ترحم برحال کودکان: ای وای که زمستان بلای جان است – کی صندلی گرم و جلغوزه بریان است

کمک اطفال افغانستان              

ترحم  بر کودکان  کشور  وظیفه  وجدانی هر  فرد  افغان  است. زمستان  سرد  در هر کشور حوادثی  را در قبال  دارد اما در افغانستان جان شیرین  کودکان  و مردم  بی بضاعت را میگیرید. کشور  جنگ زده  و ویران در طی  ده سال جز چطور وچپاول ُ ربودن مال و پولهای  مردم  از بانکها و سرقت سرمایه ملی وعایدات  مالیه  وگمرکات و  تقسیم  بین  شرکا ُ مسوولین هیچگاه  در فکر تدابیر و پیشبینی  از آفات  و حوادث  طبیعی  برای کسانیکه از خانه  وکاشانه  شان  نبست جنگ  های  قدرت طلبانه از دست  داده  و بیجاه گردیده اندُ نداشته است.  کودکان ُزنان  وپیرمردان  در زیر  خمیه  های  پینه پینه  بدون  هیچ  گونه  کمک  اولیه با  شکم  گرسنه  و تن برهنه  میخوابندُ لطفاٌ سخاوت نموده هرآنچه  از دست  تان  برآورده  میشود ُ دربرابر مظلومان  و کودکان  دریغ  نکنیدُ به سایت ذیل  تشریف  ببرید  و کمک ارسال  نماید.

.http://www.aschiana.com/ لفطاٌ لطفاٌ کمک  نماید.

 

بتاریخ سی جنوری ۲۰۱۲ قضاء کانادا حکم حبس ابد سه نفر افغان را که چهار تن اعضای فامیل خودرا کشته بودند ُ علان نمود.

دوسیه  قتل محمد شفیع- طوبا خانم دومش و حمید پسرش به  حبس  ابد  محکوم  شدند

 

دوسال  قبل  یعنی  بتاریخ  (۳۰ جون ۲۰۰۹) یک  موتر  سیاه در کانال  بزرگ  نزدیک  شهر کنگستون غرق  شده بود .  پولیس  برای  کشیدن  موتر  اقدام  نمو د و تعداد  چهار تن که شامل  یک خانم  وسه  دختر  جوان  از خانواده افغان که در شهر مانتریال  کاناد زندگی  میکردندُ در آن  پیدا گردید. قاتل  این  چهار  نفر  محمد شفیع  نام که  خودرا از اهل  کابل  معرفی  نموه  است  بعداز  چند  سال  سکونت  در دوبی با یک  دوسیه  کاملا مشکوک  بحیث  پنا هنده  بکانادا  آمده بودندُ میباشد.  شفیع  خانم اولش را  بنام  خدمتگار منزل  و بعضاٌ هم بنام  دختر  کاکایش  که بیوه  بوده و کسی در زندگی  نداشت  با سه  دختر ( زینب – ۱۹ ساله- سحر ۱۷ساله و گیتی  ۱۳سال) معرفی  نموده بود.  رونا خانم  اول  محمد شفیع  با  سه  دختر  که  فوقاٌ اسمای  شان معرفی شد یکجا زندگی میکردند  و محمد  شفیع  با حمید  پسر ۱۸ سال  و طوبا یحیی خانم دلخواهش با هم  زندگی  داشتند. زینب  دختر ۱۹ ساله آنها بایک پسر جوان پاکستانی  طرح  دوستی  ریخته  بودُ  دراثر مخالفت  پدرش و خانواده  زنیب  را با یکتن  از خویشاوندان خود بنام « حسین حیدری» به  ازدواج  مجبور ساختند  اما این  ازدواج  بعداز یکسال به  جدایی  انجامید.
محمد  شفیع  یک  انسان  سرتنبه  و عقب  مانده  وسنتی  بود و میخواست  که با دخترانش به همان شیوه  استبدادی  غیر انسانی رفتار نماید . اما درکشور غربی  که  قانون  دموکراسی حاکمیت  دارد  جای  انکه  ازلطف پدرانه  کار گرفته  و باملایمت در تربیت  دختران خود بکوشد هر آن هرسه  شان را لت وکوب  مینمود و حمید پسرش نیز به دستور پدر خواهرانش را لت  میکرد. دختران  برای  معلم  خود  از رویه  زشت  پدر شان  شکایت  کرده بودند.
همچنان از قول  دیبا معصومی خواهر  رونا که در فرانسه زندگی  دارد  و برای  خبر نگاران  گزارش  داده  است: خواهرم  رونا تحت  ظلم وشکنجه  شوهر و انباقش  زندگی  میکرد او از شوهرش که  باخانمش  دلخواهش  صحبت  میکردُ  شنیده بود که برای طوبا یحیی میگفت« خود را از شر زینب راحت خواهد کرد. طوبا از وی می پرسد چگونه؟..  او جواب می دهد که وی را خواهد کشت. طوبا می گوید که با دیگر دخترانت چه می کنی و او گفته است که خود را از شر همه شان راحت خواهد کرد» محمد شفیع  فکر  میکرد  که مانند  افغانستان عمل  مینماید اما در سن ( ۵۶ سالگی  خود و همسر دلخواهش  طوبا  که ۴۲ سال دارد و حمید  پسر جوانش  که ۲۱  سال دارد بتاریخ  سی  جنوری  ۲۰۱۲) محکوم به حبس  ابد گردیدند.  تلویزیون  های  کانادا  مصاحبه  های  زیاد را از مردم  مسلمان کشور های  مختلف  و  از افغانان  ساکن همان شهر  از زاویه  فرهنگی  و وغیره زوایا  انجام  و در تلویزیون  منتشر کردند… یکبار دیگر به  قتل زنان  و پامال  کردن حقوق بشر را  در افغانستان  تائید و در لست  کشته شدگان  افزودند.  قتل آنها  قبلا توسط  سه  نفر  محمد شفیع پدر  فامیل  و طوبا  یحیی مادر فامیل و حمید پسر  بالغ  فامیل  طرح  و به  شکل  خیلی  جاهلانه  عملی  گردید.  در تحقیقات  که در  اوقات  مختلف  انجام  داند. گاهی  این  قتل ریشه  مذهبی  میدادند و گاهی  غرور  افغانی  و فرهنگ سنتی  قلمداد  میکردند. 

 

دوسیه  قتل رونا خانم اول شفیع-زینب- سحر وگتی دخترانش 

پولیس  در اثر  تحقیقات  از  همسایه  هاُ  معلمین  هرسه  دحتر  و  همصنفان  پیدا کرد  که در خانه  حق  تلفون  و اجازه  بیرون  رفتن  را نداشتند…در اثر  لت  وکوب  روزها  دختران  در مکتی  غیر حاضر  میبودند  و برای  دوستان  و هم صنفان  شان  هر سه  دختر  گفته بودند  که از پدر  شان  در هراس  اند.  دیروز  تلویزیون های  کانادا فیصله  قضایی مبنی  بر قتل  چهار  نفر را که  از ماه  جون  سال  ۲۰۰۹ آغاز  گردیده  بود  با  اعلان  حبس  ابدی  برای  هر سه  شانُ  به  دوسیه  جنایی  آنها  خاتمه  داد.
دوسال  قبل  یعنی  بتاریخ  (۳۰ جون ۲۰۰۹) یک  موتر  سیاه در کانال  بزرگ  نزدیک  شهر کنگستون غرق  شده بود.  پولیس  برای  کشیدن  موتر  اقدام  نمو د و تعداد چهار تن که شامل  یک خانم  وسه  دختر  جوان  از خانواده افغان که در شهر مانتریال  کاناد زندگی  میکردندُ در آن  پید کردند. قاتل آن چهار  نفر  محمد شفیع  نام که  خودرا اهل شهر کابل کشور  افغانستان معرفی  نموه  استُ میباشد. محمد شفیع  بعداز چند سال  سکونت  در دوبی با یک  دوسیه  کاملا مشکوک  بحیث  پنا هنده  بکانادا  آمده بودند.
شفیع  خانم اولش را  بنام  خدمتگار منزل  و بعضاٌ هم بنام  دختر  کاکایش  که بیوه  بود و کسی در زندگی  نداشت  با سه  دختر ( زینب – ۱۹ ساله- سحر ۱۷ساله و گیتی  ۱۳سال) معرفی  نموده بود. رونا خانم  اول  محمد شفیع  با سه  دختر  که  فوقاٌ اسمای  شان معرفی شد یکجا زندگی  میکردند  و محمد  شفیع  با حمید  پسر ۱۸ سال  و طوبا یحیی خانم دلخواهش با هم  زندگی  داشتند.
زینب  دختر ۱۹ ساله آنها بایک پسر جوان پاکستانی  طرح  دوستی  ریخته  بودُ دراثر مخالفت  پدرش و خانواده ُ زنیب  را با یکتن  از خویشاوندان خود بنام « حسین حیدری» به  ازدواج  مجبور  ساختند اما این  ازدواج  بعداز یکسال به  جدایی  انجامید.
محمد  شفیع  یک  انسان  سرتنبه  و عقب  مانده  وسنتی  بود و میخواست  که با دخترانش به همان شیوه  استبدادی  غیر انسانی رفتار نماید . اما درکشور غربی  که  قانون  دموکراسی حاکمیت  دارد  جای  آنکه  ازلطف پدرانه  کار گرفته  و باملایمت در تربیت  دختران خود بکوشد هر آن هرسه  شان را لت وکوب  مینمود و حمید پسرش نیز به دستور پدر خواهرانش را لت  میکرد. دختران  برای  معلم  خود از رویه  زشت  پدر و برادر شان  شکایت  کرده بودند. همچنان  از قول  دیبا معصومی خواهر  رونا  که در فرانسه زندگی  دارد  و برای  خبر نگاران  گزارش  داده  است: خواهرم  رونا تحت  ظلم وشکنجه  شوهر  و انباقش  زندگی  میکرد او از شوهرش  که  باخانمش  دلخواهش  صحبت  میکرد  شنیده بود که برای طوبا یحیی میگفت« خود را از شر زینب راحت خواهد کرد. طوبا از وی می پرسد چگونه و او جواب می دهد که وی را خواهد کشت. طوبا می گوید که با دیگر دخترانت چه می کنی و او گفته است که خود را از شر همه شان راحت خواهد کرد» محمد شفیع  فکر  میکرد  که مانند  افغانستان عمل  مینماید اما در سن ( ۵۶سالگی  خود و همسر دلخواهش  طوبا  که ۴۲ سال دارد و حمید پسر  جوانش  که  ۲۱  سال دارد بتاریخ  سی  جنوری  ۲۰۱۲) محکوم به  حبس  ابد گردیدند.  تلویزیون  های  کانادا  مصاحبه  های  زیاد را از  مردم  مسلمان کشور های  مختلف و  از افغانان  همان شهر  از  زاویه  فرهنگی  و وغیره  زوایای  فامیلی  و فرهنگی انجام  و در تلویزیون  منتشر کردند… یکبار  دیگر به قتل زنان  و پامال  کردن  حقوق بشر در افغانستان  تائید  و در لست  کشته شدگان «قتل  فامیلی » افزودند.  قتل  انها  قبلا توسط سه  نفر  محمد شفیع پدر  فامیل  و طوبا  یحیی مادر فامیل و حمید پسر  بالغ  فامیل  طرح  و به  شکل  خیلی  جاهلانه  عملی  گردید. در تحقیقات  که در  اوقات  مختلف  انجام  داندُ گاهی  به این قتل  ریشه  مذهبی  میدادند  و گاهی  غرور  افغانی  و فرهنگ سنتی  قلمداد  میکردند. پولیس  در اثر  تحقیقات  از همسایه  ها ُ معلمین  هرسه  دحتر و  همصنفان آنها پیدا کرد که در خانه  حق  تلفون  و اجازه  بیرون  رفتن  را نداشتند…در اثر  لت  وکوب  روزها  دختران  در مکتب  غیر حاضر  میبودند  و برای  دوستان  و هم صنفان  شان  هر سه  دختر  گفته بودند  که از پدر و برادر شان در هراس  اند.

دوسیه قتل محمد شفیع با اعضای فامیلش

 

دوسیه  فتل چهار نفر مقتول


 

 

 

 

  

ادامه خواندن بتاریخ سی جنوری ۲۰۱۲ قضاء کانادا حکم حبس ابد سه نفر افغان را که چهار تن اعضای فامیل خودرا کشته بودند ُ علان نمود.

آیا از فولاد آفریده شدید ؟؟؟؟؟؟ ….

