«ستون پنجم» جاده صاف کن لشکر نیابتی پاکستان!– فریاد یک افسر کوماندو از یک سنگر آتشین: سلیمان کبیر نوری

در این جا می خوانید:

فریاد یک افسر کوماندو از یک سنگر آتشین

طی سه سال نیرو های مسلح کشور در ولسوالی دولت آباد در محاصره قرار داشتند. اما جمهوری سه نفره اصلا به فریاد و ضجه های افسران، سربازان و زخمی ها گوش نداد.

– توطیه ی محو افسران کوماندوی تحصیلکرده در دولت آباد – ویدیو ها

– پاسخمن به روان پاک آ عده از افسرانی که جانبازانه برای دفاع از مام وطن در برابر پروژه طالبان انگلیسی با عشق به مام میهن رزمیند و جان باختند.

– وقتی یاسین ضیا، این نوکر انگلیس دژ مستحکم ولسوالی قیصار را در هم شکست

– راه اندازی برنامه های ترور فزیکی  مارشال دوستم، محمد عطا نور و محمد محقق

– روند شوم تسلیم افغانستان به پاکستان!

عقیم سازی انتقامجویانه ی مردم افغانستان پس از یک قرن

ادامه خواندن «ستون پنجم» جاده صاف کن لشکر نیابتی پاکستان!– فریاد یک افسر کوماندو از یک سنگر آتشین: سلیمان کبیر نوری

د افغانستان لوی ملي غورځنګ حرکت بزرگ ملی افغانستان :نور محمد غفوری

درنو ملگرو، خویندو او وروڼو!

د روان عیسوي کال د جولای د میاشتې په اومه نېټه چې د ۱۴۰۰ لمریز هجري کال د سرطان د میاشتې له ۱۶مې نيټې سره سمون خوري، د ګران هیواد افغانستان په پلازمینه کابل کې (د افغانستان لوی ملي غورځنګ) خپل موجودیت په رسمي توګه اعلانوي.

په نظر کې وه چې ددې کار لپاره په کابل کې د لویې جرګې په تالار کې ستره غونډه ونیول شي. خو د امنیتي وضعیت، د کرونا د دریمې څپې او تور قارج د سختې ناروغۍ د محدودیتونو له کبله تصمیم پر دې شو چې له حالاتو سره سمه محدوده حضوري غونډه جوړه شي او نور ملګري او مینه وال د (انټرنيټي ویبینار) له لارې په غونډه کې برخه واخلي.

ادامه خواندن د افغانستان لوی ملي غورځنګ حرکت بزرگ ملی افغانستان :نور محمد غفوری

بهترین بازیگران دوران : حمیراحسن زاده

     شهر من بازیگران بی نظیر دارد، فرشی که آنها هر روز بر رویش قدم میزنند، نیز قرمز است؛ با یک فرق کوچک از خون. این جشنواره برای بازیگران سینمایی هالیوود و یا هم بالییود سال یک بار بر پا می شود و برای یک یا دو فیلم در سال جوایز و تقدیر نامه تقدیم می شود. این نمایش های سینمایی ایکه در شهر من و تو جریان دارد هر روز در حال فعالیت است و متوالی، اما تقدیرنامه و جایزه ندارد. آن یکی یا دوی دیگر در هالییود و بالییود  با کمره ها فلم برداری شده و خبر ساز میشوند. این که در شهر من است با هیچ دغدغه ای نادیده گرفته می شود. اگر چه بازیگران شهر من واقعی تر تمثیل میکنند و هر روز چهار فصل زندگی را به نمایش می کشند. اگر چه با تجربه تر اند ولی شهرت ندارند کسی عکس آنها را نمی گیرد و تقدیر نمی کند. اگرچه هالییودی- بالیوودی ها از تمثیل دروغین خویش بیلیونر شده اند در شهر من از بازی واقع گرانه خویش هر روز فقیر تر می شوند.

ادامه خواندن بهترین بازیگران دوران : حمیراحسن زاده

دعوتنامه رئیس و موسسه مطالعات فرهنگی واجتماعی؛ از داکترعنایت الله شهرانی محقق ونویسنده شهیر ما

جشن واره بین الملی فارابی برگذار میگردد ؛ موسسه بین المللی مطالعات فرهنگی و اجتماعی در کشور های همزبان برگذار میشود.

