صـفـحـاتـی ازیـک زندگی پـرنـشـیـب وفـراز دروصلـت وطـن و درغـربـت هـجـرت (21) : پروفیسرداکتر عبـدالـواسـع لـطـیـفـی

 نمونه هایی از سهوان و اشتباهاتم : خوانندگان نهایت ارجمندوگرامی !
wase_latifi
  شماکه مطالعۀ این زندگینامۀ بی پیرایه را ازآغازتاحال ادامه داده اید، یقینا بخاطرخواهیدداشت که دریکی ازبخشهای گذشته به شماوعده دادم که عندالموقع شمۀ از سهوهاواشتباهاتم رانیز درین مسیرزندگی پرنشیب وفراز بیش ازشصت سال واندی، ازکودکی تاکهولت برایتان خواهم نوشت، میخواستم چنین فصل حساس رادراخیراین اوتوبیوگرافی ام تذکردهم، ولی همین حالاخواستم شمۀ ازگوشۀ دیگرزندگی وسهوها واشتباهات سیرحیاتم رادریکی دوشماره بنویسم، وبعدبه ادامۀ سلسلۀ عادی بپردازم. درعین زمان میخواهم این اقدام بیسابقه، موضوع یک اقتراح ابتکاری زیرعنوان (اعترافات) نیزبشمارآیدتاسایرنویسندگان و فرزانگان عندالموقع تاجاییکه بخاطردارند،

ادامه خواندن صـفـحـاتـی ازیـک زندگی پـرنـشـیـب وفـراز دروصلـت وطـن و درغـربـت هـجـرت (21) : پروفیسرداکتر عبـدالـواسـع لـطـیـفـی

صــفـــحــاتــی ازیــک زنــدگـــی پـــرنــشـــیــب وفــــراز دروصـــلــت وطـــن و درغــربـــت هجرت: پــروفـــیـسرداکتــرعـبـدالواســـع لــطــیـفـــی

 wase_latifiارمغان نخستین مسافرتم : دربخشهای گذشته نوشتم که درآخرین سال تحصیلی فاکولتۀ طب کابل وامتحانات نهایی درجمع ده نفرمحصلین افغانی بنابردعوت رسمی کشورایران، بسوی تهران مسافرت کردم و بعدازمشاهدات مراکزعلمی ودانشگاه تهران وسازمانهای بهداشتی و فرهنگی، سری هم به کتابخانه هاوکتابفروشیهای تهران زدم، که درآن پرازکتب ارزشمند دررشته های مختلفۀ علمی، ادبی واجتماعی وغنی از جراید ومجلات گوناگون بودکه درسراسرایران بچاپ میرسید. بنده با بعضی ازنشرات مذکورکه پدرمرحومم عبدالباقی لطیفی ازریاست مطبوعات وقت برای مطالعه باخودمی آورد وبه دسترسم میگذاشت، قبلا آشنابودم، مانندمجلۀ (اطلاعات، ترقی، مردامروز وخواندنیها)، مشاهدۀ آنهمه کتب ومجلات وآثارگرانبهای نویسندگان وشعرای مملکت همزبان وهمکیش درکتابخانۀ عمومی تهران مراطوری به وجد آوردکه چندپولی راکه ازجیب خرج روزمرۀ مسافرت دردست داشتم صرف خرید یکی دوجلدکتاب دلخواهم کردم، ضمنا درخیابان

ادامه خواندن صــفـــحــاتــی ازیــک زنــدگـــی پـــرنــشـــیــب وفــــراز دروصـــلــت وطـــن و درغــربـــت هجرت: پــروفـــیـسرداکتــرعـبـدالواســـع لــطــیـفـــی

صــفــحــاتــی ازیــک زندگی پــرنــشــیـب وفـــراز در وصــلــت وطــن و در غــربــت هــجـــرت (19) : پـروفـیـسرداکتــرعبــدالواســع لــطـیـفــی

wase_latifi  درآغازتحریرنزدهمین بخش زندگینامه ام، اولترازهمه بیست و پنجمین سال نشراتی جریدۀ مردمی امید را، که من ازآغازتاحال همکارقلمی و فرهنگی آن بوده ام، به برادرعزیز وفرزانه و نیک تدبیرم، محمدقوی کوشان عزیزوهمکاران فامیلی ومطبوعاتی اوصمیمانه مبارکبادمیگویم وهمان جملۀ پرنیایش راکه به استقبال ازهزارمین شمارۀ امیدنوشتم، باز هم می نویسم که :