آیا از فولاد
بصورت دخترکان معصوم نگاه کنید

 

کرستل  مورسن  صبح  زود از خواب  برخاست و با حرکات  فزیکی  که داکتر  برایش  هدایت  داده ُ در حویلی  منزلش هدایت دکتورش را انجام  داد و برگشت. شوهرش  نیویارک  تایمز  را مطالعه کرده و خانه برا برقصد  وظیفه  ترک  گفته بود…خانم  کرستل بعد از گرفتن شاور با پیاله  کافی  اش  داخل  اتاق  گردیدُ  چشمش  به نیویارک تایمز افتاد …. او همیشه  کار خارج از منزل  را دوست  داشت ُ فرصت مناسب  برای  مطالعه  جراید  و روزنامه  نداشت  اما نسبت  بیماری  فرصت برایش  مساعدت کرد تا به خواندن جراید واخبار روزهای دلگیر مریضی راسپری  نماید. تصویری  کودکی  را میبیند که از هفت ساله  تا  هژده  ساله  برای  آبادی  وطن  ویرانش خشت مالی  مینماید. برایش غیر قابل  باوراست …. پیاله  کافی  اش را سرمیکشد و روزنامه  های  دیگری را ورق  میزند ….خبرتکان  دهنده  ی « ازدواج  اجباری  دختران  زیر سن و  حامله شدن آنها توجه  اش  را جلب  میکند.  روزنامه  دیگر ی  را میخواند  که  مخالفت  در برابر ازدواج  اجباری  و جستجوی  شخص  دلخواه  چه  نتیجه  درقبال  دارد ؟. باید  صورت زیبایش را با سوزش  تیزاب  از دست  بدهد؟..  روزنامه ها  یکی  پی  دیگری  او را بخواندن  فرامیخواند …..

تصویر مادران  را  که  طفلی  بیش  نیستند  نگاه کنید

آیا از فولاد
دختران خورد سال ...مادر شده اند

تصویر  دختران  حامله  اورا  به  حیرت  می اندازد کودک پانزده  ساله  مادر میشود. چشمانش  از حدقه  میبرآمد  در صفحه دیگر  میخواند: طفل  هفت  ساله  خشتمالی  میکند  …و بعد میرسد  به  عنوان  مضمون  جالبتر که دختر  هژده  ساله  به  ازدواج  اجباری  مخالف  میکند… بروی  تمام  اعضای  فاملیش بشمول  پدر  و مادر  و خواهرانش  تیزاب  پاشیده  میشود..و جالب تر  از  همه  در یک  کشور سنتی  دختر پانزده  ساله  دیگر با مرد سی  ساله  ازدواج  به  تن  فروشی  مخالفت  میورزدُ  از طرف  شوهر و افراد  خانواده  شوهر مانند  محبوسین  جنایی  مورد  شنکجه  قرار  میگیرید…. فریاد  میزد…. باور  ندارم  چین باشد؟  فریادها  در گلویش  خفه  میشود  و بالا آخره  از  هوش  میرود…. او  مدتیست که بیمار  روانیست ….برای  علاج  این  بیماری  افغانستان را مطالعه  میکند و میخواهید  دریابد  که  علل این  بیماری  ها چیست ….فرهنگ  سنتی ….؟  مجبوریت  اقتصادی؟ و  تن  فروشی  پشت پردهُ ؟… همه این تصاویر  برایش جوابهای  گنگ  است  و سرانجام او که  خودش  میخواست سیاست  تحصیل  کند اما  نظر به  ملاحظاتی  نتواند  حالا از سیاست  دهشت  افرواز  نفرت دارد….. سیاست  تنها در رابطه  مسایل سیاسی  نیست و روابط  بین الدول  نیست.  تداوم  وپخش کردن افکار سنتیُ  ظلم  واستبداد را با  تیزاب  پاشی  و حرارت  داغ  میله  تفنگ داران  وصد ها مظالم  ی  اجتماعی  دیگر ….. هم  سیاست  است. سیاست  که  منشاء از خود خواهی  غرور  و مرد سالاری  سرچشمه  گرفته  و جامعه  ی  ازعدم  آگاهیست …. در اتش  خشم چند  جانبه  میسوزند … این  دختران  که  خود سرمایه  ملی  اند  ُ قربانی  شده  اند  و یک  نسل  قربانی  شده  دیگر  را در  آغوش  میپروارانند  عاقبت  کار  این  ملت  کجا  میرود؟
یگانه  راه  حل این مشکلات ُ  جامعه  تنویر کردن  مردم  است…. مردم با تعلیم  و تربیت  میتواند  جامعه را از  نو بازسازی  نماید….هرگاه  مسله  سنتی  را زیر  نام  شرم  ونیگ  ُ عزت  وأبرو جا میزنند  آیا  تن  فروشی  به  اثر فشار  شوهر و خواهر  ومادر  شوهر  شرم  نیست …. ؟؟ نه  تنها  شرم  است  بلکه  یک جنایت  است.

بلی  هموطن !… غربی  ها  از شیندن  و  خواندان  اخبار  درباره  این  جنایان روانی  میشوند  …مگر  تو  ای  خواهر …ای  کودک  معصوم  برای  این  درد  های  جان فضا  چگونه مقاومت  داری  …. آیا ترا از  فولاد آفریدند….؟؟؟؟؟؟

نوت : فوتوها از سایت  کوکچه کاپی  شده  است

آیا از فولاد
کودکان زیر سن نا آور فامیل خویش اند

عدالت ُ عدالت و بازهم عدالت

عدالت
گناز در زندان با کودکش

چندی  قبل  در همین  سایت  در زبان  فارسی  (دری) و  انگلیسی  گفته های  زیاد  از   وکیل  مدافع  حقوق  بشر  که دوسیه  گلناز  را در زندان  کابل  مورد  برسی  قرار  داده  است  ُ شینده و مطالعه  نمودید…. مسوولین  حقوق  بشر  قضایایی  زنان  افغانستان را در زندانهای  مختلف  بررسی  واز  ان  فیلم  مستند  اماده  کرده  اند  که  در فیلم   حق  تلفیُ رشوه ستانی ُ بیعدالتی  دولت  و مسوولین  قضایی  افغانستان را  افشاه  میدارد.

اما  دولت  افغانستان  بازهم  از نام زنان  مظلوم  استفاده  کرده  برای  اتحادیه  اورپا  یک نوع  هراس  منبی  برایجاد « خطر  جانی  زنان »زندانی  بر  نشر  فیلم  به  اتحادیه  اروپایی  ایجاد نموده  است.  واکنون روی  دلایل  دولت  افغانستانُ  اتحادیه  اروپا نشر  فیلم  مستند  منموع قرار داده  است.  این  فیلم عدالت  را در  دولت  افغانستان  که   ریشه  های  عمیق  ُ تعصب  جنسی  ُ و تجاوز  بر خانم های  جوان و کودکان میباشدُ  افشاه  مینماید…. هیچگاه  دولت  بنابر  حلکم  قانون  افراد  را  مورد بررسی  و  قضاوت  قرار نداده است   ُ زمینه  رشوه  و بیعدالتی   ُ خشونت  علیه  زنان  و کودکان  روزتا روز  دامنه  وسیع  پیداکرده  است ُ جلو گیری  از چنین  جرایم  قانونُ دولت مردان  صادق  میخواهد. اما  این  قیلم  عدالت  دستگاه  قضایی و  شرکای  جرم  را  که  کرسی  های  مقتدر  دولتی را در اختیار دارندُ  رازهای  را افشاه  میدارد.  به این  ویدیو  توجه  نمایدُ  دولت  مردان  افغانستان که در چنین  جرایم  شریک  اند باید  از  اعمال ننگین  شانُ  شرم سار باشند.

http://www.youtube.com/watch?v=1BSFpBVoRGA&feature=youtu.be

حمله توروریستی در مراسم مذهبی عاشورا ، در کابل

ئیام تسلیت
حمله ارورستی در مراسم عاشورا ، کابل

پیام همدردی

خبر دلخراش قتل عام عزاداران عاشورا توسط وحشیان ، دشمن اهلیت و انسانیت که سسب به خاک و خون کشیده شدن دها تن از هموطنان مظلوم و ستمدیده اعم از زن و مرد وپیر وجوان گردیده صد ها خانواده را در ماتم ابدی شاندند.

حمله وحشیانه ترویستان بر علیه هموطنان بی گناه هزاره ما نا بخشدنی و غیر قابل جبران بوده خود را شریک غم فامیلهای قربانیان این حادثه دانسته، لعنت خدوند به عاملین این فاجعه می فرستم. 

امان معاشر،خبرنگار آزاد

دو خواهر هندو ومسلمان در زیر یک بیرق واحد:

نوشته  : ماریا  دارو 

زمانیکه  هنوز  کودکی  بودم ودر آغوش پرئ لطف  والیدنم درخواب  شیرین  بسر  میبردمُ ستاره  خوشبختی ام از آسمان  ارزوهایم  سقوط  کرد. شهر  شاهد  کشتار مردم بیگناه وشاهد  پرتاب  راکت های  کور  بود. بلی  هموطن  سال  ۱۳۷۱ هش ُ سالیکه هزاران خانه  ویران شد وهزاران زن -مرد -جوانان وکودکان از بین رفتند و بسیاری آنها  چون من یتیم – بیکس وتنها شدند. من وامثال  من هست ونیست  زندگی  وشیرین  ترین اعضای خانواده  خویش را از دست دادیم. شهر زیبای  کابل  چهره  زاغ را کشیده بودُ در دود وآتش با  انسانهای  بیگناهش  یکجاه میسوختند. کوچه  بارانه  محل  تولدم ومحیط  لحظات  شیرین  کودکیم در پیش  چشمانم  میسوخت  ُ راکت  کور دهن باز کرد و تمام فامیلم را یکجاه  بلعید. بیاد دارم  که آمدن مجاهدین را پدر ومادرم  وتمام هموطنانم جشن میگرفتندُ خیرات  وصدقه  میدادند تا صدای تانک وتوپ جنگ خموش گردد اما افسوس  که آنهمه خواب  وخیالی  بیش  نبود. روزیکه  ستاره  خوشبختی  ام فرود  افتاد ُروزی  بود که از آسمان  خشم  جنگ یالاران  در هر کوچه  وپس  کوچه شهر کابل ُ ُشهریکه  گهواره  هزاران  هندو مسلمان و نژاد های  مختلف  هزاره  وازبیک – تاجک  وپشتون -بلوچ  ونورستانی – هندو  وسکهه بودُ مرمی  میبارید و همه را با  خاک  وخون  یکسان میکشاند-راکتها  شهر را زیر آتش  گرفته بودند. بلی  هموطن  همه  اعضای  فاملیم از خشم  آن یسه  دلان در زیر دلوار های  لمیبیده  خانه ما غیربانه  خفتندُ هیچکس را نداشتم از من دلجویی  نماید ویا برای یک بد بخت  بینوا مکان امن بدهد. میدیدم  که خانه  ها میغلطند ومردم دسته ددسته با تمام  خانواده  شان یکجاه زیر خاک میشدند. رحم وجود نداشتُ کسی  بکسی  ترحم  نمیکرد گویی  که ترحم  مرده  بود  وشفقت  ومهربانی  رخت  بر بسته بود. زنده  های  حیوان  صفت  با اندک  خموشی  جنگ  بیرحمانه  به  چور  وچپاول  منازل  ویران  میپرداختند تا اینکه  اجساد رااز زیر خاک بکشند ودفن  نمایند.در همچون  روزیکه  از آسمان  خشم  جنگ سالاران مرمی و اتش  میباریدُ اموال  خانه ما در پیش  دیدگانم  چور شد و اجساد فامیلم  در زیر دیوار های  غلطیده  خانه ما زور های  زیادی  خقته  بودندُ همه  هست  ونیست  زندگیم ام را ز دست  دادم….اما چرا من  چرا من زنده  ماندم  شاید برای این  تجربه  بزرگ ؟؟؟؟
کسی را نداشتم  که دست  شفقت بر سرم بکشد…تنها  موهن لعل  همسایه  دیرین  ما که  آبا  و اجداد همدیگر را میشناختیم …بلی  موهن  لعل مرا در اغوش  کشید  وبرای  زنش  داد تا سرو صورتم را شستشو نماید.
بالاآخره  طلبان  – جنگجویان وجاه طلبان  قسم  خورده را  فرار دادند و خود سایه  شوم وظلمت دیگر  رادر سرتاسر وطنم برآفرشتند. 
اری  در زندان  پنج ساله طالبانی با ریکها یکجاه در دسترخوان  موهن لعل  بزرگ شدم. گذر بارانه  محل تولد من  وریکها  بودُ من وریکها  در چند ماه  پس و پیش در دو خانواده  متفاوت  مذهبی  در زیر یک بیرق  واحد و در دامان مشترک یک مادر  وطن  تولد شدیم ویکجاه در دسترخوان  موهن  لعل با لطف  وشفقت موهن  وخانمش نشر ونمود نمودیم .  
یک سوال  برایم  مطرح  بود که اگر  همین  حادثه  بالای  خانواده  موهن لعل  میآمد آیا  پدرم  ریکها را چون من از شفقت  پدرانه  سیراب  میساخت؟؟؟؟ این سوال  همیشه  ذهذم را مشغول  ساخته  بود.
زمانیکه  هردو ما به سن  بلوغ  رسیدیم ُ ریکها خواستگاران  زیادداشت و باید بخانه  بخت  میرفت اما موهن  لعل حاضر نبود تا  دخترش را بخانه  بخت  بفرستدُ روزی برایم  پیشنهاد کرد. {میدانم  هندو پسران با شما  ازدواج نمی نمایند زیرا جامعه عقب مانده  دست  وپای  هندو ومسلمان را با زنجیر تعصب  پیچانیده  است  و مسلمانان نیز تحت  فشار ذهنیت  سنتی قرار دارند  وبنام  اینکه  درخانه یک  هندو  بزرگ  شدی ُاز شما  خواستگاری نمی نمایند…من از این  ناحیه  خیلی  رنج  میکشم  دخترم …اکنون تو به  سن  قانونی  رسیدی  وظیفه  من در قبال  تو ختم  است ….حالا میتوانی  یک  شخص  مسلمان  ودلخواه  خودرا  پیداکنی وبا  محبوبت  فرار  را برقرار  ترجیع  بدهی  تا من  از این  رنج  وجدان  رهایی  یابم.}
مگر  من  …من  چطور  میتوانستم  که نام ونشان – عذت  آبرو  موهن لعل را برخاک بریزم؟؟؟ در حالیکه  او از هندوان  خودش بخاطر  من حرفهای  زیادی  شینده  بود…برایش  گفتم  نه…شما غصه  نخورید  بگذارید که ریگها  پشت  بختش برودُ من منحیث  فرزند  شما تا آخرین  نفس در خدمت  تان خواهم بود. بلی  موهن  لعل نسبت بمن خیلی رنج میکشید اما جامعه عقب  مانده  برداشت  از  واقعت  های  زندگی را  نداشتند.
تاریخ صفحه دیگری را ورق  زد و لشکر  جنگ  هویت  عوض  نمود و دو باره  تحت نام دموکراسی  خشن تر از دیروز برمردم  تاختند و دختران  نازنین  وطنم را دسته  دسته  نسبت  خواهشات نفسانی شان تجاوز  جنسی  نمودندُ ظلم بیعدالتی ُ ترور  و وحشت  ُخشونت  های  جنسی  و مذهبی  و نژادی  بیشتر از  پیش  دامن زده  شد و با  امروز با شدت  ادامه  دارد. اما از برکت  موهن که مانند  دخترش  از  من در بدترین  روزگار  حمایت  نمودُ در امان بودم. او  وفامیلش  به انسان  وادنسانیت  احترام  داشتند وازانسان حمایت  میکردند و انسانیت را سپاس  مینمودند.. بیاد دارم سال هایکه با آنها زندگی  میکردم خانواده  موهن به  نیایش پرودگار  میپرداختند هیچگاه  در مراسم  مذهبی  شان مرا تشویق  وتحمل نمیکردند برخلاف  برمذهب  وعقیده  ام  احترام میگذاشتند و در عبادت  شان  مرا نیزشامل  دعای  خویش  مینمودند.  
مگر  ای  هموطن  بشنو که  امروز  صدای  دلخراش  هندوان  وسکهه  های  افغان من  وترا به عمق  درد های  اجتماعی  فرا میخواند …بلی  هموطن  صدای  ریکها دلم را دو نیم  کردُ زیرا موهن لعل  چشم  از جهان بست …من وریکها  هر دو  یتیم  شدیم. از دست  دادن یک پدر  ویک انسان  مهربان  چون  موهن و بیعدالتی  های  اجتماعی  دردی  دیگریست  که  شانه  هایم  را  خمیده  ساخته  است. هندوان  افغان  امروز  برای  انجام  مراسم  مذهبی  و سوزاندن  اجساد شان  محل  ومکان ندارند…مثل آنست ؛ که  مسلمانی  قبرستان نداشته باشد؛ . هندوسوزان  قلعچه که از نیاکان هندوان  شهر کابل محسوب  میگردد ُ بروی  شان  مسدود  است و اجساد  هندوان  پولدار  جهت  انجام  مراسم  مذهبی و سوزاندن به کشور های  همسایه هند وپاکستان  انتقال  داده  میشود ایکاش  همه  این  توانایی  را داشته باشند…ایکاش  موهن لعل  نیز انقدر غنی  میبود …آیا  میشود  جسد  رادر خانه  نگهداری نمود؟؟؟
بلی  موهن  لعل  برایم  حیثیت  پدر راداشتُ من برای  دومین  بار  پدرم را از دست  دادم  من  وریکها  هردو  یتیم  شدیم…بلی  هموطن بدرد بینوایی  هندوان  وسکهه  های  افغان  که در وطن  خویش  بیوطن  اند و هندو  سوزان  ندارندُ شما را به  احساسات  ریکها  خواهر هموطنم – زاده  دامان  مادر وطن  تان  فرا  میخوانم که  چه درد ناک بنام  دختر  افغان  میسراید !
              دختر  افغان 
 از قول  نگوبا من  من دختر  افغانم    –  غیرت  بود  میراث   از عهد  نیاکانم
در خواب  پرستم  من  آن  خاک زرافشان را – چون سرمه بچشمانم  من دختر  افغانم
گرپشت  خمیدستم یا پیکر  لرزانم –  با عشق  وطن گویا  هر لحظه  من جوانم  
دربیکسی  این  شهر هر مشکل  خودرا من  – آسان  مینمایم  با یاد  عزیزانم
درسر چو  گران  دارم  هر رسم ورواجش را – یادش  کند بیمارم  من  دختر  افغانم
ازبسکه نازنین  است   خاکش  را ببوسم من – قدرش بدل دارم  من  دختر  افغانم
در مرگ وطنداران  هر لحظه  بسوگم  من  – غم  می فشرد  قلبم  من  دختر  افغانم
کو مجمر سوزان در کابل  زیبایم  – تا پیکر  خود را من  آنجای  بسوزانم
ازدرد همینالد چه  هندو  چه  مسلم  – با یاد  همه  امشب  من اشک برافشانم
                 من دختر  افغانم  من  دختر  افغانم  

