
عمری ست گشته سُرورازبرم جدا
یا من شدم به هجر و فتادم زاوجدا
روزم به یاد گمشده ام شام می شود
شامم به فکر صبح نباشد ازاو جدا
مقهور روزگار و سزاوار غربتم
افتیده ام به دام و نگشتم ازاو جدا
ادامه خواندن سُرورگم شده : میرعنایت الله ساداتعمری ست گشته سُرورازبرم جدا
یا من شدم به هجر و فتادم زاوجدا
روزم به یاد گمشده ام شام می شود
شامم به فکر صبح نباشد ازاو جدا
مقهور روزگار و سزاوار غربتم
افتیده ام به دام و نگشتم ازاو جدا
ادامه خواندن سُرورگم شده : میرعنایت الله ساداتدوستداران هنر وفرهنگ، سینماگران جوان و راهیان سینما!
از من خواسته شد تا پیرامون شخصیت والاگهر با ضمیر آگاه، مدبر، فاضل و آگاه رشته سینما جناب زنده یاد شادروان استاد توریالی شفق سناریست،مونتاژور، کارگردان متکی به آموزه های مسلکی ومعیاری، توضحات لازمی را پیشکش حضور تان نمایم، من باکمال حرمت به استاد عزیزم که الفبای سینما را از اثر لطف ومرحمت اش آموزش دیده واندوخته های دارم که همه کارکردهایم تکیه به رهنمود های خردمندانه این مرد مجرب و خجسته میدانم..
ادامه خواندن توریالی شفق؛ اسم آشنا، پایدار و جاودانه در تاریخ سینمای افغانستان!گل نیست، ماه نیست ، دل ماست پارسی
غوغای کوه ، ترنم دریاست پارسی(قهار عاصی) .
درحقیقت زبان، اساسی ترین ابزار بازتاب وانتقال اندیشه است . زبان هنرمندانه در واقع بافت خلاقانه واژه هاست که با استفاده از ان نویسنده مخاطب ، خواننده وخواهنده اش را می آفریند. به آنچه که نویسنده قبل از همه نیاز دارد ،آشنایی با اصول نگارش زبان ، دستور زبان ، گنجینه بزرگ از لغات وواژه ها ، قوه تخیل بدیع،ودقت در کاربرد درست واژه هاست که می تواند، اثر نویسنده را جاویدانه وپایدار و خواننده را دچار شگفتی سازد وبه ستایش وادارد.
ادامه خواندن برخی از ویژه گی های درست نگاری در زبان فارسی- دری ( سه قسمت): جستاری ؛ از دکتر حمیدالله مفیدخانه ما در خم وپبچ کوچه باغ های چهار آسیاب قرار داشت بهار که طبیعت حیات دوباره
میگرفت و درختان سبز و خرم میشدن و شگوفه میکردن. از بودن درآنجا خیلی خوشم میامد
وقتی مکتبی شدم باید از قریه میکوچیدیم و درمحل باید نقل ومکان میکردیم که من وبرادرم
شامل مکتب میشدیم.در گذشته هنگامیکه کاکاشفیقم مکتب ابتداییه رادر قریه خلاص کرد
ادامه خواندن سونیا و شفیق کاکایم قسمت اول؛ داستان زیبا از قلم ماریا داروبرای شنیدن برنامه کورنی ژند رادیو تلویزیون وطن به مدیریت خانم فورزیه جان شهاب . نطاقان دیگر خانم عزیزه صدیقی و جناب سلطان ابوی ؛ روی ویدیو فشار بدهید.
بیست وسه سال پیش، شبی که فردای آن باید از پاکستان رهسپار کانادا میشدیم، به دیدن استاد غلام محیالدین شبنم رفتم تا برای واپسین بار سایۀ دست مهربانش را بر فراز سر داشته باشم. هنگام پدرود، نخستین خاکۀ چاپ البوم “نقاشان مهاجر افغانستان” را نشان داد و گفت: چند سطر یادگار بنویس تا در مقدمه بگذارم. گفتم: چشم و نوشتم:
تصویر نمادین و پیوست آن سرودی از استاد شبنم در سربرگ، جایی برای شناسۀ دیگر در این کتاب نمیگذارد. او با جامۀ سپید در کنار سنگفرشها غمگینانه نشسته و به گردآوری گلهای پاشانی که پس از شکستن گلدان بر روی سنگ به هر سو فتاده اند، میپردازد.
