
عمری ست گشته سُرورازبرم جدا
یا من شدم به هجر و فتادم زاوجدا
روزم به یاد گمشده ام شام می شود
شامم به فکر صبح نباشد ازاو جدا
ادامه خواندن سُرورگم شده : شعرازعنایت الله سادات
عمری ست گشته سُرورازبرم جدا
یا من شدم به هجر و فتادم زاوجدا
روزم به یاد گمشده ام شام می شود
شامم به فکر صبح نباشد ازاو جدا
ادامه خواندن سُرورگم شده : شعرازعنایت الله ساداتواصف باختری شعری دارد زیر نام « خوان هفتم و آن گاه … » وقتی این شعر را خواندم ، به یاد هفت خوان رستم افتادم در شاهنامه. به یاد آن نبرد هیجان انگیز رستم با نیروهای اهریمنی و دیو سپید در آن غار مخوف.


1
سپیده پیر روشی فروش دوره گرد
به دوش کوله بار نور
به ره نهاده بود گام
که با صدای آی آی روشنی
ز کوچه های شهر خاوران گذر کند
ادامه خواندن «خوان هفتم و آنگاه »استاد واصف باختری، آن پیر روشنیفروش دورهگرد، هشتاد ساله شد؛ خجسته باد!..نوشتهء استاد پرتو نادری
بلبل ز خوشی به نغمه خوانی ست
فصل طرب است و شادمانی ست
در باغ شگفته رنگ رنگ گل
سرخ است و سپید و ارغوانی ست
ادامه خواندن بذر مهر : شعر: از استاد محمد اسحاق ثنالطفاٌ بالای لینک فشار بدهید و استماع بدارید.
http://afghanmaug.net/files/adalate.pdf


منم در شهر سرگردان، تو گویی شهر ما نیست
به هر سو می روم یاران، نشانی از شما نیست
ده ها بار از ده افغانان به سوی جاده رفتم
هزار و یک نفر دیدم، کسم هیچ آشنا نیست
ادامه خواندن سرچوک؛ شعر از: مسعود زراب
در اسطورههای یونانی، روایتی است از مرد غولپیکری به نام پروکرستس. او در کنار شاهراهی که به شهر آتن میرسید زندهگی میکرد. گاهی هم گفته اند که او یکی از دزدان بلند آوازهیی دریایی بود.
گویند مردمان چون میخواستند به شهر آتن بروند، پرو کرستس آنان را یگان یگان به خانۀ خود می برد. در خانه تختی داشت و می پنداشت تنها آنانی سزاوار رفتن به آتن اند که قامت شان باید برابر با تخت او باشد. آن تخت در حقیقت قانون عدالت و دادگری او بود. ترازویی عدالت او بود.
ادامه خواندن پروکرستیسهای روزگار ما : نوشتهء استاد پرتونادری
لغتنامۀ «واژه ها و ریشه ها» نوشتۀ فرهنگی ساعی و پر کار آقای همایون باختریانی درین اواخر به زیور چاپ آراسته گردیده و به دسترس فرهنگیان عزیز قرار گرفته است. مؤلف در حدود هزار واژهی گویشی و عامیانۀ مردم کابلزمین را که ظاهراً این لغات و اصطلاحات بی معنی و خالی از ارزش های ادبی جلوه مینماید به تحلیل و بررسی گرفته است.

آقای باختریانی با انجام این کار معنا و مفهوم بسیاری از عبارات، واژه ها و کلمات گویشی کابلزمین را با استفاده از منابع و مأخذ ممکن و میسر مطابق با معیار های علمی- پژوهشی شرح و توضیح نموده است. حوزۀ کار مؤلف بر دو ساحۀ ریشه یابی و رد یابی متمرکز بوده و آن عده از واژگان که دخیل یا قرضی ثابت گردیده اند؛ تنها به ردیابی آنها پرداخته شده که منشا از کدام زبان مجاور یا دور دست داشته است. مانند: «ریکشا» که منشا جاپانی دارد و یا «سماوار» که منشا روسی دارد یا «غجم و غجمک» که منشا ترکی دارد و یا «گدود» که منشا هندی دارد و به همین منوال. تعداد دیگر که خاستگاه شان حوزۀ زبانی خود ما بوده به
ادامه خواندن واژه ها و ریشه ها( کتاب به زحمات آقای همایون باختریانی درین اواخر به زیور چاپ آراسته گردید): نوشته فیض الله ایماق
همسرِ زیبا و جوانِ«سلاد کوپرتسوف» رییسِ پُستخانه شهرما را چند روز پیش به خاک سپردیم.