وای که در وطن آبایی خویش قبرستان نداشته باشید چه خواهیدکرد؟

هموطن  هندو  سکهه در افغانستان  پیشنه  دیرین  دارند.در زمانهای  شاهی  تا  حکومت  شاه  محمود  خان  به پرداخت  جزیه  محکوم بودندُ   در زمان  امیر  امان  الله  خان  و در زمان  حاکمیت  حزب  دموکراتیک  خلق  هندوان  افغان  مانند سایرملیتها  از حقوق  مدنی مستفید  بودندُ  و آنها ماطبق  قانون  اساسی  بخدمت  عسکری  سوق  میشدند… اکنون وضعیت آنها در کشور آبایی  شان بدتر از مهاجرین  میباشد که  از کشور های همسایه  شکایت  شان بلند است. حکومت آنقدر  مصروف  است  که صدای  هندوان را از قلعچه  شنیده  نمیتواندُ .  حضرت  محمد  ؛ص؛ فرموده  اند  { هرگاه  میخواهید  مذهب  تان مورد احترام  دیگران باشد….مذهب دیگران را حرمت  بگذارید…در مورد جسد هیچ  انسان بی  حرمتی  روا  نیست …. } هندوان  افغانستان هم مانند من وتو دارای  حقوق  قانونی  میباشند  …هرگاه  همین بی حرمتی در برابر  جنازه یک  هموطن  دیگر از طرف  هندوان صورت  میگرفت  چه  واقع  میشد؟؟؟؟
به  ویدیو  نگاه  کنید.

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=MbOQNKHgOBo

مراسم فاتحه خوانی شهید جنرال داوود “داوود”

مراسم  فاتحه
شهید جنرال داوود "داوود"
مراسم فاتحه خوانی شهید دگرجنرال  داوود داوود قوماندان زون 303 پامیر به اشتراک افغانهای مقیم براتش کلمبیای کانادا روز پنجم ماه جون در مسجد برنابی شهر ونکوور  برگزارشد.
محترم حاجی عبدالرحمان یکتن از شخصیتهای اجتماعی با ابراز تاثرات از حادثه غم انگیر ترور جنرال  داود داوود و همراهانش را  منشی  جهالت و نادانی دانسته، ابراز داشت:  قرار گفته مردم در این قتل دسته های نا مریی  ذی دخل بوده است.
محترم مولانا عبدالکبیر فرخاری شاعر توانای کشور ما به نمایندگی از فامیل  شهید جنرال داوود داوود  از آنهاییکه در مراسم فاطحه و سوگواری اشتراک نموده بودند ابراز   سپاس و قدر دانی نموده   شهادت این جوان خدمتگار به وطن  را ضایعه غیر قابل جبران دانست. و یاد آور شد که اختلافات در سی سال گذشته اسباب رنج مردم ما  را فراهم ساخته و در آتش افروزی بیشتر نفت میریزد ضمن یاد آوری از یک بیت” بیدل” (رح) (عرض ما و من چه دارد جز بروی همزدن = موج این دریا شکست شیشه ی  یکدیگر است) این بیت را تحلیل و تشریح نمود و مردم را در امر تحکیم وحدت و یکپارچگی فرا خواند و یاد اور گردید که اگر چه دور از وطن باشیم میتوانیم در این امر خیر نقش خویش را ایفا کنیم.
در این مراسم محترم توریالی ویسا والی قندهار حضور داشتند. خواستم  نظرشانرا در رابطه دانستنی شوم اما آنها گفتند ! (من به دیدن فامیل خود به سفر شخصی آمده ام.)
حضور جمع کثیری از هموطنان درین مراسم ضمن ارج گذاری به قهرمانی های راد مردانشان و ادای فرایض دیینی نماد همبستگی هموطنان و تقبیح اعمال جنایت کارانۀ  دشمنان خوشخبتی مردم افغانستان بود

مراسم فاطحه خوانی باختم قرآن عظیم اشان و صرف طعام با دعای خیر اندیشی محترم مفسر صاحب پایان یافت . دستاندکاران نشریۀزن  مـرا تب  تـعـزیـت و تسـلـیـت عـمیـق  خـو یـشــرا  حضـور  خانـواده ایشـان  از صـمـیـم قـلـب تـقــد یــم کـرده  بـرای شـخـص مـرحـومـی   اجـر جـزیـل و بـرای خانـواده صـبـر جـمـیـــل را ازبـارگاه  ایـزد مـتـعـال   اسـتــد عـا میدارم .

روح شهید جنرال داوود “داوود” شاد باد

شاد روان جنرال داوود

میم، هه”  سیدی”

شهادت  جنرال  داوود  “داوود”  خبر تلخ  وتکان دهنده  بود. هرتبعه افغانستان را متاثر ساخت وهمچنان هرانسانی در آنجا  به شهادت  میرسد، عضو فامیل  بزرگ “افغانستان ” است  و همه یکسان درغم شهیدان شریک هستیم .
روان  شهدایی  وطن را شاد میخواهم وبرای  فامیل  روان شاد جنرال  داوود  صبر  جمیل  آرزو میکنم.
دربسیار وبگلاگ های  داخل  وبیرون مرزی  از قلم  نویسندگان، خبرنگار که  اندوه  ی برزگ در نوشتیار شان  هویدا بود،  میرساند که همه متاسف ومتاثر اند.  ادامه خواندن روح شهید جنرال داوود “داوود” شاد باد

وضعیت زندانیان تخار نگران کننده است

عبدالحسیب شریفی

وضعیت زندان  تخار
تخار زندان

زندانیان در محبس تخار با شکایت از وضعیت بد زندان و عدم رسیدگی به     موقع برای پرونده های شان از جانب مراجع عدلی و قضایی، از مقام های بلند پایه‏ی دولت افغانستان خواهان توجه جدی و رسیدگی عاجل به دوسیه های شان هستند. زندانیان این زندان می گویند، نبود جای مناسب نگهداری از زندانیان، نبود توجه به پرونده ها، پول، رشوت و حق تلفی آنان را به ستوه آورده و ممکن است در زندان تخار فاجعه خلق شود.محمد امین، 35 ساله  از ولسوالی رستاق به اتهام قاچاق مواد مخدر سه سال است که در زندان تخار زندانی است. وی می گوید :
ادامه خواندن وضعیت زندانیان تخار نگران کننده است

وزیر داخله: انتقام می‌گیریم

وزیر داخله انتقام میگیریم
خبرنگار عبدالحسیب شریفی

عبدالحسیب شریفی / تخار
پیکرهای جنرال محمد داوود داوود قوماندان زون 303 پامیر و جنرال شاه‌جهان نوری فرمانده پولیس تخار پس از مراسم تشییع جنازه روز یک‌شنبه ساعت 3 پس از چاشت در ولایت تخار به خاک سپرده شدند.
در مراسم خاک‌سپاری این جنرالان، برهان‌الدین ربانی رییس شورای عالی صلح، بسم‌الله محمدی، وزیر امور داخله، داکتر عبدالله عبدالله رهبر ایتلاف تغییر و امید، امرالله صالح رییس پیشین امنیت ملی، جار‌الله منصوری وزیر احیا و انکشاف دهات، شماری از نمایندگان  وکلای شورای ولایتی و هزاران تن از هواداران و داغ‌داران قربانیان حادثه‏ی حضور به هم رسانیده بودند.