            ای بسا امیدکه این (امید) صدساله شود

                                                     سخنسرای مردم فرزانه شود !                                                 واما بعد، میپردازم به تعبیرکنونی چندمصراع سرودۀ قدیمی سخنسرای جهان پارسی، سعدی شیرازی درنشیدۀ قحط سال دمشق او، که به کمک کوشان عزیزسرتاپای دربخش هژدهم شمارۀ گذشته باکیفیت روح انگیزی بچاپ رسید…

ادامه خواندن صــفــحــاتــی ازیــک زندگی پــرنــشــیـب وفـــراز در وصــلــت وطــن و در غــربــت هــجـــرت (19) : پـروفـیـسرداکتــرعبــدالواســع لــطـیـفــی

صـفــحـاتــی ازیــک زنــدگی پــرنــشــیــب و فـــراز دروصــلــت وطـــن و در غــربـــت هــجــرت (بخش18) : پــروفــیــســرداکتــر عبــدالــواســع لـــطیــفــی

                                         داکتر  لطیفی

                                  ز بینوایی نییم رنگ زرد     غم بینوایان رخم زرد کرد

درلحظاتی که میخواستم هژدهمین بخش زندگینامه امرابنویسم، چشمم به گزارش دلخراش وفاجعناکی افتاد که ازداخل افغانستان ازشهر کابل حاکی ازحملۀ تروریستی خونبار وخانه براندازگروه بداندیش و کوردل طالبان، دررسانه های تلویزیونی پخش گردید.. سخت دلگیر وافسرده شدم، ویقیناً شمامطالعین عزیزنیز ازدیدن وشنیدن چنین فاجعۀ دردناک درپی صدهاحادثۀ خونین دیگر، جگرخون وغمگین شده وبه فحوای بیت فوق پراندوه و رنگ زرد شده اید…     بهرحال، متعاقب این رویداد اندوه بار، طبق معمول به نزدیکترین کتابخانۀ عامه (چارلس بیتل) رجوع نمودم تاپژواک واقعه رادرجراید معتبرامریک ازقبیل واشنگتن پوست ونیویارک تایمزمطالعه کنم. در سرخط گزارش حادثۀ تروریستی کابل، ذکرتعدادکشته شدگان و مجروحین درقطار مامورین وعابرین ومردم بیخبروبیگناه جلب توجه کردکه ده هانفرجان شیرین خودرا ازدست دادند وبه خانه یامحل کار خودنرسیدند، وبیش ازسه صدوپنجاه نفردیگرمجروح ومعیوب و پرآسیب شدند. همچنان دربخش دیگراین جراید راپور حسرتبار فرار پی درپی تعدادزیاد جوانان افغان که اکثرشان تحصیل یافته ویا مصروف تحصیلات عالی میباشند، نیزبه نشر رسیده بود…                                            

ادامه خواندن صـفــحـاتــی ازیــک زنــدگی پــرنــشــیــب و فـــراز دروصــلــت وطـــن و در غــربـــت هــجــرت (بخش18) : پــروفــیــســرداکتــر عبــدالــواســع لـــطیــفــی

صــفــحــاتــی ازیــک زنـــدگی پــــرنــشـــیـــب و فــــراز در وصـــلت وطـــن و در غـــربـــت هـــجـــرت (17) : پــروفـــیـــسرداکــتــر عــبــدالواســع لـــطـــیــفـــی