بعد از مراسم خاکسپاریِ آن دلربای زیبا، طبق معمول ،در مجلس یاد بودی که به همین مناسبت در سالون پسته خانه برگزار شده بود، شرکت کردیم.
هنگام خوردن شیرینی و کلچه،پیرمردِ زن مرده، گریه کنان گفت:

– به این کلچه ها که میبینم، به یاد خانمم می افتم. طفلک مثلِ همین کلچه ها سرخ و سفید و زیبا بود!
– به راستی خانم تان واقعن زیبا و نازنین بود!
چند نفر سرهای خود را تکان دادند و اظهارِ نظر کردند که:
ادامه خواندن پُسته خانه ؛نوشته انتون چخوف مترجم : هارون یوسفی
گاهی ناگزیری تا نوشتۀ درازتری را نشر کنی!
برای دوستانی که حوصلۀ خواندن دارند!
دری، پارسی یا پارسیدری زبان یک حوزۀ سیاسی نیست که انگلیس و روس یا هم نیروهای برتر دیگری دور آن خط کشیده باشند؛ بل پارسیدری زبان یک حوزۀ بزرگ تمدنی است که امروزه به کشورهای گوناگونی تقسیم شده است.
تا جایی که از آثار پژوهشی زبانشناسان میتوان نتیجه گرفت: «دری» زبانی است کهنسال که نخستین سرودهها در این زبان به پیش از اسلام میرسد. همان زبانی است که به آن فارسی، پارسی یا پارسیدری نیز میگویند. ما در این جا با سه زبان رو به رو نیستیم، بلکه سه نام داریم برای یک زبان. حال چه دری گوییم چه پارسی یا هم پارسیدری، اشاره به یک مفهوم یا یک زبان داریم.
ادامه خواندن دری، پارسی یا پارسیدری زبان یک حوزۀ سیاسی نیست که انگلیس و روس یا هم نیروهای برتر دیگری دور آن خط کشیده باشند: استاد پرتو نادری
زنده یاد احمد علی کهزاد مؤرخ، نویسنده، شاعر، باستان شناس و محقق نامور افغانستان در یک خانواده منور در سال ۱۲۸۷ هجری شمسی مطابق ۱۹۰۷ میلادی دیده به جهان گشود. خدمات عظیم این بزرگمرد تاریخ افغانستان مخصوصاً در بخش تاریخ نگاری و باستان شناسی، فراموش ناشدنی و ماندگار است. وی در سال ۱۳۶۲ هجری شمسی مطابق ۱۹۸۳ میلادی دیده از جهان بست و در جوار زیارت شاه دوشمشره (ع) به خاک سپرده شد.
یادش گرامی، روح اش شاد و بهشت برین مکانش باد.
ای کشور افغانستان، ای سرزمين باستان
مـهــد فـــــروغ آريان، پاينده نامت جاودان
پـايـنــــــده نـامـــت جـــــاودان
افغانی افـغـــان ديار، آزاده ای در کهسار
ادامه خواندن یادی از یک قهرمان ملی واقعی : داکتر ناصر اوریاشنیدم از این جا سفر کردهای

هیچ نمیتوانم باور کنم که آن رودبار جاری آواز، در ریگستانهای سوزان غربت خشکیده است؛ اما چه می توان کرد واقعیت مرگ سرسختتر از چنین پندارهای خام شاعرانه است.

این درد همان جام لبالب شوکران است که باید آن را با دستان لرزان بلند کرد و یکدم سر کشید. دیگر ظاهر هویدا، آن تندیس بلند آواز و نجابت و استواری و رادی چنان کاجی فروافتاده وصدای فروافتادنش همۀ ما را وحتا گوشهای سنگین فرهنگ روزگارما را نیز تکان داده است.من که بامرگ علی سینایم هزاربار مردهام و مرگ خودم را روزشماری میکنم ،خاموشی چنین بزرگانی مرا هزارویک بار دیگر، می کشد.
