نوشته از سیلمان کبیر نوری – افراطگرایی مقتدیان تورن اسمعیل آخوند در هرات باستان — موج تازه ای از گنداب ارتجاع سیاه را باید شناخت و جدی گرفت!

شفیق مرید: برای خودم، مردم و مردم هرات متاسفم

 علمای!!!؟؟؟ هرات: اجازه کنسرت موسیقی درین شهر مذهبی را نمیدهیم!

ادامه خواندن نوشته از سیلمان کبیر نوری – افراطگرایی مقتدیان تورن اسمعیل آخوند در هرات باستان — موج تازه ای از گنداب ارتجاع سیاه را باید شناخت و جدی گرفت!

روز پدر برای خانواده استاد همآهنگ خیلی ناگوار است

  ُ با بزرگداشت  از خدمات  هنری استاد در این روز  خجسته پدر  اندک در  معرفی  وی  میپردازم:

                                            الحاج  عبدالمحمد  همآهنگ

عبدالمحمد فرزند طلا محمد  زاده  کوچه  خواجه خوردک  «خرابات» شهر کابل سال (۱۳۱۶) میباشد.  پنچه  های  هنر آفرین  کودکان  خرابات  که زاده  دامان مادران  و پدران  هنرمند میباشند  همیشه  از کودکی  روی  پرده  های  آرمونیه  و روی  صفحه  تبله  در آهتزاز  بوده  است  و از همان  آوان  کودکی  مجالس  و محافل  را برای  وطنداران  شان نشاد بخشیده  اند.  در گذشته  های  دور که  محافل  عروسی  زنانه و مردانه از هم  جدا بودُ  کودکان خرابات برای  هنرآفرینی  در دسته  ساز زنان میرفتند و مجلس  ارایی  میکردند و درکوره  هنر  نوازه گی  وآواز خوانی  پخته  میشدندُ همآهنگ  نیز در آنزمان  کودکی  نظر به  رسم و عادات  مردم  خرابات بنام بچه طلا در دسته  های  ساز زنانه شهرت کشید.

ادامه خواندن روز پدر برای خانواده استاد همآهنگ خیلی ناگوار است

دنبوره بابه قیران سمنگانی

دنبوره نواز قدیم بابه قیران سمنگانی

دنبوره بابه قیران سمنگانی

شمال افغانستان با داشتن شرایط خوب اقلیمی ومنابع فروان طبعی خود , انسانها را بخاطر زنده گی جلب نموده  هزار ها سال   درحفظ کلتور وتاریخ قدامت دارند.سه هزار قبل در دور حکومت شاه سمنگان  با داشتن عبادت گاه  بودای ( تخت رستم) واقع در مرکز ولایت سمنگان انسانهای ان سر زمین موسیقی وساز واواز داشتند سرود خدا پرستی وهماسی را همرا با ساز واواز می خواندند و با رقص تمثیل میکردند.

ادامه خواندن دنبوره بابه قیران سمنگانی

غلام محمد «مصور» میمنه گی پیشآهنگ هنر نقاشی معاصر افغانستان 1873 – 1935م : نوشته ُ همایون باختر یانی -June 3 rd /2012

   

  آغاجی امیر قهار(عبدالرحمن) پسرک ابجدخوانی را که ملبس به لباس مردم سمت شمال غلام محمد «مصور» میمنه گی پیشآهنگ هنر نقاشی معاصر افغانستان 1873 – 1935م  : نوشته  ُ همایون باختر یانی  -June 3 rd /2012

کشورست با درخواست دادخواهی او به نزد امیر میبرد، در عریضه بر علاوه ی درخواست تظلم، تصویر پرنده یی که بر برگ تاک انگور سیاه نشسته، توجه امیر رابه خود جلب میکند، عبدالقدوس آغاجی (بعدها اعتمادالدوله)  به امیر میگوید که این رسم کار همین پسرکست. چشمان امیر با شنیدن این حرف از حدقه برآمده، پسر را احضار مینماید و با نا

غلام محمد میمنه گی

 باوری ازو میپرسد که این رسم را تو کشیده یی؟ پسر میگوید بلی امیر صاحب! ولی او دفعهٍ دوم و سوم نیز سوالش را تکرار می کند؛ اما عین جواب را می شنود، باز هم امیرشکاک باور ندارد. پس دستور میدهد که قلم و کاغذی به پسر بدهند تا جلو چشمان همه بار دیگر چنین پرنده یی را به ترسیم  گیرد. بعد از چند لحظه با تعجب در می یابد که این شاهکار توسط  انگشتان ظریف همین بچه­ی خُرد سال آفریده شده است. پسرک غلام محمد نام داشت که امیر «میمنه گی» اش خواند و دستور داد تا تحت تربیه گرفته شود. بلی! گنجشکک زیبایی که از موطن اصلیش میمنه، به کابل تبعید شده بود؛ میخواست به سرزمینی که روزگاران زیبا و رنگین آغاز عمرش را آنجا سپری نموده بود، باز گردد؛ اما بر عکس تمنای دل کودک، او را در قفس طلائی «کوتی باغچه»ی ارگ تحت تربیه گرفتند و مجالی برای 

ادامه خواندن غلام محمد «مصور» میمنه گی پیشآهنگ هنر نقاشی معاصر افغانستان 1873 – 1935م : نوشته ُ همایون باختر یانی -June 3 rd /2012

دوصدوهفتادو نوهمین سالروز تولد شاعر و متفکر خلق ترکمن مخدوم قُلی فراغی در شهر ترانتو کانادا تجلیل گردید

 دوصدوهفتادو نوهمین سالروز تولد شاعر و متفکر خلق ترکمن مخدوم قُلی فراغی در شهر ترانتو کانادا تجلیل گردید     

 دو صدوهفتاد و نهمین سالروز تولد شاعر و متفکر خلق ترکمن روز هفدهم می به ابتکار انجمن فرهنگی ترکمن های کانادا به اشتراک نمایندگان افغانستان ، تاجکستان، ترکمنستان، اوزبیکستان، ترکیه، آذربایجان، قزاقستان و  قیرقیزستان   مقیم ایالت آنتریو کانادا  در شهر ترانتو طی محفل شانداری تجلیل گردید.

ادامه خواندن دوصدوهفتادو نوهمین سالروز تولد شاعر و متفکر خلق ترکمن مخدوم قُلی فراغی در شهر ترانتو کانادا تجلیل گردید

فلم برقع در فستیوال بین المللی فلم های مستند درونکوور کانادا

 برقع از محصول  کار های اخیر ژورنالست و فلمساز مستعید کشور ما خانم برشکی احمد می باشد که شام دهم می   2012در سینما گرنویل ونکوور کانادا به نمایش گذاشته شد. پر تیراژ ترین روز نامه های  برتش کلمبیا صفحات اول خود را به آگاهی های فلم برقع جالب ساخته بود.  من یکساعت قبل از آغاز در محل نمایش فلم در سینما رفتم.جمع و جوش و ازدحام  علاقمندان که اکثر انها را جوانان و محصلان تشکیل میداد، سرک گرانویل را  نیمه مسدود ساخته و عبور مرور از آنجا مشکل شده بود. از جوانی  پرسیدم شما در این قطار  دراز منتظر استید امکان خرید تکت برایتان میسر خواهد شد؟ او گفت:” میگویند تکت ها همه به فروش رسیده اگر برای فعلا میسر نشد به نمایش بعدی میخرم”  خانم برشکی در این فلم  انگیزه و  پیدا یش برقع (چادری) را در افغانستان به تصویر کشیده و  به بررسی گرفته   است. در پایان نمایش فلم خانم مژده جمالزاده هنر مند پر آوازه ی میهن آهنگ  های پر شور و حماسی را  اجرا نمود.

