
زمانیکه هنوز مكتب نمی رفتم؛ تنها دو رفیق داشتم هر روز در کوچه بازی میکردیم ؛ خانه ما پهلو هم قرار داشت و ازسر بام هم ارتباط داشتیم. سنجو و کمار دو برادر بودند؛ سنجو هم سن و سال من بود و اما کمار با آنکه از من خورد تر بود اما نسبت به سنجو خیلی رفيق من بود. اوخیلی اجتماعی بود و خیلی فکاهی میگفت.. هردو برادرها با من مانند دو برادر اصلي بودند. مادرش در شیرینی پختن خیلی لایق بود هر وقت بدست سنجو و کوماربرایم میتایی و لودو روان میکرد. یک روز برام میتایی روان کرده بود یک مقدارآن را برای فردا خود درپس خانه پنهان کرده بودم؛ مادرم آن را پیدا کرد وقصه من به گوش پدرکلانم رسید .پد کلانم با آن که حج رفته بود؛ وآدم خیلی متعدين بود هروقت که مرا درکوچه همرای سنجو کمار می دید مرامحنت میکرد . برو گمشو ؛ صد دفعه گفتم که در کوچه بازی نکو هر سه ما ازکوچه به خانه می گریختیم و درسربام دورازچشم پدرکلانم تشله بازمیکردیم اگر ما رابی خبردر کوچه گیرمیکرد ؛ با نوک عصا چوبش تشله های ما را درجوچه بد رفت می انداخت.
ادامه خواندن یـاد شوربازار کابل بخير: بقلم ماریا دارو




















