کشـور ما را فارس بناميد نه ايران – نوشـتهء : پروفيسـور احسـان يارشـاطر

حکومت فارس در سـال 1935 ميلادی از همه کشـورهايی که با آنها روابط ديپلوماتيک داشـت، تقاضا کرد تا پس از اين فارس را به نام «ايران» ياد کنند. اين تغيير نام که بر بنياد درک نادرسـت ناسـيوناليستی صورت گرفت، يک اشـتباه بزرگ بود. گفته ميشـود که پيشـنهاد برای اين تغيير نام از جانب سـفير آن وقتِ فارس در جرمنی مطرح شـده بود که خود سـخت زير تاثير نازيها رفته بود. در آن زمان جرمنی در تب نژاد پرسـتی ميسـوخت و خواهان بهبود روابط دوسـتی با کشـور های به اصطلاح « آريايی نژاد » بود. گفته ميشـود که برخی از دوسـتان جرمنی آن سـفير، او را به اين متقاعد سـاختند که چون با

ادامه خواندن کشـور ما را فارس بناميد نه ايران – نوشـتهء : پروفيسـور احسـان يارشـاطر

مـعـرفـی – « جبلی » یک کوهستان صمیمیت شاعرانه ! نوشته : پـرتـو نـادری

   در یکی از روز های حوت 1388 خورشیدی ، لیسهء غیاثی ولسوالی جرم بدخشان شاهد بر گزاری یک نشست ادبی بود. نشستی لبریز از صمیمیت و خلوص ، به دور از هر گونه رنگ و جلوهءتشریفات و هیاهو. شماری با تمام خلوص گرد آمده بودند تا به شعر شاعران سرزمین خود گوش فرا نهند. در میان شاعران دعوت شده یکی هم عبداللطیف جبلی بود. مرد ژولیده موی وآزاده از هر گونه رنگ تعلق. گویی سده های پیش خواجهء رندان حافط ،این بیت را برای او سروده بود:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

وقتی نوبت به او رسید تا شعرش را بخواند، شور و هیجان خاصی داشت . در صدایش صمیمیت بود و در چهره اش شکوه کوهستان های بلند . او پیش آز آن که شعرش را بخواهد ، از همه گان پوزش خواست که کاستی های شعرش را بر او ببخشایند که مردیست نا خوانا و نا نویسا.

ادامه خواندن مـعـرفـی – « جبلی » یک کوهستان صمیمیت شاعرانه ! نوشته : پـرتـو نـادری

وطن ! به موج درد وغم آغشته گشتی : م – نـسیـم اسیـر

وطن ! ای کاش موزونت ببینم

زچنگ ظلم بیرونت ببینم

شکوفائی وسرسبزی وشادی

به کوه ودشت وهامونت ببینم

چوهندوکش بلند آوازه باشی

ادامه خواندن وطن ! به موج درد وغم آغشته گشتی : م – نـسیـم اسیـر

حکـمـت بـیـامـوزیـد تـا رستـگار شـویـد! : پرتـو نـادر

 گویند باری مردی بر درختی فراز آمده بود و شاخه‌های سبز و پرشگوفۀ درخت را می برید. رهروی که از راه می گذشت ایستاد و خیره خیره در کار مرد نگریست.

مرد گفت: مگربا من کاری داری؟

رهرو گفت: نه کاری ندارم؛ اما انگشت حیرت زیر دندان دارم که تو چگونه این همه شاخه‌های سبز و پرشکوه را می بری و شاخه‌های خشکیده را برجای می‌گذاری؟

مرد گفت: راهت را بگیر و برو که من حکمت آموخته آن فلسفه دان بزرگم!

