و تا نیت کدم… ملا صیب اللهُ ‌اکبر … مام دستای مِه بستِه کدم و‌ اِستٰاد شدم… تا شور خوردنیا… ملا صیب سلام گشتاند…‌مَم دل و نا دل سلام گشتاندم… یک رقمَک تشویش داشتم که ملا صیب نِمازه غلط کده… اقه زود…خو ..وَلِگِه تیپ ۵۳۰ اُم تیز قرآن بخانه… دِلِم آمده بود تَرَقِیا بِکَفَه… گفتم ملا صیب نِمازه غلط کَدَی … اِقه زود چار رِکات خاندی… گپ نه بوُ… بلا بُو‌ که مِه اَی دل پاکُم‌ گفتم…ملا صیب خِلَکیِ… غَضَب شُد… بٰابِه گکُومه گفت ….خوجه صیب ما ای خاطر ای ناسی تو… قریه ره اِیلَهَ میکنیم … ای شَرِی بچِه یک غم شدس بخچ ما… بابِه گَکُوم… بخچش گفت… ملا صیب نِمیشه که مه اَی تُوتیش بِگِرُم…کُلِهِ‌گِی گپ بابی مه قبول کَدِیَن … ملا صیب دید که تنا پایید…گفت …یالی نا وخت شده …پَگَه گپ می شورانیم… خو… بگو … تِفتَک … مِه چِتَری غلط خاندیم…‌یا کم خاندیم… مِه گفتم… ده تندور خانی ادیم چارته کَندوی کلان کلانیا اس که بگویی اِشکَم داره…مه از هر کندو‌ …. چهل چهل ته چارمَغ دُزی کدم… چارمَغای سه تَه‌ی شه حساب کدم … چارمی ره نو حساب می کدم که خودت سلام گشتاندی…ده هر رِکات چار مغای یک یک‌ کَندو ره حساب کدم باید ده چارم تَه‌یش خودت سلام می‌گشتاندی… بگویی مِه ده چشمانای کُلِگِی ‌‌و ده او بیگاری شَو پودر خندِه پاشاندهِ باشم ….از خنده ده درونِ مَجِت می لولیدن… تَوَرِ ملا صیب دسته یافت… گفت… خوجه صیبُم دل خوشی است که ناسی شَری داره …مره گفت… ده وخت نِماز آدم کُلهَ‌ی فکر خودانه به نِماز می گیره… طوی خو نامدَی… کاکا گل رحیم خان که از پایان قلایی ما بودین کتی‌گک دگه کاکاوا به نِماز میامدین… به ملا صیب گفت دُووا کو… بی از او پَگَه ده پَیتَوِ مَجِت گپ شُورانی دارین … اِی گپام اموجه بزنین… همه دُووا کدین و‌ رفتین.. بابِه گَکُوم دست مره گرفت ..‌.لام تا کلامُم نه گفت… ‌ده رَه گَت شدیم و خانه رفتیم که ناوختای شَو شدهِ بُو…. بابیم قَرِ ادېمه توراند..
به ماضی که خانه رسیدیم… ده نورِ کم‌ رنگ شیطان چراغ دیدیم که ادېم بالی جای نِماز شیشته … ذِکر کده رایی بُو…مِه ادېمِه سال دادم… ادېم سلام بابیمه علیک گرفت و با خودشام بابی مِه سلام داد…و پرسان کد… دیر کدین بابی مامَدِالله … بابیم…خَرَپِ کده قِصی مَجِته بخچش کد… سَرِ ادېگَکُومام پَتِکَه و سَتِکه کد..که چَرِی اِ‌ی چُوچی شیطانه نِگه کدی … قَلهَ رَه قَله مَجِته مَجِت جَقاندَس…‌ادېم بی‌وار شده و پرسان کدن… خراباتی باز چی کدی…مِه ترسیدِه بودمَک چُپیا خوده ده پِشت یک کَندو گرفتم… مَچِم ادېم و بابیم از کَندو خانا چی دیده بودین که مدام هموجِه شِشتُ و‌ خِیستِ شان بُو …بابیمِه خدا داد… عَینه به بَینَه گپای مَجِته به ادېم نَقِل کَد…‌و گفت … مردم از دِستِ ای تارتُقِ داماتِت به فِغان رسیدن… پَگَه تَه‌ی چارمغای مَجِت سرش