ادامه خواندن البوم “نقاشان مهاجر افغانستان” : داکتر صبور الله سیاهسنگ
روند پامال شدن حقوق بشر در افغانستان چهرههای برجستۀ فرهنگی را از کشور بیرون میکشید. یکی ازین سیماهای پناهنده غوثالدین نقاش پیشگام و هنرمند گرافیست است. او در گفتوگویی (اسلام آباد، پاکستان/ 28 اگست 1985) اشاره کرد به فشارهای فراوانی که در اپریل 1985 او را واداشت تا پیاده از کابل رهسپار برونمرزها گردد:
«غوثالدین هستم و هفتاد سال دارم. مکتب را نزد آموزگاران داخلی و خارجی در لیسۀ صنایع خواندم. روزی شاه امانالله به مکتب ما آمد. نقشی از او کشیدم و صد سکه طلا پاداش گرفتم. فیضمحمد وزیر معارف تمام شاگردان لایق مکتب را خواست و سکهها را در حضور شهزاده به من داد.
ادامه خواندن “مردن در افغانستان نویسندگان: To Die in Afghanistan “To Die in Afghanistan “برگردان: داکتر صبورالله سیاسنگدر این چند سطرمحدود ،هدفم شرح حال نویسی نیست، تنها شناخت شخصی ام را از این دو نازنین برایتان بگونه ای مختصر و فیسبوکی بازگو میکنم. از آوان کودکی با اسم خانواده ای با فرهنگ کهزاد آشنا بودم در خانه ای ما همیشه صحبت از استاد احمد علی کهزاد بود و کارکرد های شاخصش در راستای تاریخ کشورم ، پدرم میگفت اگر آقای کهزاد تاریخ این مملکت را برای فرزندان معارف ننوشته بود ، نمیدانم چه را به آنها درس میدادند. برادرانم بخصوص داکتر زمریالی میگفت که قدر استاد کهزاد بزرگ را باید ارج گذاشت که تاریخ این کهن سرزمین را چه زیبا در سطح جهانی اش پی ریزی کرده. و از استاد نبی کهزاد هم که مرتب رساله ها و مقالات و ترجمه های با ارزشی از زبان های انگیسی و فرانسوی می خواندیم و می شنیدیم و وقتی صحبت از استاد یوسف کهزاد بود، هنر نقاشی و تیاتر و شعر این نام را رنگینتر می ساخت.
ادامه خواندن استاد یوسف کهزاد و بانو زکیه کهزادی که من می شناسم ! ازجفتی می گویم که برایم خیلی عزیزند : هما طرزیجای اسمم در کتــــاب زنــدگی انسان نویس
هویتم را بی کس و بی میهن و نالان نویس
زادگاهم را که جــــان بگرفتــــه اعضایم از آن
مهد جنگ و آتش و باروت و آتشدان نویس
ادامه خواندن من و کتاب زندگی : صالحه وهاب واصلای مادر من فرخ و آباد بمانی
پر خنده به لب خرم و دلشاد بمانی
باشی چو چمن خرم و دلشاد به هر فصل
با قدر رسا هم سر شمشاد بمانی
ادامه خواندن بمناسبت روز مادردر برنامه پرده داران هنربه گویندگی محترم معروف قیام از کار کردهای هنری خانم ستوری منگل بزرگداشت بعمل آمد و از من تقاضا گردید تا پیام خودرا بدین مناسبت بفرستم. لینگ پیام در ذیل میباشد.
در این برنامه بزرگداشت از کار های فرهنگی و هنری خانم ستوری منگل ؛صورت گرفت. یکتعداد دوستان فرهنگی در این پروگرام سهم گرفتند و نطریات خودرا در مورد فعالیتهای خانم ستوری منگل ابراز کردند.
