فر هنگ غزنویان

فرهنگ  غزنویان
میر عنایت الله سادات

شهرغزنی در فاصله ای ۱۴۰ کیلو متر بطرف غرب کابل , و به ارتفاع ۲۲۱۹ متر از سطح بحر قرار دارد.پایتخت سلالۀ غزنویان در پنج کیلومتری شمالشرق شهر موجودۀ غزنی موقعیت داشت . پس ازقرن دهم عیسوی شهرت این شهر فزونی یافت و جلایش فرهنگی و ثقافتی آن جهان تاب شد. بیجا نبود که  این شهر را در آن روزگار « عروس الفلک»(۱) میگفتند. مستشرقین به این نظر اند که «غزنه» معنی خزانه را میدهد. آنها استدلال مینمایند که ” کلمه ای غزنه با کلمات «غنزک» یونانی و « گنجک» پهلوی که هردو معنی « گنج » و یا « خزانه» را میدهد ، بی ارتباط نیست . زیرا «غنزک» آسانتر به ” غزک” تحویل شده می تواند و با حذف شدن “ک” از اخیر کلمه به آسانی کلمه ای « غزنه » بدست میآ ید. همچنان «گنج» یکی از لغات اصیل زبان دری است که معنی «خزانه» را میدهد” (۲).

ادامه خواندن فر هنگ غزنویان

د هجران : عزل از رحمان بابا

ارسالی  : رجنی  پران کمار
د ھــجران لہ ڈيرہ غمـہ ولــي نـہ مــرم؟

لہ دي ھســي رنگ ماتمہ ولي نـہ مــرم؟

چـي یو یــــار لہ بلہ یـارہ جــــدا کيـــژی

ددي دورلــہ ستمـــــہ ولــــی نــہ مــــرم؟

چـي ھر ھـــر سـحر زما پــہ ژڑاخانــدي

لـہ دي ھسـي صبحـد مـہ ولــی نــہ مرم؟

یارچي یا رپہ سترگونہ وینی خومرگ دی

تروزہ بـي خپـلہ صنمــہ ولـــی نــہ مرم؟

چــي پـہ لـژہ کرمــی۔شـاکانــديوگل تـــــہ

لــہ دي بــي وفـا ششمــہ ولـي نــہ مــرم؟

چي د مرگ خـواری پـہ خـوالـري رحمانہ

لا پخــوا تــر دغــہ دمــہ ولــی نــہ مرم ؟

رحمان بابا

صدای وطن

٭٭٭٭٭٭٭
مـــــادر میہن صدایت میکنــــد
از خـــرابی ھا حکایت میکنـــد
دروطن خونست وھم پیچارہ گی
ھر کی می بینـی شکایـت میکند
طفلک بـــی نـان و بیمـار وطـن
با غم و حسـرت نگایت میکنـــد
پا بــرھنـہ استــادہ روی بـــرف
خیـمہء نازک کـفـایت میکنـــد؟؟
مـرد شو،مـــردانہ روسوی وطن
ھمـوطن از دل دعــایــت میکنــد
کـن تـوکـل با خــدا و غــم مخور
خالـق یکتــــا عنـــایـــــت میکند
رجنی “پران” کمار
نیویارک 2011

نمایش میراث فرهنگی افغانستان در ونکوور کانادا

میراث  فر هنگی

به منظور حفظ و حراست از میراث های ارزشمند فرهنگی و انتقال آن به نسل جدید به ویژه در دنیای مهاجرت محفل شکوهمندی تحت نام “میراثهای فرهنگی افغانستان ” به همت فعالان فرهنگی برتش کلمبیا روز هژدهم سپتمبر در پارک اسکندینوان ناحیه برنابی برگذار شد. در آغاز محفل بعد از آنکه سرود های ملی کانادا و افغانستان پخش گردید گردانندگان برنامه بزبانها ی انگلیسی و فارسی پروگرام  محفل را به سمع حاضران رسانید، چند تن از وکیلان مردم کانادا  از نواحی مختلف  در ارتباط روابط افغانستان و کانادا و فرهنگ مشترک دو کشورصحبت کرده برگزاری چنین محافل رادر شناسایی فرهنگ  و غنا مندی هر یک رااز دیگر ستودند و این گونه محافل را سازنده وانمود نمودند . خانم ( LAURYN QATES  ) فعال حقوق زنان که خدمات زیادی در افغانستان نموده و با فرهنگ غنی و تاریخ کهن افغانستان آشنا است صحبت نموده محبت بی پایان خود را نسبت به فرهنگ  و مردم افغنستان که تحت رنج و شکنجه طالبان و گروهای ترریستی اند . قتل و خیانت میکنند صحبت مفصل نمود. در جریان پروگرام توسط فعالین ، بر نامه ی تاریخی و فرهنگ افغانستان با نمایش سلایت شو توضح و تشریح شد که با دقت مورد توجه همه قرار گرفت . محترم مجید قیام رییس خانۀ فرهنگی “مولانا”ُ با اجرایی موسیقی و نواختن رباب به محفل گرمی و حرارت بیشتر داد. در این همایش  مسابقات جالب ورزشی  اجرا شد و مسابقه کاغذ پرانی برای مردم کانادا تازه و بسیار جالب بود.  نمایش لباسهای افغانی با شور ذایدالوصفی روبر شد . اجرای رقص و آواز توسط جوانان به شادی حاضرین می افزود. در رابطه به برگذاری این محفل صحبت هایی با تنی چند حاضرین نموده ام. خوانندگان عزیز! لازم نیست اسمای ابراز نظر کنندگان را در اینجا بیاوریم و نقطه ی نظر برخی ها را بدون ذکر نام یاد اور میشویم…..(این محفل بزرگ و با شکوه به اشتراک صدها افغان و مهمانان از انجمن های کشور های مختلف در نمایش فرهنگ افغانستان بی سابقه است.)…( برگذاری چنین محافل با آن بزرگی و دسپلین در شان و شوکت اجتماع افغانی در شهر افزود نمایندگان ادارات دولتی و سازمانها مختلف اجتماعی اشتراک نموده بود خیلی عالی بود خدا کند همیشه هموطنان ما اتفاق و دوست باشد.)…(نمایش لباسهای افغانی را خوش کردم نهایت زیبا بود.)این پروگرام معرفی یک گروپ با تاریخ کوتاه  بود. ما تاریخ قدیم و پر افتخار داریم . نشان دادن عکسهای مثل ابو مسلم خراسانی و یا حکمداران دورغوریان، غزنویان و تموریان اثبات به تاریخ پارینه کشور ما است و به فرهنگ کشور ما غنای جاودانی داده اند مثل بو علی سینا ،البیرونی، فردوسی و دها نویسنده و شاعر دیگر نمونه شان در تاریخ زندگی بشری هرگز وجود ندارد.)…( من در پشت دعوت نامه عکس روضه مبارک را دیدم که به امر سلطان حسین بایقرا و با مهندسی  وزیر اعظم علی شیر نوایی اعمار شده است.  سال گذشته از مجسمه علیشیر نوایی در ترانتو پرده برداشته شد. مگر از مبتکرین و معماران  پر افتخار آن مسؤولین محفل نامی نبرد و گمان میشد که بوی تعصب از دماغ برگزار کنندگان محفل به مشام می آید.)…(  واقعا محفل خوب بود قسمیکه من معلومات دارم مدت یکسال میشود به کمک ده کانون فرهنگی در رابطه کار شده و با وجود کمک دولت با علان ازطریق مساجد و کانون های فرهنگی پول جمع شده و زحمات زیاد کشیده شد و به واقعت پروگرام پر جمع و جوش گذشت.)…( بسیار محفل جالب و خوب بود اما جوانی که پشتو زبانان افغانستان را به معرفی گرفت. کابل را منطقه پشتون نشین معرفی کرد. من نداستم مقصد انها چه بود هموطنان پشتون ما در همه ولایات کم و بیش وجود دارد.)…(در برگزاری این  محفل نهاد های مختلف اجتماعی شرکت داشتند ولی طوریکه در آغاز، پرو گرام داده شده بود در عرصه پراتیک اجرا نگردید و مطابق ذوق خویش مسؤولین اجراات نمودند که به مذاق برخی ها خوش نیامد و افرادی  محفل را ترک گفتند.)…(شگفتی در اینجاست که در یک جامعه ی وسیع البنیاد زندگی می نماییم و از مردم تمام جهان در اینجا مهاجر اند و هیچ دیده نمی شود که فردی بالای فردی دیگر اظهار برتری کند و یا بوی تعصب، انشقاق و خوصویت های فاشیستی به مشام بیاید. ولی ما هنوز در ویژه گی های قرون اوسطیی در همین جا زندگی میکنیم یکی بر سر دیگری می کوبیم و اختلافات را که نه فایده و نه نتیجه دارد هر روز چاق میکنیم . )