 داکتر  لطیفیدرسال پنجم تحصیلاتم درفاکولتۀ طب کابل بودم که اولین طفل عزیزم، محبه لطیفی حنیف، بدنیاآمد ویک فصل نودرزندگیم کشوده شد. مسئولیتهای فامیلی ام دوچندگردید وبرای تهیۀ مخارج ومایحتاج اولیۀ زندگی طفل، فعالیت مطبوعاتی وترجمۀ مضامین مجلات فرانسوی رابرای کسب معاش مربوطه زیادترساختم. وقتی من درآغاز سالهای هشتاد ازجبر زمان باهمسروسه فرزند دیگر خود مهاجرایالات متحدۀ امریکاشدم، محبه نیزکه متأهل وصاحب دو طفل بود، پس ازفراغت فاکولتۀ تعلیم وتربیۀ کابل وشغل معلمی، به حیث ریفوجی واردامریکا، ایالت ورجینیا، گردید

ادامه خواندن صــفــحــاتــی ازیــک زنـــدگی پــــرنــشـــیـــب و فــــراز در وصـــلت وطـــن و در غـــربـــت هـــجـــرت (17) : پــروفـــیـــسرداکــتــر عــبــدالواســع لـــطـــیــفـــی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت ( بخش16) : پـروفــیــسرداکتــر عبــدالواســع لطــیــفــی

داکتر  لطیفی

دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا

نخستین عشق و ازدواج دردورۀ تحصیل : وقتی دورۀ دوازده سال مکتب به پایان رسید ودپلوم بکولریا رابدست آورده، داخل فاکولتۀ طب کابل شدم، باانگیزۀ پرهیجان علایق ومیلان واحساسات طبیعی که خاصۀ این دورۀ پرشورزندگی وعبور به مرحلۀ آرزوها ورویاهای جوانی میباشد، جسته جسته راجع به ازدواج وتشکیل خانواده و متعلقین وانتخاب همسرآینده ام، نقشه ها وخیالپردازی های گوناگون وبوقلمون، درمخیله وشعایرم راه می یافت، ودرعین زمان به تأسی از الهامات وانتباهاتی که مطالعۀ رومانهای عاطفی وعشقی ومشاهدۀ بعضی فلمهای پراحساس، درملکات درونی وشعایرم بجاگذاشته بود، باخودمیگفتم  چقدر نیک وعالی ودلپذیرخواهد بوداگرهمسرزندگی ام یک دوشیزۀ عفیفه ونیک سیرت وخوب صورتی باشدکه او رااز دل وجان دوست داشته باشم، ودرهمۀ امور زندگی باهم توافق نظر و همنوایی اخلاقی وعاطفی داشته وشریک موافق درامورزندگی و دوستدارهمدیگر، وقبل ازرسیدن به مرحلۀ نکاح وعروسی، باکرکتر و سطح نظرو موقف اجتماعی همدیگر آشنا باشیم …

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت ( بخش16) : پـروفــیــسرداکتــر عبــدالواســع لطــیــفــی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت (بخش 14) پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

داکتر  لطیفی یادی ازآمادگی وترجمۀ شفاهی دروس پروفیسران فرانسوی: استادان فاکولتۀ طب اکثراً پروفیسران فرنسوی(نظربه قراردادتوأمیت بایونیورستی لیون، تعیین شده بود وازصنف دوم فاکولته به بعد، من درپهلوی تعقیب دروس روزمره، بحیث ترجمان شفاهی استادان از فرانسوی به فارسی دری نیز درصنف خودمؤظف شدم. اولین ترجمۀ مستقیم، درس (سمیولوژی) اساسات مقدماتی (امراض داخله) پروفیسر کورال بودکه باموفقیت انجام یافت، وکورال مرابه چند پروفیسردیگر جهت ترجمانی معرفی نمود. این ترجمانی داخل صنف وجریان  درس روزمره برایم هم فایده داشت وهم ضرر !