ادامه خواندن وزیر داخله: انتقام می‌گیریم

عصر خونین تالقان، شهادت جنرال محمد داوود”داوود” و مولانا شاه جهان نوری


عصر خونین تالقان
جمعیت مردم تالقان

–  عبدالحمید –  تخار

ساعات آخر نخستین روز هفته، صدای انفجاری در مقر ولایت تخار دانه در دشت ها را آماج قرار داد. تالقان که از جمله امن ترین مراکز ولایات به شمار می رفت، از دو هفته بدین سو، ظاهراً در پی حملات شبانه‏ي گارد خاص آمریکا به روستایی در 6 کیلو متری شهر تالقان چهره عوض کرد و این شهر شاهد برگزاری تظاهرات خشن و شبیه به شورش بود. این مظاهره‏ي دو روزه‌ با از دست دادن 12 نفر از همشهریان ما در ازای قتل چهار نفر در روستای گاومالی و جراحات ده ها نفر دیگر انجامید و خسارات هنگفتی نیز به تأسیسات دولتی و اشخاص حقیقی به جا گذاشت و در نهایت منجر به صدور قطعنامه ی شدکه در ان گردانندگان مظاهره، خواستاربرکناری  سه تن

عصر  خونین تالقان
جنازه جهان شاه نوری ، جنرال داوود 'داوود"

از مقامات محلی مقامات محلی ولایت تخار(والی،‌ قولایت تخار(والی،‌ ق امنیه و رییس امنیت ملی)شدند و در ضمن اولتیماتومی نیز صادر کردند مبنی بر این که دولت مرکزی به خواست های شان ترتیب اثر دهد. در پی این تظاهرات هیأتی از کابل به ریاست شهزاده مسعود از مشاوران رییس جمهور غرض بررسی قضیه به ولایت تخار آمد و هنوز نقش قدم هیأت از جاده های تالقان محو نشده بود که خواست مظاهره چیان به گونه‏ي‌ دیگر در تالقان اتفاق افتید و این بار دشمنان سرسخت طالبان را هدف قرار داد و چه دقیق. صداها در شهر می پیچند: جنرال داوود داوود و جنرال شاه جهان نوری شهید شدند امری که به سادگی نمی توان پذیرفت.‌ ادامه خواندن عصر خونین تالقان، شهادت جنرال محمد داوود”داوود” و مولانا شاه جهان نوری

درکوچه باغ های عشق



روی  ویدیو ها فشاردهید وداستان را بشنوید:

دوستان گرامی  اگر مایل باشید که داستان را مطالعه نمایند ؛ لطفاٌ روی کلمه ادامه خواندن فشار دهید .
برادر هموطنم {الف، شین} چهان سپاس از شما که برایم اجازه نوشتن این واقعیت تلخ را دادید؛ امید طرف قبول تان گرفته باشد.

ادامه خواندن درکوچه باغ های عشق

بچه متفکر

دررمتن  بچه متفکر
بچه متفکر

تقربیاٌ هشت یا نه سال بعد اورا دیدم، پسرکوچک یازده ساله یا دوازده سال معلوم میشد با   آنکه  لبان خند  کودکانه داشت، قلبش بکلی تیره وتهی ازحرارت محبت بود. او درپطلون مردانه کاملا فرو رفته بود، فکرکردم  پطلون ازپدرش است اما نبود، با آن پطلون یک بلوز زنانه پوشیده بود. آن بلوزنیزازمادرش نبود. فکرکردم، بعضی  آن لباسها را ازروی احساس به اوپوشانده بودند. با وجودیکه پدرومادرداشت اما فکرمیکردی هیج وقت والدینش اورا دوست نداشتند؛ قلبش تکه سنگ بود زیرا هیچوقت خشنود دیده نمیشد. فکررمیکنی بعضی اطفال با وجود داشتن والدین، ازبی مهری یتیم معلوم میشوند.
بچه ها مانند پرنده های  خوش  خوان پرُهیاهو ها وخوشرنگ هستند، اینسو انسو میپرند، چهچه میکنند، شمادمانی مینمایند. اما اودر کنارجوی  قریه مینشست، سرش را پایان میانداخت وکف آب ایستاده جوی را با ناخن میزد وخودرا مصروف نشان میداد. هرگاه بچه های هم سن وسالش به او میگفتند” پسر متفکر ” میخندید واگرهرزه اش میخواندند، عصبی میشد وچهره اش تغیرمیکرد وبا دندان های چرکینش لبش را میگزید گویا همین حالاحیوانی درند یی  را بادندان میدرد. خانه داشت اما خانه بدوش بود، نان داشت مگر گدایی میکرد…هیچ چیزنداشت حتا عشق هم نداشت زیرا با کلمه عشق ومحبت بیگانه بود اندک ترحم دردیدگان بی رمقش دیده میشد وآن ترحم صرفاٌ برای یکنفربود و بس.
فکرمیکنید وقتیکه چنین موجودات مسکین مرد میشوند همیشه با چرخ آسیاب  نظام زندگی و اجتماعی خورد میشوند ویا نظام اجتماعی را بکام خود میچرخانند، خشن میشوند، میدرند، میزنند ومی بندندویا برعکس از تجربه تلخ خویش  انسان عادل میشوند. این بچه با آنکه خیلی چرکین بود اما صفایی را دوست داشت، ماه یک یا دوبار کنار جوی خارج ازقریه میرفت  وبدنش را تمیزمیکرد. باهمان لباس چرکین درقریه بر میگشت، مقابل خانه که بنام کاکا شیرو ملک یاد میشد می ایستاد … ساعتها بدان کلکین مقبول که با پرده های گلشن سفید آراسته شده بود می ایستاد. دخترخانم زیبا گاه گهی ازآن کلکین سرش را بیرون میکرد… بچه با رنگ پریده ازمقابل خانه خودرا کنارمیزد ودربغل دیوارمخفی میشد. این عمل را تا سن تقربیاٌ بیست سالیگی تکرارکرده بود….بعدا نا گهان ازده وقریه ناپدید شد. همه آن طفلک متفکر وچرکین را فراموش کردند… بچه های ده وقریه بزرگ شدند، بزرگان پیرشدند، وبعضی مردند…همه با اوبیگانه شدند، دیگرکسی اورا با آن قیافه بخاطر نداشت … اما اوبا مردم، محیط  زادگاهش بیگانه نشده بود. سیروسفر زیاد کرد، یاران بیشمارپیدا کرده بود مگرهیچگاه خاطره آن حویلی بزرگ و آن کلکین مفشن را فراموش نکرده بود. سال یکبار بار ویا هرشش ماه یکبار میآمد ومقابل آن کلکین می ایستاد وبرمیگشت کسی اورا نمی شناخت، هیچ کس اورا بچه متفکرصدا نمی کرد، کسی آزارش نمیداد، آرام ازراه برمیگشت وروانه محل بود وباش خود میگردید. چندین سال ازنا پدید شدن اودرقریه گذشت، آن دختر که از کلکین سرش را میکشید…وبچه ازدیده او خودرا مخفی میکرد…نیزپیرشد. بچه متفکر کارهای شاقه راانجام داد، رنج بسیار کشید. هروزدرکنار رستوانت مدرن ومجلل می خزید تااز پسمانده های رستورانت تناول نماید…شخص متمول با اوسرخورد و او را درباغبانی و مزدوری خانه اش اورا گماشت،  بچه ازاطفال خانوده سواد را دزدی کرد …سواد آموزی نظربه جبرزمان بود، اوباید سودای و ضرورت خانواده را مطابق فرمایش میخرید ومیآورد…
اوازکودکی برای یک شکم نان بسیاردزدی کرده بود، دزد ماهربود. دزدی وتفکراین دو کلمه  اورا درعمیق افکاردنیا پست وبلند، غنی و درویش، پیاده وسوار، ظالم وعادل، محبت وخشونت غرق نمود…هرشب درکنارپسران ارباش زانو میزد ودزدانه از آنها سواد میآموخت …این دزدی ماهرانه با تفکرمعقول دل ارباب را شکارکرد؛ ارباب اورا شامل مکتب کرد، درسن خیلی پیشرفته شمولیت مکتب برایش دشوارنبود، زیرااو دزد بود، حتا علم را نیز دزدی مینمود. شبانه با ارباب وپسرانش ازپستی ها وبلندی های دنیا میشنید ونظریات آنهارا میدزدید، بعضاٌ منطق ضعیف پسران ارباب به تاثراش میافزود، ومتاثرش میساخت. زیر آنها درناز و نعمت بسرمیبرد وقمیت زندگی نمیدانست وفکرمیکرد مسحق همه نعمت دنیا میباشند. مگراودرباره هرچیز فکر میکرد، روی همین تفکرش اربابش اورا همیشه پسرخطاب میکرد و بعضاٌ ازوی مشوره میگرفت.
او روزآخرامتحان به موفقیت پسری کرد وبعداختم طرف همان قریه رفت، مقابل همان کلکین ایستاده شد نگاه کرد ونگاه کرد، نگاه وبرگشت. زمانیکه دپلوم خودراازدانشگاه گرفت بازهم مقابل همان خانه ودربرابرهمان کلکین برای چند دقیقه استاده شد مایوسانه  برگشت، اینکه چه پیامی  برای  آن کلکین داشت، کسی نمیدانست.
تازه ماموریت راآغاز کرده بود، اربابش پیشنهاد ازدواج را برایش کرد. هنوزبرای ازدواج آماده نشده بود. او به ازدواج قطعاٌ دل بستگی نداشت…هنوز پلان های را که با مغزمتفکرش طرح کرده بود، عملی نکرده بود. برای  تطبیق وعمل  ان زمان میطلبید.
روزسه شنبه اربابش آماده برای رفتن کدام جنازه داشت… اونیزهمان روز ناراحت بود وشب تمام شب همان خانه وهمان کلکین که مقابل می ایستاد خواب دیده بود….به تعقیب اربابش منزل را ترک نمود وطرف همان قریه رفت تا مقابل همان کلکین ایستاده شود… وقتیکه در قریه رسید از تجموع مردم سرایسمه شد، ازهمان کلکین که آن دخترخانم سرش را میکشد، صدای شیون زنان بلند بود. قلبش تکان خورد، رنگش پرید، تمام بدنش میلرزید، نمیدانست چه اتفاق افتاده، با آنکه ازآن خانه رانده شده بود واجازه دخول را نداشت، نا خود آگاه داخل رقت زیرا دروازه حویلی بخاطر جنازه بازبود. همان دختر خانمی که از کلکین سرش را میکشد مرده بود…اورفت و مایوسانه کناراربابش قرارگرفت. بعدازتشیح جنازه هر دو بخانه برگشتند…اربابش پرسید: شما باآن خانوده نشاخت داشتید؟.
متفکر : بلی …آن مرد پیرخرس مانند که چهره غم الود ازمردم پزیرائی میکرد، پدراندر وبرادراندرم است وآن جنازه …جسد مادرم بود که حدود سی سال ازدیدنش وازمحبتش محروم بودم.
ارباب : پس چراخودرا بیکس معرفی کردی؟… چرادرحالیکه پدرمتمول داشتی، گدایی میکردی….همین سواال وسوال های دیگر.
متفکر:  من فرزند رنج روزگار هستم.  پدرم، مادرم را درسن سیزده سالگی در برابر قرض پدرش خریده بود، بعداز تولدم، پدرم وپدر آن خرس یعنی پدرهردوی ما وفات کرد. مادرم فقط چهارده سال داشت که چادربیوگی پوشید. اماآن خرس یعنی برادراندرم اورا بخاطرمال میراث نکاح کرد و پدراندرمن شد…ازپدرما ملک وزمین، باغ وباغچه خانه وجایداد زیاد مانده بود…چشم آن خرس را دارای دنیا گرفت وترحم اونیزگشته شد….زمانیکه مادرم دوبرادردیگربرایم از پدراندرم بدنیا آورد، من ازمحبت کاملاٌ محروم شدم. حتاٌ مادرم پنهانی دورازچشم پدر اندرم مرا تغذیه میکرد به همین دلیل به دزدی عادت کردم…مرا گفته بودند…اسرارخانه در بیرون برملا نشود. ازترس با کسی بازی نمیکردم تانشود بین بچه های کوچه جنجال من بلند شود ویا کدام حرف از اسرار خانه اززبانم فاش نشود ومادرم کتک نخورد…. هر زمانیکه خرس مرا میدید مادرم حق وناحق را لت وکوب میکرد؛ به همین دلیل ترک منزل کردم….مادرم زمانیکه مرا مقابل کلکین میدید؛ هرآنچه بدستش میرسید ازکلکین بیرون پرتاب میکرد ومن آنرا میپوشیدم …بعضاٌ که مادرم را دیده نمیتوانستم، ازلباسهای کهنه مردم نیزاستفاده میکردم. پدراندرم ویابهتر بگویم برادراندرم مرابخاطرمیراث میکشت…اما کشته نتوانست…زمانیکه من منزل را ترک کردم، مادرم به حقیقت پی برد. مگر چاره نداشت…دراین چند سالی که با شما زندگی کردم….مادرم نمیدانست بامن چه میگذرد ومن نیز از احوالش بیخبر بودم.
ارباب : چرااوراازحالت خبرنکردی…
متفکر: درخانه اجازه رفتن نداشتم، دیدارمن و مادرم صرفاً ازهمان کلکین برایم میسربود وبس….راه ورسم زندگی راازخانواده شماآموختم، محبت مادرراازخانم شمادیدم، در زمانیکه من طفل بودم مادرم نیزطفلی بیش نبود. ازمحبتش یادم نمیآید اما بخاطرمن رنج وزجرزیاد کشید، دیگرخسته شده بودم. زمانیکه ازنقشه شوم پدر اندرم اگاهی حاصل کردم، خواستم مادرم راحت باشد و درمرگ من مویه نکند وسرومو نکند. ازهمین خاطر ناپدید شدم وحتاازخوشبختی که ازلطف شما نصیبم شده بود؛ برایش اطلاع ندادم…
من زندگی را با دشواریهای زیاد، توهین، تحقیر، بیرحمی، رفتارخشونت آمیز وکم لطفی یاد گرفتم، پخته شدم…به عمق زندگی پی بردم، این دنیا جزنیرنگ بیش نیست، مسله شرم وننگ بیجا وبی مورد برای کشتن غریب هاست و بس. بزرگترین ننگ کتک زدن همسر زندگی است که بدبختانه این مرض رااکثریت دارند و افتخارهم میکنند. ننگ بزرگتر ازآن مال یتیم را خوردن وخودش را دزد تربیه کردن است. بالاترازهمه این ننگ ها تحقریر وتوهن واهانت است که من زیاد دیده ام. محبت هم اگربه سادگی نصیبم میشد قمیت آن را نمیدانستم. اگربرای چند وقت ازخانه میراث پدرومحرم شدم مگر خرس  میداند که من زنده ام، اما چیزی را که ازدست دادم ؛ با تاسف جبران نمیشود، مادرم بود.
آیا میل انتقام دارید؟
تفکر: بلی…انتقام بسیارشدید…
ارباب:آیا آنچه را که پدراندرت برای  تو نقشه کشیده بود ،بالایش تطبیق میکنی؟

