
یا رب دگر مده به کسى تیره بخت ما
وین روزگار تلخ و شبستان سخت ما
در خارزار و شوره زمین عمر ما گذشت
کفش است پینه پینه و کرباس رخت ما
ادامه خواندن روزگار تلخ : مسعود زراب
یا رب دگر مده به کسى تیره بخت ما
وین روزگار تلخ و شبستان سخت ما
در خارزار و شوره زمین عمر ما گذشت
کفش است پینه پینه و کرباس رخت ما
ادامه خواندن روزگار تلخ : مسعود زراب
با دود از وراى بدن ميشود برون
اين درد ها كه از سر و تن ميشود برون
با نور با جلايش رؤياى زنده گى
از ديده هاى خسته زن ميشود برون
ادامه خواندن با دود از ورای بدن میشود برون ؛شعر زیبا از : پرنیان صدیقیان

– نخستین تجربه های شاعری باختری به دهۀ سی سدۀ گذشتۀ خورشیدی بر میگردد که هنوز دوران کودکی و نوجوانی اوست که سالهای ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۹ را در بر می گیرد. نخستین شعرش را در ده سالهگی در ۱۳۳۱ به استقبال یک غزل بیدل سرود که در روزنامه بیدار چاپ شد. از سروده های این دورۀ شاعر،شعری در «سفالینه یی چند بر پیشخوان بلُورین فردا» نهآمده است.
ادامه خواندن نکته های در پیوند به شعر و شاعری استاد واصف باختری : استاد پرتو نادری
در سینه دل به یاد عزیزان نشسته است
خونیین ز درد حسرت یاران نشسته است
از حادثات کشوری در خون تپیده ام
مردم به گریه زار و پریشان نشسته است
ادامه خواندن داغ لاله : استاد محمد اسحاق ثنا

تاجایی که میاندیشم، در شعر معاصرافغانستان کمترشعری توانسته است که به پیمانۀ شعر « لالۀ آزاد» ابراهیم صفا به این همه شهرت گسترده و تاثیرگذاری بزرگ برسد. گویی این لالۀ آزاد نام دیگر ابراهیم صفا است. اگر هیچ شعر دیگری هم که از این شاعر برجای نمیماند، همین شعر بسنده بود تا نام پرشکوه او را در همه روزگاران پرچم افرازد.
میپندارم که « لالۀ آزاد» در پرورش ذوق ادبی شاعران نسلهای بعد از صفا، به گونۀ مشخص پس از آن که این شعر در مضمون قرائت فارسی، شامل برنامۀ آموزشی معارف افغانستان گردید، تاثیرگذاری قابل توجهی داشته است. تا به یاد می آورم کمتر شاگرد مکتب بود که این شعر را درحافظه نمیداشت.
ادامه خواندن شعر « لالۀ آزاد» ابراهیم صفا : استاد پرتو نادری
م . اسحاق « ثنا »
ریچموند– کانادا
محترم محمد اسحاق ” ثنا “
خواننده گان گرامی !
بی هیچ تردیدی قوام و بقای هر ملت بسته گی به فرهنگ ـ ادب و زبان آن ملت دارد. هرگاه قومی با فرهنگ و زبان و داشته های فرهنگی خویش بیگانه گردد و ارتباط او با گذشته های فرهنگی اعم از شعر ، نظم و نثر و غیره قطع شود ، واضح است که این ملت ، هویت خود را از دست داده ، چون درختی که ریشه بر زمین ندارد و با هجوم تند بادی از جای می برآید و خشک میشود،مضمحل ، پراکنده و نیست و نابود خواهد شد.
خوشا به حال ملتی که چنان دانشمندان، محققان ، پژوهشگران و نویسنده گانی دارد که شب و روز ، در پی رشد فرهنگ ملت خود بوده ، و در بار وری زبان و ادبیات ملت خود است و نمی خواهد داشته های فرهنگی اش به خشکه و چون درخت بی بار نهایتاً از ثمر بماند .
ادامه خواندن نگاهی گذرا برکتاب جدید شگوفه های ادب : داکتر فیض الله ایماق
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است؛ حرام است اینجا
ادامه خواندن نظمی که شیخ سید اسمعیل بلخی در محبس دهمزنگ بتاریخ ۲۸/۱۲/۱۳۳۶ سروده بودند : سیلمان امیر
دیشب به خواب تلخى بسیار گریه کردم
بر خاستم سحرگه، تکرار گریه کردم
دیشب به خواب دیدم کز زنده گی بریدم
در سوگ آرزو ها ناچار گریه کردم
ادامه خواندن خواب شعر زیبا : مسعود زراب
دیریست به غربت ز وطن دور و نشستم
ای وای که زیبا وطنم رفت ز دستم
ای دشمن مکار تو ای قاتل مردم
در دست من افتی سر و هم پات شکستم
ادامه خواندن مائمن اجداد : استاد محمداسحاق ثنانیست گوش شنوا، ناله و غوغا چهکنم
پیش هر بیخبری، هلهله بر پا چهکنم
درد من درد من اندوه من اندوه خودم
بیسبب با دگران هیهی و هیها چهکنم
ادامه خواندن نیست گوش شنوا… شعر از محترم میرزا ابوالپشم

