تاریخ تیاتر : نوشته فرانک ام وتنگ ترجمه از شاد روان عبدالحق واله

تهیه  کننده : ماریا  دارو

دوستان وعلاقمندان  هنر تیاتنر  این  بخش  را دنبال  نماید.

تراژیدی یونانی آشیل (456 تا 525 ق م )
اولین  نمایشنامه  نویس  یونانی  بود که  هر شهر آتن  اورا میشناخت ومحترم میداشت.
در نتیجه  وقتیکه  نمایشنامه  مینگاشت خودرا با موضوعات کوچک و بی  اهمیت  مشغول  نمیساخت وهدفش  ساعت تیری مردم نبود وی میخواست  افکار وتجارب  را  که درحیات اندوخته بود با دیگران درمیان بگذارد وبنا بران  نمایشنامه  های  او دارای  عمق  وقوت میباشد. در آثار  او قهرمانان ،شاهان ، ارباب  انواع را ملاحظه  میکنید که به بحران های عظیمی گرفتار اند چون آشیل پدر وموسس  تیاتر درجامعه خود بود، عقیده  اش  بوطن  وارباب انواع نهایت محترم و امیدش برای آینده  بشر بی پایان بود. از جمله  90  نمایشنامه آشیل نتنها (7) آن باقی  مانده  که مهمترین آنها راجع به  شهر ترای نوشته  شده ، داستان  این  نمایشنامه اینطور شروع  میشود.
آگا ممنون
صبح وقت آتشها طوریکه  علامه افروخته  میشود وبه ملکه  خبر میرسد که شهر ترای  سقوط کرده وشاه به زودی  بخانه برمیگردد. ملکه از شاه  نفرت دارد زیرا ده سال قبل  دخترش را برای  اربا انواع قربانی کرده بود تا ایشان به بحریه او توفیق بدهند در مقابل ترای  حرکت نموده  آن را مسخر بسازد . دراین اثنای غیبت  شاه، ملکه دشمن  سریخت اورا برای  عشق  بازی  انتخاب نموده . نمایشنامه  حرکت سریع  دارد.
ملکه ومعشوقش  برای قتل  شاه  دسیسه  می سنجند. شاه با معشوقه  خود که دختر دیوانه وچرسی است برمیگردد. ملکه ودیگران از او استقبال پرشور ولی دور از صمیمیت مینمایند ومی بینیم شاه روی قالین ارغوانی قدم برداشته بطرف قصر وبالااخره بسوی مرگ خود روان میشود. قسمت اول درام درهمین جاه خاتمه مییابد وقاتلان شاه  دسته جمعی خوانده میگویند” علت قتل او جنایاتی بودکه علیه شان مرتکب شده بود”
قسمت دوم  نمایشنامه :چو فوری چندین سال بعد آغازمی یابد. قتل شاه بدون انتقام مانده ملکه وعاشقش خودرا بحیث شاه وملکه مستقر ساخته اند ولی حس انتقام فرزندان شاه را کم تخمین کرده اند. این فرزندان ازروی مجبوریت ازیکدیگردورشده بودند بعداز چندسال بهم میرسند یکی آن ملکه ومعشوقش را میکشد. با وصف آن صلح برقرار نمیشود ومردم برقاتل که درحقیقت دستش برخون مادرش آلوده شده، میشورند.
قسمت سوم نمایشنامه بنام «ایومی نید» عبارت ازسالهای عذاب روحی قاتل میباشد که بالاآخره به محکمه عدالت آتن مراجعه نموده خواهان محاکمه میشود. بعداز بحث وفحش رب النوع شهرآتن بنام آتینا مداخله نموده اورا می بخشد و به این ترتیب جنگ و خونریزی که سالها دوام داشت بپایان میرسد.
البته این خلاصه نمیتواند به هیچ وجه غنای فکری وقوت دراماتیکی را که باعث عظمت آشیل شده بود، برساند. همچنین نا ممکن است با این شرح مختصر نواقصی را که در آثار آشیل موجوداست، از قبیل بی پروایی  بجزئیات وتحریک مجسم سازد. اگرچه می گویند بی پروایی او زاده انرژی بی پایان وقوه تخیل وسیع و قدرت اظهارفوق العاده او بوده است. نمایشنامه نویس دیگر باستان سوفوکل بود که در سال(497 ق م) درگذشته  است. او بحیث مرد، قدرت عظیم آشیل را نداشته ولی نمایشنامه نویسی را به سرحد کمال رسانیده. همچنین میتوان گفت درزندگی شخصی نیزعاری ازنقص نبود. طرز کار تلقی چوکات نمایشنامه تگنیک آن زاده قدرت نویسندگی او بوده وآثارش برای« 25 » قرن سرمشق تمام  نمایشنامه  نویسان جهان بشمار میرفت. هیچ نمایشنامه نویسی که مانند او دارای فکرعمیق بوده باشد نتوانسته است نظریات خودراازنظرفن مثل اوعاری از نقص بیان کند…تحریک، انتظارنگارش ودرآثار او نهایت استادانه واقعات غیرمنتظره دراماتیک، شعر وقضاوت متوازن درآثاراونهایت استادانه پرورش داده شده است. از نمایشنامه های او (7) تای آن باقی مانده که از آن جمله لااقل یکی را بنام شاه اودیپس  باید هر شاگرد تیاترمطاله کند. هرکسیکه دارای  قوه تخیل کافی باشد وبتواند شدت دراماتیک را بفهمد درادراک این حقیقت مشکلی نخواهد داشت که چرا سوفوکل را یکی از بزرگترین نویسندگان تمام قرن واعصاربشمارمیآورند.  شاه اودیپس را کامل ترین تراژیدی وی می نامند که گاهی بشرقدرت نوشتن آنرا داشته است.
یک قرن بعد از روی صحنه آمدن این نمایشنامه ارسطو آنرا برای روشن کردن  بعضی جهات اثرخود بنام”شعر وشاعری” روی  صحنه آورد. وی  مخصوصاٌ بهم بافتگی  داستان نمایشنامه مذکور را میستود  زیرا درآن هر واقعه به واقعه دیگر ربط پیدا میکند. این ارتباط روی سبب وتاثیر استوار میباشد که نه تنها با عث  تحریک میشود بلکه تاثیر عظیمی از ناحیه واقعات غیرمنتظره دراماتیکی را نیزبوجود میآورد درآغاز داستان شهرتبس مورد حمله طاعون قرارمیگیرد. هرکجا را مرگ، غم ورنج فرا میگیرد دراین گیر ودار پدشاه جوان بنام اودیپس پابه صحنه میگذارد ودر روشنایی آفتاب صبح بمقابل مردم خود می ایستد. وی مردیست قوی، مغرور ومطمین.
طوریکه به حاضرین وعده میدهد در مجادله واز بین بردن طاعون از هیچ خدمتی  دریغ نخواهدکرد، کلماتش با اراده  وایمان  مطمین می افگند..
اقدام مابعد بصورت خیلی سریع ومخوف صورت میگیرد. درپایان داستان پادشاه باز در مقابل بشدت عرض اندام میکند. لکین فرق بین صحنه سابق وحال تماشاچیان را تکان داده ایسشان را به  تواضع  وادار میسازد زیرا چشمان شاه کورشده  واز آن خون میبارد، وی خودش را زخم زده لکین رنجیکه درضمیرخود میبرد ازاین زخم مخوف تراست.  در ظرف یک ساعت این مرد مغرور وبی عیب شکسته وبرزمین خورده  است. آن  چنان کوبیده  شده که ذلیل ترین غلامی در سلطنتش نیز به آن روز گرفتار شده میکوشد خودرا به  شهر دیگری بکشاند .
یک خواندن دسته جمعی آغاز میشود وکه خلاصه مطلب آن این است:همه مردم گفتند برای اودیپس راه باز کنید او یک مرد خوش طالع است اکنون چه طوفانهای بسرش میتازد. هیچ مردی را که مرده باشد خوش طالع نگوئید  مردگان از درد والم آزاد اند.
آخرین نمایشنامه نویس یونانی دررشته تراژیدی یورویپید بود که درسال(…485 ق م ) تولد شد و(…) درگذشته است بین نمایشنامه  نویسان وحلقه های هنری ضرب المثلی است که باید آشیل را تمجید و یوروپید را مطالعه  نمود. همچنین میگویند آشیل راجع به ارباب النواع  مینوشت، سوفوکل را به قهرمانان مینگاشت، درحالیکه  یوروپید راجع به انسان قلم فرسایی میکرد. این معقوله میرساند که سه نمایشنامه نویس یونان ازنظر موضوع نمایشنامه چه  اختلاقی داشتند. رابطه بین  نمایشنامه  نویس  ومحبت او به بهترین وجهی دراشعارآشیل و یوروپید انعکاس یافته است آشیل پسریک مرد ثروتمند وممتازازمردم مراتان بود. دراین  وقت شهرآتن جوان وپرُ آرزو بود ازطرف  دیگر یوروپید که از آشیل  45 سال  جوانتر بود در دنیای بسر میبرد که رو به انحطاط گذاشته بود وشک وتردی، رنج کشیدن وبدبینی آمیخته با دلزدگی  افکار اورا متاثر ساخته بود. ناگفته نماند که او مردی نادار، نا امید وبدبین نبود وی  آزادانه  فکر میکرد وبشر را دوست میداشت اما در دنیایی بوجود آمده بود که در آن جنگ، منعفت جویی، اطاعت کور کورانه وعدم تحمل برصفات نیک غالب گردیده بود. نمایشنامه های او محیطش را بوضاحت منعکس میسازد. بطورمثال در سال(  416 ق م)  مردم اتن  یک تعداد سربازان بی رحم را بجزیره تروجن فرستادند.  این سربازان جنگ را فتح  نمودند و ازساکنان آن جزیره مردان را قتل عام کردند وزنان را به  کنیزی  آوردند. یک سال  بعد  یوروپید در اثرخود بنام “زنان تروجن “این جنایت را انعکاس  داده و علیه جنگ شدید ترین حمله نمود. در آثار دیگر یوروپید هم رابطه بین مشاهدات ونوشته هایش بنظر میرسد، واکثراٌ نوشته هایش چشم دید خودش میباشد.در تمام آثار یوروپید یک نوع شک وتردید خفیف راجع به ارباب النواع ، یک بی پروایی به تصادفات و قوای مافوق  طبیعی وعلاقه فراوان به بشر ومحرکات روحی او باعث اعمال  انسانی  میشود؛ بملاحظه میرسد. بطورمثال دراثراوبنام میدیا ملاحظه میکنیم که به روحیه مجادله انسان درمقابل سرنوشت آنقدرعلاقه نشان نمیدهد که به مجادله یک زنکه ازیک سو دردام عشق گرفتاراست وازجانب حس انتقامش برانگیخته شده،  اهمیت میدهد. با وصف انکه در آثار یوروپید حقیقت پرستی زیادی وجود دارد وبصیرت قوی وشعر زیبا تراوش  میکند، باید اعتراف کرد که نمایشنامه های یوروپید درمقایسه با آثار سوفوکل دارای نقاط ضعیف بوده ویک دست نمیباشد. شاید عدم تشویق ازخود او ویا اینکه زندگی را چیزی فکر کرده بود .چیزی دیگری یافت، باعث شده باشد به تکتیک های  دراماتیک اعتنا نکند.  یوروپید قبل از درگذشت خود  موقعیت وشهرتی که بعداز مرگ نصیب  وی  گردید،  لذت نچشید ودرحالیکه یک قرن بعد محبوبیتش در بین سه تراژیدی نویسسیکه ذکر شد ازهمه بیشتر بود. غالباٌ همین محبوبیت باعث گردید که (18) آثر او برای ما به یادگر بماند که مهمترین آنها الکترا اومیدیا میباشد.