حکایت کوتاهی گُر، بوره ، قند خشتی و ملاامام : رویا عثمان انصاف

روزی یک روباه، مرغی چاقی را از همسایه گی دزدید و دویده و به خوشحالی به خانه برد. زنش که دید، گفت: “هووه!!! ای مرغه از کجا گرفتی؟” روباه گفت:” از خانه ی ملا.” زن روباه که هوشیار و دانا بود یکبار چیغ زد و با سیلی به روی، روی خود زد و گفت: “از برای خدا از خانه ملا ره گرفتی؟” روباه پرسید: “چرا مرغ خانه ملا ره چی شده؟” زن گفت: مال ملا ره چطور بگیری؟” روباه باز پرسید: “چرااااا؟؟؟”

زن گفت: “اگه ملا بفهمه که مرغ شه روباه برده صبح وخت ده مسجد فتوی میته که گوشت روباه حلال اس. او وخت به خدا که نسل. نسل ما ره اگه کس زنده بانه. هله از هر راهی که میری زود مرغه پس ایلا کو!” روباه گفت: “ای ره خو ولله راست گفتی.” رفت مرغه ایلا داد و پس آمد. زنش پرسید: “چی کدی؟” گفت: “ایلایش کدم.”  زن گفت: “افرین ! آینده هوش کنی که از پیش خانه ملا تیر نشی. اگه مرغ شه کدام چیزی دگه هم ببره و تره پیش خانه ی خود ببینه سر ما دسیسه جور می کنه.” خوب این حکایت ارتباط می گیرد به یک داستان واقعی که در ملک ما یک زمانی آغاز شده و تا اکنون مردم را زیر تاثیر خود دارد. 

ادامه خواندن حکایت کوتاهی گُر، بوره ، قند خشتی و ملاامام : رویا عثمان انصاف

چرا در هراس هستيم؟ بخش اول و دوم : محمد عثمان نجیب

مولانای بزرگ بلخ چی؟ کمبودی از سیدجمال الدین افغانی داشت یا دارد که جسدِ او را سال ها پس بیاورند تا در حریم بزرگ ترین مرکز‌ دانشگاهی کشور جا بدهند ، اما از مولانا که امروز جهان علم و عرفان حتا جهان غیر اسلام را تسخیر کرده و يونسکو: سازمان فرهنگی ملل متحد ازسالگرد با سعادت او تجليل بعمل آورد؛ یادی نه کنند کَرچه ترکیه هزاران سال دیگر حاضر به تحویل دهی جسد مولانا برای ما نیست. ملت ها و ملیت ها همه دارای کلتور ساختاری و‌ فرهنگ کهنی معين و مربوط به خود اند. اما تعريف در مورد فرهنگ كه بتواند بيانگر مشخص و دربر گيرنده‌ی همه جوانب مربوط حل پرسش ها دراين مورد باشد؛ ديده نشده است.

گروهی فرهنگ را به معنای داشته های معنوی در عرصه های مختلف زنده گی و موارد پذيرفته شده به عرف، سنن و اسلوب اجتماعی ملت ها می پندارند و جمعی هم فرهنگ را جزء لايتجزای روند تكاملی زنده گی بشری می دانند، اما حدود و مشخصاتی را ارايه نكرده اند كه تعريف فرهنگ را كدام عنوان میتواند جهان شمول سازد.

ادامه خواندن چرا در هراس هستيم؟ بخش اول و دوم : محمد عثمان نجیب

بیجاشدگان چهارصد خانواده بدخشانی : استاد پرتو نادری

وقتی این گزارش تلخ و خونین پخش شد که طالبان خانه‌های 400 خانوادۀ بدخشانی در کندز را ویران کرده و دارایی‌های‌شان را به یغما برده اند. شماری را هم تیر باران کرده اند به یاد این گزارش تلخ زنده یاد غبار افتادم که تاریخ تکرار می‌شود.  دیروز مثلث سیاه و فاشیستی نادر، هاشیم و شاه محمود، یک چنین جنایتی چنیگزی بر مردم شمال روا داشته بودند و امروز مثلث فاشیستی کرزی، اشرف احمدزی و طالبان چنین می‌کنند.