گَپ شُورانی دارن… راستی چارمغ دُزام اس… ادیم … تَسبِی گَکِ شِه دَه لای جای نِمازکِش ماند… ‌و جای‌ نِمازِ شُم دَه تَه‌ی یک کَندو تَقِی کَد… و .. خدا تره روز نیک بته… شِپلیدنِ مِره شروع کد…گفتار کده رایی بُو… خاطرم جَم بُو که اَر چِقه قَرُم باشه لَت و کُوبُم نِمیکد… قُچار بتی … قُچار بتی کد… گفتار کده رفت… گفت … چارمَغاره از کجا دُزی کدی…گفتم … ادې جان خیر اس اَمِم دفام بخچش کُو دِگه نِمی‌کنم… بچِه گَکِ خُوب مِیشم… بان جایَه کای خودانه تالِه کنیم … شیطانَکِ مام تیل نداره دُودِش زِیاف شده از روشنیش کده… بابیم گفت… اینه حالی ای مارُم یاد میته… خودش خو… به جای رسیده شده… ادېم گفت … گپِ چارمغ دُزی ته که نه گویی خَو کَدن سرت حرام اس… گفتم… از اینی کَندو آی اِشکَم دار تان گرفتم… دیدم هر دو گَکِ شان زیر لب خنده کدین…مام دلاور شدم… ادېم … گفت … دُزی کدن از مال خود و مالِ مردم گناه داره… روی خوده سُونِ بابیم کد… ازش پرسان کد… کسی ده مَجِت چیزی نه گفت … بابیم… سَرِ ادېم خِشِم کد… کفت … کُلِگِی دَه جای مُلا شاندندش…عجب …ساده مِجاز استی … از تو…نَه نَه کلانِ دیوانه اَمِی ناسی دیوانه…اورُم خدا خیر بِتِیَه اَمُو ضابط صَیبَه پِشتی شِه کد … وا. دگام ..‌خو گفتین… باش که پَگَه چی میشه…
ادېم گفت زنَِ شُم خوب زن اس …خیر بِبِنه نَه نِی میترا گَک:
گپ ادېم خلاص نه شده بود… که دِلِ مِه باز دِیوانِگی خوده شروع کد… چال زدم باز خوده ده بغل ادېم قُلاچ دادم … چاپلوسی کده..دستایشه پچی کدم و‌ رویشه پچی کدم … دَه مُو ناوخت شَو عذر و زاری کدم تا که مِره بخچش کدین… ادېم گفت گپای کَتِه كَتِه نه بِزن … کَندو‌… چی اِشکَم داره… بابیم که یگان خوش خویی داشت …گفت اِشکَم خو نه نی تو داشت که غَمِ جانِ ما ره زایید… ادېم گفت…اِیلِه کُو … آلی ده پَسِ شَو غُرغُر نه کُو…. جایای ما ره تالِه کدیم … ادېم… مره… قَی خود خَو می داد تُوشَک چِگَکِ تِکه یی برم راس کدِه بو…پیش از خَو‌ گپای دینی ره یادُم می داد… گپای مُوتَکی یادُم می داد… گفتم ادې جان اِم بِیگه قصی نه نی میترا ره بخچِم بکُو … چی کده که خوب زن اس…کام کاری بخچ مَه و‌ شما کدَس… ادېم گفت … آه … رٍنگِ مارو…تو خو اَمِی رقم نه بودی… از وَختی که خدا دادهَ ستِت امی رقم جنجال داشتم کَتِی گَکِت … وختی که گَکِت گفت …‌ فامیدم که از غَضَب مانده…دَمِی وخت بابیم صدا … روشن کو تو امو شیطانکه … مه میرم ده حویلی… با تو‌ کتی چوچی دُلدُلِت تا که میتانی…قِصهِ کو… عجب خَلقِ بی تمیسی… بابیم توشک و‌ لِیٰافِ خودِه گرفت از کَندو خانه بیرون رفت… ادېم گفت… او‌ مَردَکَه حالی که مه از قارُم شِیشتُم تو شروع کدی…برو ده مَجِت خو کُو…دِلِم می لرزید که بابیم و‌ادېم‌ جنگ نَشِین … قصې بوبوی میترا نه مانه…خدا فضل کد… که بابه گَکُوم دِگِه چیز نه نگفت و رفت…