خصوصیات تراژیدی  یونان :

!- تراژیدی  یونان همیشه بمرگ کرکترها (اشخاص) عمده  خاتمه نمییابد بلکه موضوع آن طبق  گفته ارسطو همیشه جدی ودارای عمق میباشد چنانچه کرکتر مهم این نمایشنامه ها گاه گاه زنده وآزاد میمانند ازبلا ومصبیت رها میگردند ودر اثر رنج کشیدن روح شان تصفیه میشود.
2- یک تراژیدی  یونانی کم بیشتر ازیک ساعت دوام میکند درحالیکه سه وحدت کلاسیک نمایشنامه را نیز محتوی میباشد. این سه وحدت عبارت اند از – زمان ،مکان وعمل . از نظر زمان باید عمل در یک زور واحد صورت میگرفت. از نظر مکان باید عمل دریک موضوع واحد بوقوع میپیوست وعمل مستلزم این بودکه داستان واحد باشد با وصف آن در تمام نمایشنامه های یونانی یا درنوشته های ارسطو برسه وحدت متذکره اصرار زیادی نشده واین منقدان فرانسه و ایتالیا بودند که باشوق وشدت زیاد آثار ارسطو را تعبیر سو نموده و چند قرن بعد سه وحدت را زیاد تاکید کردند.
3- در تراژیدی یونانی اولین  چیزیکه جلب توجه  میکند اهمیتیست که به کورس(خواندن دسته جمعی) داده میشود. این کورس عالیترین اشعار را میسرائید. برای اینکه  ارزش  کورس  را بفهمیم باید بخاطرد اشته باشیم  که نمایشنامه از طریق مراسم دینی بمیان آید. درابتدا کورس با پیشوای خود تمام نمایش را تشکیل  میداد.
بعد (تسپس) خودرا بحیث ممثل  به آن ضمیمه ساخت. آشیل یک نفر را نیز افزود وسوفوکل  نفر سوم را علاوه کرد. با وصف آن ممثلین کورس جز بسیار مهم نمایشنامه را تشکیل  نمیدادند.
4- تراژیدی  بنظر یونانی ها بمقصد خاصی  خدمت میکرد واین مقصد بقول  ارسطو  تصفیه روح  بود  بوسیله ترحم وخوف.  هرکس در حیات تجاربی حاصل  نموده به لحظاتی برمیخورد که یکدم اندیشه های  اورا در باره چیزی های کوچک زندگی از بین میبرد. بطور مثال  وقتی  به  نقطه اضمحلال  میرسیم و دفعتاٌ به تیاتر رفته ویک  نمایشنامه عالی را تماشا میکنیم، افکارما مشغول هنرنمایی ممثلین وممثلات میشود. دراین وقت است که خودرا در دنیای پرُ تشویش نمی یابیم  بلکه نویسنده وکسانیکه در  نمایشنامه رول دارند با ما استند.

ادامه دارد ….1

چاندنی رات

نظم
رجنی پران کمار

از:   رجنی “پران” کمار

چاندنی رات تھی وہ گلبدن آئی میرے خیالوں میں

نہ ھم سوے نہ اس کوسونے دیا ھم نے

ذلف لہرا رھی تھی چہرہ پہ اس کے

بی خیالی میں چوم رھی تھی رخسار اس کے

گستاخ نگایں بھی پریشان تھي اپنی حرکت سے

نہ جانے پھر سے کیوں دیکھا تھا ھم نے مڑ کے اسے

چھپکے اک ھوک سی اٹھی تھی دل میں میرے

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

فضایں جھوم اٹھیں گی تیرے شباب سے اس دن

ھوایں مست ھو اٹھیں گی تیرے انے سے

شجر بھی پھول گرایں گے تیری ذلفوں پر

ناچ اٹھے گی یہ دنیا ساری

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

پھر تمیں ھم گلے لگایں گے

خوب تجھسے کریں گے شکوے گلے

تیری انکھوں کو چوم لیںگے ھم

تم جو شرماکے جہک سی جاؤگی

عطر گیسو کا مست کردے گا مجھے

بن پیے میں شراب ناچوں گا

کاش اک روز میری زندگی میں اجاؤ

ھونٹ تیرے جو تھر تھرایں گے

لوریاں دے کی ھم سلادیں گے

تیری اس شربتی انکھوں کی قسم

تیرے رخسار جب چمکنے لگیں

ھوش کھودوں گآ میں تاروں کی طرح

گیت گایئں جب جھرنے سارے

بلبلیں بھی صدایں دیکیں تمیں

کاش اک روز میري زندگی میں اجاؤ

جب شرم سے اؤگی میری باھوں میں گھنٹیاں بجنے لگیں گی دل کے بت خانے میں

پھر مجھے ھوش میں لانا ھوگا

کاش اک روز میری زندگی میں اجــــاؤ

تاریخ تیاتر اثر: فرانک ام وتنگ ، ترجمه شاد روان عبدالحق واله

تاریخ تیاتر
کسانیکه علاقمند تاریخ تیاتر میباشد ، این بخش را دنبال نمایند:

تهیه کنند ه : ماریا دارو

نمایشنامه کلاسیک: اینکه اولین نمایشنامه چه وقت نگاشته شده، هنوز معلوم نیست لیکن آغاز تیاتر رااز 400 سال قبل از میلاد درمصر سراغ میتواند کرد وشاید قدامت آن از این هم بیشترباشد. مسلم این است که تیاتر بمعنی واقعی آن در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان بمیان آمده ودر سال 535 ق م بود که شخصی بنام تسپس بحیث ممثل، اولین مسابقه را در یک نمایشنامه تراژیک ربود وبنام اولین اکتوردنیا مسمٌی گردید. بادر نظر گرفتن کوچکی شهرآتن خیلی مهم است که درظرف یک قرن یعنی از 400تا 500 ق م نمایشنامه های زیاد روی صحنه برآمد وبزرگترین نمایشنامه نویسان یونان باستان عرص اندام نمودند که مهمترین انها آشیل ، سوفلوکل، یوروپیدا ، ارستوفان بودند.
یکی از علل رونق تیاتر در یونان باستان این بود که یونانی ها برای خود مذهبی را اختیار کرده بودند که مطابق آن ارباب انواع خودرا بنظر یک دوست شخصی و نزدیک میدیدند واین ظرز تلقی باعث میشد آنچه دردل داشتند برزبان هم بیآورند والبته مطهر احساسات شان را همین تیاتر تشکیل میداد. همچنین سیاست در انکشاف تیاتر دست داشته و یونانی های قدیم مخصوصاٌ اهالی آتن دموکرات بودند واین باعث میشد شهر که شهریان آن دارای حس کنجکاوی و استقلال طبع باشند. دریک جامعه دموکراتیک مردم دارای جوش وخوروش میباشند در مسابقات مراتان یونانی ها باشد ایدوصعوبات میجنگیدند وفایق میشدند. یک دوره از یونان قدیم را «عصر طلایی » یادمیشدمملو از افتخارات عسکری، موفقیتهای هنری وسرگرمی های ذهنی میباشد. که باعث زیاد آن همین جوش وخورش وهیجان وعشق بحیات بوده است.
تیاتردر نظریونانی های قدیم برای یک یکنفررومانتیک نبود بلکه هنربرای عدهء ممتاز بشمار میرفت ومظهر احساسات وعواطف بشری دانسته میشد.
تیاتر درحقیقت تجربه ی بود که بربعضی ازمهمترین مسایل اساسی زندگی، با جرئت و راستکاری ومردانگی حمله میکرد وتمام اعضای جامعه دراین تجربه اشتراک میورزیدند. یکی از ارباب انواع بنام «دیونیزوس» کهخدای بارآورده محسوب میشد درتشکیل وبوجود آوردن تیاترنقش مهمی داشته است. این رب النوع چهره بشاش ، جسم کوچک ورنگ سرخ داشت. درموهایش انگور میآویختند ووقتیکه کسی به چهره اش خیره میگردید از آن سرور حیات تراویش میکرد.
اکثر اٌ از نمایشنامه ها در فیستوال ها بهاری شهر دیونیزیا به افتخار رب النوع مذکور روی صحنه گذاشته میشد. دراین شهر درام های فیستوال مشق وتمرین میشد، مراسم شانداری برپا میگردید ومردم با مشعل های فروزان درخیابان ها رسم گذشت اجرا میکردند.
هرکسیکه در آتن بود یک سال تمام با اشتیاق فرشی آتن اورا میشناخت ومحترم میداشت. در نتیجه وقتیکه نمایشنامه مینگاشت خودرا با موضوعات کوچک و بی اهمیت مشغول نمیساخت وهدفش ساعت تیری مردم نبود وی میخواست افکار و تجاربی را که درحیات اندوخته بود با دیگران درمیان بگذارد وبنابران نمایشنامه های او دارای عمق وقوت میباشد. درآثاراو قهرمانان، شاهان، ارباب انواع را ملاحظه میکنید که به بحران های عظیمی گرفتاراند چون آشیل پدر وموسس تیاتر درجامعه خود بود، عقیده اش بوطن وارباب انواع نهایت محترم و امیدش برای آینده بشر بیپایان بود. ازجمله 90 نمایشنامه آشیل نتنها (7) آن باقی مانده که مهمترین آنها راجع به شهر« ترای» نوشته شده، داستان این نمایشنامه اینطور شروع میشود.
ادامه دارد

یادی ازبزرگ مرد تاریخ فرهنگی کشور ، شادروان صلاح الدین سلجوقی ، دانشمند، فیلسوف، وشیفته تحول وترقی

زندگی  سلچجوقی
علامه صلاح الدین سلجوقی

زندگینامه  صلاح الدین  سلجوقی
استاد سلجوقی  در گازرگاه شریف آنجا که خوابگاه حضرت پیرهرات “خواجه  عبدالله  انصاری رح ” قراردارد، درسال(1276 ش) پا به عرصه وجود گذاشت. مادرمغفوره استاد صلاح الدین ، عارفه وصوفیه وحافظ  قرآن بود، گویند  این خانم پاکدامن هیچگاه  اوئلاد خودرا بدون داشتن وضو وطهارت شیر نمیداد. مادرمهربان  استاد سلجوقی از نسل سادات اناردره  بود . روایت است که مرحوم صلاح الدین آغای  اناردره  ی  پدربزرگ سلجوقی خبر یافته بود که دخترش  وضع حمل دارد ،چنین وصعیت کرده بود که اسمش را “صلاح الدین ” بگذارند . از قضا همان روزیکه سید صلاح الدین آغا ، جهانی  فانی را وداع کردند صلاح الدین سلجوقی درهمان روز وساعت بدنیا آمدندو نامش را طبق  وصیت  ” سید صلاح الدین آغا”  پدر ومادر ش «صلاح الدین» گذاشتند. از قرار نوشته انجینیر محی الدین سلجوقی چنین نتیجه بدست میآید که مادر استاد سلجوقی گفته است که “صلاح الدین” قبل  از وقت موعود سن وسالش به سخن گفتن آغاز کرده است.
صلاح الدین  مبادی علوم را تا شرح ملا جامی نزد پدر ومادرش خواند وبعدا از دوازده سالگی بحضور اخند ملا عمر سلجوقی تلمذ کرد واین مرد بزرگ اهل قبیله سلجوقی همان ” شیخ الاسلام و المسلمین ” میباشد که بیش ارز یکصد جلد کتاب را بر رشته تحریر درآورده است. چون شیخ الاسلام  آثار نبوغ ولیاقت رادر ناصیه صلاح الدین مشاهده کرد، دانست که او میتواند ازعهده تدریس  شاگردان بخوبی  برآید اورا فرمود  تا به شاگردان تدریس نماید وخود ازاوضاع  بررسی ومراقبت  مینمود.
استاد صلاح الدین  در سن پانزده سالگی با پدرش عازم کابل  گردید. حلقه های دینی وعلمی را ملاقات ومشاهده نمود و نتایج این ملاقات بدانجا کشید که از روی  لیاقت ودانش او، علمای کابل وی را بحیث “نابغه کوچک” بشناختند.
ادامه خواندن یادی ازبزرگ مرد تاریخ فرهنگی کشور ، شادروان صلاح الدین سلجوقی ، دانشمند، فیلسوف، وشیفته تحول وترقی

اکنون شما دوستان را به دنیای موسیقی افغانستان دعوت مینمایم

عزیزان  و دوستداران   موسیقی  با نام  مرحوم  محمد سلیم سرمست موزیشن معروف  افغانستان  آشنا  هستند.  خوشبختانه  استاد مرحوم فرزندان  هنرمندان ودانشمند  از خود بجا گذاشتند. داکتر  احمد ناصر سرمست  فرزند رشید خانواده  مرحوم سرمست در رشته  موسیقی  تلاشهای فروان  نموده اند . شما عزیزان را به  شیندن  صحبتهای  داکتر  سرمست  دعوت مینمایم  وقابل  یاد آوری  که  صحبت   او را از سایت جدید آنلاین برای  شما دانلود نموده ام ، بشنوید

صحبت داکتر احمد سرمست

تا بہ کی

از رجنی  پران  کمار

تا بہ کی

ای دل دیوانہ ام ، در سینہ گریان تا بہ کــــی

قطرہ ، قطرہ مردنت در تاب ذلفان تا بہ کـــی

گر خدایت داد فخر ھمســـــــــــری با یــــاد او

پر بـزن بر اسمانہا ، قید زندان تـــا بــہ کــــی

دلبر بیگانــہ خو با اجنبي ھــا خــــو گرفــــت

در فراقش آہ وزاری ، شور و افغان تا بہ کــی

در رۂ دلــدار درد خــار می بــایـد کشیـــــــــــد

می بری در عشــق او رنــج رقیبــان تـا بہ کی

ھمدرد و بت دلسوز ، جز او کــس نبـــــود یار

از پي نیـم ںـگـاھــی دل پـریشـــان تا بہ کـــی

دولت وصلــش بمــن تسکیــن خاطر میدھــــد

من بہ امید وصال ، ایــن درد ھجران تا بہ کی

کوکب اقبال من ہر بار میخندد چــو گـــــــــــل

با امیــد وصــل او ، حال پریشان تا بہ کـــــی

کرد طوفان حوادث روز گــــارم را خـــــــراب

با دل محزوں ،خراب از رنج طوفان تا بہ کی

ترا دیگر نپرستم

ترا دیگر  نپرستم
رجنی پران کمار

ترا دیگر نپرستم

ای یــاربـی وفــا ، تـرا دیگرنپرستم

ای مـنکـرخـدا ، تـرا دیـگرنـپـرستم

بس اشک ریختم به خداکورگشته ام

ای فتنه و بــلا ، تـرا دیـگـرنـپرستم

صدجلوه میکنی که بیائی به چشم من

بــا قــامـت رسـا ، ترا دیگر نپرستم

جزتو اگرچه مایل کس نیست این دلم

ســوگــنـد بـرخدا ، ترا دیگر نپرستم

درمحفل رقیب که رسوا شــدی شبی

شرمنده ، بی حیا ، ترادیگر نـپرستم

شــد سـال هـا بـه یاد تو تنها گریستم

با درد و غصه ها ، ترا دیگر نپرستم

گـرچـه بـه راه عشـق سـراپـاجفاستی

من می کنم دعا ، تـرا دیگر نـپرستم

هنر سینما و تیاتر در تخار فراموش شده است

تیاتر تخار
حسیب شریفی در حال مصاحبه

عبدالحسیب شریفی

شماری از بازیگران و سینما گران در تخار با شکایت از بی توجهی مسوولان امور به هنر سینما و تیاتر می گویند این موضوع کم کم به باد فراموشی سپرده شده و بازیگران از ادامه‏ی کار شان در این زمینه دلسرد شده اند. به گفته‏ی این سینما گران، سال هاست هنر سینما و تیاتر در ولایت تخار توسط شماری از جوانان با احساس و مبارز، پایه گذاری گردیده، اما در طول این همه سال به جای تشویق، سنگ ملامت به فرق هرکدام شان کوبیده شده که در نتیجه بسیاری از جوانان توانمند عرصه‏ی تیاتر و سینما در تخار مجبور به ترک این مسلک گردیده اند.