امان معاشر، خبرنگار آزاد

تاریخ تیاتر نوشته «فرانک ام وتنگ ترجمه، از شادروان عبدالحق واله

پیوست  به  گذشته ….تهیه  گننده  ماریا دارو

درام  روم
رومی  ها برعکس  یونانی ها  آنقدر غنی  نبودند و تنها سه نویسنده به بشریت  تقدیم  کرده که  بوجود آنها مینازند این نویسندگان عبارت بودند پلوتوس، ترنس  وسنیکا .
پلوتوس وترنس  وقتی  میزیستند  که امپراطوری  روم  جوان بود و اثار یونانی  را ترجمه واداپت میکردند اماسنیکا خودش  مینوشت. وقتی  امپراطوری  روم  به بلوغ  خود رسید هنر تیاتر درآنجا  آنقدر پیشرفت حاصل  نکرد. روم  به  کشور گشایی علاقه بیشتر گرفت ویکی از کشورهایی که بچنگ در آورد یونان بود.
چون طبیعی است  که یک  کشور غالب  هنر کشور مغلوب  را پدیده  مردم  ضعیف  وپایانتر  از خود میداند  به آن  اهمیتی  قایل نشد. در نتیجه  هنر تیاتر  رونق  لازم را حاصل نه  نمود ووقتی که رومی ها به این  تنزیل  کردند که از تماشای تیاتر محفوظ شوند کار های  تیاتر را ازقبیل  نوشتن درام، تمثیل وصحنه ارایی  وغیره به غلامان  خود واگذاشتند ومخصوصاٌ به  غلامان  یونانی  که ایشان را در جنگ اسیر شده بودند ترنس  یکی از این غلامان بود درحالیکه  سنیکا اصلاٌ هسپانوی  بود وپلوتوس ایتالوی  بود، که قبل  از رایج  پیدا کردن تبعیض نزادی بروم آمد بود ودر حقیقت هزار پبشه نان گدا بشمار میرفت، درحالیکه دریونان باستان نمایشنامه نویسان رااز قبیل آشیل  را در کوچه وبازار با احترام وتکریم میستودند..
پلوتوس  ( 184 الی 254 ق م ) دوره های کتوری، سپاهی گری سودا گری واسیابانی  را گذارنده  بود.و در اوسط  حیات به نوشتن نمایشنامه پرداخته موفقیت بزرگی حاصل  کرد. زندگی  پرُ از نشیب  وفراز او به  کمیدی  هایش  روحیه وحیاتی بخشید که تماشاچیان را وادار  میساخت با هیچان و سروصدا کف بزنند وپا کوبند.  پلوتوس تماشاچی  تیاتر را بخوبی  می فهمید وبرای خوش ساختن مردم می نوشت ولی در نظر نداشت برای  جاویدان ساختن نام خود در ادبیات جهان قلم فرسایی کند. جای تعجب  است که (21) اثر از وی  باقی ماند . داستان هر درام او دارای  وحدت سه موضوع بوده و هرچه در آن گنجانیده شده  تماشاچی را بسوی  یک  نتیجه معین متوجه میسازد.  معمولاٌ موضوع یک مرد جوان  وعشق های  اوست  وبرای اینکه عاشق  بمراد خود برسد از یک  غلام  محیل  استمداد میکند. هویت اشتباهی  وفریب عمدی همیشه در آثار او بمشاهده  میرسد.  داستان نمایشنامه او بنام “خانه سنگین” تمثال آثار او شده  میتواند.
پسر جوانی  که پدرمتمولش به سفر رفته کنیزک زیبایی را بچنگ میآورد واز پول  فراوان پدرش میله ها ترتیب  داده شبها با دوستانش عیش ونوش میکند. دریکی از وقتیکه عیشش نهایت تازه وکیفش  کوک است،  برایش خبر میرسد که والده  بزرگوارش  از سفر بخیر وعافیت برگشته است. دراین جا به شیشه  جوان سنگ میخورد و دست بدامن غلام چالاکش  میزند، اقدامی که غلام میکند زاده  الهام  عجیبیست.
در پائین به استقبال  بادار پرداخته برایش میگوید که در غیاب اوخانه را پادشاه اجنه تصرف  کرده وباید شب در ایجاه نماند ورنه  حیاتش  بخطر خواهد افتاد در راین گیر ودار شخصیکه پسر بدارش از وی برای مصارف عیاشی  خود پول بسود گرفته ، برای  اخذ  آن مانند بلا نازل  میشود. در این وقت پدر بوی  میکشد که زیر کاسه  نیم  کاسه یی است ولی غلام فوراٌ به او میگوید که پسرش  این  پول  را برای خرید خانه جدید  قرض  کرده بود. چند لحظه آرامی  بدست میآید وپیر مرد پول  سود خودرا میپردازد ولی بمجردیکه به غلام میگوید  بیا که برویم وخانه نو را ببینیم باز بحران بوجود میاید در این وقت  که غلام مغزش  از انواع  بهانه ها پرُ است بخانه  همسایه  میرود . اول  چند تعریفی ازاو کرده و از مالک  التجا مینماید ببادارش اجازه بدهد تا خانه اورا مفصلاٌ ببیند زیرا بادارش بعداز سفر یک نوع خلل دماغ پیدا کرده است وفکر میکند خانه همسایه خانه خود اوست. صاحب  خانه  این اجازه را میدهد ولی بعداز اینکه شب میگذرد فردا شب غلام وپسر بادارش باز میگردد، پسر ازغضب  پدردر معبد پناه میبرد وبعداز چندی  بکمک یکی از دوستانش مورد عفو قرار میگیرد ودر اخیر کشف  میشود کینزکی را که پسرش خریده بود دختر یکی از بهترین دوست پدرش میباشد که چندی  قبل  گم  شده  بود.
ترنس  (159 الی 185 ق م ) از بسا جهات در قطب  مخالف  پلوتوس قرار داشت در حالیکه پلوتوس  برای  افراد عادی  مینوشت و ترنس  طبقه عالی جامعه درنظر میگرفت  فضائل او عبارت بود از خردمندی ، تزکیه، ثقه گی، وصفایی.  وی به روم بحیث  غلام آمده بود لکین  بادارش  به زودی  قدرت ذهنی  اورا شناخت وآزادش  کرد. برای اینکه حق شناسی خودرا ثابت سازد تصمیم گرفت در نظر رومی ها ازهر نقطه  نظر کامل باشد تا طبقه عالی  بگویند آفرین بر چنین غلامی .
داستان نمایشنامه ترنس  واشخاص او مانند آثار پلوتوس سرچشمه عشقی دارد اما دارای  آن ابتکار پرشور وشر پلوتوس  نیست و با وصف  ارزش  ادبی آثارش خیلی زیاد است ترنس روان مینوشت و بقدری  شرنگ داشت که انسان فکر میکرد وی  اصلاٌ یونانی  بوده است. درحالیکه پلوتوس  دارای  جوش وخروش و آزادی  بود وتیاتر وتماشاچیان  خودرا بخوبی  میشناخت وقتیکه ترنس اولین اثر خودرا در سن (19) سالگی نوشت واضح ساخت که در کار خود بقدری دقت میکند.  وی  شانزده سال بعد پنج نمایشنامه دیگر نوشت وپس از آن در بحر عرق گردید شش اثر او با آثار پلوتوس  برتاریخ  کمیدی  جهان تاثیر بسزای  وارد نمود. چنانچه  در دوره  رنسانس ( تولدمجدد) ترنس  وپلوتوس سرمشق  نمایشنامه نویسان قرار داشتند وحتی  نوابغ  تیاتر از قبیل شکسپیر و مولیر از آثار ایشان استفاده زیادی  نموده اند.
سنیکا (4ق م – 6-5 م) مهمترین تراژیدی  نویس  روم  بود. که برعلاوه  نمایشنامه نویسی  در جامعه شهرت ونام ونشان بزرگی داشت چنانچه با فلاسفه  مباحثاتی مینمود و امپراطوری  سفاک روم را که که (نرون ) نام داشت تدریس  میکرد  چنانچه از دست  او  کشته  هم شد. از سنیکا ده تراژیدی  مانده که تقربیاٌ همه آنها براساس  آثار یونانی ها نوشته شده  طوریکه حدس زده میشود سنیکا آثار برای مطالعه  مردم  مینوشت  نه برای تمثیل  روی  صحنه .
نمایشنامه های او تمرینی در فن شعر، خطابه،  فلسفه روقیون است وکمتر تخیل  دراماتیک  دارد. اظهارات اشخاص درامه های او خیلی طولانی است. دخول وخروج  اثارش بدون تحرک معلوم میشود. جای تعجب  نیست که سنیکا در نوشتن تراژیدی با مشکلاتی مواجه بوده است چنانچه دوعنصر اساسی تراژیدی که ترحم  وغضب  است در مذهب  راقیون  ممنوع بود. برای اینکه  این  نقصیه را جبره کند در اثرش  بنام (مادران) خون ریزی را درج نموده بود لیکن  شدتی که بکار میبرد سرد ومجرد بود. با وصف آن آثار سنیکا مزایای  زیادی دارد وبرای ما ازاین سبب دلچسپ است. که بر نویسندگان مابعد خود نفوذ زیادی داشته است. منقدان ونمایشنامه نویسان فرانسه وایتالیا او را سرمشق  تراژیدی  نویسان  تمام عصار میشناختند. گرچه  احترامیکه براو میگذاشتند به تیاتر مخصوصاٌ تراژیدی خساره زیادی  رسانیده و ولی  فائیده زیادی هم کرده  است.
حتا شکسپیر در انگلستان و نویسندگان معاصر او از نمایشنامه پنج  پرده یی او اقتباس  میکردند .
نمایشنامه  از قرون  وسطی  تا عصر امروز