ایشان عقیده دارد که: (( رادیو تلویزیون هر ملت ، در اصل زبان همان ملت است )).آرې!پس از افتتاح تلویزیون در افغانستان او نیز یکي از همان نطاقان پیشګام ما بود ، او نیز تلاش داشت بمثابه زبان ملت واحد ما ،ګویا و رسا باشد .
از فوزیه جان میګویم ، فوزیه جان میترا .آن همکار عزیز مان که حتی در زمان نوجواني و تعلیم ،در آوانیکه متعلم مکتب بود به نطاقی علاقه فراوان داشت و بګفته خودشان ګاهي خواب میدید که عقب میکروفون رادیو و تلویزیون نشسته ،اخبار ، جریانات و حالات کشور و جهان را برای هموطنانش میخواند ، وقتی بیدار میشد ، عطشش فزونی ګرفته تا اینکه براستي هم یک روز ، یک روز آفتابي روشن به دفتر نطاقان رادیو تلویزیون آمد و پس از سپری نموده امتحانات زیاد ، چانس کار در یګانه رادیو و تلویزیون افغانستان را بدست آورد (۱۳۵۷ )و بدین ترتیب همه خواب هایش به
ادامه خواندن فوزیه میترا خوبترین نطاق رادیو تلویزیون افغانستان : محمد یوسف هیواددوستسخن کز دهان بزرگان بود
چو نیکو بود داستانی شود
«ابو شکور بلخی»
تمهید
مثل کلمهییست عربی و به معنی شباهت داشتن چیزی به چیز دیگر است، علامه جارالله زمخشری فخر خوارزم در کتاب المستقصی خویش درباره مثل میگــوید: «مثل در اصل زبان عرب به معنای مانند و نظیر است و معنی مثل مانند کردن چیزی به چیز دیگر است». ابو عبید قاسم بن سلام متوفی سال (۲۲۴ هـ ق) در آغاز کتاب الامثال مثل را همان حکمت دانسته است یعنی حکمتی که محصول تجربه است و مثل را گونهیی کنایه دانسته بر آن سه ویژهگی شمرده است، ایجاز لفظ، اصالت معنی، حسن تشبه. این باور در مورد مؤجز بودن لفظ مثل صائب است اما نشانه سومی که حسن تشبیه باشد در همه گونه مثلها دیده نمیشود،
ادامه خواندن سخن کز دهان بزرگان بود-« تمهید» : برهان الدین نامقآيا تا کنون فکر کرده ايد که ليسه مريم خيرخانه و کوته سنگی کابل به نام چه شخصيتي نامگذاري گرديده و چرا مردم آنجا منطقه اي بزرگ خيرخانه را به نام حوزه ي همان ليسه دخترانه ياد مي کنند؟ و گذشته ازين آيا مي دانيد که اسم کوته ي سنگي با اين مريم خانم چه رابطه يي دارد؟
در پاسخ مي توان گفت که اين هردو نام به پاس مقام ادبي و اجتماعي شيرزنِ استبدادستيز، سخنور و مبارزي مسما گرديده که در اوج حاکميت استبداد کبير عبدالرحمان خاني از کسي نهراسيده بر مستبدين تاخت و بر ظالمان خرده گرفته از مردم خويش جانبداري کرد. اين شيرزن مريم معروف به بي بي سنگي و بي بي سيده يکي از بزرگ زنان سخنور کشور در نيمه ي نخست سده ي بيستم ميلاديست که در آن عصر نيمه تاريک نه تنها مشعل ادبيات عرفاني را به دست گرفت، بلکه در مبارزات استقلال طلبانه-ي جوانان ميهن پرست کشور نيز شرکت جسته و شاه استقلال بخش، امان الله غازي را در نخستين دقايق جلوسش بر اريکه سلطنت افغانستان، تشويق به تحصيل استقلال سياسي کشور نمود.
ادامه خواندن بي بي سنگي شير زن مبارز و سخنور ; داکتر اسدالله شعوردر این برنام مطالب مختلف در رابطه به زندگی خانواده و اجتماع مورد بحث وبرسی گرفته میشود.مدیر دایرکتر رادیویی ان محترم فوزیه شهاب و همکاران برنامه عبارت اند از سلطان ابوی و عزیزه صدیقی میباشند. البته پارچه تمثیلی بعداز یک ساعنت وچهل شش دقیقه شروع میشود.
https://www.facebook.com/radio.tv.watan/videos/382385248118992
دوستان ارجمند: بعد از خوانش مصاحبه با او و کار کرد های افتخار آميزش بيشتر آشنا ميشود..