بچه متفکر
مکتب بچه متفکر

متفکر: هرگزنه… همان خانه بزرگ که مراازآن راندند وحق زندگی را درآن نداشتم ،به صاحبش تعلق میگیرید. پدرم کا کا شیرو سالها ملک قریه بود وسه دخترنوجوان قریه را درقرض پدرشان بخود نکاح کرده بود که مادرم نیزیکی ازهمان قربانیان بود که به سن سیزده  سالگی به سن پدرکلان خود شوهر داشت…ملک شیرو ازمردم سود خورده بود، این خانه، باغ، باغچه وهشتاد جریب زمین، خانه وزندگی راازآبله کف دست پیدا نکرده بود…آه طفلان غریب دامن مرا سوخت، شاید خدا مرا برای جبران تمام بدبختیهای که  از طرف پدرم بالای مردم آمده بود، خلق کرده باشد.
ارباب : طوریکه دیده میشود ، ما راترک میکنید؟
متفکر: نه هرگزنه….این خانه خانه محبت، انسانیت وعاطفه است. من پدرم را که یک سود خور بود درطفلیت ازدست دادم، اما درمقابل پدر مهربان چون شما را بدست آوردم. میدانید؟ فردا روزترکه مال وجایداد ملک شیرو است.ازهمان پول سود که ازمردم خورده و زمین وجایداد مردم را دربرابر پول قرض تصاعب کرده بود برای حاصبان آن تعلق میگیرد. آن خانه که من حق زندگی نداشتم ورانده شده بودم، به حاصبش تعلق میگیرد.
من درزندگی یک آرزو دارم که در برابرطوفان خشم ملک وملک زاده هایک شمع روشن کنم. برای مردم خانه محبت و روشن از نور علم اعمارمیکنم تا حق مردم ادا گردد و ازهمان خانه که من رانده شده بودم، صدای زنگ مکتب بگوش مردم قریه برسد. دوستان گرامی  اگر میل شیندن داستان را دارید روی   لینک  mp3 فشار دهید

بچه متفکر قسمت اول Batche Motafakir part 1

batche motafakir part 2 قسمت دوم بچه متفکر

توهین تابلیت، تقویت برای نیروی مندی خشونت نسل جوان

بدفاع از حقوق  هندوان افغان بنویسید:

یکتا بون قانون تبربرانیست که درخت صلح ودوستی را قطع میکند، خون بی اتفاقی رادر وجود نسل آینده افغان تقویت مینماید. عدم توجه مسوولین دولت ضعیف افغانستان عواقب وخیم را درنسلهای  ایند بنابرمسلمانبودن وهندو بودن به بارخواهدآورد.
قانون اساسی مظهر تجلی حقوق هرتبعه کشور، وپارلمان خانه مصوون ملت شمرده میشود. متاسفانه  درقانون اساسی یکتا بودن دین ” اسلام” ذکر شده است و درپارلمان زیرنام خانه ملت بعضی دشمنان ملت اشتغال دارند. نژادهای مختلف، عقاید متفاوت ازحقوق قانونی شان محرومو تخم نفاق در بین  ملت  افغان بنابراندیشه های  سیاسی  شان میکارند. ما درسال پارشاهد تظاهرات بودم عدم رعایت که حقوق شخصیه اهل تشیع رادرقانون اضافه کردند. جای انکه برای رفع نواقص قانون اقدام صورت بگیرد و حقوق اتباع هندو، یهود وغیره مضاهب را تسریع وتشریع بدارند، حقوق نیم نفوس جامعه “حقوق زوجه تشیع” را نیز مورد سوال قرار دادند.
مسوولین دولت ملا پرست افغانستان که ریشه  ان از عقاید غیر انسانی سیرآب میگردد ازهیچ گونه حق تلفی درحق ملت دریغ نمیورزند. برخورد توهین امیز بعضی جوان جامعه مطابق معیارهای انسانی باهموطنان هندو شان ثابت کنند، اعمال مفتن دولت فعلی میباشد. ازملا ها آموخته اند “کفرومسلمان ” بدون آنکه بدانند عقاید دگران را توهین کرد خود زمینه توهین عقید خویش را مساعد مینمایند. هرعقیده قابل احترام است هرگاه مسلمان عقیده خویش راارج میگذارند، باید به عقاید دگرنیزاحترام قایل باشند. مخصوصاً اهل هنود افغانستان که سایقه بس طولانی نژادی درآن سرزمین دارند ودر اقلیت زندگی مینمانید.   وزارت معارف مکلفیت دارد تا ازحقوق اطفال هندو وسکه مانند سایرمتعلمین دفاع نماید کسانکه باعث توهین اطفال هندو درمکاتب میشوند، مجزات قانونی بالای شان تطبیق گردد. وزارت معارف جای انکه برای رفع نقصیه اقدام بدارند برای مجزا ساختن اطفال هندواز مکاتب عمومی نظرمیدهند. این خود توهین بزرگ برای اهل هنوداست، هرگاه قانوی ازحقوق حقه مردم حمایت نماید جای تشویش باقی نمیماند، بدبختانه که چنین نیست.
قبل ازهشت ثورخون آشام 1371 خورشیدی مسله هندومسلمان دراحضارعامه وجودنداشت، هندوان مانند سایر اتباع شامل دانشگاه میشدند، درخدمات اجتماعی، فرهنگی دوشاوش دگران چومعلم، داکتر، نرس، ماموردولت، نطاق ، نویسنده، تجار وغیره اشتغال داشتند وخدمت زیربیرق انجام داده اند. درآن زمان ازحقوق کاملا عقیدوی، اجتماعی، سیاسی برخورداربودند. دولت فعلی مکلفیت خویش را فراموش کرده است که زندگی مردم راازهرنقطه نظردر تعادل نگهدارند. دانش و آموزش، احترام به عقاید مذهبی، اجتماعی، تساوی حقوق تمام اتباع کشور، تطبیق جدی قانون ازجمله وظایف اولیه دولت میباشد اما بدبختانه که دولت خود درعدم رعایت قانون سهم بزرگ دارد. سوال ایجاد میشود،  هرگاه مسلمان مراسم مذهبی شان صلب گردد واجساد شان ازدفن کردند محروم شود، چه خواهند کرد؟؟؟.
پس چرا هندوسوزان مسدود گردید ودولت درمقابل انجام وظلیف خویش بیتفاوت نشسته است، امکانات را مساعد نمیسازند. قراراخبار تلویزیون طلوع ده میلون بیسواد درکشور وجود دارد، آیا  کافی نیست؟. بنا بربیکفایتی دولت زبون اطفال معصوم هندو نیزازآموزش محروم گردیدند، وزارت معارف بجای آنکه جلو توهین واهانت  شاگردان را بگیرند، اطفال هندو راازجمعیت مسلمانان مجزا میسازند، که این خود خط سرخ جدایی بین اتباع کشور زیرنام عقاید مختلف میباشد. چرا قانون مجازات رابالای آنعده شاگردانیکه باعث اذیت وآزارهندوان میشوند، تطبیق نمیدارند. مکتب برای کسب تحصیل اعمارگردیده است نه برای مسلمان ساختن هندوان جوان. محیط خانواده برای اطفال از نظرعاطفی و روانی از روی اساطیر، نشرات وعمل کرد دستگاه حاکم و بزرگان خانواده تاثیر خاض دارد. اشعار فلکلور که درقصه ها گنجانیده شده است میراث  بزرگ  اساطیر تاریخی، وحدت اجتماعی را بیان میکند که دراکثر اشعار، داستان و قصه های افاقی زندگی مشترک  هندو ومسلمان درسرزمین ما به تمثیل میکشد.
مردم ارجمند، جوانان ورشنفکران بجای صدا خشونت، تعصب وکینه توزی نعره دوستی، همدلی ومحبت را بدون تعصب نژادی و مذهبی بلند نماید، تا خود نیزبه آرامش روح درکناربرادر هموطن هندوی تان راحت زندگی نماید. انسان بودن و انسان رااحترانم کردند وجیبه هرد فرد درهر عقیده، زبان ونژاد درکره زمین میباشد. در این راستاٌ والدین نیز وظایف شان را فراموش کرده اند، برای اطفال شان حقوق همشری را تفهیم نمیدارند. پرابلم های  اجتماعی  به کمک والدین محترم  باید حل گردد، اطفال خیلی انعطاف پذیراند، دوشادوش هم دریک مکتب درس میخوانند وبا هم دوست میشوند. اما ازانجایکه تعصب دربین تمام نزاد های افغانستان وجود دارد، حال هندوان بدترین آنهاست. ماباید مبارزه راازچهاردیوارخانه خویش آغاز بداریم، تاثرمبارزه خویش را در محیط زیست، مکتب، ساحه کارودرسطح کشور خواهیم دید بدبختانه بیتفاوتی ازابتدا تا انتحا درکشورجنگ زده دیده میشود. آیا برای مسوولین شرم نیست که درکابل چند میلونی صرفاٌ یک نفرمحصل از اهل هنود در دانشاگاه کابل  مصروف  تحصیل  میباشد.   اطفال نازنینکه درسن دانش و آموزش قراردارند، ازحق قانونی شان محروم میگردند، وجدان مسوولین دولت را تکان نمیدهد؟. درهمین رابطه چند فرد از شعر بانو “راحله یار” شاعر نازنین کشور را با اختصار مینویسم که چنین گفته است:
خدای عشق قرارومدار خواهد کرد   –             غم گذشته مارا شمار خواهد کرد

غم گذشته و امروز شرم فردا را          –        بدوش عیرت  مردانه  بار خواهد کرد
امروز وقسمت شوم مرا به  گفته تو     –       دچار دغه دغه بی شمار خواهد کرد
بگو بگوش خدایان ذهن نا جورت            –         که نفس  ادمیت  انفجار خواهد کرد
بگو که قمری  اشعار عاشقانه  ای  من  –        درخت  سیب  ترا تار تار خواهد کرد
هزار سال دگر عاشقانه خواهم زیست  –       هزار سر به سرم افتخار  خواهد کرد

توهین تابلیت
متعلمین هندو افغان در روی خاکدرس میخوانند{ بحال اطفال هندو هموطنم گریستم}

دراخبار آمده است که این پرابلم: {  بعد از سالهاى ١٣٧١ (آغاز حکومت مجاهدين)، با مشکلات گوناگون روبرو شدند. چرن سنگهـ در مورد اينکه چرا خانواده هاى اينها براى اولاد هاى شان، مکتب خصوصى را ايجاد نمى کنند؟ گفت که قبل از جنگهاى تنظيمى (٧١-١٣٧٥ )خورشیدی تعداد 200 هزار هندو و سکهـ در سرا سر افغانستان زندگى ميکردند، که در دوران جنگها اکثريت شان اين کشور را ترک نمودند قبل از جنگهای  تنظیمی در خوست، غزنى، پکتيا، کندهار، ننگرهار، لغمان، کابل، هلمند و بعضى ولايات ديگر، اهل هنود و سکهـ، يکجا با مسلمانها زندگى ميکردند و روابط دوستانه داشتند؛اما حالا  70 نفر از تحصیل  دست کشیدند}
وحدت  مایه خوشبختی  همه ماست بیائید به سوز سینه  خواهر  هموطن  هندوی  ما گوش دهیم که پارچه شعر خودرا برای ثبوت افغانیت خود برایم ارسال  کردند.