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت (بخش 14) پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت (بخش 13) : پــروفــیــسرداکتــر عبــدالــواســع لــطــیـفــی

  داکتر  لطیفینصایح عالمانه وسودمند عم بزرگوارم استادعبدالرشید لطیفی را هیچگاه فراموش نکرده ام وسرمشق نوشته هایم درهمه رشته های اجتماعی، ادبی وعلمی وترجمه هایم میباشد. درین راستا، یادم ازیک نصیحت تاریخی آندره موروا، نویسندۀ شهیرفرانسه آمدکه وقتی یک خانم جوان که تازه به جهان نویسندگی قدم میگذاشت، از او طالب رهنمایی شد، نویسندۀ نامور، که بنده سالهاقبل دروطن عزیز اثر ممتاز اورا زیرعنوان (مکتوب سرکشاده به جوان امروز) ترجمه کرده بودم، به خانم مذکورچنین گفت: [همانطوریکه یک مادرحامله کودکی راقبل ازولادت نه ماه تمام دربطن خود پرورش میدهدوبا خون خود تغذیه میکند تاخوب نشو ونماکند وصحیح وسالم به دنیا آید، یک نویسنده نیز بایدنکات عمده وحساس را نخست برای مدتی درحافظه ودماغ وشعایر خود پرورش دهد وباعصارۀ دانش وتجربه و استعداد خود تغذیه کند، تاصحیح و دلپذیر وخواندنی روی صفحۀ کاغذ پدیدارگردد. ]

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت (بخش 13) : پــروفــیــسرداکتــر عبــدالــواســع لــطــیـفــی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب وفراز دروصلت وطن، و درغربت هجرت (12) پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

داکتر  لطیفی  درصنف دهم مکتب استقلال بودم که ذوق وعلاقۀ شدیدنویسندگی درشعایرم جوانه زد واوج گرفت. شب وروز درفکر وتلاش بودم که هرچه زودتریک مقاله به اسم خودم درمطبوعات وطن بچاپ برسد، ونزد فامیل ورفقا سرفراز شوم. وقتی نوشته هایی پدرمرحومم عبد الباقی لطیفی وکاکایم مرحوم عبدالرشید لطیفی رادرجرایدومجلات میخواندم، یاازامواج رادیو می شنیدم، دلم ذوق میزد وباخودمیگفتم چه وقت باشدکه مانندآنها ازهنر وتوانایی ممتازنویسندگی برخوردارشوم .

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب وفراز دروصلت وطن، و درغربت هجرت (12) پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب وفراز دروصلت وطن و در غربت هجرت (بخش11) : پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

داکتر  لطیفی(بعضاً لیاقت طبیعی واستعداد انسان بدون تربیه وآموزش معمول، تبارز میکند وبه میدان می آید. ولی هیچ نوع تربیه و آموزشی نیست که نتواند استعدادشخص را بیشترپرورش و انکشاف دهد…)                                                       لاروشنو کولد علاقه به کتاب وکسب انتباهات وانگیزه ها : هرقدر به صنوف بلندتر میرفتم، ذوق وعلاقه ام به مطالعۀ کتاب بیشتر میشدو همیشه درجستجوی آثاری بودم که شهرت آفاقی داشت ویا قصۀ آن سرزبانها بود، هرکتابی که بدست می آمد باعطش و دقت زیا به خواندن آن آغازنموده ودرظرف دوسه شب تمامش میکردم . تمایلم به کتب اجتماعی وادبی زیادتربود و موضوعات وجملات پراحساس ورنگین چنین آثار را یاحفظ میکردم یا درکتابچۀ خاطراتم یادداشت نموده ازمطالب آن انتباه میگرفتم.

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب وفراز دروصلت وطن و در غربت هجرت (بخش11) : پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش دهم) پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

   داکتر  لطیفیدریادداشت شمارۀ گذشته به شما ازصنف مدخل یا ابجد که نخستین پلۀ نردبان تحصیلی ام بود صحبت کردم. درین صنف ودرآنزمان که تعدادشاملین مکتب عالی استقلال محدود بود، حدودبیست شاگرد ابتدایی هم صنفیهایم بودند، یک معلم آزموده وکاردان وپر تدبیرما همان بیست طفل نوباوه رابا ذهنیت هاواستعدادهای مختلف وتربیت فامیلی گوناگون، طوری تحت نفوذ وتأثیریک نحوۀ آموزش ودسپلین معین و روشن، وبدون تلقین ترس وبیم قرارداده بودکه تصورمیکردم همه ازیک خانواده ووابسته ومتصل به همدگر هستیم، وباید تمام قوانین ومقررات مکتب وداخل صنف خودرا بدون کم وکاست وتبعیض پیروی کنیم .