درسال(476)امپراطوری  روم سقوط نمود وسنیکا آخرین  نویسنده مهم آن کشور در سال (65)میلادی درگذشت. بعدازآن هرچه نمایش داده میشد مستهجن وبازاری بود. وقتی آئین مسیحی ترویج یافت کلیسا  اولین کاری که کرد از بین بردن فعالیت تیاتر بود. چه کلیسا اکتورها واکترس ها راهم در ردیف  دزدان وقحبه ها تلقی میکرد.
روم سقوط  کرد واما کلیسا روز برروزقوت میگرفت ونفوذ آن برای هزارسال پهن میشد. دانش هنر وجمال دراین عصر تاریک تنها وتنها در کلیسا منحصر شده بود.
اکثریت کاریکه کلیسا میکرد از تعلیمات حضرت مسیح سرچشمه نمیگرفت بلکه عکس  العملی بود درمقابل چیزهای  رومی  ویونانی درحالیکه یونانی ها بر زندگی امروز ارزشی میدادند و پیروی  فلسفه لذت بودند چنانچه میگفتند، امروز بخور، بنوش وخوش باش زیرا فردا میمیری .
کلیسا تبلیغ میکرد که دنیا جای امتحان است سرنوشت انسان در روز ازل تعین شده وبعد ازمرگ حیات جاویدانی خواهد یافت. هرقدردردنیا بیشتر رنج ببریم همان قدردربهشت باما احسان خواهد شد.  یونانی ها بدن انسان را تمجید مینمودند وبتربیت وزیبا ساختن آن میپرداختند درحالیکه کلیسا  برهنگی بدن را شرمپنداشته، آنرا با البسه می پوشانید. یونانیها هنررا مظهر جمال دانسته وتظاهر دادن این جمال را عالی  ترین وظیفه انسانی میانگاشتند درحالیکه کلیسا آن را خودستائی دانسته منع میکردند. یونانی ها میکوشیدند برای راز بزرگ بشریت یعنی  حیات ومرگ جوابی بیابند ودر حالیکه کلیسا  این دو سوال  را بسرنوشت مربوط میدانست.  بهر دلیلیکه بوده باشد بعداز مرگ سنیکا نمایشنامه وتمایشنامه نویسی ازبین رفت وبا استثنای یک تعداد هنرمندان آواره که اینجا وآن جادرگشت وگذار بودند ویک خانم که درقرن دهم چند کمیدی نوشت ، چیزی باقی نماند. جای تعجب  است که وقتی درام باردیگر بوجود آمد  زیرسقف کلیسا بود چنانچه شخصی در یکی ازاعیاد درام کوچکی بنام”روز رستاخیز ” نوشت وتمثیل  آن موفقیت بزرگی  بار آورد و بعد از آن در روز میلادی مسیح  وروزهای مذهبی بصورت درام تقدیم شد.  بالاآخره این نمایشنامه های مذهبی که براساس انجیل  قرار داشت از چهار دیوار کلیسا خارج شده بجاهای دیگری رسید.
گرچه موضوع این درامه مذهبی  بود اما نویسنده ازاستعداد خلاقه خود کارمیگرفت. چنانچه در درام “حضرت آدم” دیده میشود که چطور شیطان با استفاده ازخود ستائی  “حوا” عمق طبعیت بشر را جلوه میدهد. همچنان “قربانی حضرت اسمعیل” وقتی احساسات تماشاچی را به  هیجان میآورد که می فهد این پسرچه خلوصی بمادرش دارد.
در قصه طوفان “حضرت نوح” ماهیت اصلی زن بخوبی مجسم شده بود چنانچه خانم حضرت نوح از سوار شدن به کشتی تا زمانیکه خواهر خوانده هایش نباشند انکار ورزید زیرا مجبور بود با ایشان غیبت کند.
درام های  مذهبی  در چهارشهر انگلستان ویک شهرآلمان  رایج یافت وبعد ازآن درام دیگری بوجود آمد که حیات اولیاء را تمثیل  میکرد.
دراین درامه ها نویسنده آزدای بیشتر داشت وصحنه های از تعذیب وقتل ایشان را نشان میداد. که خیلی مهیج بود عناصر دراماتیک وماجرای جویی نیز درچنین درامها داخل بود. نوع دیگر درام که قرن وسطی عرض اندام  نمود، درام اخلاقی بود. دراین  گونه درام ها غایه این بود که وقتی مرگ فرا میرسد همه  چیز بشمول حواس پنجگانه وجمال  انسان را درک میکند وآنچه بدردش میخورد نتنها وتنها عمل نیک است وهمین عمل  نیک است که نزد خدا  شفیع انسان میشود. تیپ دیگر درامه در قرن وسطی  بمیان آمد که هنوز هم اربین نرفته وحادثه خنده آوری را بین دو واقعه تمثیل میکرد این درامه  شاید از درامه های اخلاقی  یا آثار هنرپیشگان  آواره سرچسمه گرفته باشد. هدف بزرگ آن سرگرمی وتفریح تماشاچیان  است وبهترین مثال این درامه  ها در فرانسه بوجود آمده  که  “پیرپتلن” نام دارد. داستان این درام  ازاین قرار است: شخصی  گوسفندی را  می دزدد .  پیر به او میگوید وقتی  ترا به  محکمه کشانیدند هرسوالی که سارنوال نمود در جواب آن مانند گوسفند بع  بزن.
دزد به این  چال از طرف  محکمه رها میشود. ووقتی پیر از او حق الزحمه خودرا میخواهد دزد در مقابل  او نیز بع میزند.
بهترین  مثال این  نوع  درامها البته در آلمان بوجود آمد در شهر «نورنبرگ» شخصی بنام «هنس ساکس» وجودداشت که هم شاعربود وهم بوت دوز، مردم اورا بسیار دوست داشتند، وی چندین درام بوجود آورد.  دریکی از نمایشنامه  های او شوهری خردجثه وترسویی را می بینم که  به محبت خانمش یقین کامل  ندارد. میخواهد خودرا مرده  انداخته  وخانم راامتحان نماید. خانم مکار او که به چالش فهمیده، شروع  به شادمانی  میکند. شوهر با قهر وعضب از جایش بلند میشود به خانم اعتراف میکند که اورا آزار میداده ولی شوهرهنوز هم به محبت او اطمنان نیافته  رنجش وی افزود می یابد.  نتیجه  این حکایت  بما تعلیم میدهد که هیچ وقتی با زنان چال  نزنید.
درانگلستان  شخصی  بنام «جان هیودود» نیز یک تعداد چنین نمایشنامه هارا نوشته  است.
ادامه  دارد
دوستداران هنر تیاتر  این  بحث  را  دنبال  بدارند.

ترا دیگر نپرستم

 


ای یــاربـی وفــا ، تـرا دیگرنپرستم
ای مـنکـرخـدا ، تـرا دیـگرنـپـرستم
بس اشک ریختم به خداکورگشته ام
ای فتنه و بــلا ، تـرا دیـگـرنـپرستم
صدجلوه میکنی که بیائی به چشم من
بــا قــامـت رسـا ، ترا دیگر نپرستم
جزتواگرچه مایل کس نیست این دلم
ســوگــنـد بـرخدا ، ترا دیگر نپرستم
درمحفل رقیب که رسوا شــدی شبی
شرمنده ، بی حیا ، ترادیگر نـپرستم
شــد سـال هـا بـه یاد تو تنها گریستم
بادرد و غصه ها ، ترا دیگر نپرستم
گـرچـه بـه راه عشـق سـراپـاجفاستی
من می کنم دعا ، تـرا دیگر نـپرستم
رجنی  پران کمار

 

 

 

یاد او …نوشته سپوژمی از هالند

روشنی  سحر از پشت پنجره  داخل  اتاق  را روشن کرد، چشمانی آماس  کرده  اش را گشود،  هنوز همه درخواب  شیرین بودند دو هم اتاقی  اش نیز غرق در خرُ وپف  بودند …روی  بسترش  نشست، میخواست  دوباره بخوابد اما ذهنش اورا وادارساخت، روانه جای سهمناک شود وبا نفسهای  عمیقش غم درونش را بیرون ریزد، اما توان نداشت تا ازجا بلند شود…زیرا سالها ازآن محل  فاصله گرفته بود. نمیدانست چرا فشارخونش برهم خورده بود…چرا آن محل سهمناک را میدید….آیا این وضع برهم خورده  پیامی برایش  داشت؟…نمیدانست.

به آهستگی بستر را ترک  کرد دروازه  خانه را گشود خود را درمحیط نا آشنا یافت، هوا اندک ابرآلود بود… دل آسمان نیز تنگ بود ونم نم  باران روی سنگفرشها را می شست. با همان سرخوردگی اتاقش را ترک کرد … عراده جات نیزخموش بودند و آرامش صبح را برهم نمیزدند، آهسته آهسته  از اقامتگاه فاصله گرفت ودرچند قدمی خویش با یک جنگل مقابل شد.
بداخل جنگل رفت  در میان جنگل  راهی  که به  قبرستان منتهی میشد علامه گذاری شده بود، قدم هایش تندترگردید درختم  جاده دیوار بزرگ مقابلش  قد راست کرد. نمیدانست  درپشت  دیوار چه است وچه میگذرد….به حرکتش  ادامه  داد…دست راستش  لوحه  بزرگی قرار داشت  وبه زبان فرنگی نوشته  شده بود قبرستان ….به عجله  پیش رفت  دروازه عمومی هنوز باز نبود….پاسبان هنوز  نیآمده بود او ازکنار دروازه  آهنی پنجره مانند داخل  فضای قبرستان شد….واه چه سکوت …چه ارامش حکمفرما بود….داخل  قبرستان به  باغ ….هم مانند بود… یگان  چعچه پرندگان سکوت آرامگاه را برهم میزد …اومحو شده بود  داخل قبرستان پیش رفت چشمش به لوحه سنگی افتاد، نوشته  شده بود” آرامگاه عاشق  ناکام  …. ” وحشت سراپایش  را فرا گرفت….نمیدانست او چه  وقت مرده …. وچرا عاشق  ناکام نامیده  شده …. در جایش  میخکوب  گردید…چشمان آماس کرده  را با پشت دستش مالید… خودرا دربستر خواب  مسافر خانه  یافت  که برای قصد  دیدارعاشقش، سفر کرده بود…یکبار چیغ  کشید …هم اتاقی  هایش  بیدارشدن “یاد او” او را از حال برده بود…بلی  یاد  همان  عاشق  ناکام …………………………

 

 

چلے گیے

 

چلے گیے

پوشیدہ خواہشوں کو جگا کر چلــــــــے گیے

اک اجنبی تھے ، دوست بنا کر چلــــے گیے

اک دن تو میرے خوابوں میں انا میرے ھمدم

کیوں تشنۂ ، دیدار بنــــا کـــر چلـــے کیـــے

آیہں کبھی مہمان بن کـــے خانۂ دل میــــــں

سانسوں کو میرے ،داؤ پہ لگا کر چلے گیے

صحرا و دشت منتــــظر ، دید ھیں جــانــان

کیوں تشنہ بہ لب ، ان کو بنا کر چلے گیے

نادانیاں تو خوب ھوی ھیں وصــــال میـــں

صد بـــار پشیمـــان بنا کر چلے گیـــــــــے

رجنی کمار”پران”

نیویا رک ا گست  2011

 

صادق هدایت نویسنده ی معروف ایران

صادق  هدایت  نویسنده  ی  معروف  ....
صادق هدایت

فرستنده: دکتور  احسان الدین نصیر زاده

من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه.آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام
اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان استباید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و روسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
صادق هدایت، نویسنده، شاعر، مترجم، و پژوهشگر بزرگ ایرانی، که برخی از آثار او به ده ها زبان زنده دنیا ترجمه شده است، یکی از برجسته ترین چهره های قرن بیستم ایران است. او فضای ادبیات معاصر ایران را متحول کرد و روح تازه ای به رمان نویسی ایران دمید. آثار او هنوز پنجاه سال پس از مرگش، از پر فروش ترین آثار در بازار کتاب ایران است.