دوست آنست که در غيابت وکيل مدافعت باشد..
دوستان عزيز … امروز سفر مجازی طرف قاره پهناور ايالات متحده امريکا شهر زيبای Missouriديدن يک زن با وفا، يک مادر با تمکين و فداکار و يک دوست بی همتا دارم.
با اين اوصاف حتمی فهميده ايد که خانم فوزيه شهاب عزيز منظور و مطلوب ماست..
ادامه خواندن امروز با يک زنی مصاحبه نموده ام، که کمتربديل و کمترهمتا دارد: ناهید علومیاگر نصب کتیبهها و سنگ نوشتههای ارشادی و اخلاقی «آشوکا» فرمانروای موریایی هند در «سرپوزه» قندهار و «سرخکوتل» بغلان را یک اقدام فرهنگی از سوی هند قدیم بدانیم، میتوانیم ادعا کنیم که نفوذ فرهنگی هند در قلمرو شمالی این کشور یا افغانستان فعلی بیش از ۲۲۰۰ سال قدمت تاریخی دارد. قرنها بعد تبادل فرهنگی بین هند و سرزمین فعلی افغانستان شکل دوجانبه به خود گرفت تاجایی که فرهنگ خراسانی از جمله زبان و ادبیات فارسی از خراسان قدیم وارد قلمرو هند شد و دهها سال به عنوان زبان رسمی در هند مورد استفاده قرار گرفت.
تبادل فرهنگی بین هند و خراسان قدیم از قرنها به اینسو، قاعده و شکل وارونگی داشته و دارد؛ به این معنا که گاهی هند مرکزی سرزمینهای شمالی شبهقاره هند را تحت نفوذ فرهنگی خود قرار داده و گاهی قضیه برعکس شده است و هندیان تحت تأثیر فرهنگ خراسانیان قرار گرفتهاند اما پس از حضور استعمار انگلیس در شبهقاره هند، حضور و نفوذ فرهنگی هند در افغانستان شکل یکطرفه به خود گرفت که اکنون در همین مرحله قرار داریم.
ادامه خواندن نگاهی به حضور فرهنگی هند در افغانستان ؛ بخش اول : محمد مرادیبه شما عزیزان، از زبان روسی ترجمه کردم : آفرینم
++++++++
اگر توان «نه» گفتن را نداری٬ «بلی» گفتن ات هم ارزش ندارد
****
اگر میخواستی همه اطرافیانت مثل خودت باشند ٬ زندگی برایت جالب نبود
****
مهم نیست چی چیزی را از دست دادی٬ مهم این است که حالا چی داری
****
ادامه خواندن کاش این سخنان را وقت تر میدانستم : هارون یوسفیبه دل میبندم عشق آریانا؛ گریه خواهم کرد
خراسان را غزل میبافم اما؛ گریه خواهم کرد
تمام کهکشان را طی کنم تا پهنهی آفاق
بهخال سبز این تقویم دنیا؛ گریه خواهم کرد
به سوگ کاجهای تربُر و افتیده در کابل
ادامه خواندن خراسان را غزل میبافم اما… شعر از نجیب باورنام اصلی پاییز حنیفی، عبدالرووف است. او در سال 1316 خورشیدی در كابل زاده شد، از شمار نخستین شخصیتهای فرهنگی افغانستان است كه به دست دژخیمان رژیم دستنشاندۀ اتحاد شوروی پیشین در سال 1357 خورشیدی سربهنیست شد. او را کشتند؛ اما صدای او بدون تردید پیوسته در زیر رواق فرهنگ و ادبیات کشور طنینانداز خواهد بود. به تعبیر واصف باختری، او نیز از همان پرندهگانی بیبازگشت جنگل رگبار است. حنیفی را میتوان از شمار نخستین نسل طنزنویسان افغانستان خواند. او نخستین گزینۀ نوشتههای طنزی خود را در سال 1347 با نام «لبخند»، در شهر كابل انتشار داد.