ادامه خواندن فلم برقع در فستیوال بین المللی فلم های مستند درونکوور کانادا

محترم استاد محمد اسحق ثنا شاعر مشهور «چند زبانه» کشور

 

م- اسحق ثنا

 محمد  اسحق  فرزند حاجی  محمد نبی  در سال  (۱۳۲۸)هش- در اندخوی  – صحفات  شمال افغانستان  بدنیا آمده  است.  وی  تحصیلات  ابتدایی و ثانوی را الی  صنف  نهم  در اندخوی  ادامه  دادُ   زمانیکه  بکابل  کوچیدند  از صنف  دهم  تا ختم بکلوریا در لیسه  نادریه  در شهر کابل  تحصیلش  را ادامه  داد و در سال  (۱۳۴۷)هش- سند فراغت بکلوریا را بدست آوردُ  در همان  سال  چهل  وهفت  با اشتغال  وظیفه  معلمی  به  تدریس  اولاد وطن پرداخت و ضمن  اجرای  وظیفه  معلمی در دارالمعلین عالی  کابل جهت ارتقای  سویه  تعلیمی  اش  به  تحصیل  ادامه  داد.  محترم  ثنا در  ادارات  متخلف افغانستان  ایفای  خدمت  نمود است : طوریکه  در فوق  اشاره  گردیدُ باختم بکلوریا  وظیفه  مقدس  معلمی  را داشتند و بعد از فراغت   دارالمعلمین  بصف  استاد در لیسه  غازی  و بعد بحیث  عضو ریاست  تفتیش و سپس  بحیث  عضو  ریاست  تالیف  وترجمه  وزارت  تعلیم  وتربیهُ  بعد از آن بصفت  استاد در لیسه  غازی  عبدالله و آخرین  وظیفه  استاد  ثنا در لیسه  خیر خانه  که فعلاٌ  به  اسم  استاد  خلیل  الله  خلیلی  مسما گردیده  است ایفای  خدمت  نمودند  همچنان 

ادامه خواندن محترم استاد محمد اسحق ثنا شاعر مشهور «چند زبانه» کشور

( احیای گنجینه برباد رفته ) استعداد هنرمندان سرزمین آبایی ماقابل ستایش و تمجید میباشد

امان الله گندمی

توجه  شمارا به  مصاحبه  متخصر  محترم  «امان الله  گندمی» نقاش  افغان  با سید  انور  خبرنگار  بی بی سی در( کابل ) جلب  میدارم. این ظرافت منحصر به فرد تابلوها بود که مرا از نمایشگاه بین المللی افغان_ ترک به کاشانه ای در تایمن کابل کشاند، جایی که یک نقاش برای احیای گنجینه از دست رفته خود، تلاش می کند.    اسم این نقاش امان الله است و اسم خانواده اش گندمی و تمام تابلوهای نقاشی اش ساقه گندم .

ادامه خواندن ( احیای گنجینه برباد رفته ) استعداد هنرمندان سرزمین آبایی ماقابل ستایش و تمجید میباشد

تلویزیون یکی از وسایل ارتباط جمعی تصویری مهم در حیات اجتماعی بشر است.


نذیر ظفر

نذیر ظفر

تلویزیون در همه جوامع بشری رول بارز پخش ؛ تبلیغ و ترویج را دارد که باید در راستای هدفمند مورد استفاده قرار گیرد که متا سفانه امروز معکوسا متناسب است , در اکثر کشور ها چینل های تلویزیونی از طرف دولت اداره و کنترول میشود و کوشش می شود تا مطابق خواست های جامعه بر نامه ریزی گردد و دستاورد های تبلیغاتی آن در سا حات احیای فر هنگ ؛ مذ هب و سیاست و بر نامه های انکشافی و اقتصادی مو ثر باشد . در کشور عزیز ما بعد از تحول ۱۳۵۷ تلویزیون با وجودیکه دنبال رو یی پا لیسی اتحاد شوروی سابق را میکر د و زبان حزب و دولت سر اقتدار بود مگر بر نامه های آن با وجود مشکلات تخنیکی و امکانات محدود که ناشی از کمبود وسایل تخنیکی عصری آن وقت بود ؛ به مراتب بهتر از تلویزیون های سر مایه گذاران امروز است. زیرا کنترول و تفتیش در هر ساحه عاری از مفاد نیست و از جانب دیگر نصب کدر های مسلکی و مجرب خود در ساخت بر نامه اثر گذار است.

ادامه خواندن تلویزیون یکی از وسایل ارتباط جمعی تصویری مهم در حیات اجتماعی بشر است.

برگشت تاريخ

برگشت  تاریخ
میرعنایت الله سادات

    خوانده بودم که تاريخ بر نميگردد…

       نيرو های مولد رشد ميآبند و

       اين رشد ، مناسبات کهنه ای اجتماعی را ،
دگرگون ميسازد .

               * * * * *
همه به باليدن نيروها دل بسته بودند
تا اين جريان به راه افتد و
مردم ما از کوره راه تاريخ موفقانه بگذرند ،
و عقب ماندگی ها به گذشته متعلق گردند .

                               * * * * *

                  ولی اين آرمان بسر نرسيد

                  قبل از وقت ،

                  به عيوض مردم ،

                  واحد های نظامی را به حرکت در آوردند

                                * * * * *

                  گفتند: ما ” راه کوتاه ” را انتخاب کرديم …

                  عجب راه کوتاهی … واپسگرايان ،

                  ببخشید ، واپسگراترینٍ واپسگرایان

                  از همه جا سر بلند کردند.