ادامه خواندن صادق هدایت نویسنده ی معروف ایران

تاریخ تیاتر نوشته «فرانک ام وتنگ ترجمه، از شادروان عبدالحق واله


تهیه کننده : ماریا دارو
پیوست به گذشته ، دوستداران هنر تیاتر این بخش را دنبال فرمایند..
درام روم
رومی ها برعکس یونانی ها آنقدر غنی نبودند و تنها سه نویسنده به بشریت تقدیم کرده که بوجود آنها مینازند این نویسندگان عبارت بودند پلوتوس، ترنس وسنیکا .
پلوتوس وترنس وقتی میزیستند که امپراطوری روم جوان بود و اثار یونانی را ترجمه واداپت میکردند اماسنیکا خودش مینوشت. وقتی امپراطوری روم به بلوغ خود رسید هنر تیاتر درآنجا آنقدر پیشرفت حاصل نکرد. روم به کشور گشایی علاقه بیشتر گرفت ویکی از کشورهایی که بچنگ در آورد یونان بود.
چون طبیعی است که یک کشور غالب هنر کشور مغلوب را پدیده مردم ضعیف وپایانتر از خود میداند به آن اهمیتی قایل نشد. در نتیجه هنر تیاتر رونق لازم را حاصل نه نمود ووقتی که رومی ها به این تنزیل کردند که از تماشای تیاتر محفوظ شوند کار های تیاتر را ازقبیل نوشتن درام، تمثیل وصحنه ارایی وغیره به غلامان خود واگذاشتند ومخصوصاٌ به غلامان یونانی که ایشان را در جنگ اسیر شده بودند ترنس یکی از این غلامان بود درحالیکه سنیکا اصلاٌ هسپانوی بود وپلوتوس ایتالوی بود، که قبل از رایج پیدا کردن تبعیض نزادی بروم آمد بود ودر حقیقت هزار پبشه نان گدا بشمار میرفت، درحالیکه دریونان باستان نمایشنامه نویسان رااز قبیل آشیل را در کوچه وبازار با احترام وتکریم میستودند..
پلوتوس ( 184 الی 254 ق م ) دوره های کتوری، سپاهی گری سودا گری واسیابانی را گذارنده بود.و در اوسط حیات به نوشتن نمایشنامه پرداخته موفقیت بزرگی حاصل کرد. زندگی پرُ از نشیب وفراز او به کمیدی هایش روحیه وحیاتی بخشید که تماشاچیان را وادار میساخت با هیچان و سروصدا کف بزنند وپا کوبند. پلوتوس تماشاچی تیاتر را بخوبی می فهمید وبرای خوش ساختن مردم می نوشت ولی در نظر نداشت برای جاویدان ساختن نام خود در ادبیات جهان قلم فرسایی کند. جای تعجب است که (21) اثر از وی باقی ماند . داستان هر درام او دارای وحدت سه موضوع بوده و هرچه در آن گنجانیده شده تماشاچی را بسوی یک نتیجه معین متوجه میسازد. معمولاٌ موضوع یک مرد جوان وعشق های اوست وبرای اینکه عاشق بمراد خود برسد از یک غلام محیل استمداد میکند. هویت اشتباهی وفریب عمدی همیشه در آثار او بمشاهده میرسد. داستان نمایشنامه او بنام “خانه سنگین” تمثال آثار او شده میتواند.
پسر جوانی که پدرمتمولش به سفر رفته کنیزک زیبایی را بچنگ میآورد واز پول فراوان پدرش میله ها ترتیب داده شبها با دوستانش عیش ونوش میکند. دریکی از وقتیکه عیشش نهایت تازه وکیفش کوک است، برایش خبر میرسد که والده بزرگوارش از سفر بخیر وعافیت برگشته است. دراین جا به شیشه جوان سنگ میخورد و دست بدامن غلام چالاکش میزند، اقدامی که غلام میکند زاده الهام عجیبیست.
در پائین به استقبال بادار پرداخته برایش میگوید که در غیاب اوخانه را پادشاه اجنه تصرف کرده وباید شب در ایجاه نماند ورنه حیاتش بخطر خواهد افتاد در راین گیر ودار شخصیکه پسر بدارش از وی برای مصارف عیاشی خود پول بسود گرفته ، برای اخذ آن مانند بلا نازل میشود. در این وقت پدر بوی میکشد که زیر کاسه نیم کاسه یی است ولی غلام فوراٌ به او میگوید که پسرش این پول را برای خرید خانه جدید قرض کرده بود. چند لحظه آرامی بدست میآید وپیر مرد پول سود خودرا میپردازد ولی بمجردیکه به غلام میگوید بیا که برویم وخانه نو را ببینیم باز بحران بوجود میاید در این وقت که غلام مغزش از انواع بهانه ها پرُ است بخانه همسایه میرود . اول چند تعریفی ازاو کرده و از مالک التجا مینماید ببادارش اجازه بدهد تا خانه اورا مفصلاٌ ببیند زیرا بادارش بعداز سفر یک نوع خلل دماغ پیدا کرده است وفکر میکند خانه همسایه خانه خود اوست. صاحب خانه این اجازه را میدهد ولی بعداز اینکه شب میگذرد فردا شب غلام وپسر بادارش باز میگردد، پسر ازغضب پدردر معبد پناه میبرد وبعداز چندی بکمک یکی از دوستانش مورد عفو قرار میگیرد ودر اخیر کشف میشود کینزکی را که پسرش خریده بود دختر یکی از بهترین دوست پدرش میباشد که چندی قبل گم شده بود.
ترنس (159 الی 185 ق م ) از بسا جهات در قطب مخالف پلوتوس قرار داشت در حالیکه پلوتوس برای افراد عادی مینوشت و ترنس طبقه عالی جامعه درنظر میگرفت فضائل او عبارت بود از خردمندی ، تزکیه، ثقه گی، وصفایی. وی به روم بحیث غلام آمده بود لکین بادارش به زودی قدرت ذهنی اورا شناخت وآزادش کرد. برای اینکه حق شناسی خودرا ثابت سازد تصمیم گرفت در نظر رومی ها ازهر نقطه نظر کامل باشد تا طبقه عالی بگویند آفرین بر چنین غلامی .
داستان نمایشنامه ترنس واشخاص او مانند آثار پلوتوس سرچشمه عشقی دارد اما دارای آن ابتکار پرشور وشر پلوتوس نیست و با وصف ارزش ادبی آثارش خیلی زیاد است ترنس روان مینوشت و بقدری شرنگ داشت که انسان فکر میکرد وی اصلاٌ یونانی بوده است. درحالیکه پلوتوس دارای جوش وخروش و آزادی بود وتیاتر وتماشاچیان خودرا بخوبی میشناخت وقتیکه ترنس اولین اثر خودرا در سن (19) سالگی نوشت واضح ساخت که در کار خود بقدری دقت میکند. وی شانزده سال بعد پنج نمایشنامه دیگر نوشت وپس از آن در بحر عرق گردید شش اثر او با آثار پلوتوس برتاریخ کمیدی جهان تاثیر بسزای وارد نمود. چنانچه در دوره رنسانس ( تولدمجدد) ترنس وپلوتوس سرمشق نمایشنامه نویسان قرار داشتند وحتی نوابغ تیاتر از قبیل شکسپیر و مولیر از آثار ایشان استفاده زیادی نموده اند.
سنیکا (4ق م – 6-5 م) مهمترین تراژیدی نویس روم بود. که برعلاوه نمایشنامه نویسی در جامعه شهرت ونام ونشان بزرگی داشت چنانچه با فلاسفه مباحثاتی مینمود و امپراطوری سفاک روم را که که (نرون ) نام داشت تدریس میکرد چنانچه از دست او کشته هم شد. از سنیکا ده تراژیدی مانده که تقربیاٌ همه آنها براساس آثار یونانی ها نوشته شده طوریکه حدس زده میشود سنیکا آثار برای مطالعه مردم مینوشت نه برای تمثیل روی صحنه .
نمایشنامه های او تمرینی در فن شعر، خطابه، فلسفه روقیون است وکمتر تخیل دراماتیک دارد. اظهارات اشخاص درامه های او خیلی طولانی است. دخول وخروج اثارش بدون تحرک معلوم میشود. جای تعجب نیست که سنیکا در نوشتن تراژیدی با مشکلاتی مواجه بوده است چنانچه دوعنصر اساسی تراژیدی که ترحم وغضب است در مذهب راقیون ممنوع بود. برای اینکه این نقصیه را جبره کند در اثرش بنام (مادران) خون ریزی را درج نموده بود لیکن شدتی که بکار میبرد سرد ومجرد بود. با وصف آن آثار سنیکا مزایای زیادی دارد وبرای ما ازاین سبب دلچسپ است. که بر نویسندگان مابعد خود نفوذ زیادی داشته است. منقدان ونمایشنامه نویسان فرانسه وایتالیا او را سرمشق تراژیدی نویسان تمام عصار میشناختند. گرچه احترامیکه براو میگذاشتند به تیاتر مخصوصاٌ تراژیدی خساره زیادی رسانیده و ولی فائیده زیادی هم کرده است.
حتا شکسپیر در انگلستان و نویسندگان معاصر او از نمایشنامه پنج پرده یی او اقتباس میکردند .
نمایشنامه از قرون وسطی تا عصر امروز