ادامه خواندن حکـمـت بـیـامـوزیـد تـا رستـگار شـویـد! : پرتـو نـادر

په کـډوال ژونـدانه کې د متضادو فکری صلـیـقـو پـخلاینـه : عـمـر – نـنـګیـار

 انسانان د خپل ژوندانه په اوږدو کې د څو څيزونو سره څنګ په څنګ شپې صبا کوی او د هغو نه يې شليدنه نه شته، غم، ښادي، خپګان، خوښي ، ناروغي او مړينه دا ټول د انسانانو سره کور په صحرا مل وي. خو دغو پيښو ته د انسانانو غبرګون د هغو د ټولنيز و موقعيتونو د ځرنګوالی سره ټراو لري، که مونږ کلې، بانډې او نورو وړوکو ټولنو ته پام واړوو، راته به جوته شي چې هلته د يو په غم کې تول غمجن دي او په خوښی کې يی ټول ځانونه خوښ وينی، د مړي ژړا په ټولو ده او د خوښيو په ښادی کې ټول ګډيږی، د روغ ، رنځور تپوس د خلکو دود او دستور دی، چی د دې ټولو په کړو څوک پر بل منت نه اچوی. په کړنه يی خپل دوديز فرض تر سره کوي او په نه رسيدو يی ټولنيز تړون له مخې ملامتيا ګټي.

خو کله چی ښارې ژوند ته مخه شي د انسانانو تر منځ د خواخوږی او يو بل ته په دوديز ډول رسيدل، غم او ښادی په شريکه پالل ، ددی ټولو اړيکو مزی سستيږی او کرار کرار يواځی د کورنيو او نژدی دوستانو تر منځ دغه پالنه النه تر سترګو کيدای شی. ټولنپوهان وايی: همدغه ښاری پيکه شوی وګړي کله چی د سياسي ، اقتصادي لاملونو له مخې د خپل هيواد نه کډه شی او په نورو هيوادو کې کډوال ژوند خپل کړې، که څه هم د بيلا بيلو سياسي فکري سليقو ، ژبني او قومي توپيرونو درلودنکې وی هلته بيا په طبعي ډول دوی سره خواږه کيږی ، دا ځکه چې په پردي هېواد کې دوی د پردي

ادامه خواندن په کـډوال ژونـدانه کې د متضادو فکری صلـیـقـو پـخلاینـه : عـمـر – نـنـګیـار

پنجهءشاهین!! – م – نـسیـم اسیـر

همه گویند که ما پنجهء شاهین داریم

آری داریم ، مگرجمله پی کین داریم

آب تا زیـرگلو، بچه نهادن ته پا

این رواجیست که ازدَورهء پیشین داریم

ازپی منفعت خویش، همه کوروکریم

نه خیالی به دیانت، نه غم دین داریم

ادامه خواندن پنجهءشاهین!! – م – نـسیـم اسیـر

بازدرکابـل ویـران شده خـون میـریـزد : م نسیـم اسـیر

بازدرکابل ویران شده خون می ریزد

برسربی گنهان، سقف وستون می ریزد

هرکجا می گذری وحشت ودهشت فگنیست

هرطرف می نگری، جهل وجنون می ریزد

جنگ اضداد گریبان اخوت بدرید

هریکی خون برادربه شگون می ریزد

ادامه خواندن بازدرکابـل ویـران شده خـون میـریـزد : م نسیـم اسـیر

پـارلـمـان غـیـر مسئول افـغـانـستـان بـه زبـان طـنز ؟ :مـحـمـد عـزیـز عزیـزی

اگرکشور چنین بی سروسامان است به شورا چه ؟! 

اگربنیاد ملک از بیــــخ ویران است به شوراچـه؟!

اگر اندر فســـاد ورشـــوت وظلم وتبهــــکاری

وبدنام جهان این ملک افغان است به شورا چه ؟!