عبدالسمیع مجروح، نویسنده و سینماگر در ولایت تخار می گوید : « سینما گران تخار همیشه تلاش ورزیده اند؛ تا سنت های مردم خویش را احترام بگذارند و آن چه را که مسلما پدیده های منفی و نادرست پنداشته می شود، با ارایه‏ی راه حل های مناسب برای مردم خود پیشکش نمایند که همین وظیفه‏ی یک دعوت گر واقعی است، اما می بینیم که به نحو خودآگاه یا ناخودآگاه این دعوت گران به گوشه‏ی انزوا کشانیده شده اند که امواج سرشار از احساس حقیقت در بحر وجود شان در حال مردن است و متاسفانه آفتابی که به هزار امید از پشت پنجره های تخار طلوع کرده بود غروب می کند و رنگ سرخ خون دل دعوت گرانی که بی صدا موج می زند، نشانه‏ی از این زوال است.»
ادامه خواندن هنر سینما و تیاتر در تخار فراموش شده است

عزل زیبا از رحمان بابا

ارسالی  رجنی  پران  کمار

تور بھتـر کاندي تــر سپینـــــــو

پہ سپین مخ بانـدی تور خال شي

ارززمنــــد د یـــوہ خـــــــس وي

خـداونــد د ملـک و مــال شــــــي

چي سیالي ئي کـــڑي نــــــــہ وي

لــہ سیالـــونــہ سرہ سیـــــال شي

پــہ ڈيــر عمــر منـفـصـــــــل وي

پـہ سـاعـت کـشـي اتـصـال شــــي

چـي د خـــدائ رضـا شـي پیشــــہ

رمــل پــاتــي د رمــال شــــــــــي

فــال  بـہ حــہ گــــوري رحمــانـہ

خپـل افعــال د ســـري فـــــال  شي

 

پرسش های معلم ناصر

دوستان  عزیز و بینند گان  محترم سایت، به  سلسله  داستانهای  صوتی  این بار  داستان  کوتاه  از عبدالحسیب  شریفی  به  صدای ” ماریا  دارو ” جهت  استماع  شما  گذاشته شده  است  لفطاٌ روی ویدیو  کلیک فرموده  بنشوید.  هرگاه  علاقه به مطالعه  داستان  داشته باشد  بروی   ادامه  خواندن فشار دهید

ادامه خواندن پرسش های معلم ناصر

گفت و شنود با مؤلف کتاب( فغان افغان)

 

نشر کتاب
انجینر فضل احمد اففان

انجنیر فضل احمد افغان مؤلف کتاب (فغان افغان)یکی از شخصیت های با اعتبار در جامعه افغانی درونکوور کانادا  است و در مسایل ملی اجتماعی و سیاسی به مثابه یک روشنفکر مبتکر و مسؤول ابراز نظر می نماید و از تحصیلات اکادمیک برخوردار است.
برای بنیانگذاری وحدت افغانها در ونکوور کانادا تلاشهای همه جانبه را انجام میدهد و حتی در تغییر اساسنامه اتحادیه افغانها که دارای نواقص جدیست و به یک اساسنامه جامع و فراگیر نیاز دارد تلاشهای خویش را دریغ نداشته است.
آقای افغان  یکی از اعضای برجسته ی خانه ی فرهنگی مولاناست و در پیشبرد امور آن نقش یک انسان آگاه را ایفا می نماید و از کتاب خود کتابخانه ی  این خانه فرهنگی را بهره مند ساخته است. محترم انجنیر فضل احمد افغان معلومات کوتاهی از  دوره های تحصیلی , وظایف رسمی و دست آوردهای فرهنگی شان داده  گفت:

ادامه خواندن گفت و شنود با مؤلف کتاب( فغان افغان)

فتنه : شعر زیبای از شاعر فقید شادروان فانی

شعر از
شادروان رازق فانی

فتنه
هنگامه بپا گردد،  یارم چوبه پا خیزد
شوق ازهمه جا جوشد ؛ شورازهمه جاخیزد

دیوانه دل عاشق، بی باده به وجد آید
این گ.وونه  که ان ساقی؛ با ناز وادا خیزد
مگذار که از وصلت، نومید شود عاشق
مپسند که از خوانت؛ آرزده گدا خیزد
گر عشق بگوش او؛ آیات جنون خواند
زاهد ز نماز خویش؛ ناکرده دعا خیزد
شیخ ازسرمستی کرد،این غارت وخونریزی
آیا که به هوشیار، زفتنه چها خیزد
هر چشمه  که میخشکد، ماازمژه خون باریم
هر لانه  که میسوزد ، دود  از دل  ما خیزد

فانی –کلیفورنیا  خزان  1993میلادی

فاطمه اختر شاعر توانای کشور

فاطمه اختر شاعر  توانای کشور
فاطمه اختر

انکار زن  از حقوق  مساوی  با مرد ؛ انکار زیبایی حیات وطبعیت  است. این  جمله  زیبا  وعالی  درکتاب  از” آن سوی  آئینه ” مجموعه  شعری خانم  فاطمه اختر شاعر  توانای کشور میباشد. خانم  فاطمه اختر درساب  1333هجری  شمسی درشهر کهنه هرات  چشم کشوده ، دوره  کودکیش را در هرات وبادغیس تا صنف  چهارم سپری کرد .  قبل  از شروع  مکتب  تا ختم صنف چهارم  نظر به رسم  اجدادیش به مسجد خانگی  رفت  خواندن زبان دری وقرائت قرآن ودیگر کتب  مذهبی وکتب  شعر، از جمله دیوان حافظ وهم چنان خطاطی را در انجا فراگرفت. نخستین چیزی که تحیر اورا برانگیخت، شعر بود. روزیکه تدریس پنج کتاب  را از آخوند مسجد  فراگرفت: ادامه خواندن فاطمه اختر شاعر توانای کشور

من بقربانت شوم: سروده زیبا از احمد فرید “علی”

من بقربانت شوم جانت شوم  جانت شوم
غرق دریای پریشانت شوم شانت شوم

اشک بالینت شوم نامت شوم نامت شوم
این جهان را من گریبانت شوم شانت شوم

ای خدا ای مایه ای ایمان ما و جان ما
جان ما قربان تو خاکت شوم خاکت شوم

ای تو مادر ای تو خواهر ای تو ارزنده بمن
جاندهم در راه تو افتاده در پایت شوم

این حدیث اشک باران را فدایت من کنم
نام تو قربان تو مملو ز اشکانت شوم

خفته باشد چون” علی” هردم خیالت را شبان
خواب من پایان ندارد بی تو کی جانان شوم

ارسالی  آرزو نایبی  ازکابل

پیام شاد باش بمناسب تجلیل از چهارمین سال ایجاد خانه فرهنگی مولانا و بزرگ داشت، رباب نواز بزرگ کشور مرحوم استاد محمد عمر

پیام شاد باش ماریا دارو

به استقبال از بزرگداشت دو شخصیت بزرگ شعر وموسیقی کشوربهترین تبریکات وشاد باش خودرا به دست اندرکاران خانه مولانای بزرگ تقدیم میدارم:

مولانا جلال الدین محمد بلخی، متولد 6 ربیع الاول سال 604 هجری قمری بلخ؛  فرزند مولوی محمد بن حسین خطیبی، معروف به بها الدین ولد میباشد. مولانا ، جلال رحمت بلخ کهن وامروز بوده وبه تمام کافه ملت افغانستان تعلق دارد. با آنکه زاده بلخ میباشداما اوجداازبشریت نیست وبشریت ازمولانا جدا بوده نمیتواند. زیرا تا عشق وجوددارد، مولانا وجودارد، همه ادیبان شورعشق را درکلام مولانا شاعر بزرگ سرزمسن بلخ افغانستان جستجو مینمایند. حتا دوکشورهمسایه وهم زبان ماعشق را درکلام مولانا میجویند.                    .
مولانا تجلی عشق یزدان را درصورت شمس دید، آن متصوف محراب وممبر،مجنون گونه پشت شمس دوید. باآنکه استاد بزرگ عرفان درعصرخویش بود، بالاترازبشریت فکرمیکرد اما بانوشیدن جرعه می عشق ترک زندگنی کرد وتازمانیکه به زندگی نوین پیوست، آرامش، آسایش، خورد ونوش را فراموش کرد. بسرشورعشق وبرزبان وصف یزدان را درخلقت شمس بیان میکرد. او شمس را آیینه جمال وجلال خدا میدانست، او که خوداستاد تصـــوف بود وشاگردان زیادتربیت کرده بود اما زمانیکه آفتاب عشق بر او تابید، جاه وجلال ، خطـــه وممبررهانید. با آنکه تاریک اندیشان عصرش او را بملامت گرفتند، اما نتوانستند که سینه اورا بشگافند ودربایند که چه سوزی درسینه وچه شوری در سردارد، برعکس دانشمندان مولانا را خداوندگارعشق نامیند. مولانا قبیل از دیدار شمس شب تا صبح درپرستش یزدان سربه سجده میگذاشت وازهرسه روزیک روز را روزه میگرفت، در آوان جوانی همانند پدرش متصوف بزرگ بود، زمانیکه هنوز 24 سال داشت، پدرش راازدست داد، بنا برخواهش پادشاه وامرابرمسند وعظ جا نشین پدرگردید، حدودی پنج سال { از638 تا 642 هجری وعظ وممبر را چون پدر پیشه کرد وهم بخاطرتکمیل دروس به خدمت” سیدبرهان الدین محقق ترمذی” ازشاگردان پدرش شتافت. مولانا پس ازوفات پدر، بکوشش محقق ترمذی باچند تن دیگرازمریدان پدرش بجانب شام سفرکردند. “شام” که مرکزبزرگان ومجمع علم وعرفان بود به تقوا وریاضت تمام درتکمیل علوم دین کوشید پس از سه سال تحصیل علوم اسلامی رهسپار دمشق شد ومدت چهارسال  به تقوا وریاضت تمام درتکمیل علوم دین کوشید. سرانجام بعدازهفت سال مسافرت و تحصیل به قونیه برگشت، مریدان زیادی نزد او آمدند و مولانا طریقه مولویه”تصوف” را تهداب گذاشت. اما  نمیدانست که عشق اورامجنون میسازد وهمه علوم وفنون را رها میکند. فقه ها وعوام قونیه از تغیر روش مولانا بخشم آمدند ومخالفت شان را با شمس آغاز کردند. درنتیجه بعداز16 ماه آشنایی شمس ومولانا، شمس مجبور به ترک مولانا وقونیه شد وراه دمشق را در پیش گرفت. مولانا ازغم زیاد به نوشتن نامه، پیام وعزل های سوزناک پرداخت؛  تا باشمس متوصل شود حالت غمین مولانا به شمس اثر گذاشت و دوباره نزد مولانا برگشت. مریدان ویاران مولانا ازخلوت نشینی مولانا وشمس به قهر آمدند، مولانای بزرگ را دیوانه وشمس تبریزی را ساحر خطاب کردند. جاهلان کمردشمنی با شمس بستند، شمس از نیت شوم آنها مطلع شد، شهر ومولانا را برای همیش ترک کرد وناپدید شد.  بعد ازآن مولانا به سماع پرداخت، درناامیدی به سرودن غزل آغازکرد بیشترین غزلیاتش را درفراق شمس سرود. بیجاه نخواهد بود چند بیت ازغزل زیبا اورا در فراق  شمس ، با اختصار دراین نبشته بگنجانم.