                                * * * * *

                   ” زرنگ ترین ” آنها فتوا داد

                   که کابل

                   شهر کفر شده است ، باید

                   خاک آن به عمق ” هفت بلست  عیوض گردد

                                * * * * *

ادامه خواندن برگشت تاريخ

نتایج ستاره های افغان در سال ۲۰۱۲

 

ستاره  افغان
بهار همراز

 کمیسون  برگذاری  ستاره  افغان  درسال (۲۰۱۲) به  مراتب  خوبتر و عالی  تر با اشتراک  بیشتر  از  پانزده  هزار  جوان  اشتراگننده آغاز و استعداد های جوانان مورد برسی قرار گرفتُ  با  داوری  صادقانه  هیئت که متشکل از هنرمندان  سابقه  دار و فهیم  در رشته  هنری میباشند به مراحل  های  نهایی  رسیدند. ثبت  نام (۱۵) هزارجوان که  میخواستند  هنرمند شوندُ برای یک  آیند خوش و نشاد آفرینی خیلی امید وار گننده بود  و این  خود نشان دهندهف نفرت  برجنگ است .
قضاوت  هیئت که از جمع  پانزده  هزارُ  تعداد ۱۶۰  نفر را برای  اشتراک در برنامه  پذیرفتند نیز قابل تحسین  است
وهمچنان گریه  یک  تعداد جوانان که برای  یک  پدیده  هنری  میگریستندُ شدیداٌ قابل  قدراست زیرا  علاقمندی جوانان  وطن نشان میدهد …که  میخواهد برای  مردم شان خوشی  آفرین  باشند. شما جوانان نمونه از جمع میلونها  انسان مهن میباشید که به نشاد خود مردم تان علاقمند هستید تا از هرلحظه زندگی لذت برید اما هنرمن شدن  دشواری  های مسلکی خودرا دارد آن  عده که  نظر  به  قضاوت  هیئت  داوری  رد گردیدندُ شاید در رشته های دیگر هنری استعداد داشته باشدُ  تنهاآواز خوانی هنرنیست نباید مایوس شوید.  نواختنُ  نقاشیُ هنر تمثیلُ  نویسندگی و شاعری  نیز هنر است اگر شاعری  شعر نسراید و اگر موزیک صدای  را همرایی نکند هنرمند بدون موزیک  هنرنمایی کرده  نمیتواند و هرگاه  موزیک  دایرکتر و کمپوزیتور با هم یکجا  کار مشترک  انجام  ندهند هنرمند  هنرش را بنمایش گذاشته  نمیتواند.

ستاره افغان
ستاره افغان

 

 

 

 

 

 ثبت نام تعداد بیشمار جوانان برای دنیا هنری آواز خوانی و موسیقی و آینده  افغانستان امید وار کننده بود. چون معیار ها از طرف هئیت داوری نظر سنجی میگردید روی  همین  نظر سنجی برای (۱۶۰) نفر اشتراک باید کارت اشتراک مسابقه هنری داده شد طبعاٌ یک انسان  تمام معیار ها را پوره  کرده  نمیتواندُ  قضاوت داوران در هرمرحله دقیقتر و سختگیری  های مسوولانه بیشترگردید و استعدادها  از نظر صدا ُ مراعات نورم های هنری (سرُ – لی – کرچ- و راکها) دقیقاٌ مورد  برسی  قرارگرفتُ   چند نفر محدود بصفت  هنرمند  پذیرفته شدند.
در جمع  جوانان ذکور دوخانم جوان نیز تا چند مرحله حضورداشت شان را حفظ نمودند با آنکه  ازاستعداد هنری  برخوردار نبودند اما بخاطر شکستن  طلسم مرد سالاری وبخاطر تقویت روحیه هنری و جرائت دیگر خواهران ما اقدام شان در این شرایط خاص زمانی از ارزش عالی برخوردار است. خانم
 بهار همراز و خانم  سماٌ اقدام نیک و جسارت هنری  تانرا سپاس مینمایم. مخصوصاٌ از فامیل های محترم تان  که با تشویق  و رضایتمندی  برای  تان  اجازه  اشتراک  داده  اند نیز سپاس  گذاریم. خواهران عزیز !  در حقیقت  کامیابی  از آن  شماست زیرا در جمع چند میلون نفوس زن در افغانستان  تنها حاضر شدن و خوشتن را آزمون کردن دریک مسابقه  هنری کاریست بس دشوار .
سرانجام  پنج نفر  توانست که آزمون گاه هنری  را عبور  نمودند هنوز هم بنام  هنرمند واقعی خطاب  نمیشوند زیرا  هنرمند شدن کاریست که  ریاضت و شکسته  نفسی بیشتر از شما میخواهدُ دل  تمام  مردم را بدست آورند و خودرا در معراج  هنری  رساند… قلعه های شامخ  هنری ورقابت های سالم  را طی کردن  تلاش میخواهد.  کفت زدن  یک تعداد تماشا چیان که در  تالار جهت تشویق شما عزیزان حضور داشتندُ معنی موفقیت  کلی را نمیدهدُ هنوز قلعه های  بسیاربلندی پیشروست که برای  رسیدنش نفس میخواهد تا انزمانکه نفسها پخته شود راه  دور و درازی پیشرو است تاکه مردم شمارا هنرمند خطاب کنند.

 یک آرزو ها بدون تلاش  بدست  نمیآیدُ تمرین  ضرورت  استُ  دامن  تلاش را رها نکید جوینده  یابنده  است.
 جوانان در تمام عرصه  ها آینده سازان  کشور هستند و شما عزیزان  موسیقی افغانستان را با هنرنمایی تان در ستیژ ملی وبین المللی  معرفی  میدارید. همیشه  سبز  و رسا  باشید.
 ماریا  دارو اقدام نیک  تان را تهنیت  گفته آرزومند سعادت های  دایمی  برا ی شما و سایر هنرمندان میباشد. 

http://www.youtube.com/watch?v=V6GYsXHOXj4&feature=youtu.be

نگو کاین ریش؛ چه معنی دارد؟

به اقتفای «ریش نامه»ء ابوالمعانی بیدل

 و به استقبال ازبحث «ذلیل سازی مردم افغانستان با ریش و ریشخند»(1)

  فتانه «شمع»   جرمنی /17 دلو 1390

نگو کاین ریش؛ چه معنی دارد؟      غیر از این؛ کیش چه معنی دارد؟

سخن اصلاً به «معنی»  نیست!       معنی داریش ؛ چه معنی  دارد؟!