درآن سالهای دشوار، سالهای که هجوم ملخهای سرخ، کشتزاران هرگونه اعتمادی را در میان آدمها تاراج می کرد ،او را شناختم، بهتر است بگویم او را از نزدیک دیدم. شاید تابستان 1361خورشیدی بود و من در سینمای پامیر در یکی از اپارتمانها اتاقی داشتم محقر.
ادامه خواندن اسفند ماه (حوت) بود که پای بر رکاب سفر گذاشت و دیگر هرگز بهار دیدار او سبز نشد!: استاد پرتو نادری
یاران ز چه روی عهد و وفا را بشکستند
آیا چه بدی داشت دگر باره نبستند
ار باب ستم از رهء اندیـشه باطل
با سنگ جفا شیشه دلها بشکستند
ادامه خواندن کشور بیداد : استاد محمد اسحاق ثنا
ملت گر میکشد رنجهای روزگار تار چیست؟
بینوایان هر زمان با دیده اشکبار چیست؟
کام ما شیرین نشد از تلخی ایام دون
حالت زار و پریش و سینه داغدار چیست؟
ادامه خواندن رنج و غم روزگار چیست؟ .. شعر از گردابآنچه افســرده شــده روح و روانِ من و تُست
آنچه پژمــرده شده نــام و نشانِ من و تُست
آنچــه از قافلـــه بفروختــــه اند نیمـــه رهــان
حاصلِ بی ثمری حدس و گمانِ من و تُست
ادامه خواندن های رفیق! … شعر از سنگر
در زندگی چه روز غریبانه داشتیم
ایام خوب و وضع فقیرانه داشتیم
میساختیم با غم و شادی خویشتن
در کنج درد گوشهی غم خانه داشتیم
ادامه خواندن خصلت مردانه : شعر از استاد محمد اسحاق ثنا
آخرین شعر آمده در گزینۀ « سفر در توفان » محمود فارانی، « عقاب زخمی » نام دارد. شعری در یکی از اوزان آزاد عروضی. عقاب زخمی شعری است نمادین و نماد مرکزی شعر همان عقاب زخمی است. این عقاب زخمی خود میتواند نماد روشنفکری باشد که با تمام دشواریها تن به آسایش در پستی نمیدهد. یا نماد یک اندیشۀ تحول طلبانه است که پیشاپیش روزگار، راه میزند.روشنفکر به آن سوتر از روزگار خویش می اندیشد و پیشاپیش زمان خود گام بر میدارد. چنین است که پیوسته با روزگار و آیین بستۀ آن در ستیز است. او آیین باز روشنفکرانه میخواهد و افقهای روشن از عدالت اجتماعی.
ادامه خواندن بال در بال با آن عقاب زخمی!.نوشته ؛ استاد پرتو نادری
اى عشق جاودانه بساز اخگرِ مرا
آتش بزن دوباره تو خاكسترِ مرا
رحمى به استخوان و دلِ خونچكان مكن
يكجا بسوز خرمنِ خشك و ترِ مرا
عالم شكستِ بال مرا طعنه مى دهد
هرچند ديده همتِ بال و پرِ مرا
ادامه خواندن اخگر شعر زیبا از مسعود زراب
به تاریخ ۱۱ فبروی ۱۹۸۸، قلب مجروحِ فرزند صدیق وطن را گلوله های جهال دريد.