غزل

وقت آن شد که به زنجیر تودیوانه شویم –    بند را بگسلیم از همه بیگانه شویــــــــــــم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم –     خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تانجوشیم از این خنب جهان برناییــــــم –     کی حریف لب آن ساغر وپیــمانه شویـم؟!

سخن راست تو ازمردم دیوانه شـــــنو –    تا نمیریم مپندار که مـــــــردانه شویـــــــم

درسرزلف سعادت که شکن درشکن است –  واجب آید که نگون ترزسرشانه شویـــــــم

بال وپر باز گشاییم به بستان چـو درخـت  – گردرین راه فنا ریخته چون دانه شویـــــــم

گرچه سنگیم پی مهرتو چون موم شویم     –  گرچه شمعیم پی نور تو پروانه شویــــــــم

گرچه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم –  تا براین نطع زفرزین تو فرزانه شویـــــــم

در رخ آهینه عشق زخود دم نزنیـــــــم    –  محرم گنج تو گردیم چو ویرانه شویــــــــم

پس ازچند سال فراق عشق  شمس، مولانا را به دمشق وشام کشاند ولی مولانا هرگز شمس را جسماً نیافت ودوباره به قونیه برگشت، در فراقش  سینه سوخت وسرود. حسام الدین چلبی یکی از مریدان مولانا ربته ومنصب  شیخ گرفت، مولانا در اثر در خواست او مثنوی معنوی را که بزرگترین وعالی ترین اثرمتوفه اسلام میباشد، نوشت. یک شب درخلوت گاه راز چلبی ازمولانا خواست  تا کتابی  به طرز الهی نامه سنایی و یا منطق الطیر عطار نوشته کند. مولانا فوراٌ کاغذی را از دستار خود بیرون آورد وبه چلبی داد که هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی را درآن نوشته بود. مولانا مدت پانزده سال با حسام الدین چلبی صحبت وخلوت داشت که مریدان شاگردان زیادی از نشتن بدان خلوت فیض بردند. بعداز ناپدیدشدن شمس، مولانا گوش به نی نهاد وازسوزصدای نی و رباب روح تشنه خودرادرفراق شمس سیراب میکرد. ازرنج فراق مریض وناتوان شد و دربستر بیماری افتاد وبالااخره بروز یکشنبه پنجم ماه جمادالاخرسال 672 در سن 68 سالگی جامه ازتن درید وبه زندگی نوین وادبیت پیوست.           .
چه بجاست که امروز دوستان وفرهنگیان این خانه مقدس، ازدوشخصیت بزرگ ونامور سرزمسن ما{مولانای بزرگ واستاد محمد عمررباب نوازبزرگ} به نیکویی تجلیل بعمل میآورند، افتخاردارم که پیام شاد باش خودرا تقدیم حضورشان بدارم. بنده با شادروان استادمحمدعمر، شناخت نزدیک داشتم، دیداراوهمه روزه در رادیو تلویزیون ملی افغانستان نصیبم بود. روان هردو شخصیت بزرگ کشور را شاد میخواهم.   با حرمت

بزرگداشت از استاد محمد عمررباب نواز
رباب آله موسیقی اصیل افغانستان

 

بی بهاران

ارسالی : نجیبه آرش

ای پا برهنه ها
ای تا سحر نخفته دراغوش ګریه ها
ای شب نخفته ها
ای جام تان تهی از شراب شګوفه ها
اری شګوفه های روانبخش خنده ها
ای جان سپرده ها
درتنګنای تیره وخاموش دخمه ها
اینک بهار شد
اری! بشد بهارونیا مد بهار تان
این جلوه های باغ نیامد بکار تان
این نوبهار ها
کز دیده ګان مردم ارام وجانفزاست
از رنج تان نکاست
اوای ابشاروخروش هذارها
ای بی بهارها
درګوش تان طنین غمی جاویدانه است
ان خنده هاکه برلب خاموش تان شګفت
از غصه های بی سروسامان نشانه است
یکبار درخت عمر شمابارور نشد
در شاخ نامرادی ورنج عظیم تان
مرغ سرور وخنده دمی نغمه ګرنشد
اما اګر ګهی
ای چشم بسته ها و شما ای ګرسنه ها
ای پابرهنه ها وای تن شکسته ها
باهم یکی شوید وبخود اتکا کنید
از پای و دست خود
زنجیر بنده ګی وغلامی رها کنید
از کلبه ها برامده مارا صدا کنید

 

 

بیاتا گل برآفشانیم ومی در ساغر اندازیم = فلک را سقف بشکافیم طرح نو درآندازیم

بیا تا گل برافشانیم
مانند این بوستان همیشه شگوفان باشید

دوستان محترم ! هفته گذشته تمام خوشی وسعادت مردم عزیز رااز ورای تلویزیونها، رادیوها جراید ومجلات وسایتهای انترنتی شاهد بودیم. جای بس مسرت است که مردم ما سال جدید را با خوشبینی برای سعادت آینده استقبال وآغاز نمودند. دیدن تصاویرزیبای، سفرهای رنگین هفت سین، پیروی ازعنعنه کهن وطن ولبخند کودکان معصوم کشور، خیلی امیدوارکننده بود. بیائید با تائید ازشعرحضرت حافظ که آنراعنوان این مضمون برگذیده ام طرح نو برای آرامی وطن وصلح وآشتی ملی برآندازیم. با تشکرازقلم بدستان گرامی که درباره معقوله برگذاری جشن نوروز، ریشه و تاریچه این فرهنگ کهن را تا حدود که امکان برای شان موجود بود مستند، تحریرکردند تا نسل جوان ما از این روی داد عنعنوی آگاهی حاصل  نمایند. اما دربسا مجلات وجراید وسایتهای انترنتی این میله کهن باستانی، سرور وشادمانی را ضد اسلام خواندند وبعضا هاهم  آنرا صیغه سیاسی داده بودند.
کسانیکه  چند سالی بیشتر ازعمر خویش را پشت سرگذاشته اند، با مسوولیت در همچون مسایل  فرهنگی برخود نماند تا نسل آنیده را در گمرایی قرارندهند  امروزسنگ وچوب وطن ما لباس مذهبی وسیاسی برتن دارند. هرپدیده را نباشد اسلامی ویا ضد آن دانست، عقیده، هرچه باشد اسلامی، زردتشتی، بودایی ، یهودی، عیسی وغیره بخاطر وظایف، واجایب  مشخص دردنیا رایج پیدا کرده است. اما بدبختانه که دربسیارکشورها موضوع فرهنگ، مذهب  وسیاست باهم مدغم گردیده است که جدا ساختن آن مشکلات جدی امروزی را بار آورده است.  انسان برای زجرخلق نشده است، طبعیت ، خورد ونوش وعشق برای بشریت هست، باید ازآن استفاده نماند وشاد باشند. شاد بودن درهیچ مذهب جرم نیست.

گر یک نفس ززندگانی گذرد  –  مگذار بجز شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه  سودای جهان – عمریست چنان به کش گذرانی گذرد

سر ور ، سعادت زندگانی انسان  و سوُ استفاده از قران را حافظ خوش قریحه با این بیت واضع ساخته است.