ادامه خواندن صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش دهم) پروفیسرداکترعبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش نهم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

wase_latifiراستی هنوزحسرت آن وداع بی سروصدا درحریم خاطرات اندوهبارم بیادکوچ پاییزی قافلۀ کوچیان ازمحوطۀ چهاردهی بسوی سرزمینهای دیگر وپدرودآن دخترک بی خیال کوچی، که دیگر هرگز ندیدمش پابرجاست… بگذارید آن دقایق دلگیررا بااین شعر آزاد شاعرشیوا بیان وطن هماطرزی، که درمجموعۀ شعری(کوچ پرندگان) سروده و من آنرا درجریدۀ وزین امید معرفی کردم، بدرقه سازم :    صدایم …

چون صنوبر برخاسته ازخاک   

به گوشم می رسد

که باشتاب ترا فریاد می کند،

و پرنور، به دنبالت براه افتاده است،

وسینه ام…

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش نهم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش هشتم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی – الکسندریه ـ ورجینیا

 داکتر  لطیفیراستی یک پای بابه بخت بلند حمال کمی لنگی داشت وموازنۀ بدنش خاصتاًدروقت حمالی همیشه به یکطرف متمایل بود. ازسنگینی بارکمتر شکایت وشکوه میکرد وشکرخدا را بجامی آورد، امایکروز درفصل سردزمستان کابل، درحالیکه جوال سنگین آرد رابرپشت خودبه خانۀ ماحمل میکرد، پایش روی برفهای یخ بستۀ نزدیک درب منزل لغزید وسخت برزمین خورد. رهگذری فوراً به کمکش رسیدو باکمی نالش دوباره به پاایستاد وآهسته گفت: (مرگ بهتراست ازین زندگی که ما داریم !) وقتی درهمین لحظه این سطوررا مینویسم، یادم از داستان کوتاه یک نویسندۀ فرانسوی آمدکه راجع به (خار کش ومرگ) چنین نوشته است: (مرد مُسن خارکش وچوب شکن محله لنگ لنگان پشتارۀ هیزم را باشکم گرسنه وتن رنجور بدوش میکشید وناگهان باهمه مشقاتی که داشت، پایش به سنگ خورد و خسته ووامانده پشتارۀ خودرا به کنارۀ راه گذاشت وسربسوی آسمان برد ومرگ خودرا آرزو کرد… مرگ بیرحم وحاضرجواب، فوراً آرزو وخواهش چوبشکن شوربخت را قبول کرد ومانند شاهین تیزچنگال برسرش فرود آمده وباشیوۀ خاص ازاو پرسید : ـ اینک به سروقتت رسیدم، ازمن چه میخواهی ؟

ادامه خواندن صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش هشتم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی – الکسندریه ـ ورجینیا

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش هفتم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

داکتر  لطیفی 

            گاه برچشم تر وگه برمژه، گاهی به خاک                                            همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما (بیدل)

راستی ازوقت ترک وطن محبوب خودما و منزلگۀ مادر، دیگرماهمه در دیارغربت، باتعبیرهمین بیت جاویدان حضرت بیدل، درهمه قاره ها متواری وخانه بردوشیم، پس بیایید گاهگاهی ازآن خانه وزادگاه آبایی خود، ازآن کوچه های وطن شیرین وبه غم نشستۀ خود واز مردم وشهروندان هم صحبت وهمنشین یادکنیم، وتا فرصت حیات باقیست، درلابلای خاطره های دور ودلنشین آن ایام ازدست رفته، بار دیگرخودرا دردامان میهن عزیز دریابیم، وباگذشته های نایاب و الهام بخش و روحپرور آن، دمی درجهان خاطرات خودزندگی کنیم … باهمین برداشت، دریادداشت این شماره، چندشهروندعادی و ساکنین بی پیرایۀ اعماق کوچه های کابل را بحیث نمونه های اشخاص ساده دل وباشهامت وباهمت وخدمتگار کوچۀ اندرابی، که    

                            ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش هفتم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش ششم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