درسال(476)امپراطوری روم سقوط نمود وسنیکا آخرین نویسنده مهم آن کشور در سال (65)میلادی درگذشت. بعدازآن هرچه نمایش داده میشد مستهجن وبازاری بود. وقتی آئین مسیحی ترویج یافت کلیسا اولین کاری که کرد از بین بردن فعالیت تیاتر بود. چه کلیسا اکتورها واکترس ها راهم در ردیف دزدان وقحبه ها تلقی میکرد.
روم سقوط کرد واما کلیسا روز برروزقوت میگرفت ونفوذ آن برای هزارسال پهن میشد. دانش هنر وجمال دراین عصر تاریک تنها وتنها در کلیسا منحصر شده بود.
اکثریت کاریکه کلیسا میکرد از تعلیمات حضرت مسیح سرچشمه نمیگرفت بلکه عکس العملی بود درمقابل چیزهای رومی ویونانی درحالیکه یونانی ها بر زندگی امروز ارزشی میدادند و پیروی فلسفه لذت بودند چنانچه میگفتند، امروز بخور، بنوش وخوش باش زیرا فردا میمیری .
کلیسا تبلیغ میکرد که دنیا جای امتحان است سرنوشت انسان در روز ازل تعین شده وبعد ازمرگ حیات جاویدانی خواهد یافت. هرقدردردنیا بیشتر رنج ببریم همان قدردربهشت باما احسان خواهد شد. یونانی ها بدن انسان را تمجید مینمودند وبتربیت وزیبا ساختن آن میپرداختند درحالیکه کلیسا برهنگی بدن را شرمپنداشته، آنرا با البسه می پوشانید. یونانیها هنررا مظهر جمال دانسته وتظاهر دادن این جمال را عالی ترین وظیفه انسانی میانگاشتند درحالیکه کلیسا آن را خودستائی دانسته منع میکردند. یونانی ها میکوشیدند برای راز بزرگ بشریت یعنی حیات ومرگ جوابی بیابند ودر حالیکه کلیسا این دو سوال را بسرنوشت مربوط میدانست. بهر دلیلیکه بوده باشد بعداز مرگ سنیکا نمایشنامه وتمایشنامه نویسی ازبین رفت وبا استثنای یک تعداد هنرمندان آواره که اینجا وآن جادرگشت وگذار بودند ویک خانم که درقرن دهم چند کمیدی نوشت ، چیزی باقی نماند. جای تعجب است که وقتی درام باردیگر بوجود آمد زیرسقف کلیسا بود چنانچه شخصی در یکی ازاعیاد درام کوچکی بنام”روز رستاخیز ” نوشت وتمثیل آن موفقیت بزرگی بار آورد و بعد از آن در روز میلادی مسیح وروزهای مذهبی بصورت درام تقدیم شد. بالاآخره این نمایشنامه های مذهبی که براساس انجیل قرار داشت از چهار دیوار کلیسا خارج شده بجاهای دیگری رسید.
گرچه موضوع این درامه مذهبی بود اما نویسنده ازاستعداد خلاقه خود کارمیگرفت. چنانچه در درام “حضرت آدم” دیده میشود که چطور شیطان با استفاده ازخود ستائی “حوا” عمق طبعیت بشر را جلوه میدهد. همچنان “قربانی حضرت اسمعیل” وقتی احساسات تماشاچی را به هیجان میآورد که می فهد این پسرچه خلوصی بمادرش دارد.
در قصه طوفان “حضرت نوح” ماهیت اصلی زن بخوبی مجسم شده بود چنانچه خانم حضرت نوح از سوار شدن به کشتی تا زمانیکه خواهر خوانده هایش نباشند انکار ورزید زیرا مجبور بود با ایشان غیبت کند.
درام های مذهبی در چهارشهر انگلستان ویک شهرآلمان رایج یافت وبعد ازآن درام دیگری بوجود آمد که حیات اولیاء را تمثیل میکرد.
دراین درامه ها نویسنده آزدای بیشتر داشت وصحنه های از تعذیب وقتل ایشان را نشان میداد. که خیلی مهیج بود عناصر دراماتیک وماجرای جویی نیز درچنین درامها داخل بود. نوع دیگر درام که قرن وسطی عرض اندام نمود، درام اخلاقی بود. دراین گونه درام ها غایه این بود که وقتی مرگ فرا میرسد همه چیز بشمول حواس پنجگانه وجمال انسان را درک میکند وآنچه بدردش میخورد نتنها وتنها عمل نیک است وهمین عمل نیک است که نزد خدا شفیع انسان میشود. تیپ دیگر درامه در قرن وسطی بمیان آمد که هنوز هم اربین نرفته وحادثه خنده آوری را بین دو واقعه تمثیل میکرد این درامه شاید از درامه های اخلاقی یا آثار هنرپیشگان آواره سرچسمه گرفته باشد. هدف بزرگ آن سرگرمی وتفریح تماشاچیان است وبهترین مثال این درامه ها در فرانسه بوجود آمده که “پیرپتلن” نام دارد. داستان این درام ازاین قرار است: شخصی گوسفندی را می دزدد . پیر به او میگوید وقتی ترا به محکمه کشانیدند هرسوالی که سارنوال نمود در جواب آن مانند گوسفند بع بزن.
دزد به این چال از طرف محکمه رها میشود. ووقتی پیر از او حق الزحمه خودرا میخواهد دزد در مقابل او نیز بع میزند.
بهترین مثال این نوع درامها البته در آلمان بوجود آمد در شهر «نورنبرگ» شخصی بنام «هنس ساکس» وجودداشت که هم شاعربود وهم بوت دوز، مردم اورا بسیار دوست داشتند، وی چندین درام بوجود آورد. دریکی از نمایشنامه های او شوهری خردجثه وترسویی را می بینم که به محبت خانمش یقین کامل ندارد. میخواهد خودرا مرده انداخته وخانم راامتحان نماید. خانم مکار او که به چالش فهمیده، شروع به شادمانی میکند. شوهر با قهر وعضب از جایش بلند میشود به خانم اعتراف میکند که اورا آزار میداده ولی شوهرهنوز هم به محبت او اطمنان نیافته رنجش وی افزود می یابد. نتیجه این حکایت بما تعلیم میدهد که هیچ وقتی با زنان چال نزنید.
درانگلستان شخصی بنام «جان هیودود» نیز یک تعداد چنین نمایشنامه هارا نوشته است.
4 – ادامه دارد

درویش هنر پرور


مولانا عبدالکبیر” فرخاری ”
ونکوور کانادا
اگیست سوم 2011

درویش هنر پرور

غـنی برخویش مینازد که جـام زر زجـم دارد – سر رفعت به گـردون نزد ارباب حشم دارد
رزنج دیگران لبریز دارد کیسه چون قارون – شب راحـت در آغـوش پـری پیکر سنم دارد
رود بر خواب ا شب تا سح در بست سنجاب – چه پروایش دل همسایه گر سیلاب غم دارد
بدرویش هنر پـرور بـنازم کز سـر غـیرت – نسایـد سر بپیش کـس که مـال بیش و کم دارد
برنـج دست خـود بالـد که یابد لقمه ی نانی – نـگویـد در دل شـب حـاتم طـایی کـرم دارد
مقام فقر میگوید حلال است هر حرام اینجا – گـناهـی کـی شـکار آهــوی بیت الحرم دارد
رود شبـنم ببام کاخ کیهان هر سحـر گاهی – بگیرد دربغـل خـورشید تا یک قـطـره نـم دارد
ز جمع نفـی و اثـبات است کنه زند گانی ها – سـر باطـل زنند آخـر به ژوبینی دو دم دارد
ندارد حـرف بـی معـنی به بازار ادب راهی – سخـن هـنگام شـادابی نـوای زیر و بـم دارد
کلام آبستن طـفـل حقـیقت میشود روزی – سخنورچون صدف مضمون گوهردرشکم دارد

سزاوار است” فرخاری” ببالی از سر افرازی
کله بشکن که اهل دل ترا گر محترم دارد

سپاس از دوستان و بینندگان سایت ماریا دارو.

داستان شور بازار
داکتر فقیر چند

برادر گرامی  وهموطن  عریز  داکتر صاحب  ، از اینککه  بیننده  خوب  سایت  ماریا دارو  میباشد  متشکریم و  هم چنان  سپاس  بیکرانه  از شما  که داستان  شوربازار  را در فیسبوک مورد  بحث  دوستان  قرار دادید. از تمام  دوستان  که درباره  داستان  عقاید  شان  ابراز  نمودند  نیز سپاش گذاریم  …این  داستان  وداتسان های دیگری که درز  سایت  گذاشته  میشود  بیان  واقعیت  های  تلخ  جامعه  سنتی  وعقب مانده  ما میباشد خوب  است  از بازگو  کردن  واقعیت  عبرت  بگیریم ، تا  بتوانیم  با رفع  نواقص  یک  جامعه  بهتر برای  نسل  اینده  داشته  بشیم. هرگاه  دوستان  مایل  به  مطالعه  نظریات  دوستان  باشند  تمام  نظریات  دوستان  در زیل  موجود  است  میانند  ،مطالعه  بنمایند.

داستان  شوربازار  کابل  هنوز هم بروی  سایت  وجود  دارد  و داستانهای قبلی  نیز  در آرشیف  موجود  است با  کلیک  روی  “داستانها را بشنوید” در ستون  بالا  میتوانید دوستان  میتوانید  بشنوند  واز نظریات  شان  مارا منمون  سازید

Niazullah Zmary تشکر آقای چاندیهوک داستان خوب و به زبان ساده و روان دکلمه شده .من خودم در شهر نو و کارته پروان درس خوانده درغزنی تولد شدیم و در جلال آباد زندګی کردیم دوستان زیادی از برادران هندو و سکهه داشتم ولی افسوس که همه در این جهانی پهناور پراګنده شدیم یاد آنروزها بخیر

July 20 at 9:25am · Like · 5 people

مهدیزاده کابلی

درود بر شما جناب دکتر نازنین، این داستان واقعاً بیان واقعیت های تلخ یک جامعه تاریک است که تمامی ارزشهای آن را خرافات مذهبی رقم میزند. امیدوارم روزی همه چیز را قانون مدنی رقم بزند و مذهب به عنوان یک امر کاملا شخصی تلقی شود و در روابط حسنه انسانهای تأثیر گذار نباشد. در هر حال، این داستان درس عبرتی هست که ما به سر عقل بیاییم و بخوبی دریابیم که انسانها به هم نیاز دارند و باید قدر روابط خوب خود را با دیگران بدانیم، گذشت کنیم و کسانی که بد کرده اند ببخشیم. جاودان باشید.

July 20 at 11:24am · Like · 9 people

ادامه خواندن سپاس از دوستان و بینندگان سایت ماریا دارو.

آن دزدی که چور می کرد

داستان  کوتاه  نوشته  حسیب  شریفی

من جرأت نمی کردم از طرف شب بیرون بروم چون از تاریکی می ترسیدم.  پدرم می گفت : « بی حیا کلان بچه شدی هنوز هم از تاریکی می ترسی ، آخر کدام روز شاشیت ده ایزارت خواد رفت.» یادم است همان شبی که بیرون سرد بود ، رفتم در سیاهی یک چیز کلان را دیدم گریختم ، به یادم آمد که بچه ی مامایم لب و دهنش کج است ، می گفتند او را در یک شب تاریک جن زده. به خاطرهمین تنها بیرون نمی رفتم ، وقتی در سر دسترخوان نان یک پیاله چای یا آب را چپه می کردم مادرم چنان بر بیخ گوشم می نواخت که تا چاشت روز یک طرف کله ام گیچ می بود. مرا در کوچه کله کدو صدا می کردند ، چند بار همراه بچه ها به همین خاطر جنگ کردم . یک روز یکی از قلدر های کوچه یک بوکس به بینی ام زد ، خون مثل نل آب فواره زد و پیراهن سفیدم را سرخ ساخت. به خانه که رفتم مادرم زیاد دعای بدم کرد و بعد خوب حسابی لت و کوبم کرد. شانه هایم تا چند روز درد می کرد. من حیران بودم با این حالت چه کار کنم ؟

ادامه خواندن آن دزدی که چور می کرد

تاریخ تیاتر : نوشته فرانک ام وتنگ ترجمه از شاد روان عبدالحق واله

تهیه  کننده : ماریا  دارو

دوستان وعلاقمندان  هنر تیاتنر  این  بخش  را دنبال  نماید.