این هم روایت غبار از کوچ اجباری 900 خانودۀ ترکمن از خان‌ آباد به دستور شاه محمود!

ادامه خواندن بیجاشدگان چهارصد خانواده بدخشانی : استاد پرتو نادری

ماجرای شش‌ماه کار یک خانم در معینیت نشرات، وزارت اطلاعات و فرهنگ: سونیا آژمان

ماه جدی سال قبل با درخواست یک آشنا به معینیت نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتم. آنجا با معین نشرات آقای شیوای شرق در دفتر کارش دیدار کردم. در این دیدار کمتر از 15 دقیقه در مورد کار، نوعیت کار و مقدار معاش و مدت حرف زدیم. از همان روز من به عنوان ویراستار بخش فارسی و گزارش نویس شروع به همکاری کردم. قرار بر این بود که بنابر نیازمندی موجود، آخر هرماه مبلغ 13هزار افغانی معاش دریافت کنم تا بتوانم کرایه‌ی خانه و مصارف رفت و برگشت به وزارت را پرداخت کنم. ماه نخست تمام شد با پولی که از دوست و آشناهایم قرض می‌گرفتم هر روز 120 افغانی کرایه راه می‌دادم و روز 40 افغانی از آشپزخانه‌ی این وزارت (چون برای کارمندان بالمقطع غذا داده نمی‌شد) برای ظهر غذا می‌خریدم. وسط ماه دوم تقاضای معاش کردم. در پاسخ گفتند که “یک هفته بعد” و این یک هفته بعد تا امروز که شش ماه و 9 روز می‌گذرد،فرا نرسیده است.

در ماه دوم روزهای دشواری داشتم. یک‌سو خانه‌ای که اجاره‌دار اش همیشه آخر ماه سر می‌رسید و پولی نداشتیم که پرداخت کنیم، از سوی دیگر مانده بودم که برای مصارف هر روزم باز از کدام آشنا درخواست قرض کنم. 

ادامه خواندن ماجرای شش‌ماه کار یک خانم در معینیت نشرات، وزارت اطلاعات و فرهنگ: سونیا آژمان

طالبان “قرآن را همراه با جانماز” آتش زدند؛ طالبان، بدخشی‌ها را از کندز کوچ اجباری دادند : سلیمان کبیر نوری

     بیست سال از هجوم و لشکر کشی نیرو های غرب زیر نام  محو و نابودی شبکه های تروریستی طالبان، القاعده، و مجازات حامیان ایشان در کشور گذشت. غرب طی بیست سال تمام مصروف غارت گری منابع زیر زمینی(لیتیوم و یورانیوم) و روزمینی(سالانه صد ها میلیارد دالر فقط از سود کشت تریاک، قاچاق و ترافیک مواد مخدر به جیب زده است) بود.

بلی، طی بیست سال تمام نی تنها که برای نابودی شبکه های تروریستی به تعهدات بین المللی خویش وقعی نگذاشت، بل در رشد، توسعه و گسترش شبکه های ترورییستی، بنیادگرایی و افراطیت در افغانستان نقش سترگی را ایفا نموده است.

     به همیاری و همبودی پلید ترین چهره های تاریخ قرن معاصر افغانستان، آقایان حامد کرزی- اشرف غنی، دبل عبدالله، و گروپ های وابسته به این سه تن، توانست یکبار دگر به تروریزم جان دهند و آنان را در سرتاسر افغانستان به سان ویروس مهلک کرونا پخش نماید.