امروزکه موهایم به رنگ زمستانی استwase_latifi

دستت چون خاطرات دور، به روی دستم لغزید و رفت

یادت هنوز در لانۀ شفق هایم نورانیست

ای همفکر، ای همسفر وای هموطن …  (هما طرزی)

چندجمله ازشعر آزاد وروح افزای (لانۀ عشق) شاعرۀ فرزانۀ وطن هماطرزی را ازکتاب(کوچ پرندگان) اوکه قبلاً درجریدۀ وزین امید معرفی کرده ام، بخاطری یادآورشدم که یاد از لانه های عشق و صفای وطن ودوستان گمشدۀ همتن وهم میهن میدهد… بهرحال، درشمارۀ گذشته درقسمت اخیربخش پنجم، نوشتم که پارچه ای رادرقبال مطالعۀ دواثر حسرتبار از دونویسندۀ افغانی وفرانسوی زیرعنوان (مرغان شکسته پرِ بی پناه) چنین به رشتۀ تحریرآوردم :

ادامه خواندن صفحاتی از یک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (بخش ششم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

پروفیسر داکترعبدالواسع لطیفی : صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (پنجم)

 داکتر  لطیفیخلل پذیر بود هر بنا که می بینی

به جزبنای محبت که خالی ازخلل است

حریم مقدس ومحراق پرشکوه دیگری که محبت مرا بخودجلب کرد وتاهنوز هیچ خدشۀ درآن واردنشده است، همان زادگاه عزیز و وطن شیرین منست . از ایام کودکی ونخستین صنوف مکتب، این جملۀ جاودان که [وطن ما بجای مادر ماست] باتار وپود وجودم و اعماق شعایر وملکاتم آمیخته بوده، و ازپیوند محکم وکیفیت دلنشین آن هیچ کاسته نشده است .

ادامه خواندن پروفیسر داکترعبدالواسع لطیفی : صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (پنجم)

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (چهارم) :پروفیسر داکترعبدالواسع لطیفی

   داکتر  لطیفی محبت نخستین : وقتی کلمۀ محبت رامینویسم، عشق درذهنم تعبیر علیحده داشته، وشماهر طوری قضاوت کنید، این دوکلمه ممتاز و مروج تمام ابنای بشر، در نزدبنده معانی متمایز ومشخصی خواهد داشت. شاید بسیار اتفاق افتاده که دربرابر عین شخص، هردونوع علاقه وتمایل، یعنی عشق ومحبت را احساس نماییم، ولی درشعایر من هیچگاه عشق جای محبت و محبت جای عشق را گرفته نتوانسته واگر فرصت مساعدت کند ومن ازعشق نخستین حکایت نمایم، آن وقت خواهید دیدکه نحوۀ احساسات وهیجاناتم رابه شما طوردیگرو باکیفیت دیگر ترجمانی خواهم کرد. من به این شعرملکوتی مولینای بلخ عقیدۀ راسخ دارم که :

علت عاشق ز علت ها جداست   عشق اصطرلاب اسرار خداست

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز دروصلت وطن و درغربت هجرت (چهارم) :پروفیسر داکترعبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش سوم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

wase_latifi

ای چنگ گسسته نغمه کن ساز    باروح شکسته شو هم آواز

ای روح بخوان ترانۀ غم     وی چنگ نوای درد بنواز

بهرحال، درین جریان سوختن خانۀ ما، شعله های آتش وصدای مهیب افتادن یک دیوار وسوختن دروازه هاوکلکین ها، لحظه به لحظه وحشتناکتر میشد ودرهمان گیرودار یادم از مرد دوره گرد و افسانه سرایی آمدکه بنام (سادو) گاهگاهی برای طلب صدقه به عقب درب حویلی مامی آمدوکتاب مصوری رابنام قصه های (جنت ودوزخ) روبروی ما میکشود وبانشان دادن تصاویر خیالی شعله های آتش دوزخ برای سوختاندن گنهکاران، داستان ترسناکی رانیزبه آن ضمیمه میساخت… من خیال کردم حادثۀ ناگهانی آن شب، نشانۀ از