نوخسروانی با نام مهدی اخوانثالث چنان پیوند خورده است که خسروانی با باربد. به این مفهوم که اخوان این قالب شعری را بر بنیاد یکی از خسروانی باز مانده از باربد به گونهیی یک قالب شعری جداگانه پدید آورده است.
نوخسروانی که گونهیی از کوتاهسرایی است، در شعر پارسیدری یک قالب جوان است و عمر درازی ندارد. در حالی که خسروانی، ترانه و رباعی عمر درازی دارند و میشود گفت که سپیدهدم شعر پارسیدری با همین قالبها کوتاه آغاز یافته است.
ادامه خواندن مهدی اخوان ثالث و نوخسروانی : استاد پرتو نادری
گفتند روز نخست عقرب، روز بزرگداشت از ابوالفضل بیهقیست. به یاد نوشتهء کتابسوزان در انجمن نویسندهگان افغانستان افتادم که بیست و اند سال پیش نوشته بودم. یك روز دیگر كه دهان بخاری باز بود و مطالعه می كرد از بخاری صدایی شنیدم كه مرا تكان داد. كسی با لهجهیی سخن میگفت كه تا كنون نشنیده بودم كه زبان فارسی دری را با این همه صلابت و شكوه سخن بگویند. حیران بودم كه كیست. این قدر فكر كردم كه از شمار نخبهگان است.
ادامه خواندن بزرگداشت بیهقی پدرنثر فارسی : استاد پرتو نادری
سر بازار اگر دکان نمی کردم چه می کردم
پنجاه سال یا بیشتر از این شاعری در دل کابل این حرفی را تکرار میکرد…
این حرف را به تکرار از هر کسی شنیدم
ظالم به روی دنیا ترس از خدا ندارد
با رهروئ بگفتم اینراه کدام راه است
گفتا که راه عشقست هیچ انتها ندارد در اخر جاده سنگ تراشی در بازار شور بازار کابل مردی باریک اندام با چهره نورانی و لنگی و چپن در غرفه چوبی رنگ رو رفته و شکسته ی چهار زانو نشسته بود و چشم براه عابرین بود. گاهی دوستانی که حرف دلش را میدانست نزدش میامد و مینشست و گاهی مشتری های همیشه گی او پیشش میامد و پوری های تاب خورده کوچک کاغذی را از تکری پیشرویش از نسوار های یک افغانی و دو افغانیگی پر کرده و به مشتری هایش میداد.
عشق اگر در کار بار این جهانم میگذاشت
کره مهتاب رفتن پیش من نصوار بود
دکان او خالی بود و بیشترین مال دکانش اسباب کار امد زندگی شبا روزی او بود.
اجناس دیگری اگرت نیست عشقری
خاشاک و خاک بر دهن این دکان بریز
یا جز درد وداغ نیست به دکان عشقری
جنس نشاط میطلبی پیش تر برو…
صوفی عشقری که امروز نامش جز از افتخارات ادبیات ماست در این دکان کوچکش صحافی هم میکرد. سر و کار عشقری پس از این با کتاب های بود که شیرازه ان ها از هم گسسته بود دستان شاعر کاغذ پاره ها را پیوند میکرد مگر روز گارش همان رنگ غریبانه بخور نمیر تا اخیر ماند.
افتاده عشقری را بالای خاک دیدم
گفتم به این ادیبی یک بوریا ندارد
عشقری تا پایان عمر مجرد ماند و پناهگاه و غم غلط خانه او تنها همان دکان غریبانه اش بود.
ادامه خواندن دکان صوفی عشقری : زبیح الله سعیدی