ادامه خواندن طالبان “قرآن را همراه با جانماز” آتش زدند؛ طالبان، بدخشی‌ها را از کندز کوچ اجباری دادند : سلیمان کبیر نوری

فارسی ستیزی یا فارسی دوستی!نخست بنگریم که فارسی ستیزی چیست: دکترحمید مفید

فارسی ستیزی به رفتار و کردار ستیزه جویانه یی گفته می شود که از سوی دولتمردان و شخصیت های با صلاحیت فرهنگی علیه زبان و ادبیات ومظاهر فرهنگی زبان  فارسی و فارسی زبانان  آنجام می شود. تاریخچه ی فارسی ستیزی :

فرهنگ و زبان پدیده های هم بودگاهی اند که نخستین مجموعه ی اداب ، سنن و اندیشه ها ، باور ها ، آموزش و پرورش و آثار علمی و ادبی یک سرزمین را می سازد  ودومی  یعنی زبان به گفتاوردHans-Georg Gadamer هانس گیورگ گادامر(۱۹۰۰-۲۰۰۲ ترسایی) که در کتاب (حقیقت و روش) خود نوشت: زبان بهترین روشی است که با آن می توان به معنای زندگی و واقعیت هستی پی برد . در حقیقت زبان فرجامین ترین افق هستی شناسی هرمنوتیک برای دانستن و شناخت جهان است.( هرمنتیک به معنی دانستن). پس زبان افق هستی انسان است. آیا میتوان این افق را به دشمنی و ستیزه جویی کشاند؟ در این جستار به این پرسش پرداخته می شود. کوتاه نگرشی به پیدایش  زبان فارسی : مایکل ویتسل (زاده ۱۹۴۳)  فیلولوژست واسطوره شناس امریکایی آلمانی  در نگارش خود ( کتابخانه آریاییان) به این باور است که زبان اوستایی زبان بلخی ، مرو، هرات و باختر است. این زبان همان زبان فارسی یا آری است که فرهنگ جاودانه یاز (Yäz-Cultur)  با آن هستی گرفته است. 

ادامه خواندن فارسی ستیزی یا فارسی دوستی!نخست بنگریم که فارسی ستیزی چیست: دکترحمید مفید

قسمت آخر داستان یک شام طوفانی: رویا عثمان انصاف

فردای آن روز من اموال دکان را در شلف ها چیدم و داشتم دکان را جاروب می کردم که  ماما شیر آمد. خسته بنظر می رسید. جاروب را از دستم به گوشه ی گذاشتم، دستانم را با دستمالی پاک کردم و برایش چوکی تعارف کردم تا بنشیند. به چوکی نشست و اعصایش را به دیوار پشت سرش تکیه داد‌. تا برایش چای پیش کنم با اشاره ی دست منع کرد و گفت: ” نوراحمد جان بیادر چایه بان….دو باره به کابل می رم و از اونجه یگان وسایل که زحل لازم داره، میارم. گفتم: ” لست ته بتی لالا مه خودم می آرم بیازی مه پشت سودای دکان میرم. تو باش پیش زحل.”گفت: ” نی دلم اینجه تنگ میشه کاری هم از دستم نمیایه خون جگر میشم. ازو پرسیدم: ” لالا شیر خی زحله شفاخانه نه میبرین؟”

ادامه خواندن قسمت آخر داستان یک شام طوفانی: رویا عثمان انصاف

قوم گرایی سرپوشیست بر غارت و تشدید نفاق ملی :عبدالسمیع کارگر

در بیش از 17 سال حکومت های حامد کرزی واشرف غنی،بیشترین جنگهای دهشت افگنی وتریاک در مناطق ، محلات و ولایات پښتون نشین بوده وقتل وقتال هموطنان ما،چه قتل های جمعی یا انفرادی که با انفجارات و  انتحارات یا بمبارد های حکومتی یا نا تو صورت گرفته ومیگیرد ، بیش ترین حتی بیش از ٪60 قربانیان آن هموطنان پښتون که فقیر ترین ولی باهمت ترین وپر غرور اند،تشکیل میدهد.

حکومت های ‹‹کرزی و غنی›› (دراکولا و همزادش) بیکار سازی جوانان را یگانه وسیله برای عنصر جنگ انتخاب کردند.ایشان پلان نمودن تا بیکاران جوان شهر ها و مراکز را برای مدد معاش ، در صف های جنگی قوای مسلح افغانستان اختصاص دهند و بیکاران جوان از محلات و قصبات کشور را برای تقویه صفوف دهشت افگنان و خراب کاران که از جانب مافیای بین المللی حمایت مالی میشوند ، در نظر گرفتند.