همان دوزخ افسانیوست که مرد دوره گرد توضیح وهوشدارمیداد، لهذا برای نجات ازچنین بلیۀ بزرگ، هرچه دعاو نیایش ازمادرم در هنگام مصیبت هاآموخته بودم، زیرلب تکرارمیکردم وخداوندرابه کمک میطلبیدم. همه اعضای فامیل با دادوفریاد، سرآسیمه بهرسو می دویدند، پدرم وسایرمردان، ازهمسایه هاکمک خواسته سطلهای آب راروی آتش میریختند ویکنفرهم موظف شدتامامورین اطفاییه را ازحادثه اطلاع دهد… ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش سوم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش2) : پروفیسور داکترعبدالواسع لطیفی

 

داکتر  لطیفی

ای چنگ گسسته نغمه کن ساز                              باروح شکسته شو هم آواز

آن سان بسرا که من کنم فهم                                 بیگانه مباد واقف از راز                                                                                                                        چون تار توقلب من گسسته ست                              زین قلب گسسته نغمه ای ساز

در یادداشت شمارۀ گذشته به شماازکوچۀ اندرابی که درجواردریای کابل وقرابت جوی شیر موقعیت داشت، درطول قسمت وسطی این کوچه، جوی پرآبی که گاه صاف وپرموج وگاهی مکدر وگل آلود می بود، نیزجریان داشت وریش سفیدان ونمازگزاران محله سعی می کردندآب آنرا حتی الامکان ازآلودگیها دورنگهدارند. درفصل بهار ازآب روان آن برای آبیاری درختها وباغچه های منازل استفاده می کردند. بهرحال، کوچۀ اندرابی بهرشکل وسر وصورتیکه بود، جایگاه پرامن ومحراق احساسات واندیشه های دورۀ حساس حیات من وصدهاهم محله وهمسایۀ ما

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش2) : پروفیسور داکترعبدالواسع لطیفی

صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت: پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

 داکتر  لطیفی زندگینامۀ خودیا (اتوبیوگرافی) ام را، که مشحون ازتجارب وانتباهات والهامات و اندوخته هاوآموخته های حدود هشتادسال عمر گذران یک انسان پر ماجرا میباشد، باتجدید نظر دریادداشتها ونوشته های پارینه ام با واقعیت های آن بنویسم وصادقانه به شماخوانندگان نهایت گرامی تقدیم بدارم .این زندگینامه درسه مرحله ودرسه صحنۀ حیات شهروندی وانسانی با رویدادهای واقعی آن، انعکاس مییابد، وسالهای عمر رامی پیماید، همچنانکه نویسندۀ شهیرفرانسه(لامارتین) درقطعه شعرمعروف (دریاچه) مینگارد :

ادامه خواندن صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و درغربت هجرت: پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

نــــدای بــیــوه زن یـــتــیم دار : پــوهــانــد داکــتــر عــبــدالــواســـع لــطــیــفــی

داکتر  لطیفی

ننگ برتو ُ بهرکشتن  بیوه زنان آمده ای  ؟

شرم  کن زنام  اسلام ُ غارتگر  ایمان آمده ای  !

وای  برتو! فرمانبر بیگانگان آمده ای !

برو ُ تفنگ آدم کشان را زسینه من  دور  کن 

دست بردار از  کشتنم ُ ترک  این  عمل  منفور  کن!

بشنو ناله  پر  سوز  وگریه  فرزندان  مرا 

صدای  شکست  دل  رنجور  یتیمان مرا ……

*****

تو خانه وکاشانه و مزرعه ما را بسوختی  

آتش کین و وحشت در  همه  جا افروختی 

بنگر که  کودکانم  افسرده و بینوایند امروز 

بیمار وبرهنه  وبی  دوایند  امروز 

بنگر  که ما آب  خوردن و لقمه  نان نداریم 

دادرسی  در این  کلبه ُ جز  خا لق  کون  ومکان نداریم 

برو از  کشتن  تن رنجور من  دست بگیر 

جز کودکانم ُ دراین خانه  هر آنچه  هست  بگیر !