سر و آخر«بهشت»مقصودست!     «واسکت»ی بیش؛ چه معنی دارد؟

ریش تا ناف؛گشته است؛ سیاف!      راهبر  میش ؛ چه  معنی  دارد؟

کئ  خدا ؛  «با سواد»  بگزیده؟      خوان! و اندیش! چه معنی دارد؟

چون جهاد است «فی سبیل الله»      چرت بندیش(2)؛ چه معنی دارد؟

سرحد  و  ملک  ندارد ؛ دین !       وین«فروشیش3»؛ چه معنی دارد؟

هرچه یابی ؛  خدات  بخشیده         فکر و تشویش؛ چه معنی  دارد؟

نعمت است پوند، دالر و کلدار         گیر ؛ نگیریش ؛ چه معنی دارد؟

روبل هم گر برای دین گیری          چرک و پاکیش ؛ چه معنی دارد؟

برگ؛ بی اذن او  نمی  افتد!         “جرم جنگی”ش؛ چه معنی دارد؟

بندهء  او  ست «اسرائیل»           صیهونیستیش ؛ چه معنی  دارد؟

پیش الله مهم «نیت»هاست         ما که داریم دیگیش؛ چه معنی دارد؟

بر خدا ؛ نیست «نیت» کافر        آدمی و خوبیش ؛ چه معنی دارد؟

برترین خدعه گر؛ خداوندست     پرسش از خدعه بیش چه معنی دارد؟

ذل وعزت به هر  که او داده       داره – درویش ؟؛ چه معنی  دارد؟

جانی خوانندی  جهاد گر ها ؟         امر لاللهیش ؛ چه  معنی  دارد؟

باز«طالب» که شد قدر قدرت         جز سبب سازیش؛ چه معنی دارد؟

«آی.ایس.آی»و«سی.ای.ای»       جز «سبب» بیش؛ چه معنی دارد؟

هست «تقدیر»؛ هرچه پیش آید       این کم و بیش ؛ چه  معنی دارد؟

بی  قتال  و  جهاد  و  چور            آئین خویش ؛ چه  معنی  دارد؟

اینکه منعست خوانش و دانش         از پس – ازپیش؛ چه معنی دارد!؟

با «تیمم» هم “طهارت” هست !        معجزه ؛ بیش ؛ چه معنی دارد؟

با «کلوخ» پاک « مخرج» کن!         گاز و پنبیش ؛ چه معنی  دارد؟

“تی وی” و”دیش”کارشیطانست        این؛ زمانییش؟؛ چه معنی دارد؟

ناقص عقل است؛  مثل  دیوانه!         زن – تساویش ؛ چه معنی دارد؟

پس بباید گشت در زمان «صدر»       پیشرو ؛ پیش!؛ چه معنی دارد؟

کرده  کامل  نعمتش  بر  ما ؛            بیشتر خواهیش؛ چه معنی دارد؟

چون بدانی؛ غیر از«این» نیست         غیر تشویش ؛ چه معنی  دارد؟

شک و تشویش؛ آخرش کفرست         پس”بیاندیش!”؛چه معنی دارد؟

                      تند و عاجل سرود « فتانه »

                    وزن و قافیش؛ چه معنی دارد؟

      *=/*=*/    *=/*=*/        *=/*=*/  *=/*=*/   *=/*=*/

 

1-  انگیزهء این شعر بسیار ارتجالی بحث بیحد تکاندهنده و بیداری بخش بالا شد و البته در آن قرائت و طرز تلقی بلاهت آمیز و سفیهانهء  نوکران مسلمان نمای «آی.ایس.آی» و«سی.آی.ای» در منطقهء ما و همانند های خشک اندیش و دینسوز و معنویت کش شان در سایر بلاد اسلامی و غیراسلامی ؛ از دیانت مقدس نیاکان ما منظور است و بس!

2-  بنده ایش

3-  منظور چیز هایی مانند وطنفروشی ؛ خاک فروشی ، ناموس فروشی ، شرف فروشی است.

                                                                                                            

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی:

مولانا بزرگ بلخ پدر شعر دری

مولانا  جلال  الدین  محمد : جلال  الدین  محمد بن  بها الدین  محمد بن حسین  الخطیبی  البکری الحنفی  در( ۶۰۴)هجری  در سر زمین  باستانی  شعر  وادب  بلخ  تولد گردید و در سال (۶۷۲) در قونیه  (ترکیه) وفات یافت.  پدرش  «بهاالدین  محمد  پیروان  زیاد  در طریقت داشتُ  مشایخ  وعارفان  و خلفای  زیاد در  حلقه  او  بودند ُ در نخست او نزد  خوارزمشاه  خیلی  مقرب  بود اما مخالفان  تصوف  از وی  به  خوارزمشاه  شکایت بردند که موجب رنجش خوارزمشاه  گردید. و ی را مجبور ترک  وطن و مسافرت  ساخت. البته مسافرت  وی  مقارن  ظهور فتنه  ونفاق  مغل هم بوده  است.  بهاالدین محمد  در (۶۱۷) هجری  از بلخ  جبراٌ بمسفارت  پرداخت  که جلال الدین  در آنزمان چهارده سال داشتُ  نخست  به  هرات  آمدند و از انجا به  نیشاپور رفتند و جلال ادلین  به  دیدن  عطار رسیدُ شیخ  فرید الدین  عطار  برایش  دعا کرد و مثنوی  (اسرار نامه) خود را بوی داد و برای  بها الدین  گفت که این  فرزند را گرامی  بدارُ  از ناصیهء  او بزرگی  هویدااست.  باشد که نفس  گرم  اش  آتش  بر سوختگان زند.  بهالدین  با خانواده  اش  به  حج رفت و از آنجا به  ملاطیه رفت  و مدت چهار سال  آنجا  بماندند و بعد در آسیای  صغیر متوطن شدند  هفت  سال در (لارنده ) مقیم بودند و بعد نظر به دعوت سلطان  علاوالدین  کیقباد (۶۱۷-۶۲۶) دوازدهمین پادشاه سلجوقی  رومُ  به  قونیه  مرکز  حکومت  او رفتند.  بهاالدین  خود عالم بزرگ  در علوم  ظاهری  وباطنی  بود  به  تدریس  علوم  و نشر و ارشادات فضایل  پرداخت.
«جلال الدین  محمد» نخست  نزد  پدرش  تحصیلات را آغاز  کرد و در سال(۶۲۸) بهاالدین  وفات یافت  ُ جلال  الدین  نزد  «سید برهان الدین محقق  ترمذی» که از شاگردان پدرش  بودُ کسب  فیض  نمود  و مدت  نه  سال از ارشادات  وی  بهره  گرفت  و بعد به سفر (جلب ُ دمشقُ و سایر  شهر های  سوریه ) پرداختُ در سوریه  اقامت  گذید و اخذ معرفت و درک  مجالس  اصحاب  و طریقت  نمود. بعد به  قونیه  برگشت و به  تدریس  مشغول  گردید.  روزی  بر حسب  اتفاق  با « شمس الدین علی بن ملک داد» تبریزی  برخورد.  در این  ملاقات  شمس  از  مولانا پرسید که{ غرض  از مجاهدت و دانستن علوم  چیست؟}  در ملاقات ها و گفت  و شنودها مولانا فضایل  و اخلاق  نیکوی  شمس را درک  و مرید  او گشت. مولانا  از دیدار و گفتار شمس  به  وجد آمد و سر تعظیم به بزرگی  وی  نهاد. حالت  ظاهری  را فراموش  گرد و با اهل  دوریشان و عارفان  انس گرفت  و به ریاضت پرداخت.
آنچه  در باره  مولانا بزرگ بلخ از تولد تا وفات  و محل  بود و باش و سفر هایش  ذکر گردیدُ  گواهی آنست ُ هیچگاه  اقامت در ایران  نداشته  است{جعل  نویسان کشور ایران} به تاریخ  توجه  چندانی  ندارند و تلاش  مینمایند که سایر علما و فاضلا  کشور های  غیر را بر عقیده خویش  ایرانی  قلمداد نمایندُ برعلاوه  مولانا ابن سنای  بلخی  را که بیشتر به  افغانستان  و آسیای میانه  (ماوارنهر ) تعلق  دارد نیز  از علما ایران دانسته و افتخارات ان بزرگمرد  نیز  جهان  شمول  است . شاید امروز از هرکسی که در ایران زندگی می کند بپرسید که مولوی اهل کجا بود ودر کجا زندگی می کرد  پاسخ خواهد داد که بله او یک شاعر ایرانی و پارسی گوی بوده و تمام عمر خود را در ایران سپری کرده و تمام اشعارش نیز به زبان فارسی می باشد و فقط در اواخر عمرش گذرش به قونیه (در ترکیه) رفت  و همان جا در سن 68 سالگی نیز فوت کرده است.
در شرح  زندگی و مسافرتهای  «محمد بلخی»  توجه  نمایند اصلاٌ از ایران نام  برده  نشده  استُ چه  میشود  که  اندک  از راست  نویسی  بهره  برده و به صداقت  بنویسند  که  یک شاعر  دری  زبان  و شخصیت  بین الملی بوده است.  زیرا مولانا بزرگ افتخار تمام  بشریت  است و کلام  مولانا برای  تمام بشریت  پیام  از غیب  را میدهد… اگر  توجه  نماید خود  میگوید:

{ گر بریزی بحر را درکوزه ای == چند  گنجد قسمت  یک  کوزه ای }

زچیست ؟… شعر از رجنی پران کمار

شعر  زچیست

گرنمی خواهی مرا این دارو ودرمان زچیست  =   میروم  از شهر تو  این  ناله  وگریان زچیست
گفت  چشمانت بمن  از راز عشق دیگری  =  گرمنم  منظور  چشمت خاطر پاشان زچیست
این تپیدن های دل صبر و قرار از من ربود=  در شب  مهتابی  این درد شب  هجران زچیست
من  ترا در عالم  رویا بسی  بوسیده  ام   =  آشکارا بوسه  ام  کن  این پت  و پنهان زچیست
تو بیا در خوب  من تا بشگفم  روشن شوم=  دوستم داری  اگر  اندیشه  ادیان  زچیست
دوستت دارم  ترا چون  جان پرستش میکنم=  در محبت  کفر و دین  غم ایمان زچیست
گر نگاه  گرم  تو پیمان  عشق است و امید =  عاشقان دانای راز اند شیوه نادان زچیست
ای نگار نازنین امشب  بمن خمار ده       = دیده برمن دوختی  این دیده حیران زچیست
گرنمی خواهی مرا دزدیده می بینی چرا؟   =  برلبم بگذار لب این بوسه  ارزان زچیست

در خانه ام ! درخانه ام !

 شعر از دکتر محمد حسین علی ابادی
ارسالی :  رجنی پران کمار 
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ 
ای نـــازنین از عشـق تـو دیـوانہ ام دیوانہ ام
وز دیــــگران یـکبارگــی بیـگانہ ام بیگانہ ام
ایــن مردم عاقـــل نمـا بـگذار و پیش من بیــا
مـــــن با ھمہ دیوانہ گی فــرزانہ ام فرزانہ ام
دنبـــال دانایـــآن مـرو یار جہانجویان مشــــو
مـــن از حقیقــت خوشترم افسانـہ ام افسانہ ام
ازعطــرولطف ورنــگ تودل میکنداھنگ تو
تــا جلوہ چون گل کردہ ام پروانہ ام پروانہ ام
در داستنانــھای کہن جای تو باشد نزد مــــــن
ای بہتر از گنــج گہر ویرانہ ام ویرانـــــــہ ام
ھرلحظہ ای بنوازمــت وزجان،نثاری سازمت
دانــــی کہ من در عاشقی جانـــانہ ام جانانہ ام
نزدیک خویشت خواندہ ام درانتظارت ماندہ ام
دیگر چـــــرا در میزنی؟در خانہ ام درخانہ ام

مرا با خویش بگذار و بگذر « داستان کوتاه» از حسیب شریفی

 

روی لبه ی بام می آید و باز به گشت و گذار مردم خیره می شود. از این مشغولیت خوشش می آید. به همه که نگاه می کند؛ هرکس به نحوی مشغولیتی دارد و به کاری مصروف است. تا نزدیکی های ظهر یک بسته سیگار را تمام می کند. در همسایه گی اش سماوار است، مرتب چای می نوشد و به کار و بار مردم خیره می شود. همه چیز برایش مکرر است. زندگی خودش با دیگران. فکر می کند همه چیز به جز تکرار چیز دیگری نیست. چیز تازه ای به نگاه اش نمی خورد. از بالا به پایین که نگاه می کند دست فروشان روی جاده را می بیند که بیشتر از فکر فروش به فکر پولیس هستند؛ مثل این که از حادثه ای خبر شوند یکباره بازار دست فروشان به هم می خورد و همه فرار می کنند. با آن هم جنب و جوش مردم ادامه دارد و هرکس دنبال کارش است. باز غرق خود می شود و چند سیگار دیگر را پی هم دود هوا می کند. چای سبز همچنان در پهلویش است. هوا که رو به سردی می نهد برای او دلگیر کننده است. نمی تواند بیرون شود و در هوای سرد از لبه ی بام به تماشای مردم بنشیند. از زندگی تکرار خیلی خسته شده است. دروازه ی اتاقش را می بندد و پا به بیرون می گذارد. برف ها زیر پایش خش خش صدا می کند. برق برف چشمانش را آزار می دهد. عینک های دودی اش را می گذارد و به گام هایش ادامه می دهد. نادیده در هنگام راه رفتن با کسی برخورد می کند. پیش از این که از او معذرت بخواهد مجال این را نمی یابد. با چند فحش و ناسزا مواجه می شود، چیزی نمی گوید و راه اش را چپ می کند؛ وقتی نزدیک دریاخانه می رسد، همه جا سپید است. عینک اش را که بر می دارد برف نقره گون به چشم هایش سوزنک می زند. در این جا کسی دیده نمی شود؛ جز چند زاغ سیاه، که با قاغ قاغ شان سکوت دریاخانه را می شکنند. چند تا سگ هم روی برف ها جست و خیز می زنند و از این کار لذت می برند. پس از روزهای زیادی که چندین بار به این جا آمده بود این بار متوجه چیزی می شود که زیاد می خندد. چند گامی دورتر از او دو پسر بچه در داخل یک گودال نه چندان عمیق از هم لذت می برند. با آن که هوا سرد است، اما به نظر می رسد آن ها در جریان کار سردی هوا را حس نمی کنند. خودش را کنار می کشد تا آن دو از موجودیت او نفهمند. سیگاری روشن می کند و بر می گردد. وقتی دروازه ی اتاقش را باز می کند با نامه ای بر می خورد که لای دروازه گذاشته شده بود. نامه را که باز می کند نوشته است : « سلام رفیق روزهای سرد! با آن که می دانم دیگر بر نمی گردی و از این همه گیر و دار های دور و برت خیلی خسته هستی، چند روز قبل همسرت با همه وداع کرد و درآخرین لحظات از تو خواست، هرگاه بالای گورش آمدی فقط برایش دعا کن. فرخ و فرشاد هم رفتند نز مادر بزرگ شان. فضای خانه دلگیر تر از گذشته شده است.»