بابیم و ادې گَکُوم به خاطر مه عجب کارایی کده بودِیَن: ادېم گفت… جانٍ ادېش تو گک از روز اول بسیار مریض بودی… هیچ خوب نه بودی… بوبویتُم چیزی ره نِمی فَمِید… تو زِ غَیری گریان می کدی…لاغر و‌ رِنگو بودی… سَرِ تو شیر بوبویت خُشک شد… قُدری دو‌ جان کدیم …بوبویت شیر پیدا نه کد… آغایت شیرچوشک و شیر خشک آورده می رفت ‌و تو ره به هزار مداری گری شیر چوشک میدادیم… پیش چند تا مُلا بُردُمِت… اَمِی بابه گَکِت ده تختی پشت خود بستیت می‌کد … اَی کجاوا پیش ملاوا می بردیت… به ملاوا یا گندم می دادیم … یا شِیر یا جِرغات… بازُم تو خوب نِمی شدی …. کُلِگِی ما سنگ دَه دَنِم… میگفتیم… گَرِی داری و سات داری … به زنده بُودنت هیچ دِل خوش نه بودیم…بوبو‌گَکِت غیر گریان دگه کار نداشت… مگم … شیرآغا جان خُسرِ کاکایت که از هرات مِیمٰانی آمده بو… آدم بسیار دیندار و‌ مسلمان و‌ دلسوزی بود… او تُره ده بغل میگرفت و میگفت … جگر خونی نه کنین… انشاءالله ای نه میمُرَه ای آغای پِشکیس… پِشکِ خوده تیر می کنه… باز کم کم کلان شدی… یک چند روز که از پیش بوبویت ده قلا آوردمت … زَنای قلا هر کدام شان دوستت داشتین و میگفتین بوبودادا خدا غم نشان نَتَدِتان …ای بَچِه گکه خدا نگاه کنه… مه بیوار بودم که زود قصی نه نی میترا ره بگویه… مگَم ادېم ده مو‌ قصی خودش بند پاییده بُو… مِه پرسان کدم…خی که كُلَۍ زَنای قلا قَی تان کمک کده… تو چرا تنا نه نی میترا ره میگی خوب زن اس… ادېمُم زَنِ تجربه کار … آستاییا یک مشت زدیم … گفت تو …چی پشتِ میترا و نه نیشه گرفتی … مچم تو‌ چی استی …گفتم … ادې جان…خوش دارم بِفَمُم که چی رقم کَتِه شدیم… ادېم گفت… چوچی گَو‌ واری کَتِه شدی…چوچی آدم خو تُره واری اِیرغٍشتَکی نیس… بازُم بیچاره قصِه کد…که دَه کابل و‌ زابل کسی نماندس…مِه که زابُله نِمی فَمیدم …وا … چُرتی شدم … ده کوتی تاریک ادېم شان که بِیوَزوام خودش ده روز روشن گور مانِندِی بو…. تندورخانام بو… کَندو خانام بود… خانی شِیشتنی‌یُم بودک…خَو خانام بو… هیچ نِمی فَمِیدی که شَو اِس یا روزِس …خودُمه اَی ا‌ِی پالو به اِی پالو می پرتافتم…ادېم … چی غَس‌مالَک انداختی…ماد عثمانِ قول‌اردو… دَه مِی غایت بابیم سَرِ ادېم قَرِیا کد که بگویی میکُشدِش خدای ناکده…خَو شو ..، او جَلِ ماده…گُمانُم پَگَه طارت و نِماز نه داری…مِه گفتم اِی شاخِ بَرَنتَیه چند ته قفاق می زنه…مگِم خودش گِلَم نه نی خوده…اَوار کده … آلی ملا اَذان مِیگُو…
نه نی میترا بَخچِ مِه زیات کُومَک کدِه بودَس:
ادې‌گَکُومه قربان شَوم تیز تیزیا قِصِه کد … او به ذاتِ خدا … کُلِگِی شان سَرِ مٍه چِقِه زَیَمَتا کشیدی…ادېم‌… گفت … بخچ ما غیرِ که به خدا دُوُا کنیم دِگه رَه نه ماندِه بو… یک وخت… که آوردیمت کَی خود ما… نهَ نِی میترام ده وطن آمدِه بُو… دید که زِیَف رِنگ می‌زنی و چیزی ده جانِتُم نماندِه بوُ… جگر خون شد…بخچکُم یاد داد که چی کنم…تا که اَرماند به دل نه پایُم… مِه از ادېم پرسان کدم که… نامای کُلِ دخترای قلا یک سُو اِی…نام میترا دِگِه سُو … چرا کامله و رقیه و ملیه نماندین…نی که مُو‌تَکِیاستین… ا‌َدېم… گفت چیلک نه‌ پَرتُو… مه نِمی فَمُم… مخصد نَه نِه گَکِش به مِه اَی خاطر تو کومک کده… ادېم گفت …آلی خوده به پالوی راس پغنه بتی..آیت‌الکرسی تام بخان… یک الحمد و سه قل والله رُم بخان… که پَگه وختی بیدار شوی … به نِماز … مِه که دلُم از خاطر میترا جوغو میزد…زیاد شَلِه شدم … که ادېم بخچم بگویه بوبوی میترا به مه چی کدَس ده خُورتَرَه‌کِیایم… یازده تَه دُخترای قَلاوا: ادېم گفت بچیم… نَذرِی بودی … هر کی هر چی می‌ گفت … اموطونایی می‌کدم… زَنِ ضابط صیب گفت یازده ته دخترِ جوان از قلاوای چار طرف جَم کُو …‌کُلَی شان کالاوای پاک بپوشین…‌وضو‌‌کنین…ده خانای خودان دو دو رَکات نفل بخانین… وا … ده حویلی یا زیر چارمغا یک جای جور و پاک کُو …بچه ره سَرِ یک تُوشکچه اِیلَه بتی… دخترا به نوبت کلیمای خودانه خانده ‌و از سَرِ بچه بِذگرین و دختر آخری بِگردِش و یکی به دِگیش… داده بِرِیَن … ده آخر یا ده بغل تو یا ده بغلِ بتندِش وا یکی ما ده مَجِت می مانیمش… ‌‌و به خدا عذر و‌ زاری می کنیم که نِگهَ‌یش کنه…ده او غایت اَمِی میترا گک ده شِکمِ نَه نِیش بو…وا … خُدا خیر بته بابیته …قبول کد ..بخچ مام اجازه داد که پیش زَنٰای قلاوای همسایه بُرُم… زَنِ ضابط صیب یادم دادِه بو…که چادِرِ کلان بپوشم و‌ از پیش…نَه‌نای دخترا کَی نوک چادِرٍم گدایی کنم که … دختر شانه بانِین… باز اَمونایی کدم … یازده ته دختره جَم کدم…شُوروای تُند و‌ تیز بار کدم نانای قُلاچ قُلاچ تندوری پزیدم و سلاتِی تُند کدم … که تو شامَتی بخچ ما زنده بپایی و خدا قبول کنه… عذر و زاری ماره… بگویی او روز ده قَلای ما جَشِم بو… خُوشی بودیم‌…بوبو گَکِتُم بِسیَر خوش بو…باز… ادېم..گفت… دخترا که از سرِت بِذگَریدن… خدایی… دخترِ ملل صیب که نوبت آخر از او‌ بود ..،تره ده دامنِ زنِ ضابط صیب انداخت و رفتیم طرف مَجِت … ده ره … زَنِ ضابط صیبه گفتم…ناسیم که به خیر جور شوه … باز اگه اُشتُکِ اِشکَمِت دختر بو…بخچش میتی… بیچاره ره خدا روز نیکی بته … گفت…‌به دِلِ مَه ‌و تُو باشه… آه … چرا نی … خو…هنوز اشتک‌ ده شِکمُم خربوزی سر بسته ‌و بچه ده مَجِت …اول خدا بخچ تان بانیش… با … دَه وَختش مردا میانه‌کالِ خودِ شان گپ بزنین… با ده مَجِت بُردیمت…باز کارای کدیم… که بخچت نَقِل می‌کنم…آلی خَو کُو که اٍم دفه بابیت از خانه می‌کَشدِ ما…. ادامه دارد…
ادامه خواندن میترا نور و من قمر میترا سلسله‌ی داستان تخیلی بخش ششم : محمد عثمان نجیب