ادامه خواندن پـارلـمـان غـیـر مسئول افـغـانـستـان بـه زبـان طـنز ؟ :مـحـمـد عـزیـز عزیـزی

سـفـر پـشـت ابـر هـا : مـحـمـد دیـن مـحـبـت انـوری

وقتی طیاره ازمیدان هوای فیروزکوه پرواز کرد به سمت شرق میرفت فکر کردم بکابل میرود اما لحظه نگذشت که کج بال کرد ویکدم ارتفاع خودرا به سرعت بلند برد که همه سرنشینان حیران ووارخطا شدن.پیلوت مهارت اش را بکار انداخته بود ولی مسافرین خون خشک کرده بودند. وحراسان بودن که چه حالت پیش آمده است. دیدیم که خلبان جلوی طیاره را به سمت هرات کش کرد وهنوز هم به سوی بلندی آسمان میرفت مثل اینکه به یکبارگی همان ۲۰ هزار فوت را تکمیل میکرد. ادامه خواندن سـفـر پـشـت ابـر هـا : مـحـمـد دیـن مـحـبـت انـوری

فـریـاد از سـکـوت : رشـاد وسـا

پیش نویس : کتابک« فریادازسکوت » یکسال پس ازکودتای داود خان ببازارآمد .سالهای آشوب زا بود .کشور میدان نبرد هفت ثوری ها وهشت ثوری هاشده بود. هنوزهفت ثوری وهشت ثوری نشده بودند.شمالک هایی را احساس میکردیم که توفانهای مهیب ویرانگررا درپشت سرخود داشتند.توفانهایی که تا امروزهمچنان ویران میکند.واین همه پس ازآن کمکمک دیموکراسی که دیده بودیم .هفت ثوری ها همه در پی آن بودند که آخرین میخ را برتابوت بازماندگان  خانوادهء یحیا بکوبند. وهشت ثوری ها درکوها ودره هاسنگرمیساختند.درآن روزهای توفانی ویا پیش ازتوفان کی حوصله داشت که داستان کوتاه بخواند .در آن روزگاری که سکوت  سنگین برحنجره ها نشسته بود . منکه ازین سکوت مرگبارودیرپای خسته شده بودم وبه تنگ آمده بودم نام کتاب خودراکه سالها پیش نوشته بودم  فریاد از سکوت گذاشتم .  

                                                                                                                    ادامه خواندن فـریـاد از سـکـوت : رشـاد وسـا

توجه روزافزونِ جهانیان به اندیشه های آسمانی مولانای بزرگ بلخ : اسماعیل فروغی

  مولانا جلال الدین محمد بلخی ( 586 تا 652 هجری خورشیدی ) که غربیان بیشتربنام رومی اش میشناسند ، یکی ازاثرگذارترین شاعران فارسی گوی برادبیات ، شعر واندیشه ی مردمانِ نه تنها نیم قاره ی هند ، ترکیه و برخی کشورهای عربیست ؛ بلکه اثرگذارترین شاعرِزبان فارسی در قاره ی اروپا و امریکا نیزمیباشد .

تأثیرات شگرف شعرواندیشه ی مولانا در تفکراتِ شاعران و اندیشمندان بزرگ غرب( حتا هگل فیلسوف بزرگ آلمانی ) چونان وسیع و گسترده است که تاکنون صدها کتاب واثرتحقیقی ارشمند از سوی پژوهشگران و دانشمندان ورزیده ی کشورهای مختلف جهان درینمورد نگاشته شده و هنوزهم موضوع موردعلاقه ی پژوهشگران غربی دردانشگاهها و موسسات علمی ــ تحقیقی این کشورها میباشد .

ترجمه های اشعاروآثارمولانا در کشورهای امریکا ، انگلستان ، آلمان ، ایتالیا ، فرانسه ، چک ، پولند ، سویدن وبرخی کشورهای دیگر اروپایی ، از پرفروش ترین و پرخواننده ترین آثار و ترجمه های شعر درین کشورها بوده است . ادامه خواندن توجه روزافزونِ جهانیان به اندیشه های آسمانی مولانای بزرگ بلخ : اسماعیل فروغی

مصاحبه سایت وزین ارمغان ملی با محمد اعظم رهنورد زریاب

مصاحبه : استاد محمد اعظم رهنورد زریاب از داستان نویسان چیره دست و استادان مسلم ادبیات داستانی افغانستان معاصر میباشد. ایشان که طی سالها انجمن نویسندگان و به خصوص بخش داستان آن را رهبری و رهنمائی کرده اند در باره وضعیت ادبیات داستانی و فرهنگ در لحظه جاری کشور طرح ها و نظریاتی رادر گفتگو با ارمغان ملی مطرح نموده اند که به توجه خوانندگان عزیز میرسد:

ارمغان: وضعیت فعلی ادبیات داستانی را در افغانستان چگونه ارزیابی میکنید؟

ادامه خواندن مصاحبه سایت وزین ارمغان ملی با محمد اعظم رهنورد زریاب

ناصر خسرو : به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد – که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

بر روایت دوستان فیسبوک : در چهل سالگی بود که خواب حج میبینه و مرد دین می شود و به سفر حج میرود .