بقیه ی نامه را نمی خواند و کاغذ را مچاله کرده به گوشه ای پرت می کند. دست هایش می لرزند و با خود می گوید من هم باید بمیرم. باز پی هم چند سیگار دود می کند و فضای اتاق را پر می کند از دود. آهسته آهسته خواب روی پلک هایش سنگینی می کند و می رود به خواب. با صدای انفجاری از خواب می پرد؛ وقتی به ساعت نگاه می کند 3 پس از ظهر است. با عجله کورتی اش را به شانه می کند و به بیرون می رود. می بیند چند دست و پای بدون سر و تن به هر طرف افتیده اند. سرک خون آلود است و سر و صدای موتر پولیس و انتقال اجساد به بیمارستان جریان دارد. در میان کشته شده گان چشمش به گدای کنار جاده می افتد. پیش از این هم او یک پای نداشت، اما حالا به جز سرش همه اعضای بدنش متلاشی شده بودند. بیشتر از هر وقت دیگر خسته و ناراحت می شود و دوباره بر می گردد به اتاقش. فراموشش شده بود که دروازه ی اتاق را ببندد. متوجه می شود که در نبود او بعضی از اشیای اتاق به سرقت رفته است. به جای دیگر نقل مکان می کند، اما در اینجا نمی تواند به تماشای مردم بنشیند. اتاق تاریکی است که از پنجره اش نور نمی آید. ترجیح می دهد چند وقتی همین گونه در تاریکی باشد.

روز های آخر زمستان را در همین جا می گذراند و بعد راهی سفر می شود. موتر آهسته آهسته به حرکت می آید و یک مسافر نشسته در چوکی پیش روی موتر یک کپه نصوار به دهن می گذارد و دستانش را برای دعای سفر به رویش کش می کند. او هم سیگار دود می کند. دود در درون موتر و موتر در درون دره گم می شود.

آهای هموطن !

شعر
سلیمان کبیر نوری

آهای  هموطن !
مگذار همچو پار :
آید به شهر ما
چون مور- چون ملخ
با یالهای چرک
بد بوی – بد نما
آید به شهر ما
سنگین دلان غرب
با طالبان جنگ
با دشمنان صلح
بر شانه ها تفنگ
با تیر و با خدنگ .
مگذار هموطن !
طاعون شوم قرن
در قرن بیست ویک
آید به شهر ما
با گامهای شوم
با شعله های خشم
با تیر و با خدنگ
وحشت بنا کنند
با دار و سنگسار
با کیبل و چماق
با قطع دست و پا و گردن و با مسخ و مثله کردنت !
*****

ادامه خواندن آهای هموطن !

همه جا

همه جا سخن ز ننگ است همه ننگ میفروشند
سر شکسته ات مادر” باز به سنگ میفروشند

به بازار غیرت و همت خموش معتا سخن میگوید
بین فرهنگ بینای ما ” به کور و منگ میفروشند

طالـــب ز نـــام دیـــن ” بـــــه ما انتحار میفروشد
بــرادر بــا کلاه و چپـن ” هـر دو فرهنگ میفرشند

مــلا چف” طالب پف” پیــر” اش استخاره میکند
بین دوکانداران دین “دین به چه نیرنگ میفرشند

این چه بازاری” چه معتایی” که دین درچنگ اوست
زاهـدان بــری خــدا ” جامـه بــه ملنگ میفروشند

خوشیم” که درخـــت فـــردای مــا پــر بار میگردد
بر ما زشاخ اش نه طعم”تیری زخدنگ میفروشند

عتیق یوسفی

گهی افتم و گهی خیزم …

گــهـی افــتـم ، گهی خیزم بـرایش – گــهـی از دیــده خون ریزم برایش
بچشمش قدرمن چون خاک وباران – بـــه رنـگ بـــرگ پـــائیزم برایش
مـــرا دیـــوانـــه می ســازد جنونم – عجب بی قـــدرونـــا چیزم بـرایش
گـــهــی یـــاد وی از دل می تکانم – گـــهــی ازغــصــه لـبریزم برایش
خودش از پیش من دوری گـــزیده – بـــه ایــن غــــم درد آمـیزم برایش
بـــه گـــرمــی نـگاه مَــی میفروشد – من از لب ، بــاده می ریزم برایش
دلـــم فـــریـــاد دارد بــا غم و سوز- چـــومـــرغــــان سحرخیزم برایش
چـــو قـلــبـم آرزوی وصل او کرد – بـــه صـــد امید ، گل ریزم برایش
نـــدانـــم از چـــه بــی تــاثیر بـاشد – نـــواهـــای دل انـــگـــیـــزم برایش
خــــدایـــا رحـــم کن تـــا باز گویم – بـــه شـــعـر گــلــه آمـــیـزم برایش
رجنی پران کمار

سال نو عیسوی

حلول سال جدید عیسوی را به کافه ء وطنداران محبوبم ُ در داخل وخارج تبریک میگویم

گرچه سال نوِ ما، سال مسیحائی نیست
این به جز مشرب ترسا و کلیسائی نیست
می تپد در بر من دل ، به تمنای وطن
به مسیحا قسم این روز دلاسائی نیست
این چه سال نو و روز نوِ یخ بندان است
که به دل راحت ودردیده شکیبائی نیست
روز آن چون دل مابی وطنان سردوخنک
شب آن نیز دلارا و تماشائی نیست
شهر آراسته ، اما چه کنم، چشم مرا
آن توانائی و آن لذت بینائی نیست
ای خوش آن طنطنهء عید بزرگ نوروز
که شب وروزبدان خوبی ورعنائی نیست
هرطرف زمزمهء مرغ خوش الحان بهار
هر کجاجزطرب وشادی وشیوائی نیست
می وزد هر طرفی رایحهء عطر بهشت
در کجا نیست که رنگینی وزیبائی نیست
از بهار وطنم خاطره ها مانده به دل
گر فراموش کنم ، شیوهء دانائی نیست
سال و روز نوی آمیخته با مشک ختن
روح پرورتر ازان صفحهء مینائی نیست
قدر سال نو، « اسیر» غم ما می داند
آخراین مرغ چمن گم شده صحرائی نیست
م.نسیم«اسیر»
دسمبر1992م
بنُ المان

تحلیل از هشتصدوچهار مین سالروز تولد حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی:

 

سالروز تولد  مولانا
حسین هوشمند

  «بنیاد  آموزش نی » در  ادامه  تجلیل از مخاخر ومشاهری  برجسته   ی  زبان فارسی «دری» هشتصدو چهارمین سالروز عارف وارسته جهان اسلام مولانا جلال الدین  را درشام پنجشنبه دسمبر ۲۰۱۱ میلادی باشتراک جمعی  از دانشمندانُ شعرا و فرهنگدوستان افغان وایرانی تجلیل نموده ومحترام داکتر  حسین هوشمند یکی از اساتید کشور همزبان  ایران در رابطه به مولانا به تفصیل صحبت فرموده وسپس عده ی  از شعرا- نویسنگان اشعار ومقالات شان را ایراد کردند . در اخیر محفل  تقدیر نامه های  از طرف  مسوولین  بنیاد  آموزشی  نی  و مسوولین بانکویت هال  به عده  یی از اشتراک  کنندگان اهدا  گردید.

ناگفته نباید گذاشت که پیام های  از جانب  مسوول  خانه  فرهنگی  مولانا  و مسوول  نشریه  زن  در  ونکوور خوانده  شد.