قران که مهین کلام خوانند آنرا – گه گاه نه بر دوام خوانند آنرا

برگرد پیاله آیتی هست مقیم – کاندرهمه جا دوام خوانند آنرا

واقعیت این کلام راامروز درجامعه میبینیم که چقدرسوُ استفاده ازمذهب وعقاید پاک مردم بخاطر مرام های شخصی وذهنی و سیاسی استفاده میگردد. درباره سیاست نیز چنین  معقوله وجود دارد. دیده میشود که ازعقاید پاک مردم تا چه اندازه استفاده سیاسی میشود. مذهب را مانند سلاح برای برآورده ساختن مرام شوم سیاسی شان استفاده مینمایند. آنانیکه میخواهد سیاسی باندیشند، کاریست بجاه مگرسیاست شان رااز مذهب جدا نگهدارند ومش سیاسی خویش را طرح نمایند. سیاسی فکر کردن، به سیاست علاقه داشتند حق مسلم هرانسان است اما مجزاازعقیده مذهبی باشد. بعضی ازعلمای دین نیز برای مقاصد شان عنعنه تاریخی، مراسم ومحافل خوشی وشادمانی را زیرسوال مذهب قرارمیدهند. بیائید این سه پدیده راارزهم جدا سازیم تا روش مذهبی، سیاسی، فرهنگی وعنعنوی ازهم متفاوت باشند.  چنانچه حافظ  بزرگوارفرموده است :

حافظا می خور ورندی کن وخوش باشد ولی – نذویر مکن چون دگران قران را

چه بهتر خواهند بود که به اعتقادات ارج بگذاریم وتذویرنکنیم. دراخیر بااظهار سپاس وشکران از دوستان که باما همکاری قلمی دارند ، در دو پدیده تاریخی {هشت مارچ و نوروز باستانی} با ارسال مطالب جال شان ما را یاری کردند وسپاس ازخوانندگان گرامی که بعدازمطالعه با ارسال ایمیل های شان خاطرما شاد ساختند.  با سپاس بیکران با چند رباعی ناب وآموزنده  این بحث راخاتمه میدهم.

ناکرده گنه دراین جهان کیست بگو  – آن کسی که گنه نکرده  زیست بگو

من بد کنم وتو بد مکافات  دهی   –   پس فرق  میان من تو چیست بگو

******

گرکار فلک به عقل  سنجیده بودی  –  احوال  فلک جمله پسنده بودی

ورعدل بود بکارها در گردون   –   کی خاطر اهل فضل رنجیده بودی

استفاده از مطالب  باذکر ماخذ مانع نیست

نو روز مبارک

عرفان الله  عابدی  از کابل

نوروز مبارک
سال نومبارک

هفت سین    1390
سایه  دوستی تان همیشه باد سلام
دوستانه تان جاویدان !
سعادت
همیشه ګی نصیب تان!
سلامت
دایمی یار تان!
سنګینی
وجود تان دایم!
سر
بلندی  نصیب تان!
سرور
خانواده تان مداوم!
این است هفت سین دوستانه! پس  تقدیم تان!!!!!!
سال 1390 هجری شمسی را از صمیم قلب برای تان تبریک و تهنیت عرض میدارم.

با آرزوی

نو روزمبارک
سر سبزی بهار تقدیم تان

۱۲ ماه دوستی،
۵۲
هفته کامګاری،
۳۶۵
روز خرسندی،
۸۷۶۰
ساعت عاشقی،
۵۲۵۶۰۰
دقیقه عافیت،
۳۱۵۳۰۰۰
ثانیه خوشی.
سال نو مبارک باد!!!!!!!

استفاده از هر برگه سایت با نشانی مآخذ  مجاز است

ای بهار زیبا

ای بهار زیبا
رجنی پران کمار


آمدنت امید وار کنندہ است و برای  هستی طبعیت جان تازه میبخشی .ای بہار نازنین ، برو او را باخود بیاورآن ھمدم را ، آن یار جفا کار را کہ شنیدم از جفایش پشیمان گشتہ است۔ای بہار دوست داشتنی، از فراق او دلم خزان گشتہ، بیآور او را تا دو بارہ ترا با ھمہ زیبای ھایت احساس کنم و با لالہ ھای قلب پر اتشین استقبالش کنم۔ ای بہار زندگی بخش ، برایش مژده وصل بده ، با ھمہ جفاھایش او را بخشیدہ ام با خود بیاورش و دشت و دمن ھا را لالہ زار بساز۔ اگر او رانیابی  در سینہ گل ھای لالہ جستجویش کن و شاید ھم از تیر نگاہ ام چوآھوی زخمی در زیر گیاہ بتہ ھا ارامیدہ است۔ وشاید ھم با صدا ھای زیبای بلبلان صدایش را یکجا ساحتہ با انہا در صحرا ھا و دشت ھا پرواز داشتہ باشد۔ ای بہار عشوہ گر زندگی را رونق بخش بلی۔۔۔۔ای بہار طراوت بحش با باز گشت او قلبم را شاداب بساز۔ برو در میان گل ھای بہاری جستجویش کن در دامن سر سبز بہاری چون قطرہ ھای شبنم و یا در کہکشان اقبال بختم را پایان بیاور چون دستم بہ کہکشان نمیرسد۔ ای نیسیم بہاری،عطر بدنش را بہ دماغم برسان ، میدانم کہ در کنار ابشاردر چہ چہ بلبلان با انزوا نشستہ است، مگر جای او در قلبم است اما او در دیار غیر سفر کردہ۔ ای بهار دلربا بیاور بیاور آن ھمدم و ھمگسار مرا باخود بیآورکہ با ھم ترا زیبای ھایت را و روز ھای دوست داشتنی ات را استقبال کنیم صحرا و دشت کوہ را صاف روشن بساز، ای بہار نازنین۔۔۔۔۔چقدر زیباست که با او در زیر درختان پرُ شگوفه قدیم بزنیم واز شادابی تو شاداب گردیم .

دوستان و خوانندگان گرامی  دو آهنگ به آواز پدرم را به آرزوی  بهار خجسته خدمت شما تقدیم میکنم بشنوید ولذت ببرید.

ای بهار زیبا
شگوفه بهار

watch تمنای جان شد بهار شگوفه

watchآهنگ نوروزی از مرحوم پرانات

نوروز فرا تراز تاریخ است

نوروز فراتراز تاریخ است
نجیبه آرش

عمر نوروز به اندازه عمر زمین است . وقتی زمین در مدار خورشید قرار ګرفت و به ګردش آغاز کرد؛ سال ،ماه و فصل پدیدار شد ۰ نوروز نیز با شروع فصل بهار آغاز شد۰ نوروز یعنی روز نخست سال ،روزِ جشن و پای کوبی. این روز به عهد آریایی های قدیم ارتباط میګیرد. نو روز کدام آیین نامه مذهبی، قومی، قبیله ای؛ کدام مرام و تفکر سیاسی نیست، بل جشن سرسبزی طبیعت است۰در شاهنامه فردوسی آمده است که جمشید پایه گذار آیین باستانی نوروز میباشد۰ جمشید بعداز هجرت آریایی ها به سر زمین های جنوبی، آنهارا منسجم ساخته و اولین دولت را پایه گذاری نمودو قوانین اجتماع را وضع کرد. او مبتکر و توسعه دهنده همه فنون ، علوم و هنر های همان زمان میباشد. ا و به زمین که مادر همه موجودات حیه است ارج میګذارد۰ او نوروز را، روز اول رستاخیز زیبایی و شور شګفتن طبیعت دانسته، جشن میګرفت۰ ازآن به بعد جشن نوروز به مثابه یک عنعنه بهاری در سراسر جهان با تقویم های مختلفی بر ګذار میګردد. و اما در کشور عزیز ما افغانستان روز اول ماه حمل مطابق ۲۱ مارچ روز نوروز است۰ از این روز پر میمنت با پاک کاری منازل « خانه تکانی» وپوشیدن لباس های رنګارنګ، پخت و پز، سبزی چلو، سمنک، تهیه هفت میوه « هفت سین» و سر ګرمی های بیرون از منزل نمایشا ت محصولات دهاقین، رژه عنعنوی دهاقین در استیدیوم کابل و سایر ولایات کشور ، میله باغ بابر، بلند شدن  جنده های مبارک در مزار شریف و در بر خی ولایات دیګر، براه اندازی بازی های ملی چون نیزه بازی ، اسپ دوانی، پهلوانی و بزکشی استقبال بعمل میامد۰راستش من برای اولین بار بازی ملی بزکشی را از نزدیک در غازی استدیوم کابل در نوروز ۱۳۶۸ دیدم ۰ چاپ اندازان در حالیکه از پهلوی اسپ آویزان بودند در یک نقطه هجوم می آوردند تا لاشه بز را( که در اصل یک گوساله ی سنگینی است) از زمین بربایند ، ولی در میان ازدحام و هیاهوی سوارکاران چابک تاز که این کار هم چندان آسان نبود ۰ اسپ ها دیوانه وار شیهه میکشیدند و بدور خود میچرخیدند  و یکدیګر را ګاز مګرفتند تا اینکه در میان هلهله ، شور و شادی تماشاچیان، چاب ا نداز ماهری با غریو و نعره صف ها را شکستانده با قوت به پیش میتازد و لاشه بز را به دایره ی معین میاندازد۰ البته برای  من بازی  تماشایی و جالبی بود.
متاسفانه که این همه دید ها وخاطره ها به ګذشته ماند و سه دهه جنګ کمر جامعه ما را شکستاند. بهاران به خون آغشته شد ګلوله های بغض، بدبینی، عداوت ودشمنی به تحریک دشمنان خاک ما چه آسان، سینه های وطنداران و عزیز ترین کسان مارا نشانه ګرفت
۰ و به قصد تخریب فرهنګ کهن ما خواستند رسم نوروز را بر چینند و بجای آن باور های قومی،قبیلوی، مذهبی خود را ګسترش دهند۰ تاریک اندیشان خرد ستیز به حرام بودن نوروز « فتوا» دادند۰ و نګذاشتند مقدم نوروز را استقبال کنیم ، نګذاشتند کودکان و جوانان ما لباس های رنګارنګ بپوشند و آزادانه نفس بکشند. سفره ها بدون هفت میوه و سمنک شد. زن ها به سبزه کوبی نرفتند.آری در کشوری که جواب لبخند مشت باشد و پاسخ آزادی- ګلوله، دُره و سنګسار باشد،بهار و روز نو و کهنه چه مفهوم دارد؟ همه روز ها روز کشتار است! زمین که مهد رویش و پرورش نباتات، حیوانات و انسان ها است بدبختانه در عوض به کشتزار مّین و زرع تریاک و ریشه کن کردن درختان، خشکاندن ګل ها وسبزه ها مبدل شده است ۰ دهاقین ساده و پاک دیانت ما با زن و فرزندان شان از جانب تیکه داران  مواد مخدر به زارع تریاک و استحصال آن استخدام میشوند . متاسفانه کشور ما باساس ګذارش سازمان ملل متحد نود فیصد مواد مخدر جهان را  تمویل میکند۰ و اکنون مقدم بهار در آستانه سال ۱۳۹۰ هجری  شمسی ایستاده است ولی هنوز هم در کشور ما جنګ ادامه دارد. اګر چه طی سال های اخیر در موجودیت جامعه جهانی وضع اندکی تغیر خورده یک مقدار کار در عرصه های مختلف صورت ګرفته و لی وضع امنیتی آن طوری نیست که مردم براحتی بتوانند از مراسم عنعنوی و جشن های نوروزی استقبال بعمل بیاورند. متاسفانه امروز هم پاسخ شاد مانی ها و آزادی های مردم ما صدای وحشتناک انفجاراتی است که دسته دسته زن ها ، مرد ها و کودکان را به کام مرګ میفرستد۰کاش میشد مردمان ما در فضای صلح و امنیت ، آشتی و صمیمیت، بدون جنګ، خشونت، تبعیض، رنج، شکنجه، مرګ، ګلوله و آنفجارات به اتفاق هم زندګی کنند۰ اشک ها به لبخند ها مبدل شود تا بتوانیم جشن عنعنوی نوروز را طی سالیان آینده  با شادی و سر فرازی استقبال نماییم۰
نوروز
خجسته باد     ګل دسته دسته باد
دشمن
شکسته باد زنجیر ګسسته باد