 

رجنی پران کمـــار

توهین تابلیت
رجنی پران کمار

از قول مگـو با من، من دختر افغانـــم

غیرت بودم میـراث، از عهد نیاکانــــــــم

درخواب پرستم من، آن خاک زر افشانرا

چون سرمہ بہ چشمانم، من دختر افغانـــم

گر پشت خمیدستم، یا پیـکر لــرزانـــــــم

باعشق وطن گویا ھر لحظہ من جوانــم

در بیکسی این شہر، ھرمشکل خود را من

آسان می نمایم، با یاد عزیــزانــــــــــــــــم

توهین تابلیت
گل زیبا تقدیم خواهر هموطنم باد

در سر چو گران دارم، ھر رسم رواجش را

یادش کند بیمارم، من دختر افغانــــــــــــم

از بس کہ نازنین است، خاکش را ببوسـم

قدرش را بہ دل دارم، من دختر افغانــــم

در مرگ وطندارم، ھر لحظہ بہ سوگم من

غم می فشرد قلبم، من دختر افغانـــــــــــــم

کو مجمر سوزان، در کـابـل زیبــایــــــــم

تا پیکر خود را من، آن جای بسوزانـــــم

از درد ھمی نالند، چہ مسلم و چہ ھنـــــدو

با یاد ھمہ امشب، من اشک بر افشانــــــــم

همچان از شاعر  ارجمند  کشو رجناب ” اسیر “که به استقبال  شعر بانو  پران کمار چنین سروزده اند ، متشکرم . بخوانید:

ای دخـت گــرانـمــایــه ، ســرآمــد دورانی      بـــا سُـــنـدُر پـیـشـــانــی ، تــو دخـترافغانی

درعشق وطن شعری خوش گفتی ودُرسفتی      جـوشــد زکــلام تــو ، آهـنگ دُرافـشــانــی

نــازم بــه کـمـال تــو، بر حسن و جمال تـو      کــس نیـست مــثــال تو ، درفهم وسخندانی

ایـن عـین کـمالاتست ، ایـن فخرومباهاتست      قـدروطن خـودرا ، می فـهمی و مـی دانـی

درجوش وطنخواهی ، هندوومسلمان چیست      دلــبـســتــهء هـنـدویـم ، درعـین مسـلمـانی

چون برگ گل سوسن ، پاک است ترا دامن      گـلـبـرگ دبـسـتـانــی ، گـلـرنـگ گلستـانی

درّاکــی و دانــایــی ، بـــازوی تـــوانـایـــی      در تیره شب میهن ، چون شمع درخشـانـی

میهن به تو می نازد ، مردم به تو می بـالـد      درسـلسـلـهء یــاران تــو صـاحـب فــرمانی

این خطهء  نام آور، دارد چـوتــو فـرزنـدی      بـا رفـعـت انسـانـی ، بــا خصـلـت افـغانی

ای رنگ گل و گلشن ، ای عطرگل وسـنبل      ایـن خـانـهء ویــران را امــیـد فــراوانـــی

درجوش وطـنخواهی ، احسـاس تــرا نـازم      ازنـقـطــهء آغــازیـن ، تــامـقـطــع پـایـانی

حیف است که عمرما درهجروطن بگذشت      دربی کسی و خواری ، دربی سروسامانی

ازمرغ«اسیر»ما این زمزمه می زیـبد                شعرتر«رجنی» را فرضست قدردانی           م. نسیم«اسیر»

در اخیر ازخانم سلطانه رحیم ایوبی که چنین خبردردناک را درپژواک تحریرنمودند، سپاس گذارم. هم چنان از دوستان که در راه وحدت ،همدلی صفا وصمیمت، قدم وقلم میزنند، صمیمانه متشکرم ، زنده باد همه  هندوان ، تاجکان، پشتونها، هزاره ، ترکمنها ، ازبکها و نورستانی های خانه مشترک ماافغانسان عزیز. همیشه شاداب ، رنگین  و متحد باد ملت غیور افغان.

توهین  تابلیت
متعلمین هندو در صنف مشغول درس اند

این پیام را در اشتراک بگذارید .
فوتو متعلمین هندو  از آزانس  خبری پژواک کاپبی شده است.

 

 

 

خیانت وجهالت ملا ها

 

درزمان های قدیم مادربزرگم  قصه میکرد که بی بی کو را جن میگرفت، بی بی کو دختر روستایی سیزده سال بود که با یک پیرمرد زمین دارازدواج کرده بود، زمانیکه درخانه شوهررفت جن، پری وغیره دامنش را گرفت. بی بی کوی جندی درقریه مشهورشد. شوهرش با ملا قریه زیاد دوست بود، ازبیتابی زنش  نارحت شد و رازش را برای ملا برملا ساخت. ملا اوراازرفتن به شفاخانه ومعالجه طبی مانع شد و گفت، داکترها درس کفاررا خوانده اند، بنام معاینه دربدن بی بی کو دست میزنند،
بی بی کو راهیچ بلا زده ، نزد دکتوربردنش بی ناموسی است. او درتاریک ازسرخاکسترعبورکرده جن دارد،  اوراپیش من بیآور که جن راازبدنش بیرون کنم. ملا شینده بود که کاکا اسلم زن جوان گرفته، دندانهایش را برای دیدار بی بی کو تیزکرد. بی بی را کاکا اسلم برای جن کشی نزد ملا برد وملای نسبی جوان وبی بی کو جن هم دیگرا کشیدند، دنیا گل گلزارشد، بی بی کو دوسه چوچه بدنیا آورد وکاکا اسلام شف لنگیش را بلند میگذاشت ودرقریه سرمی گشتاند. اما آن زمانها را گاو خورد وامروزمردم به ماهیت علم طب میدانند، تکامل علم طب و روشنگری اذهان مردم، قصه وعقیده جن وپری گپ های واهی ملا ها مفت ساخته است. اما نه اشتباه میکنم…هنوزهم ملا ها ازهیمن  طریق مردم رااستفاده میکنند. درعصرشگوفایی علم طب و تکامل بشریت هنوزهم ملاها جن را میکشند.  این سوال راازکودکی داشتم، همیشه شینده بودم، جن کشیدند، زیارت رفتن، ازجسد که استخوان هایش هم درزیرخاک پوسیده شده است، مردم استدعا نعمت و شفاعت میکردند. مادربزرگم میگفت ، ملاها عالم هستند اما ازجهالت شان اطلاع نداشت، ایکاش مادربزرگم زنده مبیود که جهالت آنها را میدید. سوال اینست  که جن  لعنتی چرا دربدن مردها داخل نمیشود؟؟؟  درقدیم زنانیکه درجن کشی ملا ها عقید نداشتند ,مخالفت میکردند، طرف تمسخر کهن سالان قرارمیگرفتند، گویا کافرشده  وبه ملا عقیده ندارد. مگرنه  زنان عاقل تر وعالم ترازملا ها اند میدانند ملا ها بدجس مرد م را فریب میدهند.
درشرایط امروز طفل هم میداند ” حلوا شیرین ودلده شور” است درافغانستان بعضها نمیدانند که یک زن دارای چه دردهای گونان نسایی میباشد.
خواننده عزیز اکنون این شیاطین دنیا تشت رسوایی شان از بام برزمین افتاده است،  به اکلپ ذیل نگاه کنید وجفای وجهالت ملاها را تصویری ببنید. این مفت خوران و مکروبهای جامعه، چطور مردم را افسون مینمانید. رسوایی ازناحیه جهالت درسرزمین ملاپرست چون آفتاب میدرخشد، مرد 30 سال با دختر 13 ساله ازوداج میکند زمانیکه خواسته های خانمش را برآورده نتوانست، دهنش را با کارد  و چاقو پاره میکند، انگشتانش را قطع مینماید. چه فرق مکیند دولت از جانی ها وادمکشان دفاع میکند.
در هرات سرزمین ادبا وشعرا، به گفته جناب ” اسمعیل خان” سرزمینیکه بلست بلست خاکش با خون شهدا شستشو گردید{ یعنی علما، دانشمندان وروشنفکران را قتل عام کردند وملا های مفت خورا را به دوران رساندند}، تاملا بدن نازک خانمی را که از درد نسایی ولادی مینالد آتش بزنند که جن رااز بدن خارج شود. این جن لعنتی چرا دربدن آن شوهرچاقو کش و آن همسرجاهل که درد زنش را نمیداد، داخل نمیشود تا سوزش آن سوختگی و درد ضربه چاقو را در بدن خود حس نمانید.

مگر خدا چقدرحوصله دارد که پرده از رازهای جهالان برنمیدارد.
با کلیک روی  لینک عمل ملای جاهل وهمسر چاقوکش را تماشاه کنید:

watch ملا جن کش وشوهر چاقو کش

>

اظهار تسلیت بفامیل محترم صدیقی!

با تاسف اطلاع گرفتم که الحاج مریم صدیقی جهان فانی را پدرود گفته اند، بدین وسیله تسلیت خویش را برای فامیل محترم صدیقی و متباقی دوستانش عرض نموده وخودرا در غم واندوه شان شریک میدانم ، مریم صدیق همکار خوب برای تمام کارمندان رادیو تلویزیون ملی بودند ، خداوند روحش را شاد و آرامیش ابدب نصیبش گرداند. با حرمت ماریا دارو
*******
ا ظهار تسلیت

تسلیت نامه بشیر دژم واعضای خانواده از آلمان؛
با اظهار تاثرات عمیق وجانکاه خبر وفات مرحومه بی بی حاجی  مریم صدیقی را که در گذشته یکی از کارمندان با تجربه  وسابقه دار  رادیوتلویزیون افغانستان بودند و در عرصه کاری شان مصدر خدمات شایانی گردیده بودند وسالهایی طولانی در شرایط دشواری در خدمت کشور عزیزش بود ما را تکان داد ونهایت متاثر شدیم
خانواده ما در حالیکه درین اندوه بزرگ خانوادهء محترم صدیقی به خصوص همکار ان گرانقدر من محترمان خواجه خلیل الله صدیقی وخواجه صاحب نصرالله  صدیقی وسایر بازمانده شان خود را شریک وهمدرد می داند از خداوند متعال برای مرحومه اجر جلیل وبرای کلیه بازمانده گان  واقارب ودوستان شان صبر جمیل خواسته وبرای بی بی حاجی مرحوم طلب مغفرت می نمایند ،
از آنجاییکه مراسم عزاداری وفاتحه در روز اول هفته دایر میگردد با تاسف فراوان که امکان اشتراک حضوری را نداریم  به خصوص ازین بابت نزد فامیل محترم شرمنده ولطفاً معذور دارید
اما در اندوه بزرگ خانوادهء شما خود را شریک دانسته برای شان دوعا  وبه شما بار دیگر عرض تسلیت می نماییم
امیدواریم قبول گردد
با تقدیم احترامات به همه اقارب ودوستان مرحومی