تراژیدی یونانی آشیل (456 تا 525 ق م )
اولین  نمایشنامه  نویس  یونانی  بود که  هر شهر آتن  اورا میشناخت ومحترم میداشت.
در نتیجه  وقتیکه  نمایشنامه  مینگاشت خودرا با موضوعات کوچک و بی  اهمیت  مشغول  نمیساخت وهدفش  ساعت تیری مردم نبود وی میخواست  افکار وتجارب  را  که درحیات اندوخته بود با دیگران درمیان بگذارد وبنا بران  نمایشنامه  های  او دارای  عمق  وقوت میباشد. در آثار  او قهرمانان ،شاهان ، ارباب  انواع را ملاحظه  میکنید که به بحران های عظیمی گرفتار اند چون آشیل پدر وموسس  تیاتر درجامعه خود بود، عقیده  اش  بوطن  وارباب انواع نهایت محترم و امیدش برای آینده  بشر بی پایان بود. از جمله  90  نمایشنامه آشیل نتنها (7) آن باقی  مانده  که مهمترین آنها راجع به  شهر ترای نوشته  شده ، داستان  این  نمایشنامه اینطور شروع  میشود.
آگا ممنون
صبح وقت آتشها طوریکه  علامه افروخته  میشود وبه ملکه  خبر میرسد که شهر ترای  سقوط کرده وشاه به زودی  بخانه برمیگردد. ملکه از شاه  نفرت دارد زیرا ده سال قبل  دخترش را برای  اربا انواع قربانی کرده بود تا ایشان به بحریه او توفیق بدهند در مقابل ترای  حرکت نموده  آن را مسخر بسازد . دراین اثنای غیبت  شاه، ملکه دشمن  سریخت اورا برای  عشق  بازی  انتخاب نموده . نمایشنامه  حرکت سریع  دارد.
ملکه ومعشوقش  برای قتل  شاه  دسیسه  می سنجند. شاه با معشوقه  خود که دختر دیوانه وچرسی است برمیگردد. ملکه ودیگران از او استقبال پرشور ولی دور از صمیمیت مینمایند ومی بینیم شاه روی قالین ارغوانی قدم برداشته بطرف قصر وبالااخره بسوی مرگ خود روان میشود. قسمت اول درام درهمین جاه خاتمه مییابد وقاتلان شاه  دسته جمعی خوانده میگویند” علت قتل او جنایاتی بودکه علیه شان مرتکب شده بود”
قسمت دوم  نمایشنامه :چو فوری چندین سال بعد آغازمی یابد. قتل شاه بدون انتقام مانده ملکه وعاشقش خودرا بحیث شاه وملکه مستقر ساخته اند ولی حس انتقام فرزندان شاه را کم تخمین کرده اند. این فرزندان ازروی مجبوریت ازیکدیگردورشده بودند بعداز چندسال بهم میرسند یکی آن ملکه ومعشوقش را میکشد. با وصف آن صلح برقرار نمیشود ومردم برقاتل که درحقیقت دستش برخون مادرش آلوده شده، میشورند.
قسمت سوم نمایشنامه بنام «ایومی نید» عبارت ازسالهای عذاب روحی قاتل میباشد که بالاآخره به محکمه عدالت آتن مراجعه نموده خواهان محاکمه میشود. بعداز بحث وفحش رب النوع شهرآتن بنام آتینا مداخله نموده اورا می بخشد و به این ترتیب جنگ و خونریزی که سالها دوام داشت بپایان میرسد.
البته این خلاصه نمیتواند به هیچ وجه غنای فکری وقوت دراماتیکی را که باعث عظمت آشیل شده بود، برساند. همچنین نا ممکن است با این شرح مختصر نواقصی را که در آثار آشیل موجوداست، از قبیل بی پروایی  بجزئیات وتحریک مجسم سازد. اگرچه می گویند بی پروایی او زاده انرژی بی پایان وقوه تخیل وسیع و قدرت اظهارفوق العاده او بوده است. نمایشنامه نویس دیگر باستان سوفوکل بود که در سال(497 ق م) درگذشته  است. او بحیث مرد، قدرت عظیم آشیل را نداشته ولی نمایشنامه نویسی را به سرحد کمال رسانیده. همچنین میتوان گفت درزندگی شخصی نیزعاری ازنقص نبود. طرز کار تلقی چوکات نمایشنامه تگنیک آن زاده قدرت نویسندگی او بوده وآثارش برای« 25 » قرن سرمشق تمام  نمایشنامه  نویسان جهان بشمار میرفت. هیچ نمایشنامه نویسی که مانند او دارای فکرعمیق بوده باشد نتوانسته است نظریات خودراازنظرفن مثل اوعاری از نقص بیان کند…تحریک، انتظارنگارش ودرآثار او نهایت استادانه واقعات غیرمنتظره دراماتیک، شعر وقضاوت متوازن درآثاراونهایت استادانه پرورش داده شده است. از نمایشنامه های او (7) تای آن باقی مانده که از آن جمله لااقل یکی را بنام شاه اودیپس  باید هر شاگرد تیاترمطاله کند. هرکسیکه دارای  قوه تخیل کافی باشد وبتواند شدت دراماتیک را بفهمد درادراک این حقیقت مشکلی نخواهد داشت که چرا سوفوکل را یکی از بزرگترین نویسندگان تمام قرن واعصاربشمارمیآورند.  شاه اودیپس را کامل ترین تراژیدی وی می نامند که گاهی بشرقدرت نوشتن آنرا داشته است.
یک قرن بعد از روی صحنه آمدن این نمایشنامه ارسطو آنرا برای روشن کردن  بعضی جهات اثرخود بنام”شعر وشاعری” روی  صحنه آورد. وی  مخصوصاٌ بهم بافتگی  داستان نمایشنامه مذکور را میستود  زیرا درآن هر واقعه به واقعه دیگر ربط پیدا میکند. این ارتباط روی سبب وتاثیر استوار میباشد که نه تنها با عث  تحریک میشود بلکه تاثیر عظیمی از ناحیه واقعات غیرمنتظره دراماتیکی را نیزبوجود میآورد درآغاز داستان شهرتبس مورد حمله طاعون قرارمیگیرد. هرکجا را مرگ، غم ورنج فرا میگیرد دراین گیر ودار پدشاه جوان بنام اودیپس پابه صحنه میگذارد ودر روشنایی آفتاب صبح بمقابل مردم خود می ایستد. وی مردیست قوی، مغرور ومطمین.
طوریکه به حاضرین وعده میدهد در مجادله واز بین بردن طاعون از هیچ خدمتی  دریغ نخواهدکرد، کلماتش با اراده  وایمان  مطمین می افگند..
اقدام مابعد بصورت خیلی سریع ومخوف صورت میگیرد. درپایان داستان پادشاه باز در مقابل بشدت عرض اندام میکند. لکین فرق بین صحنه سابق وحال تماشاچیان را تکان داده ایسشان را به  تواضع  وادار میسازد زیرا چشمان شاه کورشده  واز آن خون میبارد، وی خودش را زخم زده لکین رنجیکه درضمیرخود میبرد ازاین زخم مخوف تراست.  در ظرف یک ساعت این مرد مغرور وبی عیب شکسته وبرزمین خورده  است. آن  چنان کوبیده  شده که ذلیل ترین غلامی در سلطنتش نیز به آن روز گرفتار شده میکوشد خودرا به  شهر دیگری بکشاند .
یک خواندن دسته جمعی آغاز میشود وکه خلاصه مطلب آن این است:همه مردم گفتند برای اودیپس راه باز کنید او یک مرد خوش طالع است اکنون چه طوفانهای بسرش میتازد. هیچ مردی را که مرده باشد خوش طالع نگوئید  مردگان از درد والم آزاد اند.
آخرین نمایشنامه نویس یونانی دررشته تراژیدی یورویپید بود که درسال(…485 ق م ) تولد شد و(…) درگذشته است بین نمایشنامه  نویسان وحلقه های هنری ضرب المثلی است که باید آشیل را تمجید و یوروپید را مطالعه  نمود. همچنین میگویند آشیل راجع به ارباب النواع  مینوشت، سوفوکل را به قهرمانان مینگاشت، درحالیکه  یوروپید راجع به انسان قلم فرسایی میکرد. این معقوله میرساند که سه نمایشنامه نویس یونان ازنظر موضوع نمایشنامه چه  اختلاقی داشتند. رابطه بین  نمایشنامه  نویس  ومحبت او به بهترین وجهی دراشعارآشیل و یوروپید انعکاس یافته است آشیل پسریک مرد ثروتمند وممتازازمردم مراتان بود. دراین  وقت شهرآتن جوان وپرُ آرزو بود ازطرف  دیگر یوروپید که از آشیل  45 سال  جوانتر بود در دنیای بسر میبرد که رو به انحطاط گذاشته بود وشک وتردی، رنج کشیدن وبدبینی آمیخته با دلزدگی  افکار اورا متاثر ساخته بود. ناگفته نماند که او مردی نادار، نا امید وبدبین نبود وی  آزادانه  فکر میکرد وبشر را دوست میداشت اما در دنیایی بوجود آمده بود که در آن جنگ، منعفت جویی، اطاعت کور کورانه وعدم تحمل برصفات نیک غالب گردیده بود. نمایشنامه های او محیطش را بوضاحت منعکس میسازد. بطورمثال در سال(  416 ق م)  مردم اتن  یک تعداد سربازان بی رحم را بجزیره تروجن فرستادند.  این سربازان جنگ را فتح  نمودند و ازساکنان آن جزیره مردان را قتل عام کردند وزنان را به  کنیزی  آوردند. یک سال  بعد  یوروپید در اثرخود بنام “زنان تروجن “این جنایت را انعکاس  داده و علیه جنگ شدید ترین حمله نمود. در آثار دیگر یوروپید هم رابطه بین مشاهدات ونوشته هایش بنظر میرسد، واکثراٌ نوشته هایش چشم دید خودش میباشد.در تمام آثار یوروپید یک نوع شک وتردید خفیف راجع به ارباب النواع ، یک بی پروایی به تصادفات و قوای مافوق  طبیعی وعلاقه فراوان به بشر ومحرکات روحی او باعث اعمال  انسانی  میشود؛ بملاحظه میرسد. بطورمثال دراثراوبنام میدیا ملاحظه میکنیم که به روحیه مجادله انسان درمقابل سرنوشت آنقدرعلاقه نشان نمیدهد که به مجادله یک زنکه ازیک سو دردام عشق گرفتاراست وازجانب حس انتقامش برانگیخته شده،  اهمیت میدهد. با وصف انکه در آثار یوروپید حقیقت پرستی زیادی وجود دارد وبصیرت قوی وشعر زیبا تراوش  میکند، باید اعتراف کرد که نمایشنامه های یوروپید درمقایسه با آثار سوفوکل دارای نقاط ضعیف بوده ویک دست نمیباشد. شاید عدم تشویق ازخود او ویا اینکه زندگی را چیزی فکر کرده بود .چیزی دیگری یافت، باعث شده باشد به تکتیک های  دراماتیک اعتنا نکند.  یوروپید قبل از درگذشت خود  موقعیت وشهرتی که بعداز مرگ نصیب  وی  گردید،  لذت نچشید ودرحالیکه یک قرن بعد محبوبیتش در بین سه تراژیدی نویسسیکه ذکر شد ازهمه بیشتر بود. غالباٌ همین محبوبیت باعث گردید که (18) آثر او برای ما به یادگر بماند که مهمترین آنها الکترا اومیدیا میباشد.