(از گذرگاه قبادیان بلخ تا چاه آب تخار ستان)
خبر رسان خاص دربار به سرعت به حاکم بلخ اطلاع رسانید که مردی دانشمند، فقیه، شاعر و نویسنده، در گوشه و کنار شهر مخفیانه مردم را به پیروی از پیامبر و آل پیامبر دعوت مینماید و بهحاضران خود تبلیغ میکند که ایمان اعتقاد، به دل و اقرار بر زبان و عمل بر ارکان است. او میگوید که امامت مانند نبوت منصب الاهی و منصوص است.
ادامه خواندن ناصر خسرو بلخی : ملک سپهر
دل در درون سینه به غوغا نشسته است
سر همچنان چو کوه به سودا نشسته است
با یاد نوجوان به خون خفته ای عزیز
مادر به گریه آمده تنها نشسته است
ادامه خواندن درد وطن : محمد اسحاق ثنا
نصیب ما ز تو خواریست دنیا
چو دابت مردم آزاریست دنیا
به دنیا دل مبند ای مرد هشیار
ز باور اعتماد عاریست دنیا
ادامه خواندن دیوار کهنه : استاد محمد اسحاق ثنا
بپا خـــــــیزید ای شــــــــــــــیران خاور
عـــقـــــــابـــان بلـــــــند پـــــرواز کشور
بپا خـــــیزید و کـــــــر گــــس ها برانید
شــــــما در معـــــــــرض یک امتحانید
ادامه خواندن بپا خیزید شعر عالی از شاعرمردمی : محترم نذیر ظفر
عقاب هاى بلند آشيان كجا رفتند؟
به من بگو كه از اين آسمان كجا رفتند؟
در اين بيابان شوريده كاروانى بود
بگو كه مردم آن كاروان كجا رفتند؟
ادامه خواندن عقابهای بلند آشیان کجا رفتند : واصف باختری
شرفه ای پای
هر لحظه زند بر سر شوریده هوایت
تکرار به گوشم رسد از دور صدایت
از خانه برون گام نهادی سوی مکتب
بدرود به گوش آمدی از شرفه ای پایت
ادامه خواندن شرفهء پای : شعراز استاد محمد اسحاق ثنا
لبریزِ موج خون سر و پایِ کناره هاست
صد بی کفن شهید سوار نواره هاست
کشتارگاهِ روی زمینش بخوان، نه شهر
شهری که در قدم قدمش خونفواره هاست
ادامه خواندن موج خون شعر از: مسعود زراب

مجله شوخك كه از جمله مجلات طنزى وطن بود در سال ١٣٤٩ خورشيدى به همت مرحوم عبد العزيز مختار اقبال چاپ يافت.
صاحب امتياز و مدير مسؤول آن مرحوم عبدالعزيز مختار بود و اين مجله پس از ١٦ سال وقفه نشراتى در زمان حكومت شهيد نجيب الله كه جرايد، مجلات، و روز نامه هاى غير دولتى دوباره به فعاليت هاى نشراتى شان اغاز نمود؛ مجلهِ شوخك نيز فعاليت خود را از سر گرفت.
اين مجله به هيچ حزب و سازمان سياسى وابستگى نداشت و در پشتى مجله با خط دُرشت نوشته شده بود:
اين مجله با هيچ سياسى و سپاهى ، شور و بى نمك، افراطى و ارتجاعى ، گرو هاى هنرى و بى هنر حتى تاجر پوقانه و معتادين شير و تخم پودرى قرابت و خويشاوندى ندارد.
ادامه خواندن ماما شوخک کی بود؟ : نذیر ظفر·

شکسته قامت شمشاد در باغ
همه سبزینهها ناشاد در باغ
چه کس گسترده با دستان پاییز
گلیم ماتم و فریاد در باغ
*
به کاجستان ز بس شمشاد بشکست
مرا اندر گلو فریاد بشکست
دلم قندیل برج زندهگی بود
ادامه خواندن به کاجستان ز بس شمشاد بشکست : استاد پرتونادری
از استاد غزل حافظ بزرگ شروع می کنم که فرمود
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت ان است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
هر سال هر بار جسته و گریخته و گاه و بیگاه پراگنده تر از باطن و متن گفتار ها و نوشتار هایی در مورد عاصی می شنوم و می خوانم که بیشتر بار قصه گویی دارد تا یک نثرادبی و یا نقد ادبی. وقتی که ما چهار چوب دنیای ادبی و شعری یک شاعر را با خس و خاشاکهای حاشیه ای پر میکنیم تنها قصه هایی ساخته ایم که بیشتر برای شب نشینی های شب یلدای ما مفید است تا بها دادن و قدر نمودن ازهنرمندی یا شاعری از مرز و بوم بی در و پیکر ما.
ادامه خواندن نقدکوتاه برنقدها وگفته ها : میتراارشادی عاصی