سنگسار گاه عشق

سگناردو دلباخته در ولایت کندز
زن در ادوار مختلف تاریخ، کشورهای مختلف و ادیان مختلف از ویژه گی های خاص برخورد داربوده اند. زن تکمیل کننده بشیرت است، زن محبت وعشق است، نغمه و سرود زندگانیست، زن شریک غمها وشادمانی وهمسر زندگی است، زن عاطفه است. اما متاسفانه جنگها وعوامل جنگ، اخلاق وآداب اجتماعی وبالاخره فرهنگ سنتی خانمها را درتنگنای اقتصادی، روحی وپابندی به فرهنگ سنتی و تنگ دستی اقتصادی قرارداده است ودرافغانستان خانمها درشدید ترین شنکجه، جبر زمان قراردارند. گرچه تاریخ برگشت نمیکند مگرمتاسفانه قانون جهالت وبربریت در قرن بیست ویکم که بشیریت ازنظرعلمی به رشد نهایت خود رسیده است، درکشورما بر گشت نموده است. آسمان، ماه، ستاره ریختن خون بیگناهان را شاهد است. قمیت انسان درکشور جنگ زده بهای چندانی دارد بخصوص زنان وجوانان .
آنانیکه به حیات انسان احترام قائل نیستند، اصلاٌ به دین ومذهب خویش متعقد نیستند، درهیچ مذهب کشتن انسان مجاز قانونی ندارد، مگربربریت عصرعرب که دختران شان را زنده بگورمیکردند…بخاطرمنافع اقتصادی ازپسران شان حمایت میکردند. اگرجهالان و سیه دلان به عشق اعتقاد ندارد پس عشق های اتشین که امروز بزرگترین فیلمها اززندگی تراژیدی وعشق شیرین، جان باختن عاشق ومعشوق درپای همدگر، در جهان ساخته شده است، ازکجا پدید آمد؟ . عرب….سرزمین که گویا خاک آن مقدس است. بلی قیس ولیلا، شیرین وفرهاد ویوسف وذلیخا …که خود معترفیند گویا عشق یوسف و ذلیخا مقدس بود است، ازکجا واز کدام مذهب پدید آمد. انسانیت مقدس است، رویش انسانی وانسان دوستی مقدس است وعشق صدیقه وخیام مقدس است. هرگاه طالبان خودرا طالب علم روحانیت میدانند، ونفس شان رااز گناه دنیا “عشق” منزه میدانند، سوال ایجاد میشود چرا خود شان ازرقصیدن زن، وبچه های نوبالغ لذت میبرند. هرگاه آنها ازقدسیت پاسبانی میدارند پس چرا برای تربیه یکتعداد اطفال که آنها را شستشوی مغزی میدارند، برای قضاوت فردا ساطورقصابی را بدست شان میسپارند تا مردم را مانع عشق شوند، برای رفع خستگی شان دختران مردم رااختطاف میدارند ودر میدان میرقصانند. در فتنه باراز امروز افغانستان هرگاه فردی بخاطرانسان وانسانیت زبان بازنماید، جهالان سرش را میبرند، تاریخ شاهد همچو وقایع است. سنگسارفجیح ترین نوع قتل بشمارمیرود. آنها که مریض اند ازکشتار انسان لذت میبرند وازشکنجه وزجرانسان روح حیوانی شانرا شاد میسازند، این نوع کشتارهای عصر بربریت را تقویت مینمانید. شما درفیلم سنگسار صدیقه وخیام یک جوان حیوان صفت را میبنید که باکرتی سبزو ماشی “عسکری” ملبس است دوسنگرا چنان بااشتیاق به هم مکوبد گه گویا اگر اولین سنگرا برسرصدیقه کوفت، دروازه فردوس اول بر روی او بازخواهد شد. مطمین باشید که تاریخ این وقایع وحشایانه را فراموش نخواهد کرد، صدیقه وخیام لیلا ومجنون آیند درسرزمین افغانستان خواهند بود تا برای عبرت نسل های آینده، قربانی جان شیرین وعشق سوزین ” صدیقه وخیام” درروی پرده سینما بنمایش گذاشته شود…جنایت، انسان کشی و قصاوت قلب سیه رویان بی پرده آشکارمیگردد. آنهایکه دم ازعدالت و انصاف میزنند، برای سنگسار فتوا صادرمیکنند خود درچه کثافت دنیاعرق اند. آنها کسانی اند که از خدا شناسی، عدالت اگاهی ندارند، خود گمرا کنند دیگراند، جهالت، را حکم شریعیت جا میزنند، برخدا وکتاب مقدسش تهمت می بندند، شیاطین بیش نیستند. کله کویر شان منحصر به عصر بربریت است، بیخبرازآنکه درقرن بیست ویکم انسان با تکامل نهایت عقل وعلم رسیده اند، اعمال وحشیانه آنها پنهان نمیگذارند. خواننده عزیز! شخصی بنام زبیح الله که خودرا سخنگوی جغد طالب مینامد دریک مصاحبه تلفونی ازاجرای سنگسار وحکم اجرای ” فتوا” دفاع نموده میگوید{ هرکس که اسلام را میشناسد میداند که سنگساردر قرآن وشرع اسلام است، بعضها تطبیق شرعیت راغیر انسانی میدانند با این قضاوت شان به پیغمبر اسلام اهانت میکنند.} شما را به تماشای چند فیلم کوتاه دعوت مینمایم، به آنهایکه قربانی فتواها شده اند، ازرنجها، شکنجه های گوناگون شان سخن میگویند، گوش دهید و قضاوت کنید آیا اندوختن علم نیزخلاف شرعیت است؟ . درحالیکه درقرآن کریم آموختن علم اولین پیام حضرت جبرائیل “ع” برای پیامبر اسلام بوده و رکن اول انسانیت شمرده شده است. در فیلم بعدی شما اجرای سنگسار صدیقه وخیام را در ولایت کندز تماشا مینمایدکه ملا حکم سنگسار صادرمینماید. درحالیکه کشورهای جهان حکم و تطبیق اعدام راازقانون کشور شان حذف کرده اند. مگردرکشورهای اسلامی خلاف شرعیت اسلام اعدام ها بطور وحشیانه اجرا میگردد. فروش دختران وپسران نوبالغ، وازدواج اجباری دخترنا بالغ که ملا مفتخرانه عقد اطفال را با مردان بزرگ میبندد، چیزی ازشرعیت میداند ؟. فیلم بعدی را تماشاه کنید در فابریکه طالب سازی دختررا درمیدان میرقصانند. آیا رقصاندن یکزن دربرابرمردان در شرعیت نوشته شده است؟. اندختن علم، عشق پاک، زوج وزوجه شدن انسانی را خلاف شرعیت میدانند، اما بچه رقصاندن، زن رقصاندن، تجاوزبرزنان وعقد طفلان برمردان بزرگ سال، موافق به احکام شرعیت است؟. پس جناب سخنگو درکدام جای قران تجاوز، رقصیدن دختر وپسر نا بالغ، عقد دخترک چهارساله چون، گلسوم، وصدها طفل دیگر را مطالعه نموده است که دیگران نخوانده اند. این توهستی که به شرعیت وحضرت پیغمبراسلام اهانت میکنی یا دیگران …شما نمیتوانید شرعیت را برمرام خویش تعبیرنمایند. دیگران از قرآن کریم وشرعیت محمدی آگاهی بیشتر دارند.

< a href='http://mariadaro.com/?attachment_id=675' rel='attachment wp-att-675'>watch
watch hcn,h[ ck ازدواج دختر 12 ساله
watch ‘,گوش بردن زن افغان
watch زن برای رقصاندن

تقبیح عمل جنایت کارانه تیزاب پاشی بروی نویسنده معروف

رازق مامون
تقبیح جنایت
رازق مامون گرامی

مامون ارجمند را هیچگاه ندیده ام اما با او آنقدر آشنا هستم، فکرمیکنم درجوارخانه او سالها زندگی کرده ام. بلی خانه ایکه پرازلطف وصفاست، من آن خانه را دقیق میشناسم .شفافیت آن خانه “دل” خانه دل تاریک بینان را تاریک ترمیسازد. مامون عزیز نمیدانم کدام خبیث میخواهد خانه دل ترا ویران کند، آیا خدایی درآن سرزمین وجوددارد، خدایی که طرفدار افراد چون تو که قلمت فریاد دل مردم است، باشد ؟ ذهنت در کاوش حقایت است، روحت در فراز قله ها در پرواز است تا زیرکانه سیا وسپید را ازهم جدا نماید.
هر گاه بخواهند، قلم مامون را بخشکانند، قلب پاک او وذهن کاوشگر او مخشوش ومکدر سازند، نمیتوانند . آثارت فریاد سوزناک سینه مردم است که از نیش قلمت تراوش کرده است. فرهنگ کش های حرفوی هجولانه دست وپا میزنند تا قلم بدستان رااذیت بدارند دانش اموزان رااز رفتن به جایگاهی علم مانع شوند تاجهالت شان برهرکوچه وپس کوچه کشور ویران سایه افگند، و اروای خبیثه شان برروح وروان مردم حاکم باشد. اما نمیدانند که صدای مردم مظلوم افغانستان باتوست واین صدا ها، فریاد میشوند، طوفانی میشوند و روزی چون سیلاب سرکش، فرهنگ کشان فرعونی را غرق خواهد ساخت. آنها ازرسیدن آن روز درهراسند. مگردور نیست، آن روزی خواهد رسید. ریختن تیزاب بروی ژورنالسیتان ، دانش آموزان، ریختن تیزاب داغ آهی خلق الله در وروی سیاه خودشان است. صحت عاجل برایت آرزو دارم.
فوتو از سایت فردا و سایت همایون کاپی شده است.
لطفاٌ در خط آبی کلیک نماید وخبر تکان دهنده را بشنوید
کاپی از این سایت با نشانی سایت مانع نیست
watch mamon

تصویر شهید سید حامد نوری با همکارانش

در این تصویر سید حامید نوری با احمد شاه حمیدی، ماریا دارو ومیرزا محمد نوری در شهر فرانکفورت المان در ماه اپریل گرفته شده ،مشاهده میکند.

درباره قتل سید حامد نوری

با تاسف در ماه مبارک رمضان انسان شریف وباقضلیت بی رحمانه بقتل رسید.
سید حامد نوری در عمر پنجاه سالگی قرار داست وی از مدت بیشتر از بیست سال دربخش های خبری رادیو وتلویزیون ملی افغانستان فعالیت نطاقی داشت. همچنان عضو فعال اتحادیه ژورنالیستان بود و به صفت معاون آن اتحادیه ایفای وظیفه مینمود.
نوری به حیث آموزگار درمرکز تربیه ژورنالستان بنام “نارون ” در شهر کابل مصروف تربیه نطاقان وخبرنگاران جوان برای سایر رسانه جمعی کشور بود.
نوری درشهر کابل در مصوون ترین ساحه یعنی بلاک 54 مکروبیان اول زندگی مینمود، درمقابل بلاک 52 بقتل رسید.
قتل ژورنالستان از 2002 تا اکنون ادامه دارد. زیرا دولت هیچگونه اقدام جدی در باره قتل فرهنگیان نه نموده است.
در طی چند سال ما شاهد قتل شیما راضایی، ذکیه ذکی، شکیبا سانگه اموج، اجمل نقشبندی، سلطان سادی واکنون سید حامد نوری بوده ایم. درباره قتل های ذکر شده هیچ عمل کرد دولت ازطرف دولت دیده نشده است.
جنایتکارن سیاه دل یک درخت برومند فرهنگ را قطع و در ماه مبارک رمضان خانواده نوری وتمام فررهنگیان کشور را به سوگ او فرا خواندند.
او را بعد از چندین سال در ماه اپریل سال روان در شهر فرانکفورت المان ملاقات نمودم. وی برای نسل جوان و ژورلیستان آینده کشور آرزو های بزرگ داشت ، اما باتاسف آن درخت پرشگوفه وپرآرزو با دستان سیه سیاه دلان وحشیانه وبی رحمانه بقتل رسید.
امروزط که روز عید فطر را مسلمانان جهان تجلیل میدارند ، بدبختانه در کشور ما عیدی وجود ندارد، جز ماتم قتل های بیرحمانه مانند قتل نوری که فرزندان ،همسر وخانواده در ماتم نشسته اند.
من بحیث همکار دیرین او خود را به غم آن انسان ادیب و ژورنالیست فعال شریک میدانم. برای وی بهشت برین استدعا نموده به فامیلش صبر از خداو ند میخواهم .

شکایت از دل تنگ زندان

انسانها از نعمیت که به اختیار دارند شکر گذاری نمیدارند، وگرنه کیست که نداند عصمت ملکوتی سپیده دم را، زمزمه جادویی چشمه سار طبعیت را، لذت نسیم پیام آورسحر را،غروب خونبار شام را،نغمه شبآهنگ در دل کوچه باغهای خاموش را ، لذت خسته گیهای کارطاقت فرسای روز را، تب تن بیمار عاشق که از عشق معشوق میسوزد،نعمیت پایکوبی شب را،لخند مهتاب از لابلای شاخسارسپیدار بروری انسان را، چهچه ببللان در طبعیت پرصفا را، معنی راز زیبایی نهفته در طبیعت را، لبخند کودک معصوم خانواده راکه هرصبح سزاوار-والیدین است، لذت محبت دوست،رفیق واعضای خانواد ه را غُرش نافرمان دل آسمان را که اشکش را بدامن طبعیت میریزد خاموشی دشتها را که فارغ از تیر اندازی انسانها در سکوت فرو رفته اند وهزاران –هزار نعمیت دست ناخوردیی طبیعت را که هنوز دست هیولای قدرتمندان بدان نرسیده، جای آن دارد که شکر نعمات بداریم مگر اسنان ها آنفدر غافل اند که جذ بتو …بلی بتو ای خانه متروک، تنگ وسیاه بتو می اندیشند، توجه قدرت مندان جهان را بخود جلب گردی……

شرق وغرب ،شمال وجنوب هرگوشه طبیعت این نعمت خداداد فراوان است که بخاطر آرامش انسان ها باید بکار برود، مگرنی …..جذ بتو می اندیشند …تو چه داری که در این دل تنگت همه را چاه داده ای …. برای تو تفاوت بین خائین ،صادق ، دزد، رهزن، دانشمند وغول زنجیری همه یکسان است ؟ آیا از این همه افراد را که در آغوش تنگت می کشی عبرت نمیگیری؟

آیا میدانی که رادمردان وشیر زنان جهان که از عالی ترین صفات برخوردار اند دل سیاه ترا زیارت کرده اند؟

میدانم …بلی میدانم که تو هم بیک مصائب ضرورت داری….. تو هم از سکوت خسته شدی ومیخواهی که آه وفریاد بی گناه و با گناه را داوری کنی .

ای قفص سنگی پنجره هایت را چو ن دل من تنگ ساخته اند

ای قفص ننگین از لابلای سنگ وگلت بوی ادامی زاد میاید

بلی بوی بی گناهی بی گناهان…. بی گناهان چون من در دامن تنگ تو جاگزیده بودند

بوی خون شان وبوی تن آزرده وزخمی شان که از دست ظالمان شلاق خوردند زیرا شبها را دردل تنگ تو سپری کردند تو شاهد عینی تمام شکنجه های شان هستی

ای قفص سنگی طول وعرض ترا اندازه کردند ای کاش به اندازه کوچکی تو با همه محاسبه میشد…. مگر تعداد شلاق واندازه زجر از اندازه حجم تو اضافه تر بوده است.

تو شاهد نفس های واپسین بی گناهان و وشاهد نجوا های شان بودی بی گناهان که به زور وظلم بدامن تو پناه جستند.

تو شاهد آناهی هستی که با بی گناه دامن ترا گرفتند و دوباره ترکت گفتند، گویا به فامیل شان پیوسته اند، مگرنه به فامیل نپیوستند واز تو هم جدا شدند، تو شاهد اخرین نجوا های شان بودی .

مگر ظالمان ترا هیچ وقت تنها نگذاشتند بی گناه دگری بتو پنا ه دادند وگوش تو از ناله دلگیر دگری نوازش یافت، گرچه نجوا ها برای تو یکنواخت گردیده است.

توهم قضاوت کرده نمی توانی که کدامین بی گناه است …..مگر توشاهید این یاد گار ها هستی که همه برایت با خون انگشتان شان ….با زغال برایت یاد گار نوشتند….

هر ظالمی که به قدرت رسید اول بتو فکر کرد و ترا تنها نگذاشت و بتو رفیق وهمدم آورد تا برایت ترانه غم سر کند و ترا مصروف نگهداشت.