خصوصیات تراژیدی  یونان :

!- تراژیدی  یونان همیشه بمرگ کرکترها (اشخاص) عمده  خاتمه نمییابد بلکه موضوع آن طبق  گفته ارسطو همیشه جدی ودارای عمق میباشد چنانچه کرکتر مهم این نمایشنامه ها گاه گاه زنده وآزاد میمانند ازبلا ومصبیت رها میگردند ودر اثر رنج کشیدن روح شان تصفیه میشود.
2- یک تراژیدی  یونانی کم بیشتر ازیک ساعت دوام میکند درحالیکه سه وحدت کلاسیک نمایشنامه را نیز محتوی میباشد. این سه وحدت عبارت اند از – زمان ،مکان وعمل . از نظر زمان باید عمل در یک زور واحد صورت میگرفت. از نظر مکان باید عمل دریک موضوع واحد بوقوع میپیوست وعمل مستلزم این بودکه داستان واحد باشد با وصف آن در تمام نمایشنامه های یونانی یا درنوشته های ارسطو برسه وحدت متذکره اصرار زیادی نشده واین منقدان فرانسه و ایتالیا بودند که باشوق وشدت زیاد آثار ارسطو را تعبیر سو نموده و چند قرن بعد سه وحدت را زیاد تاکید کردند.
3- در تراژیدی یونانی اولین  چیزیکه جلب توجه  میکند اهمیتیست که به کورس(خواندن دسته جمعی) داده میشود. این کورس عالیترین اشعار را میسرائید. برای اینکه  ارزش  کورس  را بفهمیم باید بخاطرد اشته باشیم  که نمایشنامه از طریق مراسم دینی بمیان آید. درابتدا کورس با پیشوای خود تمام نمایش را تشکیل  میداد.
بعد (تسپس) خودرا بحیث ممثل  به آن ضمیمه ساخت. آشیل یک نفر را نیز افزود وسوفوکل  نفر سوم را علاوه کرد. با وصف آن ممثلین کورس جز بسیار مهم نمایشنامه را تشکیل  نمیدادند.
4- تراژیدی  بنظر یونانی ها بمقصد خاصی  خدمت میکرد واین مقصد بقول  ارسطو  تصفیه روح  بود  بوسیله ترحم وخوف.  هرکس در حیات تجاربی حاصل  نموده به لحظاتی برمیخورد که یکدم اندیشه های  اورا در باره چیزی های کوچک زندگی از بین میبرد. بطور مثال  وقتی  به  نقطه اضمحلال  میرسیم و دفعتاٌ به تیاتر رفته ویک  نمایشنامه عالی را تماشا میکنیم، افکارما مشغول هنرنمایی ممثلین وممثلات میشود. دراین وقت است که خودرا در دنیای پرُ تشویش نمی یابیم  بلکه نویسنده وکسانیکه در  نمایشنامه رول دارند با ما استند.

ادامه دارد ….1

چاندنی رات

نظم
رجنی پران کمار

از:   رجنی “پران” کمار

چاندنی رات تھی وہ گلبدن آئی میرے خیالوں میں

نہ ھم سوے نہ اس کوسونے دیا ھم نے

ذلف لہرا رھی تھی چہرہ پہ اس کے

بی خیالی میں چوم رھی تھی رخسار اس کے

گستاخ نگایں بھی پریشان تھي اپنی حرکت سے

نہ جانے پھر سے کیوں دیکھا تھا ھم نے مڑ کے اسے

چھپکے اک ھوک سی اٹھی تھی دل میں میرے

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

فضایں جھوم اٹھیں گی تیرے شباب سے اس دن

ھوایں مست ھو اٹھیں گی تیرے انے سے

شجر بھی پھول گرایں گے تیری ذلفوں پر

ناچ اٹھے گی یہ دنیا ساری

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

پھر تمیں ھم گلے لگایں گے

خوب تجھسے کریں گے شکوے گلے

تیری انکھوں کو چوم لیںگے ھم

تم جو شرماکے جہک سی جاؤگی

عطر گیسو کا مست کردے گا مجھے

بن پیے میں شراب ناچوں گا

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

ھونٹ تیرے جو تھر تھرایں گے

لوریاں دے کی ھم سلادیں گے

تیری اس شربتی انکھوں کی قسم

تیرے رخسار جب چمکنے لگیں

ھوش کھودوں گآ میں تاروں کی طرح

گیت گایئں جب جھرنے سارے

بلبلیں بھی صدایں دیکیں تمیں

کاش اک روز میري زندگی میں اجاؤ

جب شرم سے اؤگی میری باھوں میں گھنٹیاں بجنے لگیں گی دل کے بت خانے میں

پھر مجھے ھوش میں لانا ھوگا

کاش اک روز میری زندگی میں اجــــاؤ

تاریخ تیاتر اثر: فرانک ام وتنگ ، ترجمه شاد روان عبدالحق واله

تاریخ تیاتر
کسانیکه علاقمند تاریخ تیاتر میباشد ، این بخش را دنبال نمایند:

تهیه کنند ه : ماریا دارو

نمایشنامه کلاسیک: اینکه اولین نمایشنامه چه وقت نگاشته شده، هنوز معلوم نیست لیکن آغاز تیاتر رااز 400 سال قبل از میلاد درمصر سراغ میتواند کرد وشاید قدامت آن از این هم بیشترباشد. مسلم این است که تیاتر بمعنی واقعی آن در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان بمیان آمده ودر سال 535 ق م بود که شخصی بنام تسپس بحیث ممثل، اولین مسابقه را در یک نمایشنامه تراژیک ربود وبنام اولین اکتوردنیا مسمٌی گردید. بادر نظر گرفتن کوچکی شهرآتن خیلی مهم است که درظرف یک قرن یعنی از 400تا 500 ق م نمایشنامه های زیاد روی صحنه برآمد وبزرگترین نمایشنامه نویسان یونان باستان عرص اندام نمودند که مهمترین انها آشیل ، سوفلوکل، یوروپیدا ، ارستوفان بودند.
یکی از علل رونق تیاتر در یونان باستان این بود که یونانی ها برای خود مذهبی را اختیار کرده بودند که مطابق آن ارباب انواع خودرا بنظر یک دوست شخصی و نزدیک میدیدند واین ظرز تلقی باعث میشد آنچه دردل داشتند برزبان هم بیآورند والبته مطهر احساسات شان را همین تیاتر تشکیل میداد. همچنین سیاست در انکشاف تیاتر دست داشته و یونانی های قدیم مخصوصاٌ اهالی آتن دموکرات بودند واین باعث میشد شهر که شهریان آن دارای حس کنجکاوی و استقلال طبع باشند. دریک جامعه دموکراتیک مردم دارای جوش وخوروش میباشند در مسابقات مراتان یونانی ها باشد ایدوصعوبات میجنگیدند وفایق میشدند. یک دوره از یونان قدیم را «عصر طلایی » یادمیشدمملو از افتخارات عسکری، موفقیتهای هنری وسرگرمی های ذهنی میباشد. که باعث زیاد آن همین جوش وخورش وهیجان وعشق بحیات بوده است.
تیاتردر نظریونانی های قدیم برای یک یکنفررومانتیک نبود بلکه هنربرای عدهء ممتاز بشمار میرفت ومظهر احساسات وعواطف بشری دانسته میشد.
تیاتر درحقیقت تجربه ی بود که بربعضی ازمهمترین مسایل اساسی زندگی، با جرئت و راستکاری ومردانگی حمله میکرد وتمام اعضای جامعه دراین تجربه اشتراک میورزیدند. یکی از ارباب انواع بنام «دیونیزوس» کهخدای بارآورده محسوب میشد درتشکیل وبوجود آوردن تیاترنقش مهمی داشته است. این رب النوع چهره بشاش ، جسم کوچک ورنگ سرخ داشت. درموهایش انگور میآویختند ووقتیکه کسی به چهره اش خیره میگردید از آن سرور حیات تراویش میکرد.
اکثر اٌ از نمایشنامه ها در فیستوال ها بهاری شهر دیونیزیا به افتخار رب النوع مذکور روی صحنه گذاشته میشد. دراین شهر درام های فیستوال مشق وتمرین میشد، مراسم شانداری برپا میگردید ومردم با مشعل های فروزان درخیابان ها رسم گذشت اجرا میکردند.
هرکسیکه در آتن بود یک سال تمام با اشتیاق فرشی آتن اورا میشناخت ومحترم میداشت. در نتیجه وقتیکه نمایشنامه مینگاشت خودرا با موضوعات کوچک و بی اهمیت مشغول نمیساخت وهدفش ساعت تیری مردم نبود وی میخواست افکار و تجاربی را که درحیات اندوخته بود با دیگران درمیان بگذارد وبنابران نمایشنامه های او دارای عمق وقوت میباشد. درآثاراو قهرمانان، شاهان، ارباب انواع را ملاحظه میکنید که به بحران های عظیمی گرفتاراند چون آشیل پدر وموسس تیاتر درجامعه خود بود، عقیده اش بوطن وارباب انواع نهایت محترم و امیدش برای آینده بشر بیپایان بود. ازجمله 90 نمایشنامه آشیل نتنها (7) آن باقی مانده که مهمترین آنها راجع به شهر« ترای» نوشته شده، داستان این نمایشنامه اینطور شروع میشود.
ادامه دارد

یادی ازبزرگ مرد تاریخ فرهنگی کشور ، شادروان صلاح الدین سلجوقی ، دانشمند، فیلسوف، وشیفته تحول وترقی