ادامه خواندن یادی از نویسندۀ شهید، پاییز حنیفی : استاد پرتو نادریبا شاعر گمنام کمری معرفی شوید که هنرمندان چون احمدظاهر، ساربان، نغمه و چندین تن دیگر، بهترین آهنگ هایشان را مدیون اشعار وی میباشند.
مرد گمنام و طنپرست و شاعر نویسنده و رزمنده سپاهی گمنام کشور شهید خانجان مقبل در سال 1312 خورشیدی در یک خانواده تهیدست در قریه ی کمری ولسوالی بگرامی ولایت کابل دیده به جهان گشود . نظر به استعداد و لیاقتش جلب حربی شونزی شد این مرد ادیب مشهور ترین تصنیف ها را برای احمد ظاهر ، میرمن ژیلا ، استاد ساربان ، حفیظ خیال زنده یاد رحیم مهریار خانم سلما خانم نغمه ژینوس شمس الدین مسرور و ده ها هنرمند دست اول و مطرح ساخت وهمه اهنگ هایش گل کرد و شهرت یافت.
مقبل منحیث نویسنده ای با رسالت و شاعری پرتوان؛ مضامین و اشعار انتقادی و افشأگرانه ی خود را با نام های مستعار: کمریوال، عنقا، (م. ل.)، سنگتراش، همجوار، آموزگار و همسایه در مطبوعات کابل به نشر می سپرد.
ادامه خواندن مرد گمنام و طنپرست و شاعر نویسنده و رزمنده سپاهی گمنام کشور شهید خانجان مقبل : حیدرعدیلسخن معروفی از «شمس تبریزی» است که میگوید: “اگر معشوقی یافتی که یافتی، اگر نیافتی چوبی را بتراش و عاشق او شو”
این سخن شمس از باب مبالغه در اهمیت عشق است نه این که انسانها را به بتتراشی دعوت کند اما عشق چیست که جایگاه بلند و رفیعی در ادبیات ما دارد تا جایی که مولانای بلخی از شدت عشق به شمس تبریزی، هزاران بیت شعر برای او سرود.
عشق، دگرخواهی است که در مقابل خودخواهی و خودپرستی قرار دارد و حافظ آن را به زیبایی بیان کرده است:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
وقتی عاشق کسی میشویم، دیگر ما نیستیم بلکه معشوق است که محور عالم قرار میگیرد. زمانی که عشق عمیقتر و عمیقتر شد، «من» در وجود عاشق میمیرد و پس از آن هرچه هست، «او» است.
ادامه خواندن عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید : محمد مرادییک روز پیرمرد مو سفید از ما تقاضای صدقه کرد . جوزف دوست همراهم پنج فرانک به او داد و وقتی نگاه متعجب مرا دید گفت:
” این مرد بیچاره مرا به یاد داستانی می اندازد که باید برایت بگویم . خاطره ای که مثل سایه همیشه دنبالم می کند:
خانواده من که اصلن اهل «هاور »بودند ، هیچ ثروتی نداشتند. تنها کارما این بود که به هر نحوی که میشد٬ باید به دخل و خرج خود احتیاط میکردیم . پدرم زیاد کار می کرد و شب ها ناوقت از دفتر بر می گشت٬ اما با آن همه زحمت٬ درآمد بسیار کم داشت . من دو خواهر هم داشتم . مادرم که از موقعیت پایین زندگی ما به شدت رنج می برد ، با سنگدلی با پدرم حرف می زد ، سرزنشهایی که مودبانه و غیر مستقیم٬ اما خطاب به او بودند . پدر بیچاره ام در جواب این حرف ها حرکتی می کرد که مرا به شدت اندوهگین می ساخت. او همیشه در آن مواقع دستش را به طرف پیشانی اش می برد ٬ گویی که می خواست عرقی را که روی آن نبود پاک کند و هیچ حرفی در جواب مادرم به زبان نمی آورد .
ادامه خواندن کاکاژول ؛ نویسنده؛ گی دو موپاسان؛ برگردان از زبان روسی : هارون یوسفی