زیرا تو یگانه راه نجات ظالمان از اندیشه ترقی خواهان واز عدالت جویان بر بی عدالتی هستی.

توتکیه گاه ظالمان و مونس مظلومان هستی، از تو میخواهم که بی وفا مباش و

مظلو مان را از دامنت مران که به ابدیت می پیوندند.

کابل،عقرب 1357 -ش

عروسی گدی


به یقین هر زن ودختر افغان از گدی بازی ایام کودکی خویش زیاد لذت برده اند ونشاد ان خاطره ها را بخاطر دارند، گدی ها زیبا بودند مگر نفس نداشتند زیرا قدرت نفس بدست کیسیست که تمام بشیریت وزنده جان های روی زمین را حیات بخشیده است هر گاه این طلسم بدست بشر میبود که برای تمام جامدات قوه بیان وتحرک میدادند چه جنایات را در قبال میداشت گلثومه

شکر الحمدالله که چنین نیست

مگر با آنهم زمانه تغیر کرده است.

پول وجهالات گدی های جاندار را اسیر میسازد، به تصویر گدی زیبا بنام گلثومه دقت نماید

که چه داستان غم انگیز وتلخ ازخدایان روی زمین دارد.

یک وحشی جنگ سالار پدرش رابقتل رسانید.

شرایط جنگ، عقب مانی جامعه اجازه کار برای مادرش نداد.

مرد خود خواه ومغروری دیگری مادرش را عقد نمود.

چون او از جنس لطیف زن بود بنام نان خور اضافی آن پندک گل را ازساقه اش (مادرش) نا جوانان مردانه قطع و جدا کرد وچون متاع بی ارزش برسربازار بفروش رسانید، هر گاه بچه میبود برای مزدوری شاید پدر اندرش او از خانه نمی راند.

یک مرد خر پول این کودک معصوم را که از دهنش بوی شیر میآمد در بدل پول درعقد پسر سی ساله خود دراورد ودر خدمت خانواده خویش قرارش داد.

گلثومه نازنین که صرفآ چهارمین بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود از عشق، شهوت وتمایل جنسی بی خبر بود، بی خبر ازهمه چیز، در سن وسال گدی بازی خویش قرار داشت.

مگر نمیدانست که جسم نظیف، کوچکش مورد تجاوز قرار میگیرید ومرد سی ساله بنام شوهراو را به پول خریداری نموده است یعنی او زن خانه میشود و در خدمت خانواده چند نفری، مانند برده قرار میگیرد ولت وکوب میگردد شاقه ترین کار که از توان بزرگان بالاتر است انجام میدهد و شب در دهلیزاستراحت میکند بخاطرچی؟ ….. صرفآ بخاطر ” یک لقمه نان”.

ببینید که درسرنوشت این نازنین چه دستهای کثیف بازی نموده است.

انانکه مرتکب چنین جنایت گردیدند کسانی اند که فریاد اسلام ازگلوی کثیف شان برمیآید وهرپنج وقت در صف اول نماز گذاران قرار دارند.

با استفاده از نام مذهب مردم را- اغوا میدارند، تا اعمال غیر انسانی افشا نگردد.

مشکل اصلی نداشتن سواد و ندانستن اساسات علمی مذهب در جامعه است زیرا مذهب بشکل کورکورانه درکشور (90)فیصد بیسواد ما مورد قبول قرارگرفته است و نتیجه چنین میشود.

هر گاه مذهب وسیاست را مورد برسی قراربدهیم مانند دو مایشین کنترولیست که برای اجرای مقاصد شوم یکعده بکار میرود.

توسط آن مردم تحت اداره وکنترول زورمندان جاهل قرار میگیرند ومخصوصآ مردم عوام که از سواد بهرمند نیستند وخدا شناسی از طریق مطالعه علمی تتبع نکردند، صرفآ از زبان آخند های فروخته شده قبول، شستو شوی مغزی میشوند.

سیاست کتب خدایان روی زمین است که بالای مردم تحمیل میگردد بعضآ بنام دموکراسی وبعضآ بنام سوته کراسی مردم را پیش میاندازند وقوانین خود ساخته شان را برای تابعیت مردم از آن به زور در جامعه جاری میسازند مگر در همین قانون د نیایی نیز برای سن وسال ازدواج بشکل نمایشی فقره- ای وجود دارد .

مذهب عقیده شخصی ومربوط به وجدان هرفرداست و پیروی ازکتب آسمانی میباشد که مردم بدان متعقد اند زیرا در همه ادیان، بشر برای هم زیستی مسالمت آمیز، احترام بمقام انسان، عاری از ظلم و تعصب دعوت بعمل امده است، در هرچهار کتاب آسمانی چنین حکم مبنی برعقد نکاح ظالمانه طفل معصموم چهارساله وجوندارد.

ملا ، آخند و مولوی که مرتکب این جنایت گردیده است باید مجازات گردد اما نه ….نمیشوند.

زیرا در تمام کشور ها بخاطر دوام قدرت وادامه اندیشه های قدرت مندان وزروگویان مذهب وسیله دفاع از اعمال غیر انسانی (کشت وکشتار بی گناهان) ، فریب مردم عوام، دوام قدرت دولتی و سیاسی بشکل ماشین کنترول بکار برده شده است.

چنانچه هم اکنون و دوره های قبل در کشور ما چنین بوده است.

این نوع سو استفاده تنها در کشور ما نیست، بلکه در تمام کشور های مترقی و غیر مترقی ازعقاید مردم بخاطر بدست اوردن قدرت سیاسی استفاده گردیده وآنچه خلاف مذهب بوده عمل کرده اند کسب دانش علمی مذهبی در انحصار یکعده استفاده جویان قرار داشته است که با رژیم برسر اقتدار در زد وبند میبا شند.

اما درکشورهای مترقی مردم ازحداقل سواد بر خوردار اند با وجود ممانعت ها سطح دانش مذهبی خود را بلند میبرند تا جلو استفاده ملا واخند را سد گردند، چنانچه در امریکا در سال 2004 میلادی مردم پرده از روی جنایت هم جنس بازی ملا های کلیسا برداشتند.

دولت ها در تقویه اصول علمی واساسی مذهب وعقیده کمال بخرچ نمیدهند زیر از دانش مردم در هراس اند و میخواهند آنچه فرموده ملا ومولوی گماشته شده شان باشد در جامعه تطبیق گردد.

داستان گلثومه، طفل چهار ساله که عروسی گدی نموده است در هیچ کشور وهیچ مذهب چنین نبوده ” یک شهکار افغانی” است، نمونه از هزاران استفاده جوی ازدین مبین اسلام بخاطر پوشاندن عیوب زشت مردان قسی القلب میباشد.

گلثومه تا یازده سالگی که بهترین دوره نشاد کودکان است با زندگی مبارزه نمود.

هرگاه مادر گلثونه دست وپایش با زنجیر سنت عقب مانده بسته نمیبود و اندک آگاهی از دین

مبین اسلام میداشت واز خود دفاع کرده میتوانست ، تن با ازدواج طفل معصومش نمیداد

واز ابتدا طفلش را نظر به مشکل که داشت به هم چون مرجع تسلیم میکرد.

این طفل معصوم نسبت عدم مقاومت جسمی که قادر به اجرای کار های شاقه نبود ، هر روز توسط اعضای فامیل شوهر لت وکوب می گردید، موکننک میشد، با چوب و سیم برق مثل حیوان لت می خورد، وجود نازکش با اشیای فلزی داغ، سوختانده میشد وسرانجام اخطار کشتن از طرف خسرش نسبت مفقودی یک ساعت بند دستی زنانه، او را محبور به فرار از زندان شوهرداری نمود، شب را در زیر یک موتر تکسی در سرک سپری کرد وفراد همان تکسی دریور او را به پولیس ولایت مربوط تسلیم نمود.

گلثومه طی مصاحبه های رادیویی شرح زندگی تلخ خود را به زبان خود بیان کرده است که هر اسنان سنگ دل با شیندن آن به گریه میآید، او فعلا دریک یتیم خانه در ولایت کابل با اندک محبت تحت نظارت کمیسون حقوق بشر بسر میبرد.

فروش زنان ودختران معصوم از جمله میراث شوم ، مرد سالاریست که گلوی زنان و کودکان نازنین ما را می فشارد.

چه خوب است که بخاطر نجات هم چون انسا نهای مظلوم دست بقلم ببریم و واقعیت های تلخ زندگی هزاران زن افغان را بنویسیم تا عبرت برای دیگران گردد، اعمال زشت پدران وشوهران ویا برادران شان افشا و با عث نجات یک انسان شویم.

زنان مظلوم را قبل ازآنکه بدبختی دامن گیر شان گردد نجات بدهیم چنانچه چندی قبل یک مرد افغان در پشاور پاکستان دختر نه ساله اش را در بدل مبلغ پنجصد دالر امریکایی برای مرد شصت ساله بفروش رسانید اما به کمک افراد قلم بدست جنایت آن پدرسنگدل افشا، موضوع به کمسیون حقوق بشر رسید، دخترک نه ساله از ماجرای سرنوشت چون گلثومه چهارساله نجات داده شد.

خواننده عزیز شما را به تماشای فوتو های ذیل که جنایت انسان جاهل را بالای طفل معصوم که مثل اولاد خانواده شان حساب میشد جلب میدارم.

گلثومه با داغ های از جنایت انسان در بدن نازکش

بمناسبت دهمین سالگرد وفات استاد محمد دین ژواک

از انجایکه مقدس ترین وظایف بشری ،ترقی دادن قدرت فهم وادراک وترغیب مردم به دوست داشتن قضلیت است .

احترام به نویسنده واجب میگردد

نویسندگان حقیقی وصدیق کسانی هستند که تاریکی های جهل را از فضای انسانیت می زدایند ، سختی ها وتلخی ها جامعه را با افکار حکیمانه اصلاح میدارند با اندیشه های بدیع وتعبیرات لطیف احساسات پاک را بیدار میسازند ورایت فضیلت را برا فراز اجتماعات به اهتزار در می اوردند .

نویسندگان بزرگ ، جامعه انسانی را از غبار تیره اندوه منزه میسازند ،حوزه ادمیت را بسوی روشنائی علم رهبری می کنند اهل بشر را به نیکی تشویق واز بدی تحذیر میدهند ،دایره افکار بشر را وسعت داده ،برای کسب بزرگی وافتخارات هیجانات سود مند در خوانندگان اثار خویش ایجاد میکنند وخواننده را برفضیلت وکمال رهنمون میشوند .

شاعرکیست

شاعر کسیست که به پایه کمال و،فیضلت علم رسیده است ، روح وروانش عاری از همه غبار اندوه ،کینه وخشنونت گردیده وبه یک کتله نور مبدل گردیده است ابن کتله نور یخبندان اندوه دیگران را ذوب مینماید بخاطر تبخیر غبار آرزدگی ها زلال ترین احساس درونی خود را چون اهنگ زمزمه میکنند خواننده تبخیر از اندوه خودرا در در لطافت کلمات شیرین شعر می بابد شعر احساس وانگیزه درون شاعر است که از نا رضای های جامعه ،بی عدالتی های اجتماعی وعدم تواضوع بشری بریکدیگر است ویا به عباره دیگر احساس وتبخیر درونی شاعر از دیدن مناظر پاک .منزه طبیعت سرچشمه میگیرد وبدیگران انتقال میدهند .

پس نویسند ه وشاعر ،استاد ورهنما افراد صدیق جامعه بشری هستند که خوشبختانه استاد ،علامه محمد دین ژواک یکی از انچمله فرزندان صدیق سر زمین ما بودند

استاد محمد دین ژواک یاران خود را از اشعه نور فضیلت خود در طول زندگانی شان منور ساخته است .

استاد ژواک در طول زندگی فقیرانه مگر با غرور وفضیلت زیست

بنده که افتخار چشیدن نمک سفره ان فقیر مرد بزرگ را داشتم از از اندیشه خلایق ان پدر بزرگوار کسب فیض نموده ام بپاس حرمت ان بزرگ مرد فقط میخواهم ابراز عقیده بنمایم که راه ژواک راه حقیقت ،پهریزگاری ، تواضع وشکسته نفسی بوده است مبارزه پیگیر او از زمان ویش زلمیان تا زمان که دیده از جهان بست با همان صفا وصداقت ادامه داشت راه او صداقت وعشق به انسان واندیشه مترقی بود ایکاش انسان های زیادی از ان جاده صداقت ،اخلاق وفیضلت عبور نمایند.

ژواک علم میارزه برحقش را همیشه در اهتزاز نگهداشت وبخاطر گرامی داشت عقیده خود ،حفظ شرافت ونجابت خود هیچگاه به هیچ آستان سرتسلیم فرود نیاورد مردانه وبا غرور در کاشانه فقیرانه اش زیست وفیضلت ،غرور وپای مردی را به خانواده خود انتقال داد

اکنون استاد ژواک در جمع مانیست مگر شمع های مشتعل شده او در جامعه که از استا د کسب علم کرده اند وپنج ژواک عزیزش را در کنار خویش داریم آنها راه او را تعقیب مینمایند ومایه افتخار جامعه ما میباشند .

روح ژواک شاد باد وماندگانش سرفراز