زندگی  سلچجوقی
علامه صلاح الدین سلجوقی

زندگینامه  صلاح الدین  سلجوقی
استاد سلجوقی  در گازرگاه شریف آنجا که خوابگاه حضرت پیرهرات “خواجه  عبدالله  انصاری رح ” قراردارد، درسال(1276 ش) پا به عرصه وجود گذاشت. مادرمغفوره استاد صلاح الدین ، عارفه وصوفیه وحافظ  قرآن بود، گویند  این خانم پاکدامن هیچگاه  اوئلاد خودرا بدون داشتن وضو وطهارت شیر نمیداد. مادرمهربان  استاد سلجوقی از نسل سادات اناردره  بود . روایت است که مرحوم صلاح الدین آغای  اناردره  ی  پدربزرگ سلجوقی خبر یافته بود که دخترش  وضع حمل دارد ،چنین وصعیت کرده بود که اسمش را “صلاح الدین ” بگذارند . از قضا همان روزیکه سید صلاح الدین آغا ، جهانی  فانی را وداع کردند صلاح الدین سلجوقی درهمان روز وساعت بدنیا آمدندو نامش را طبق  وصیت  ” سید صلاح الدین آغا”  پدر ومادر ش «صلاح الدین» گذاشتند. از قرار نوشته انجینیر محی الدین سلجوقی چنین نتیجه بدست میآید که مادر استاد سلجوقی گفته است که “صلاح الدین” قبل  از وقت موعود سن وسالش به سخن گفتن آغاز کرده است.
صلاح الدین  مبادی علوم را تا شرح ملا جامی نزد پدر ومادرش خواند وبعدا از دوازده سالگی بحضور اخند ملا عمر سلجوقی تلمذ کرد واین مرد بزرگ اهل قبیله سلجوقی همان ” شیخ الاسلام و المسلمین ” میباشد که بیش ارز یکصد جلد کتاب را بر رشته تحریر درآورده است. چون شیخ الاسلام  آثار نبوغ ولیاقت رادر ناصیه صلاح الدین مشاهده کرد، دانست که او میتواند ازعهده تدریس  شاگردان بخوبی  برآید اورا فرمود  تا به شاگردان تدریس نماید وخود ازاوضاع  بررسی ومراقبت  مینمود.
استاد صلاح الدین  در سن پانزده سالگی با پدرش عازم کابل  گردید. حلقه های دینی وعلمی را ملاقات ومشاهده نمود و نتایج این ملاقات بدانجا کشید که از روی  لیاقت ودانش او، علمای کابل وی را بحیث “نابغه کوچک” بشناختند.
ادامه خواندن یادی ازبزرگ مرد تاریخ فرهنگی کشور ، شادروان صلاح الدین سلجوقی ، دانشمند، فیلسوف، وشیفته تحول وترقی

اکنون شما دوستان را به دنیای موسیقی افغانستان دعوت مینمایم

عزیزان  و دوستداران   موسیقی  با نام  مرحوم  محمد سلیم سرمست موزیشن معروف  افغانستان  آشنا  هستند.  خوشبختانه  استاد مرحوم فرزندان  هنرمندان ودانشمند  از خود بجا گذاشتند. داکتر  احمد ناصر سرمست  فرزند رشید خانواده  مرحوم سرمست در رشته  موسیقی  تلاشهای فروان  نموده اند . شما عزیزان را به  شیندن  صحبتهای  داکتر  سرمست  دعوت مینمایم  وقابل  یاد آوری  که  صحبت   او را از سایت جدید آنلاین برای  شما دانلود نموده ام ، بشنوید

صحبت داکتر احمد سرمست

تا بہ کی

از رجنی  پران  کمار

تا بہ کی

ای دل دیوانہ ام ، در سینہ گریان تا بہ کــــی

قطرہ ، قطرہ مردنت در تاب ذلفان تا بہ کـــی

گر خدایت داد فخر ھمســـــــــــری با یــــاد او

پر بـزن بر اسمانہا ، قید زندان تـــا بــہ کــــی

دلبر بیگانــہ خو با اجنبي ھــا خــــو گرفــــت

در فراقش آہ وزاری ، شور و افغان تا بہ کــی

در رۂ دلــدار درد خــار می بــایـد کشیـــــــــــد

می بری در عشــق او رنــج رقیبــان تـا بہ کی

ھمدرد و بت دلسوز ، جز او کــس نبـــــود یار

از پي نیـم ںـگـاھــی دل پـریشـــان تا بہ کـــی

دولت وصلــش بمــن تسکیــن خاطر میدھــــد

من بہ امید وصال ، ایــن درد ھجران تا بہ کی

کوکب اقبال من ہر بار میخندد چــو گـــــــــــل

با امیــد وصــل او ، حال پریشان تا بہ کـــــی

کرد طوفان حوادث روز گــــارم را خـــــــراب

با دل محزوں ،خراب از رنج طوفان تا بہ کی

ترا دیگر نپرستم

ترا دیگر  نپرستم
رجنی پران کمار

ترا دیگر نپرستم

ای یــاربـی وفــا ، تـرا دیگرنپرستم

ای مـنکـرخـدا ، تـرا دیـگرنـپـرستم

بس اشک ریختم به خداکورگشته ام

ای فتنه و بــلا ، تـرا دیـگـرنـپرستم

صدجلوه میکنی که بیائی به چشم من

بــا قــامـت رسـا ، ترا دیگر نپرستم

جزتو اگرچه مایل کس نیست این دلم

ســوگــنـد بـرخدا ، ترا دیگر نپرستم

درمحفل رقیب که رسوا شــدی شبی

شرمنده ، بی حیا ، ترادیگر نـپرستم

شــد سـال هـا بـه یاد تو تنها گریستم

با درد و غصه ها ، ترا دیگر نپرستم

گـرچـه بـه راه عشـق سـراپـاجفاستی

من می کنم دعا ، تـرا دیگر نـپرستم

هنر سینما و تیاتر در تخار فراموش شده است

تیاتر تخار
حسیب شریفی در حال مصاحبه

عبدالحسیب شریفی

شماری از بازیگران و سینما گران در تخار با شکایت از بی توجهی مسوولان امور به هنر سینما و تیاتر می گویند این موضوع کم کم به باد فراموشی سپرده شده و بازیگران از ادامه‏ی کار شان در این زمینه دلسرد شده اند. به گفته‏ی این سینما گران، سال هاست هنر سینما و تیاتر در ولایت تخار توسط شماری از جوانان با احساس و مبارز، پایه گذاری گردیده، اما در طول این همه سال به جای تشویق، سنگ ملامت به فرق هرکدام شان کوبیده شده که در نتیجه بسیاری از جوانان توانمند عرصه‏ی تیاتر و سینما در تخار مجبور به ترک این مسلک گردیده اند.

عبدالسمیع مجروح، نویسنده و سینماگر در ولایت تخار می گوید : « سینما گران تخار همیشه تلاش ورزیده اند؛ تا سنت های مردم خویش را احترام بگذارند و آن چه را که مسلما پدیده های منفی و نادرست پنداشته می شود، با ارایه‏ی راه حل های مناسب برای مردم خود پیشکش نمایند که همین وظیفه‏ی یک دعوت گر واقعی است، اما می بینیم که به نحو خودآگاه یا ناخودآگاه این دعوت گران به گوشه‏ی انزوا کشانیده شده اند که امواج سرشار از احساس حقیقت در بحر وجود شان در حال مردن است و متاسفانه آفتابی که به هزار امید از پشت پنجره های تخار طلوع کرده بود غروب می کند و رنگ سرخ خون دل دعوت گرانی که بی صدا موج می زند، نشانه‏ی از این زوال است.»
ادامه خواندن هنر سینما و تیاتر در تخار فراموش شده است

عزل زیبا از رحمان بابا

ارسالی  رجنی  پران  کمار

تور بھتـر کاندي تــر سپینـــــــو

پہ سپین مخ بانـدی تور خال شي

ارززمنــــد د یـــوہ خـــــــس وي

خـداونــد د ملـک و مــال شــــــي

چي سیالي ئي کـــڑي نــــــــہ وي

لــہ سیالـــونــہ سرہ سیـــــال شي

پــہ ڈيــر عمــر منـفـصـــــــل وي

پـہ سـاعـت کـشـي اتـصـال شــــي

چـي د خـــدائ رضـا شـي پیشــــہ

رمــل پــاتــي د رمــال شــــــــــي

فــال  بـہ حــہ گــــوري رحمــانـہ

خپـل افعــال د ســـري فـــــال  شي

 

پرسش های معلم ناصر

دوستان  عزیز و بینند گان  محترم سایت، به  سلسله  داستانهای  صوتی  این بار  داستان  کوتاه  از عبدالحسیب  شریفی  به  صدای ” ماریا  دارو ” جهت  استماع  شما  گذاشته شده  است  لفطاٌ روی ویدیو  کلیک فرموده  بنشوید.  هرگاه  علاقه به مطالعه  داستان  داشته باشد  بروی   ادامه  خواندن فشار دهید

ادامه خواندن پرسش های معلم ناصر

گفت و شنود با مؤلف کتاب( فغان افغان)

 

نشر کتاب
انجینر فضل احمد اففان

انجنیر فضل احمد افغان مؤلف کتاب (فغان افغان)یکی از شخصیت های با اعتبار در جامعه افغانی درونکوور کانادا  است و در مسایل ملی اجتماعی و سیاسی به مثابه یک روشنفکر مبتکر و مسؤول ابراز نظر می نماید و از تحصیلات اکادمیک برخوردار است.
برای بنیانگذاری وحدت افغانها در ونکوور کانادا تلاشهای همه جانبه را انجام میدهد و حتی در تغییر اساسنامه اتحادیه افغانها که دارای نواقص جدیست و به یک اساسنامه جامع و فراگیر نیاز دارد تلاشهای خویش را دریغ نداشته است.
آقای افغان  یکی از اعضای برجسته ی خانه ی فرهنگی مولاناست و در پیشبرد امور آن نقش یک انسان آگاه را ایفا می نماید و از کتاب خود کتابخانه ی  این خانه فرهنگی را بهره مند ساخته است. محترم انجنیر فضل احمد افغان معلومات کوتاهی از  دوره های تحصیلی , وظایف رسمی و دست آوردهای فرهنگی شان داده  گفت:

ادامه خواندن گفت و شنود با مؤلف کتاب( فغان افغان)

فتنه : شعر زیبای از شاعر فقید شادروان فانی

شعر از
شادروان رازق فانی

فتنه
هنگامه بپا گردد،  یارم چوبه پا خیزد
شوق ازهمه جا جوشد ؛ شورازهمه جاخیزد

دیوانه دل عاشق، بی باده به وجد آید
این گ.وونه  که ان ساقی؛ با ناز وادا خیزد
مگذار که از وصلت، نومید شود عاشق
مپسند که از خوانت؛ آرزده گدا خیزد
گر عشق بگوش او؛ آیات جنون خواند
زاهد ز نماز خویش؛ ناکرده دعا خیزد
شیخ ازسرمستی کرد،این غارت وخونریزی
آیا که به هوشیار، زفتنه چها خیزد
هر چشمه  که میخشکد، ماازمژه خون باریم
هر لانه  که میسوزد ، دود  از دل  ما خیزد

فانی –کلیفورنیا  خزان  1993میلادی