برو به پاس  شام  غریبان و وقت آذان محمدی 

به پاس  این  رکن  اسلام و اصل  ایمان  محمدی ….

*****

لیک  بی  اثر  بود ناله و آه بیوه زن  یتیم دار …

در دل  سنگ و وجدان خوابیده  ء دژخیم  تفنگدار …

یکبار صدای شلیک تفنگ ودود باروت وهلهله برهوا شد

عفریت مرگ ُ چیره برآن کلبه بینوا شد.

فریاد برامد زیتیمان درآن  ماتــمکـــده ویران

وآن دژخیم تفنگـــدار در ان  شام  غریبان

بپا خاست و کمر بست پی  کشتار دیگران ….

*****

جان داده بود  تن رنجور  ان  مادر  داغدار

زیر  شیلک گلوله آدم کش غدار…..

شب  امد و سرد شد ان  کلبه پر ظلمت وویران

نماند درآن خانه جز  بوی  باروت و تن لرزان  یتیمان

نقش  بست این  حادثه  ننگین  

در یک  فصل  تاریخ  حسرت باروطن

یادگار  هجوم  کوردلان  

برمردم  آزاده و داغدار  وطن! 

سایت ماریا دارو بهترین تبریکات خویش را خدمت پروفیسور داکتر عبدالواسع لطیفی تقدیم می دارد

wase_latifi    دوستان  گرانقدر  چند  ماه  قبل  در  این  سایت  مطلبی درباره  اعطای  مدال  برای  فرهنگیان  وقلم بدستان  برون  مرزی  را مطالعه  نمودید  از  جمله  همکاری  دایمی  این  سایت  جناب  محترم  داکتر   عبداواسع  لطیفی  نیز  مفتخر  به  اخذ  مدال  از طرف  ریاست  جمهوری  اسلامی  افغانستان  گردیده  است  .برای  جناب  پروفیسور  لطیفی  صحت  و عافیت  از  خداوند  تنما  میدارییم  و قلم شان  همیشه  سبز  باد .  این  هم  مدال  که  دریافت  نموده  اند:  

unnamed

 

این  هم  صدای  داکتر  لطیفی  در  برنامه  چهره  های  آشنا

 

نمایشنامه ء کتابخوان نوشته : پــروفــیسر داکــتر عبــدالــــواســـع لـــطــــیـــفــــی

wase_latifi {دوستان و علاقمندان سایت با عرض حرمت :  نماشنامه  کتاب ُ کتابخانه  وکتاب دار کهن  نوشته  دراماتیست  فرانسوی (پول  الیگر  )که قبلا بنشر ریسده استُ  انیک  با الهام ازآن بخش کتاب  خوان رااز قلم  پر بار پروفیسر دکتور  عبدالواسع لطیفی  خدمت شما تقدیم  میداریم.} فرصتی در یک محفل  خودمانی متن درام ( پول الیگر) راازکتاب زندگینامه استاد عبدالرشید لطیفی – نویسنده و دراماتیست شهیر وطن و مشوق بزرگوارم در نویسندگی-  خواندم ُ دو دوست فرزانه و ادب پرورم جناب ( حشمت خلیل  غبار و همسر فرزانه و نویسنده و پژوهشگرش خانم  ماریا دارو غبار ) که تازه  بر وصلت پر سعادتی رسیده اندُ پیشهنادی ارزشمندی نموده ُ گفتند. جای «کتابخوان» دراین  درام (پول الیگرد) خالیست و بمن یاد آورشدند که چه خوبیست که سخنی از کتاب خوان  نیز دراین  درام میبود ُمن با دیده  ودل  قبول نموده  و با الهام از درام مذکور نقش کتاب  خوان راچنین نوشتم:   صحنه دلچسپ  درام پول الیگرء درباره  کتاب ُ کتابخانه و کتابدار کهن را تماشاه کردیدُ حالا به کتاب خوان نیز گوش  فرا دهید از مجموعه  کتابهایکه مرور کرده  است چه گفتنی برای شما تماشاچیان دارد . ادامه خواندن نمایشنامه ء کتابخوان نوشته : پــروفــیسر داکــتر عبــدالــــواســـع لـــطــــیـــفــــی