ډاکټرسيد بهأالدين مجروح یو پیاوړی افغان فيلسوف، شاعر، اديب، ديپلومات او سياستپوه وه. دی د لوی عالم، لیکوال، شاعر او ادیب ښاغلی سید شمس الدین مجروح زوى وو چې په ۱۹۲۸ کال د فبرورى په ۱۲ نيټه د کنړ ولايت په يوه روحاني کورنى کې زېږېدلې او د ۱۹۸۸ کال د فبروری په یولسمه نیټه، د پاکستانی استخباراتو په اشاره د افغانستان د پرمختگ د دشمنانو په لاس په خپلو وینو کی ولمبول ښو. ناصر اوریا
پوهاند سید بهأالدین مجروح در سال ۱۳۰۶ هجری شمسی مطابق ۱۲ فبروی ۱۹۲۸ میلادی در ولایت کنر در یک خانوادهٔ روحانی وعلم پرور چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش سیدشمس الدین مجروح از شعرا، علما، نخبگان و خدمتگاران نامدار افغانستان بود. وی مکتب را تا صنف چهارم در زادگاهش خواند و در سن ۱۳ سالگی به کابل آمد و در مکتب استقلال شامل و در سال ۱۳۲۹ شمسی به درجه ممتاز فارغ التحصیل گردید. دو سال بعد با اخذ بورسیهٔ تحصیلی از طرف دولت غرض کسب تحصیلات عالی به فرانسه رفت و در پوهنتون سوربن و پوهنتون مون پلیه به کسب دانش پرداخت.
ادامه خواندن یادی از یک قهرمان ملی دانش و روشنگری : داکتر ناصر اوریا
دهلی نو-ایرنا- رئیس دانشگاه اسلامی علیگر هند،زبان فارسی را به عنوان میراث بشریت دانست و اظهار کرد این زبان شیرین در هند باقی و شکوفا می شود.
زبان فارسی به عنوان میراث بشریت درهند شکوفا می شود
به گزارش ایرنا، پروفسور ضمیرالدین شاه روز چهارشنبه در همایش بین المللی زبان فارسی در دانشگاه علیگر افزود:زیبایی و گنجینه زبان فارسی در هند که بخشی از تاریخ این سرزمین را در خود جای داده است باید به نسل جوان این کشور شناسانده شود.
وی خاطرنشان کرد:گنجینه ای ارزشمند از کتاب های فارسی در هند و دانشگاه علیگر وجود دارد که برای انتقال به نسل آینده باید محافظت شود.
رئیس دانشگاه اسلامی علیگر گفت اگر نسل جوان می خواهند تاریخ واقعی و دست نخوره کشور خود را دنبال کنند باید آن را در کتاب های فارسی جستجو کنند.
ادامه خواندن زبان فارسی به عنوان میراث بشریت درهند شکوفا می شود
فریاد کنم ناله ى گلگون کفنان را
من لاله شوم گور شهیدان جوان را
امروز جوانان وطن خفته به گور اند
باید که به فریاد تکان داد جهان را
ادامه خواندن گلگون کفنان : مسعود زراب
محمد یوسف کهزاد نقاش پرآوازۀ افغاستان شب پنج شنبه اول جنوری2019 به ساعت 9.30 به وقت ایالات متحد امریکا در یکی از شفاخانه های ایالت کالیفورنیا به عمر 84 سالهگی با زندگی بدرود گفت.
او به سال 1935 م / 1314 خورشیدی در شهر کابل چشم به جهان گشود. پدرش میرزا محمد علی نام داشت. این خانواده در افغانستان در عصههای فرهنگ، هنر و ادبیات شهرت گستردهیی دارد.
برادر بزرگ او، احمد علی کهزاد در عرصۀ تاریخ نگاری، باستان شناسی و پژوهشهای ادبی، تاریخ ادبیات پارسی دری نه تنها در افغانستان؛ بلکه در حوزۀ گستردۀ پارسی دری نیز چهرۀ شناخته شده و پرآوازهیی است.
یوسف کهزاد به مانند برادر، شخصیت فرهنگی چندین بُعدی داشت. هرچندرشتۀ اصلی خود را نقاشی میدانست؛ اما قلم او عرصههای شعر، داستان، نمایشنامه، پژوهشهای هنری- ادبی را نیز درنوردیده است.
این نکته را باید یادآوری کرد که در بیشتر نوشتهها که در پیوند به زیستنامه کهزاد وجود دارد سال تولد او 1314/ 1935 آمده است؛ اما این روزها همیشر کهزاد، بانو ذکیه کهزاد در یکی از برنامههای تلویزوینی اش، سال تولد کهزاد را 1310 یاد آوری کرد.
ادامه خواندن رنگین کمانی که دیگر در افق نمیتابد ؛ بمناسبت سومین سال وفات یوسف کهزاد : نوشته – استاد پرتو نادری
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
امروز پروفسور داکتر محمد حسین یمین از این جهان چشم پوشید و به گفتهء خیام با هفتهزار سالهگان سر به سر شد.