گذارش  دهنده بنیاد  آموزش  نی 

ونکوور  – کانادا 

دوبیتیهای اردوُ از : رجنی پران کمار

خوابوں مــیں انے والے احســــان اتنا کــــــــــردو
جیون میں میرے اکے خوشیوں کے رنگ بھر دو
* * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * 
تمہارے کوچہ میں آتے ھی دگمگاے بہــــــــت
تم ہی نے ھاتھ تو تھاما تھا تم کو یـــــاد نہیں ؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 
دل توڑنے سے رابطے ٹـــوٹا نہیں کــــرتــے
  خوابوں کے سلسلـے تـو ابھــی تک جوان ھین
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای خدا یا راستے پیار کے محتصـــر کـردے
یا میرے دل کـــی تاریکیوں مین سحر کردے
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ 
تم نـے اڑتـــی ســی کیہی تھــــی اک بــــــات
ھم تــو سب کچھ لٹــا کـے بیٹھ گیــــــــــــــے
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چهار بیتی های اردو از: بانو رجنی پران کمار

یارب تو میرے شوق کی اس انتھــــا کو دیکھ
دل کو تو ھر اک باراس کا پیار چاھیــــــــــے
ملتی نہیں نظر ھر اک شخص سے میـــــری
مجھکو تو صـــرف اس کا دیدار چاھیــــــــے
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تو آیے تو ھـم ذلــف پریشــان سنواریـــــــں
آہ وں سے پھٹـــا اپنا گـــربــان سنواریــــں
انے کا تیــــرا کــوی تر اثــار ھو ھمـــــدم
پھــر تیــرے لیۓ اپنــا یہ دامـان سنواریں
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چھبا کر خار انکھون میں نظارہ خوب کرتــــے ھو
چھپا کر ھم سے ، غیروں کو اشارہ خوب کرتے ھو
پسا کر دام ، الفت میں چلےغیروں کے خود بیچھے
ھمیں خود سے جدا کر کے کنارہ خوب کرتے ھـــو

چراغ کاروان

شعر از ھادی رنجی
انتخاب از رجنی پران کمار
٭٭٭٭٭٭٭٭٭
دوش از بی مـــھری ان ماہ سیما سوختــــم
با کمال تشنـہ کامــی پیش دریا سوختـــــــم
انکہ با ھجـــران بامید وصــالـش ساختــــم
در کنـــارش ز اتش شــرم تمنا ســوختـــــم
سوخـــتم امـا نبودم شمع ســان یکجا مقیــــم
چون چـراغ کاروان ھرشب بصد جا سوختم
منکہ ھرگززآتش قہرش دلــم جائی نسوخت
با رقیبان گرم صـحبت بـود و اینجا سوختــم
گفت روزی میشــوی فردا ز وصلــم کامیاب
شـــامھـا درانتظـار صبح فـــردا ســــوخـتــم
عشق بـی پروا سبـــب شـد تــا میان انجمـــن
گـــرد شمــع عـارضش پروانہ اسـا سوختـــم
با”رھی”ھمراہ دراین معنیم”رنجی”کـہ گفت
انقــدر با اتـش دل سـاختـــم تــا ســوختـــــــم

پو هنیار ذلیخا نورانی اکرم

 ازقلم : ماریا دارو

از آنجایکه  زن را مقام مادر بخشیده  اندُ بمعنای آنست که اولین مربی در جهان مادر میباشد بلی از مادر پسر و دختر میآموزدُ یعنی آموزش و پرورش از آغوش مادر آغاز گردیده است.

بناٌ افتخار دارم ، هنرمند با  اسعتداد و یا مربی را بشما بمعرفی میگیریم که خود در تیاتر افغانستان از سن ۱۵ سالگی قدم گذاشته است. در دهه چهل زمانیکه یخچال تعصب در جامعه ما رو به ذوب  شدن بود ُ تیاتر نسوان به  فدارکاری  خانم های دانشمند چون کبرا نورزاییُ صالحه اعتمادی ُ لطیفه  کبیر سراج  و دانشمند عالی  مقام  مرحوم  زینب  عنایت  سراج وسایر ونخبگان کشور تیاتر نسوان را که  بعداٌ در اثر خدمات شایسته  خانم زینب  عنایت  سراح  بنام  وی  مسماشدُُ هنرنمایی  تیاتر راآغاز کردندُ یکتعداد شاگردان موسسه  نسوان  راتحت پرورش قرار دادند و با همکاری استاد سید مقدس نگاه  فعالیت  تیاتر نسوان بشهرت رسید. سال ۱۳۳۷هش زمانیکه محترم استاد عبدالقیوم  بیسد  بعوض استاد سید مقدس  نگاه با زنیب  ننداری  همگاری خویش را آغاز  کردُ  دراثر تشویق استاد بسید (خانم  نورتن  نورانی  و خواهر کوچکش خانم  ذلیخا  نورانی ) که  هنوز  پانزذده  سال  داشتُ به تیاتر  زینب  ننداری  رو آوردند.

خانم  ذلیخا نورانی  در دامان  والدین با دانش چون {سالم نورانی و کوثر نورانی  اولین  گوینده رادیو  کابل  وقت} تربیت شده بودُ از همان سن نو جوانی تا زمانکه  افغانستان را بنا بر دوام  جنگهای  داخلی  ترک  گفت ُ ذلیخا نورانی یکروز هم از هنر تیاتر  فاصله  نگرفت.  او و خواهر  بزرگش  نورتن  نورانی  بعداز زینب  ننداری  با مشوق  شان (استاد عبدالقیوم بیسد) به  پوهنی  ننداری و بعداٌ به کابل  ننداری درامهای  زیادی را بازی  نموده  اند.  درام های را  که  خانم  نورانی نقش  داتشه استُ {ساحره- پرنده  مجروح- شام زندگی – شمع  هایکه  میسوزند- گنهکاران بیگناه – طبیب اجباری – آتش زیر خاکستر – او پدرم نیست وغیره را با هنرمندان معروف  دیگر  در ستیج  های  مختلف  شهر کابل  وولایات  بازی  نموده  است.  خانم ذلیخا  نورانی  اولین  درامش را با خواهر  نورتن نورانی  در زینب  ننداری  بازی کرد بنام (ساحره ) ترجمه  ونگارش شادروان استاد «عبدالرشید لطیفیُ پدر تیاتر افغانستان»  بودُ.