بهاران شګفته باد

مصاحبه محترم محمد اسحق “ثنا”

مصاحبه
اسحق ثنا

محترم اسحاق “ثنا” شاعر ذولا لسانین کشور ما در رابطه به جشن نوروز میگوید!
جشن نوروز و بهار یکی از اعیاد و جشن پر افتخار سرزمین کهن سال خراسان زمین(افغانستان)است که مردمان سلف ما به گواهی اوراق تاریخ آنرا استقبال می نمودند ، محافل شاد مانی بر پا می کردند، و ارزشهای عنعنوی را سازبرگ میدادند و به مثابه فرهنگ جاودانی در همه قلمرو خراسان تجلیل و تکریم میگردید . در این ایام خجسته و میمون پای کوبی ،رقص ،سرود وموسیقی در همه جا طنین انداز میشد و شاهان با لباسهای شاهانه در میان مردم قرار میگرفتند و از رعایا تقدیر بعمل می آوردند که این عنعنۀ پسندیده خراسان زمین تا زمان ما ادامه دارد و همه ساله در کشور افتخار آفرین افغانستان که حالا رنجور و بیمار است بنام جشن دهقان آنرا گرامی میدارند .
ازاینکه جشن نوروز یک عنعنه ی پر افتخار اکثر کشور های آسیایی است (۲۳ فبروری ۲۰۱۰) در سازمان ملل متحد به عنوان روز جهانی به رسمیت شناخته شد و در دفتر سازمان ثبت تاریخ گردید .
بنا به ویژه گی های این روز تاریخی و درک همه جانبه از فرهنگ گذشته ی نیاکان مصاحبه ی کوتاهی را با استاد گرامی محمد اسحاق “ثنا” یکی نویسندگان و شاعران ذوالالسانین معاصر وطن انجام داده ام که آنرا به مطالعه خوانندگان قرار میدهم.

سوال:نوروز از کجا پیدا شده است و ازيادواره‌هاي کدام دوران است ؟
اسحاق “ثنا”:قبل از همه حلول سال نو 1390 هجری شمسی و نوروز باستانی را به همه خوانندگان و وطنداران عزیز مقیم شهر ونکوور کانادا و تمام وطنداران عزیز در سراسر جهان و کشور عزیزم افغانستان تبریک و تهنیت گفته و سال 1390 را سال صلح و آرامی سال فیض و برکت برای همه ی مردم دنیا از بارگاه ایزد متعال آرزو میکنم .
جواب:به اساس تحقیق جناب سلیمان “راوش” محقق و تاریخ نگار وُ همچنان شاعر ، نویسنده ی گرامی کشور جاوید “فرهاد” در باره ی پیشینه ی نوروز گفتنی های گوناگون وجود دارد که به گفته ی محترم جاوید فرهاد در کتاب “التفهیم” “البیرونی” یاد آوری شده است (نوروز نخستین روز ماه فروردین “حمل” است که آریایی ها تا پنج روز های اول ماه سال را جشن می گرفتند و شادمانی ها میکردند و پادشاه هان به حقوق و مسایل مبرم مردم و بزرگان رسیدگی می کردند. بربنیاد این نوشته ها در آثار پیشینیان آمده است که جشن نو روز را جمشید “یما”نخستین پادشاه آریایی ها بر پا کرده است و در واقع در روایت فردوسی بزرگ در شاهنامه تذکر رفته است که برگزاری نوروز همزمان با مراسم تاج پوشی جمشید بوده است.بنا بر آن روایت جمشید در این روز بر تختی که بر دوش دیوان حمل میشد نشست و فاصله ی طولانی راه ” دماوند” را تا بابل در یک روز پیمود و پس از آن مردم از شگفتی بسیار این روز را گرامی داشته جشن میگرفتند.
زمانیکه دین اسلام در خراسان ظهور کرد این عنعنه پسندیده ی مردم را مسلمانان نیز احترام گذاشتند و تا اکنون همه ساله از آن استقبال بعمل میآید.

سوال:چوب های که بنام جهنده”توغ” در شهر مزار شریف و جاهای دیگر بلند میشود چی ارتباط به جشن نو روز دارد ؟

جواب:تاریخ دقیق بر افراشتن جهنده شاه ولایتماب که در آغاز سال جدید ” روز نوروز ” در شهر مزارشریف بر افراشته میشود یکی از عنعنات قدیمی مردم است و مردم اعتقاد دارند که در موقع بر افراشتن جهنده افراد نا بینا و آدمهای مریض صحت یاب مبشوند. در این روز مردم از سراسر افغانستان و حتی از خارج کشور برای تجلیل از حلول سال نو به مزار شریف می آیند و تا امروز به این وتیره است، تجلیل از رسم نو روز در برخی مناطق دیگر افغانستان چون کابل ، هرات ،کندهار و غیره معمول است و اینکه بر افراشتن جهنده چی ارتباطی به جشن نوروز دارد و چرا در سخی شاه اولیا در سال نو جهنده را بالا می کنند، کدام اساس و ریشه ی مذهبی ندارد، ممکن برای گرفتن فال نیک از حلول سال باشد.

آقای ثنا صاحب :در افغانستان بخصوص مردم شمال افغانستان در این روز به زیارت گاه ها می روند و اکثرآ در مقابر و مزار ها شمع روشن میکنند در این ارتباط چی گفتنی دارید؟

جواب:روشن کردن شمع و یا چراغ دلیلی است که بقایا و آثار دین زردهوشت هنوز هم در دل و دماغ مردم ما جای دارد و بر آن ارج می نهند اساس دین اسلام بدان اجازه نمی دهد که با آتش پرستی مخلوط باشد.
سوال:سفره ی هفت سین چیست؟ چه وقت به وجود آمد؟ نماد چی را بیان میکند؟

جواب: در روایت قدیم آمده است که آریایی ها قدیم عدد هفت را نیکو و پاک می دانستند زیرا به عقیده ی آنها طبقه ی زمین و آسمان وسیاره ها همه شمار شان به عدد هفت می رسد همچنان ستاره گان هفت گانه مانند زهره ، مشتری،عطارد،زحل،زمین و خورشید هفت تا اند و روز های هفته نیز هفت اند.
چنانکه در شروع فروردین “حمل” سفره پهن می کنند و روی آن هفت چیز را که نام شان با سین شروع میشود می گذارند که هفت سین نام دارد مانند سبزی،سرکه،سمنک،سنجک سیر سمارق و غیره….
با تشکر از استاد محترم اسحاق ثنا شاعر توانای کشور ما که همیشه با سرودن اشعار به زبانهای فارسی و اوزبیکی سلیس و ساده مفاهیم بزرگ را در سفته هایش چون در ناب در رشته میکشد . در رابطه یک قطعه شعر بهاریه ی آنرا که به زبان اوزبیکی است انتخاب نمودم به امید آنکه از خواندن آن لذت ببرید.
امان  معاشر

یسندی باغلر

کیـلـدی گـل فـصلی بهـار اولـدی یسندی باغـلـر
سیر گـل ایـتـماق ضـرور ایـمدی کیلنگ اور تاقـلـر