استاد یمین دست کم چهل سال استاد دانشکدهء دانشگاه کابل بود.
عضویت شورای علمی دانشگاه کابل را داشت و عضو فرهنگستان ایران نیز بود.
او حق بزرگی بر چند نسل از آموزگاران زبان و ادبیات پارسی دری در افغانستان دارد. چند نسل شاعر و نویسندهء کشور را نیز استاد بوده است.
از دانشگاه دولتی تاجیکستان، دانشنامهء دکترا داشت.
باری در گفتوگویی شمار کتابهایی نشر شده اش را، پانزده عنوان گفته بود.
از این شمار این آثار استاد شهرت بیشتری دارند:
ادامه خواندن پروفسور داکتر محمد حسین یمین از این جهان چشم پوشید : نوشته – استاد پرتو نادری
به بهره برداری سپرده شد / بزرگداشت به عمل آمد
______________________________________
– به بهره برداری سپرده شد
بسیاری از رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری در افغانستان به گونهی نمونه، این گونه مینویسند و میخوانند: “چند پروژه ( دو، پنج، هفت و… ) در ولایت کابل به بهره برداری سپرده شد”که نادرست است؛ زیرا “بهره برداری” کسی یا فردی نیست که این پروژهها به وی سپرده شود.
بهتر است به جای این کاربردِ نادرست، گفته و نوشته شود: از چند پروژه ( دو، پنج، هفت و… ) بهره برداری شد. ( یا از آن بهره برداری شده است ) چند پروژه مورد استفاده قرار گرفت ( یا قرار گرفتهاست ) یا هم چند پروژه به بهره برداری رسید. ( یا به بهره برداری رسیدهاست. )
– بزرگداشت به عمل آمد
بسیاری از رسانهها این روزها مینویسند :” از روز جهانی بهداشت، امروز بزرگداشت به عمل آمد”.
ادامه خواندن درست بنویسید ؛ استعمال دقیق واژه ها : استاد جاوید فرهادکابل تو ای ديار غرور و حماسه ها

از رزم دليران تو صد ها سروده ها
از روزگار باستان تو سازد خبر همی
شيوا مدايح و خجسته قصيده ها
فرهنگ آريا ، ترا پرشکوه ساخت
از فيض آنزمان تو هرجا ترانه ها
مردان نامدار تو برجا گذاشته اند
صد ها حکايتی و هزاران فسانه ها
ادامه خواندن کابــــل؛ شعر زیبا از : عنایت الله سادات

هی میدان و طی میدان، خودم را رساندم به شهر گنجه، بی ویزا و گذرنامه. به گفتۀ نادرپور در شهر ناشناختهیی پرسه میزدم. جایی رسیدم، کاخ با شکوهی دیدم که از آن صدا عود و چنگ میآمد. از کسی پرسیدم که این کاخ چه کاخی است و این سرود چه سرودیست؟
گفت: کاخ پور خطیب است و مهستی چنگ مینوازد، شعر میخواند و بزم آرایی میکند. دیگر سر ازپای نشناختم، پرندهیی شدم و خودم را به کاخ رساندم.
انبوه مردم دیدم، نشسته و جامهها همه زربفت. ندیمکان دیدم همه زیبا روی که مهمانان را پیاله پیاله شربت انار می دادند.
مهستی را دیدم آن ماهبانوی بزرگ شعر را که بر تخت گوهر نشانی نشسته و پور خطیب در برابر او بر تخت دیگر. مهستی مینواخت و میخواند، پور خطیب میخواند؛ اما نمینواخت.
دلم تاب نیاورد زدم به میدان، یکی برای مهستی خواندم و یکی برای پورخطیب، دوتا برای مهستی خواندم و یکی برای پور خطیب و یک بار دیدم که دو چشمم دوخته بر مهستی و همه شعرهایم را برای او میخوانم، انگار پور خطیبی در میان نبود.
ادامه خواندن هی میدان و طی میدان، خودم را رساندم به شهر گنجه، بی ویزا و گذرنامه: نوشته – استاد پرتو نادری