
چون مرغ بی قرارم من چمن گم کرده را مانم
اسیر دام صیادم وطن گم کرده را مانم
مخا از من که بنمایم سرود تازه یی انشا
که عمری شد که من شعر و سخن گم کرده را مانم
ادامه خواندن وطن گم کرده : شعر از استاد محمد اسحق ثنا
چون مرغ بی قرارم من چمن گم کرده را مانم
اسیر دام صیادم وطن گم کرده را مانم
مخا از من که بنمایم سرود تازه یی انشا
که عمری شد که من شعر و سخن گم کرده را مانم
ادامه خواندن وطن گم کرده : شعر از استاد محمد اسحق ثنا
وقتيكه دلهاى باخته مونس ترانه هاى عاشقانه ميشود و زمزمه شاعرانه بر درد مندان هجران مرحم ميگذارد، از دلى شورى بپاه ميخيزد و ازهر زبانى سرودى. از هر دهكده و مزرعه اين ترانه ها بگوش ميرسد. ترانه هاى كه از سينه هاى سوزان وتب آلود سر ميكشد و تامزرعه ی آسمان كبود نقش ميبندد. در وادى نا محدود دو بيتى هاى عاشقانه وعاميانه هر دلى، به دلبا خته متوسل مى شودكه حكايت آنان سينه به سينه و نسل به نسل به ما مى رسد.
ادامه خواندن تقریظ محترم نذیر احمد برمجموعه سروده های سوزان داکتر فیض الله ایماق
عجب مهر و محبت بود سابق در دیار ما
عجب عشق و صفایی بود در دشت و کنار ما
چو بادام دو مغز بودیم در پهلوی همدیگر
گل یک باغ بودیم و صداقت بود شعار ما
ادامه خواندن عجب مهر ومحبت بود : نجیب «حبیب »فاریابی
در ادامه
و همچنان از لا بلای اشعار اش پیدا کرد که اجداد او در گذشته در ده بید ثمرقند زیست داشتند بعدن به کابل مهاجرت کردن میگوید که شهرتم باشد اگر چی عشقری کابلی از بخارا شریف اجداد من است در سال (۱۲۷۶)ه خورشیدی پدری خود را از دست داد سه سال بعد برادری بزرگش غلام جیلانی وفات یافت هنوز باری گران این غم بر شانه های کوچک اش سنگینی می نمود روزگار باز هم سایه سیاه مهیبش رابر روی وی افگنده و مادرش را ، که مهربان ترین و ارزشمند ترين طلیعه زنده گانی وی به شمار میرفت در سال (۱۲۸۰)ه خورشیدی از وی ربود . و آغوش پر عطوفت و مهر انگیزیش را خاک تیره گور از کودک بیچاره دريغ داشت بدین ترتیب تنهایی و بد بختی زندهگی صوفی را مملو ساخت مرگ مادرش باعث شد که از ساحه معارف کنار رود از تحصیل بیشتر و بهتر باز ماند صرف قرآن مجید کتوب پنج گنج ، بوستان ، و گلستان سعدی ، انوری سهیلی و چند تای دیگر را در مسجد فرا گرفت از نوشتن بهره نبرد چنانکه میگوید
به مسجد شامل تعلیم گشتم
به درس خویش تنظیم گشتم
ادامه خواندن اشعار و تخلص ؛ عشقری : ارسالی عبدالاحد صدیقی
خرمن شوقم درون سینه سوخت
کشتزار زحمت دیرینه سوخت
خواستم بر بام شوکت پا نهم
دست تا بر زینه بردم، زینه سوخت
ادامه خواندن سوختن؛ شعراز : مسعود زراب
یارب شنوا کن دمی گوش کر ما
وا کن به طریقی که بیند بصر ما
همسایه کند خدعه و نیرنگ، جهان هم
کوبد به انگشت ملامت به سر ما
ادامه خواندن گهر گمشده : سلطان محمود غیاثی
مولانا جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد بن حسين الخطيبي معروف به مولوي رومی فرزند سلطان العلما بهاءالدين بود كه از مادر خوارزمشاهي در بلخ در سال 604 هـ .ق چشم به جهان گشوده است و درآوان كودكي همراه پدرش به آسياي صغير رفته، در شهر قونيه در محيط سلجوقي زيسته است و همانجا در سال 672 هـ .ق فوت كرده است.
متأسفانه آنچه از مولوي بلخي به زبان مادري او به روزگاران به ما رسيده است، اندك است.
مولوي رومي از نخستين شاعران تركيگوي آسياي صغير در آوان فراگيري اسلام در آن سرزمين نيز به شمار ميرود. مرحوم نهاد سامي بانارلي تأكيد ميكند كه:
جلال الدين رومي نخستين كسي است كه در آسياي صغير از او ديوان تركي بر جاي مانده است».