نی گن گـل بیلن چـقنر ، نـه یلـغـوز بـوستان
لا له بیرلـن چـقـنه شـور الـوان کـبـیـدور راغـلر

کیم که کورسه ایکی مخمور کوزلرینگ سر مست ناز
محـو اولـوب قـولـدن بـیـرر عقـلنی کـوپـلر ساغـلر

زاهـدا ! چـقـگیـل اویـنـگـدن تـرک عـزلت ایـلـه گـیـل
چون کیلیبدور یخشی فصل و یخشی پیت و چاغلر

ای فـلک رحم ایله گیل مسکین”ثنا”دور بغـری قـان
سالـمـه گـیـل مـونـدن زیـاده داغ آرا ، سن داغـلـر

شعر از:اسحاق ثنا

بهار خجسته و استقبال از مطلع غزل (حافظ)

مولانا عبدالکبیر فرخاری


نفس باد صبا مشک فشان خواهد شــــد

عالم پیر زنو باز جـــوان خواهـــــد شــد

زلف سنبل به چمن عطرفشان خواهد شـد     شاخ افسرده زنو باز جوان خواهد شـــــد

طفل سوسن به زبان آورد انفــاس مسیــح     چشم نرگس به دل سرمه نهان خواهد شد

به کف لاله چراغ است درهامون زمیـــن     شفق از خون شقایق نگران خواهد شــــد

برگ هرسبزه زشبنــم ببـــرد آب حیـــات      باد از مشرق آمال وزان خواهــــد شــــد

ازغوان زارزبیجاده برد حلقــه به گـــوش     فرش دیبای زمین خلد جهان خواهد شــد

ابرشوید رخ هرگل که دمــد دردل صبــح     نو عروس چمن آشوب زمان خواهد شــد

دست بیباک نسیم است درآغوش نگــــــار     دامن از مشک تر آلوده روان خواهد شد

دختر رز که برقصد به شب عیــد مغـــان     قلقل شیشه به کام همگان خواهــــد شــــد

میدرد زاهد ازان پرده ی عصمت به یقین     که فلک تازی ره پیر مغان خواهد شــــد

به ثبوت هنر چــرخ دریـــن دیـــر کهــــن    ورق دفتر گل مهرو نشان خواهـــد شــــد

مردم میهن مــارا نبـــود عیـــد و بــــرات    جغد طالب سر هرکوچه عیان خواهد شـد

گرپرستو ببرد مژده ی نـــوروز و ربیـــع    پروبالش هدف تیرو کمان خواهـــد شــــد

مرغ کوچی ندهد نغمه ی شادی به دیــــار    مست زین حالت شوریده ددان خواهد شد

تادرد غنچه گریبان و بخنـــدد گــل بــــاغ    وقت آبستن دنیای خـزان خـــواهـــد شــــد

آدمی گربرسد برفلک و چشمــه ی مهــــر   هدف حرمت هر پیرو جوان خواهد شــــد

گرچه (فرخاری) تویی خسته در آغوش بهار

نفس عیسی عمــران زمــــان خواهــــد شــــد

پاسخ بر ادعای باطل وبی اساس خانم پروین قاریزاده

هموطنان گرامی!

بتاریخ  نهم فبوری  2011 از برنامه  تلویزیونی شهرآشنا مطلب نادرست وغلط  به گویندگی خانم نبیله فتاح یعقوب بنشررسید، گویا خانم پروین قاریزاده ادعا کرده اند که مضمونی تحت عنوان “خورشید همیشه فروزان” نوشته ماریا دارو باید بنام خانم پروین قاریزاده طبع ونشرمیگردید.

جریان قضیه ازاین قرارمیباشد: درنیمه ماه دسمبرسال 2010 میلادی خانم پروین قاریرزاده برایم تلفیون کردند واز بنده تقاضا نمودند تا برای محفل یاد وبود پدرمرحوم شان “ضیا قاریزاده ” مطلبی نوشته نمایم، تا خانم پروین درحضورداشت مهمانان گرامی درمحفل قرائت بدارند.  پاکت بزرگی ازطریق پست کانادا مواصت نمود ودرپاکت مذکورفوتوکاپی اوراق مختلف و پراکنده ، از سالهای قبل که دوستان گرامی ونویسندگان معززکشور درگرامی داشت مرحوم قاریزاده نوشته بودند ودرمجلات وجراید وسایت های انترنتی اقبال چاپ یافته بود، باهفت ورق نوشته خوشنویس بقلم خانم پروین قاریزاده با کمبود بعض ورقهایش ، بود. بنده ازمعلومات ارسالی که خانم پروین که دراختیارم قراردادند، یک بیانیه سه ورقه ای نوشتم وبا یک جلد کتابم  که دراخیرسال 2010 میلادی  بنام{ پابرهنه باز گشت}  اقبال طبع یافته بود، طورتحفه برای خانم  قاریزاده  به ادرس شان  پست نمودم.  ایشان بعد از اخذ کتاب ومضمون که درخواست کرده بودند، دوباره برایم تلفون کردند وتقلا نمودند که درباره  پدر مرحوم شان درمجله وسایت های انترنتی نیز مطالبی بنشربسپارم. بنا بدرخواست ایشان درمجله  “نشریه زن” که به مسوولیت خانم شفیقه نورزی درشهر ونکورکانادا ازچندین سال نشرمیشود وبنده مدت هفت سال میشود که سعادت همکاری آن مجله دارم، وهمچنان درسایت انترنی فردا داد ارگ وسایت ماریا دارو داد کام مطلبی تحت عنوان{ خورشید همیشه فروزان}نوشته ومنتشرنموده ام. یقین دارم دوستان وهموطنان گرامی آن مطلب  را مطالعه ومشاهده  نموده اند. ناگفته نباید گذاشت که بنده مطالب مختلف  در سایت های { فردا، مشعل، ژواک، روزنه، کابل  ناته ، ماریا دارو، وبلاک همایون، خاوران، آریایی} وغیره جراید ومجلات طی چندین سال همکاری قلمی داشته  و دوستان وهموطنان ارجمند با شیوه نوشتاربنده اشنایی کامل دارند.

شما هموطنان گرامی را بمطالعه اوراق  ارسالی  خانم قاریزاده ونوشته قلمی خودشان ومضمونی تحت عنوان “خورشید فروزان”  بنده که درسایت قبلاٌ منتشر شده است ودر آریشف  سایت ماریا دارو و فعلا در سایت فردا موجود است، دعوت  مینمایم  وقضاوت را بشمامیسپارم.

زخانم نبیله فتاح جداٌ تقاضا دارم که ازمطالب نا درست که به ادرس من ومجله “نشریه زن” دربرنامه قبلی شان انتشار داده اند، معذرت بخواهند تا دوستان که برنامه قبلی رااستماع کرده اند به صحت قضیه آگاهی حاصل بدارند. خانم فتاح یعقوب  با درک مسوولیت های  ژورنالیزم خودرا آگاهی بیشتربدهند واز نشرمطالب تفتین آمیز بدون تتبوع وتحقیق اصل قضیه، درتلویریون  بین المللی جداٌاجتناب نمایند.                                                                                                                                    ازخانم پروین قاریزاده تقاضا دارم تا منعبد ازمحبت وهمکاری هموطنان شان سواستفاده نکرده وخودکه نوسینده عالی مقام  میباشند، ازدیگران تقاضای همکاری ننمایند. مطالب ارسالی از این قرارمیباشد.

1 – دو ورق  نوشته  جناب  محترم  ظاهر عزیز منتسر شده  مجله آشیان  جدی سال  1387 خورشیدی

2 – دو ورق  نوشته جناب  محترم رازق روئین  منتشره  سایت  خاوران  سال 2008 میلادی

3 – دو ورق  فوتوی کاپی سایت بی بی سی فارسی جنوری  2009 میلادی

4 – دو ورق  نوشته  جناب  عیدالرحیم رحیم  منتشره سایت اصالت جنوری  2008 میلادی

5 – دو ورق  نوشته  جناب  محترم نادر نادرپورمنتشره  مجله  آشیان جنوری  2009 میلادی

6 – هفت  ورق  بقلم  توانای  خانم پروین  قاریزاده

هموطنان گرامی  برای  مطالعه  اسناد متذکره  بالای  لینک  کلیک نموده  ومطالعه فرمائید.

چه بد میبود؟

چه بد میبود؟
رجنی پران

شعر از : بانو رجنی پران کمار

چه بد میبود؟

اگر مردن مرا یکبار میبود، چه بد میبود؟
نه روزم از فراقش تار میبود، چه بد میبود
سحر از یاد رویت من اگر افسرده میگردم
شبم را با سر زلفت سری و کار میبود، چه بد میبود؟
فسون گر چشم دلدارم، مرا از خویش برده است
وصالش گر نبود،لحظه ئی دیدار میبود، چه بد میبود؟
دلم از ناوک مژگان نازت،باز میخواهد
که صید بسملت گر دلم یکبار میبود،چه بد میبود؟
بیا ای انجمن آرا که دل عمریست بیمار است
ز هجرانت اگر را هم بسوی دار میبود، چه بد میبود؟
زیان از نیک و بد دیدیم ، ای دل در جهان دون
رقیب هرزه را هم این ضرر یکبار میبود چه بد میبود؟
مرا این مرگ روز افزون ز هم پاشید، زان گویم
اگر مردن مرا یکبار میبود ، چه بد میبود ؟