پنج بار به سفر حج میرود که جمعا 15سال از عمرش را در سفر حج گذراند.

پس از 5 سفر ، دیگر به حج نرفت !

مردم به ناصر خسرو گفتن :

چرا دیگه به حج نمیروید ؟

گفت : در سفر آخرم در راه رفتن به حج در میانه راه یکی از همسفران غذا نداشت و رویش نمیشد تا از کسی غذایی طلب کند،

دیدم به یکباره از شدت ضعف در حال موت است خرمایی داشتم به او دادم و حالش بهبودی یافت . . .

در آن لحظه به ناگاه گمان کردم که کعبه را طواف میکنم …!

و در همان هنگام بود که این شعررا سرود :

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

کتـاب سـوزان در انـجـمـن نـویـسنـده‌گان افـغـانـسـتان !…پــرتــو نــادری

 سر انجام تفنگداران، دفتر ریيس انجمن نويسنده گان افغانستان را نيز فتح كردند و ما همه گان به دفتر سيد حاكم آريا ریيس تحريرات انجمن عقب نشيني كرديم. اين آخرين سنگر ما در انجمن بود. اگر روزي مجبور مي شديم كه اين اتاق را هم از دست بدهيم ديگر انجمن چيزي نبود جز يك قطعهء نظامي.                                                    اتاق كوچكي بود و ما همه اعضاي انجمن ناگزير از آن بوديم كه روز هاي خود را در آن سپري كنيم.                                              اتاق رئيس انجمن نويسنده گان به خوابگاه يكي از فرماندهان و ياران نزديك او بدل شده بود. در اين دفتر ميزي بزرگي جابه جا شده بود، ساخته شده از چوب سنگين چار مغز با نقش ها و نگارهاي زيبا و دل انگيز.

ادامه خواندن کتـاب سـوزان در انـجـمـن نـویـسنـده‌گان افـغـانـسـتان !…پــرتــو نــادری

چـهاربـیـتی هـای نـوروزی : مسـعـود حــداد

بیا نوروز،که ما را شاد گردان

دلِ   ویرانه را ، آباد گردان

ز زنجیر جهالت این وطن را

بهرقیمت که شد آزاد گردان

ادامه خواندن چـهاربـیـتی هـای نـوروزی : مسـعـود حــداد

یـخـهـا آب میشود : رشـــاد وســا

    تاریکی شامگاهان شهرا فراگرفته ودانه های باران به آهستگی برروی گل ولای کوچه میریزد ولالا باحالت حزن آوری درمیان کوچه پیش میرود .

زمستان به آخررسیده ودرحالیکه ازدرودیوارسردی ورطوبت برمیخیزد .ازهشت روزبه این سوپی درپی باران میبارد واین وضع کسل کننده است.زنها ازصبح تاشام با همه کس عربده سرمیدهند. بچه های ولگرد درهوای مرطوب وبارانی ماه باشی بازی میکنند . آنها با پاهای برهنه ویخن های کنده کوچه ها وپس کوچه هارا پشت سرمیگذارند وگاهگاه فریاد میزنند ماه باشی – ماه باشی.لالا درمیان تاریکی پیش میرفت وبه این عوارض جوی توجهی نداشت . قلبش را اند وهای بی پایان میفشرد .درخانه اش زنی مریض بسرمیبردوآن زن مادرش میشد . شاید اومیمرد . ادامه خواندن یـخـهـا آب میشود : رشـــاد وســا