ادامه خواندن سیری در اشعار تركى مولانا جلال الدین محمد بلخی( رح) : دکتور فیض الله ایماق
امشب بیا وزین شب زیبا (سخن بگو)۱
از صبح پر سعادت فردا سخن بگو
امشب ز سینه دشمنی و کینه کن برون
از قلب های صاف و مصفا سخن بگو
ادامه خواندن یلدا؛ شعر از : استاد محمد اسحق ثنا
اگر گردش روزگار را به دید حیرت بنگریم دفتر زندگی آبستن حکایات تلخ و شیرین و رویداد های ناگوار هستی است. تا آگاهی که خورشید از مشرق طلوع و در مغرب غروب نماید تا آنگاهی که روز به شب و شب به روز چیره گردد ادامه دارد.
آنها که کهن شدن و اینها که نو اند
هر کس به مراد خویش یک یک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند .
اما خوشبخت آنانی که با دست آورد نیکی و انجام کار سودمندی برای بشریت خود را شهره آفاق ساخته اند و در حقیقت نمرده بلکه جاویدانه گشته اند:
مرد نمیرد به مرگ از او نام جست
نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست.
ادامه خواندن نگاهی به زندگی نامه و آثار شاد روان صوفی عشقری : ارسالی خواجه عبدالاحد صدیقی
ما درین آشفته بازار گنج ها گم کرده ایم
شور هر ویرانه را در زیر پا گم کرده ایم
نخل بادام دو مغز بودیم در باغ جهان
سوختیم نخل محبت را صفا گم کرده ایم
ادامه خواندن گنج ها گم کرده ایم ؛ شعر از : نجیب حبیب «فاریابی»
سر تا پای جانم در گرفته
لب ها و دهانم در گرفته
ز تفت آتشی افتاده در جان
تمام استخوانم در گرفته
ادامه خواندن تعصب ؛ شعراز : استادمحمد اسحاق ثنا
نسلی که مرگ را به تماشا نشستهایم
صدبار مردهایم و به حاشا نشستهایم
بر دار رفتهایم و به سنگسار ماندهایم
کابوس دیدهایم و به رویا نشستهایم
ادامه خواندن نسلی که مرگ را به تماشا نشسته …:شعراز؛ فاطمه محمدیجوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
ادامه خواندن جوانی شمع ره کردم : شعراز؛ شهریار
به بهانه ی پانزدهمین سالیاد جاودانه شدنِ بیرنگ کوهدامنی ــ سیمای آشنای نقد وشعر و چاپ مجموعه ی” طلوع سبزشگفتن ”
یازدهم دسامبرسال 2007 میلادی ، آفتاب عمریکی ازستاره گان تابناک شعرفارسی درافغانستان غروب کرده است . درین تاریخ ، بیرنگ کوهدامنی ــ شاعرارجمند ” سلام برشقایق ” که با چکامه ها وترانه های سرشارازامید ودادخواهی، همه را به زنده گی و تلاش فرامی خواند، زنده گی را بدرودگفت وجامعه ی فرهنگی مارا برای همیشه داغدار کرد. اوسخنوری بیداردل ودانشوری روشن ضمیر، خوش قلب ، حلیم ومتواضع بود.
ما درکابل همسایه بودیم ــ همسایه های دربه دیوار. روزها وشب های شاد وناشاد زیادی را باهم سرکرده بودیم .اوانسانی بی مدعا بود. قلبی به بزرگی آسمان داشت و بخشش وبزرگواری ومهربانی خصیصه ی اصلی اوبود .
ادامه خواندن عاقلشاه بیرنگ کوهدامنی سرود پرداز روشن ضمیر و بیدار دل : نویسنده ؛ اسماعیل فروغی
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم
کسی را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد
ادامه خواندن شعر عالی از امیر اخوان: ازصحفه سیلمان لمر
ريا در پارسايي كار ما نيست
تشبث در خدايي كار ما نيست
به آدم ها هميشه عشق دارم
ادامه خواندن کارما نیست: شعراز وارث الشعرا نذیر ظفر
این همه آوارهگان را ملک اجدادی کجاست؟
نیست جز ویرانی در آن ملک آبادی کجاست؟
قاصد از روز خوشی هر بار میدادی نوید
سالها بگذشت این امید میدادی کجاست؟
ادامه خواندن آزادی کجاست : شعر از استاد محمد اسحاق ثنا
من از ظلم و ستم از قتل و استبداد بیزارم
هم از بیدادگر دور از وفا و داد بیزارم
ز وحشت میتپد دل در درون سینه از حسرت
من از وحشت گریزان ام من از فریاد بیزارم
ادامه خواندن بیزارم : شعراز استاد محمد اسحاق ثنا
دوکتور اسد الله حبيب در سال 1320 خورشيدی مطابق با 1941 ميلادی در شهرکابل دريک خانواده ی روشنفکر چشم به جهان گشود. وی ايام کودکی و نوجوانی را درآغوش فاميل در شهر ميمنه مرکز ولايت فارياب بسربرد و دوره ی آموزش ابتدايی و متوسط را نيز درليسه ابو عببيد جوزجانی سپری کرد و با کسب نمرات عالی در امتحان کانکور، در سال (1340) شامل دانشکده ی ادبيات دانشگاه کابل گرديد و در سال (1343) از اين دانشکده بدرجه ی لسانس گواهی نامه حاصل کرد.