سیمرغ سیمین تن رویا های من: محمد عثمان نجیب

زنده‌‌گی و فُرود فَراز های تلخ و شیرین آن دل‌پذیری و دل‌گیری های خود را دارند، این انسان است که هیچ نه می داند چی و چی وقت اتفاق می اُفتد؟ جولانِ زنده‌گی گاهی چنان خود‌نمایی می کند و انسان را حیران می سازد که درون مایه‌ی هستی، انسان را به سازگاری های باورمندِ فردای نیک رهنمون می‌شود.

فصاحت و‌ بلاغتِ انسانی، عطوفت و محبت انسانی نردبان اساسی همین بازی تقدیر است. انسان پیش از رسیدن به ایست‌گاهی که هرگز در فکر و خیال‌اش هم نه بوده به همان‌جا پیاده می شود.

ادامه خواندن سیمرغ سیمین تن رویا های من: محمد عثمان نجیب

میترا نور و من قمر میترا سلسله‌ی‌‌ داستان تخیلی بخش پنجم: محمد ‌عثمان نجیب

   خانای چشمک دار ادېم شان ده قلا…مام بسم‌اللهِ اول و‌ آخر گفتم… پیاوه خوب مزه می‌داد… مرچ ‌خشک میده‌کد‌گی سَوز کت نان گدوله بسیار مزه داد… ادیم گفت… او خراباتی… ده ای روزا به سُر نیستی چی کَدستِت… مه به خاطری که گپه تیر کنم… یک لُور بازی کدم… از بابیم پرسان کدم که چرا گَوا و گوسپندا ره بستهِ کدین ده تبیله…زَیمتام می کشین… اقه ملک و کُرد و پلوانام دارین…کاکا اخترو بر تان دِیقانی میکنه… مگم گوشت نِمیپزین…تا گپو مه آخر کنم … یک دفه ادیم صدا کد.. الکذاب لامتی… مهِ مانای او گپه نِمیفامیدم… پرسانش کدم ادې جان ای مَتَلَکِت کام مانام داره یا خَی‌کِی… بابیم گفت… بچه بِسیَر

ادامه خواندن میترا نور و من قمر میترا سلسله‌ی‌‌ داستان تخیلی بخش پنجم: محمد ‌عثمان نجیب

اتهامات ویکتور الیوخین در مورد ریسس جمهور پوتین : مترجم جیلانی گلشنیار

 در ویب سایت انترنیتی حزب کمونیست فدراتیف روسیه، دردادگاه نظامی اتهام های را علیه ولادیمیر پوتین وارد نمودکه اینک ترجمه آن خدمت خوانندگان عزیز ارائه می گردد:

ویکتور الیوخین، سابق معاون دادگاه عالی اتحادشوروی و نماینده مردم درپارلمان روسیه و معاون کمیته دفاع آن و یکی از رهبران حزب کمونیست فدراتیف روسیه، در دادگاه نظامی و در جمع افسران عالیرتبه نظامی آنکشور برعلیه جنایتها و خیانت های ولادیمیر پوتین رئیس جمهور فدراتیف روسیه، اتهامها وارد نمود:

“پوتین بتاریخ 7 اکتوبر 1952 در یک فامیل عادی دراتحادشوروی به دنیا آمده است.درسال 1975 از دانشکده حقوق دانشگاه لیننگراد فارغ شد وبه سازمان استخبارات “کی گی بی” پیوست.

ادامه خواندن اتهامات ویکتور الیوخین در مورد ریسس جمهور پوتین : مترجم جیلانی گلشنیار

دو‌ لشکر کشی و دو تفاوت فاحش آمریکا و اروپا و شوروی: محمد عثمان نجیب

               

بخش چهارم و اخیر:

خطاب برای سفسطه سرایان ؛ آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند، می دانند که نه می دانند من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم که بدون من کامل نیستند

توضیح:

بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک،‌ هزاره، پرچمی،‌ خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت می‌سازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هاستم.بیش‌ترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعی‌یی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من می‌شود لطفاً خود شان یا دیگر هم‌کاران عزیز ما به من گوش‌زد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.

ادامه خواندن دو‌ لشکر کشی و دو تفاوت فاحش آمریکا و اروپا و شوروی: محمد عثمان نجیب