  درسال  ۱۳۳۸ -هش  زمانیکه او  و خواهرش  همراه بااستاد عبدالقیوم بیسد به پوهنی  ننداری  رفتند  خانم ذلیخا نورانی  اولین  معاش  خود را که  مبلغ  سه صد  افغانی  بود ُ دریافت نمود.  او در کنار هنرنمایی در تیاتر به تحصیلش  ادامه  دادُ دوره  ابتداییه  و متوسطه را بپایان  رسانید  و جهت  تحصیلات  عالی به  ماسکو  اعزام  گردید و پس از گرفتن دپیلوم  ماستری  در رشته  تاریخ  تیاتر  بوطن  برگشت و بحیث امر کورسهای  آرت  دراماتیک در کابل ننداری  تقرر حاصل  نمود.  ناگفته  نماند که  خانم  نورانی  در تاریخ  تیاتر افغانستان اولین خانم بود که  در رشته  هنرهای  زیبا بسویه  عالی  تحصیلات  کرده بود . زمانیکه  او آمر کورسهای  آرت  دراماتیک  مقرر شدُ  کورسهای  ارت  دراماتیک  فارغان  صنوف  دوازدهم راتحت  پرورش قرار میداد و بعداز دوسال  تحصیل  برای  شاگردان  سند فراغت  صنف  چهاردهم داده میشد  و بعداٌ جهت  ادامه  تحصیل در رشته  هنرهای  زیبا شامل  پوهنتون کابل میگردیدند و بعضی  از فارغان  جهت  ادامه  تحصیل عالی  ومسلکی  بخارج  کشور  نیز اعزام  میشدند.خانم نورانی  اکرم برعلاوه  مسوولیت و مصروفیت  آمریت  کورسهای  آرت  دراماتیک درستیج  کابل  ننداری  به  هنرنمایی  نیز  میپرداخت.  زمانیکه  خانم  ایلزاافضلی تیاتر اطفال  را پایه گذاری  نمود  همکار خوب  خانم  نورانی  شد  و با  همکاری  همدیگر در تربیه  نسل  جوان  و بقای  تیاتر در کشور  خدمات  زیاد را مشترکاٌ انجام  دادند. بعداز ختم کورسهای آرت  دراماتیک خانم  نورانی  اکرم  نظر به  تحصیلیت  مسلکی  اش  در دانشکده  هنرهای  زیبا  بحیث  استاد  و نامزاد  کدر علمی  هنرهای  زیبا  توسط  داکتر   عنایت  الله  شهرانی  تقرر حاصل  نمودُ  نظر به  سوانح  خانم  ( ایلزا  افضلی  صحفه  ۷۳  کتاب آوای  ماندگار زنان ُ نوشته ؛ ماریا  داروُ  طبع  سال  ۲۰۰۸ میلادی  کانادا) دانشکده  هنرهای  زیبا  درسال ۱۳۵۸ هش- اوایل ۱۹۷۹ میلادی  دیپارتمنت  هنرهای  زیبا  از چوکات  دانشکده  ادبیات  و علوم  اجتماعی مجزا  و جدیداٌ بدانشکده  مستقل  در تشکیل  ریاست  دانشگاه  کابل ایجاد گردیده  بود  که به همت اولین ریس و موسس  آن دانشکده  جناب  داکتر  عنایت الله  شهرانی  تقرر افراد  مسلکی  چون  جناب  محمد نعیم فرحان  وخانم  نورانی اکرم که  هر دو  در رشته  تیاتر  تحصیلات  عالی  و مسلکی  داشتندُُ اقدام  صورت  گرفت . همچنان در کتاب  (خاطرات من  از  تاسیس  دانشکده  هنرهای  زیبا  در پوهنتون کابل ُاثر«  داکتر  عنایت  الله  شهرانی-صحفه ۱۶ تا۱۸ » تقرر افراد آتی  در شعبات  ذیل  دانشکده  هنرهای  زیبا صورت  گرفت.  جناب داکتر  محمد  نعیم فرحان  که یگانه  داکتر اء مسلکی  در رشته  تیاتر از کشور  چکوسلوکیا وقت  بدست  آورده  بود و در وزارت  اطلاعات  وکلتور ایفای  وظیفه  مینمود  بحیث آمر شعبه  موسیقی  و خانم  ذلیخا  نورانی  باسند ماستری  از روسه  شوروی  در رشته  تاریخ  تیاتر بحیث  آمر شبعه  تیاتر دانشکده هنرهای  زیبا تقرر حاصل  کردند  و ضمناٌ این  دو دانشمند  که دارای  تحصللات عالی مسلکی  بودند  از طرف  ریس دانشکده  هنرها ی  زیبا (شهرانی) به  کدر علمی هنرهای  زیبا  نامزد گردیدند. بعداٌ بخاطر رشد و انکشاف  هنرهای  زیبا جنابان  اتی  نیز در دانشکده  هنرهای  زیبا  خارج از کدر مقرر گردیدند {شادروان  استاد  محمد سلیم سرمستُ شادروان  استاد  فقیر  محمد  ننگیالیُ   محترم استاد  محمد  حسین  ارمان در شعبه  موسیقی  و استاد  عبدالقیوم  بیسد در شعبه  تیاتر } بودند. آنچه  گفته آمدیم  خانم نورانی  اکرم  از  نوجوانی  شرنوشت  اش  با  هنر تیاتر  گره  خورد  ُ او زمانیکه  در روسه  شوروی  تحصیل  میکرد علاقه خاص  به نمایشنامه  های  بلشویکهای  ماسکو و سایر تیاتر ها داشت با تماشای  درامها در تیاتر و  بازدید از آثار دراماتیک چخوف مجذوب هنر او شد.  استاد نورانی برعلاوه هنرنمایی  وتدریس  شاگردان در هنرهای  زیبا  و کورسهای  آرت  دراماتیک  به  ترجمه  آثار ونمایشنامه  های  زیاد  از زبان روسی  به  دری  نیز  پرداخته  است از جمله  ترجمه  نمایشنامه  ؛ چایکا؛ اثر  معروف  چخوف که بنام  « پرنده دریایی» در مجله  ژوندون در کابل  انتشار  یافته بود و اکنون تحت  همین  عنوان کتابش  زیور طبع  یافته  است و متشکرم  که  استاد نورانی  آنرا برایم  اهدا نموده  است واین  کتاب  را بدسترس  محصلین  دانشکده  هنرهای  زیبا کابل  نیز  گذاشته  است.

پوهنیار استاد  ذلیخا نورانی  برعلاوه  یک  هنرمند باافتخار و استاددانشمند و بزرگوار بود یک مادر مهربان  نیز میباشدُ برای کشور ما داشتن  چین  خانمهای دانشمند که نه تنها فرزندان خود را تحت  پرورش سالم  قرار میدهند برای آموزش  وپرورش  فرزندان  وطن نیز سعی  وتلاش مینمانید ُ غنمت بزرگ  است مگر با تاسف  که  ادامه  جنگهای  داخلی  برایش  امان نداد تا در کشورش  مصدر خدمات بیشتر گردد بنابر جبر زمان در سال های  جنگهای  داخلی  (۱۳۷۱) هش- کشور را ترک  نمود  واکنون  باهمسرش  جناب«  اکرم»  وفرزندانش  در آسترالیا  زندگی  مینماید.  استاد  نورانی  اکرم  در دانشگاه  کابل  الی  رتبه  علمی  پوهنیار  ایفای  خدمت  نمود. پوهنیار استاد  نورانی برای زنان  کشور  که  زنجیر  تعصب  ُ عقاید  سنتی  و حاکمیت  مرد  سالاری  آنها را شکنجه  مینمایدُ چراغ  روشن جامعه  بودُ ایکاش چرغهای  سبز  در کشور ما روشن  گردد و بدرخشد و بخصوص  برای  زنان  کشور  رهنما باشند. زیرا  داشتن  تیاتر در یک  کشور  نماد از فرهنگ  آن  جامعه  میباشد  که  متاسفانه  اکنون  در کابل  پایتخت  کشور ما تیاتر  وجود ندارد. تیاتر کابل  ننداریُ  زینب  ننداری ُ پوهنی ننداری ُ شهری  ننداری همه با آن  نمایشنامه  های  پر اهمیت  که  داشتُ  رکود  نموده  است.