ادامه خواندن زندگی نامه مختصردکتور اسدالله حبیب : هدایت حبیب
هارون یوسفی شاعر و طنزپرداز شناخته شده کشور یک خبر غم انگیز از مریضی اش در صفحه فیسبوک اش نشر نموده، برایش شفاء عاجل وی ازبارگاه خداوند دعا میکنیم.
سرنوشت
آن دشمن دیرینه و جانی سرطان است
گه در سر و گه در تن و گاهی به «فلان» است
چندیست که مهمان همین دشمن جانم
هرچند که خورد است ولی آفتِ جان است
آوازهی این دردِ مرا هر که شنیدهست
یک عده خوش و عدهی دیگر نگران است
طنزی نسرودیم و دو سطری ننوشتیم
صد راز به لپتاپک این بنده نهان است
من قصهی تلخ غم خود را به که گویم!
«چیزی که عیان است چی حاجت به بیان است»
این دردِ پدر لعنت و این دانهی بی مهر
گویند که حتا به تنِ شاه عمان است
ترسم نه ز مرگ است و نه از روز قیامت
تشویش من از دلهرهی «آمنه جان» است
ادامه خواندن شعر بنام سرنوشت؛ شرح حال مریضی هارون یوسفی طنز پرداز محبوب کشور ماست.خبردار بیگانه بیگانه است
زبیگانه این خانه ویرانه است
https://www.facebook.com/aabid.bahram/videos/3583721068371784

مارها کوچ کنید از وطنم
زهرپاشی نکنید در بدنم
خشمِ من دشنه شده پیشِ خودم
دشنه پنهان شده لای چپنم
تنِ خود را به سلامت ببرید!
ورنه اینجا و نشانی سخنم
ادامه خواندن وطنم ، ای وطنم، ای وطنم! : استاد جاوید فرهادرابعه جان!

به تو مینویسم از فراسوی سده ها، از سرزمین زندگان به خاکدان مردگان. سال دوهزارودوازده است. میسـنجم: نزدیک به هــزاروهفتاد سـال پیش کشـته شـده ای و سـوسـوی شـکوه نامت به نخسـتین پـرونده “قتل ناموسی” گره میخورد.
رابعه! بگذار بگویم مرا با سروده هایت کاری نیست. میدانم نخستین دوشیزه سرودپرداز کشورم هستی. میدانم نامور، پارسا و پرآوازه ای؛ و نیز همزاد زبان مان: فارسی. میدانم آرامگاهت را زنان و مردان نیایشگاه ساخته اند.
باز میگویم به سروده هایت دلبستگی ندارم. آخـر، در سرزمین عشق و دروغ و کشتار هر کس شاعر است. اینجا جنگسالاران هم شعر مینویسند. دوشیزگان گاه در تنگنای سلولها و گاه در پشت دیوارهای گلین کاشانه های روستایی میسرایند. دستگاه رادیو و برنامه ویژه “سرود بانوان” هم داریم. دختران ما از کنار اجاق و دیگدان دزدانه بیرون میروند، با تلفونهای همراه به رادیو زنگ میزنند و نگاشته ها شان را دکلمه میکنند. آنها ازین هنر در دو لایه کار میگیرند: گفتن سخن راست و پوشاندن سخن راست.
ادامه خواندن شادخت و برده « نامه به رابعه بلخی» نگارنده : نوشین ارباب زاده و مترجم دکتور صبورالله سیاه سنگپنجه شور جنون پاره گریبانم کرد
باز سودای کسی بی سرو سامانم کرد
دیده را شام غمت رخصت اشکی دادم
آن قدر ریخت که تن راه طوفانم کرد
ادامه خواندن پنجه جنون : مک الشعرا “قاری عبدالله”
دیگر بهار نارد فصل خزان پیری
گل نشگفد ازین بعد در گلستان پیری
ای وای و ای دریغا درد است و نامرادی
بی حالی است و سستی اینست نشان پیری
ادامه خواندن شکوه : استاد محمد اسحاق ثنا