ادامه خواندن قوم گرایی سرپوشیست بر غارت و تشدید نفاق ملی :عبدالسمیع کارگر

هر وقت کسی از واژه‌ی قوم‌گرایی سخن…و افغانستان در ذهنم مجسم می‌شود: بهزاد برمک

هر وقت کسی از واژه‌ی قوم‌گرایی و توسعه ‌نیافتگی سخن به میان می‌آورد، افغانستان در ذهنم مجسم می‌شود، که هردوی این آفت، در قلمرو جغرافیایی آن غوغا می‌کند. مردم افغانستان سال‌ها است که در آتش فتنه‌های گوناگون می‌سوزند. آتش فتنه‌ای خاموش نمی‌شود که شعله‌های فتنه‌ی دیگری زبانه می‌کشد و این وضعیت ادامه یافته و مانع پیش‌رفت و ترقی مردم این سرزمین می‌شود.

تحلیل‌گران، پژوهش‌گران و صاحب‌نظران داخلی و خارجی، دلایل متعددی را برای گرفتاری مردم افغانستان در دام فتنه‌ها بر‌می‌شمارند و هریک به اندازه‌ی توان و نگرش فکری و سیاسی خویش، پیش‌بینی‌هایی کرده و راه‌حل‌هایی طرح کرده و می‌کند، اما هیچ یکی از این تحلیل‌ها و طرح‌ها دردی را درمان نکرده و آتشی را خاموش نکرده است؛ زیرا راه حل را نه آن‌گونه که نجات‌دهنده‌ی این کشور از حلقوم شرربار تباهی، یعنی ملی‌گونه باشد طرح کنند، بلکه مغرضانه و جانب‌دارانه طرح کرده‌اند.

ادامه خواندن هر وقت کسی از واژه‌ی قوم‌گرایی سخن…و افغانستان در ذهنم مجسم می‌شود: بهزاد برمک

میترا نور و من قمر میترا؛بخش هشتم و نهم : محمد عثمان نجیب

بخش هشت:

بهِ خاطرِ مهِ اَی خانی هُندوا خُو نان گدایی کدِین:

رفتم پیش ادېم که گاه سَرِ جای نماز ایستاده ‌بو…زوتیا گفتم نفل نیت کدۍ ادې گفت حالی نیت

می کنم. دستکای شه پچی کدم گفتم اَی نِماز بیایم … وا قصه میگویی بَخچُم …گفت … تو … بِرَه ..مَجِت نِمازای ته بخان … وا بَخچِت نَقِل می کنم.

ادامه خواندن میترا نور و من قمر میترا؛بخش هشتم و نهم : محمد عثمان نجیب

مافیای سیاسی : استادپرتو نادری

دیروز پیرمرد به خانه آمد، راستش بی‌چاره با پیشانی ترشی من رو‌به‌رو شد. 

گفتم: ده ای روزهایی کرونایی چند قیمته چرا ده خانه نمی‌مانی؟

گفت: بمان  ای بدخُلقی‌های خوده، یک دقیقه خانه‌ات آمدیم ، یک پیاله چای نداده شروع کدی به وصیت و نصحیت.

راستش شرمیدم و خاموش شدم. پیرمرد پس از لحظه‌یی سکوت گفت: می‌دانی امشب خواب خطرناکی دیدم.

با وارخطایی گفتم: چه خواب خطرناک؟

گفت: می‌دانی خواب دیدم زبانم بریده باد! که المتفکر سوار بر شتر جمازهء دو کوهانهء تفکر خویش رفته است پشت هفت کوه سیاه به دیدار حضرت عزراییل!

با تعجب گفتم: خو آخر جوبایدن از خر شیطان خود پایین آمد و المتفکر را به امریکاه خواست!

پیرمرد زد به خنده و گفت: به بیردی گفتن بمان جوبایدن کجا و عزراییل کجا؟

گفتم: چه دیگه؟

ادامه خواندن مافیای سیاسی : استادپرتو نادری

قسمت بیست و هشتم یک شام طوفانی : رویا عثمان

بعد از آن روز زحل دگر اجازه ی رفتن به خانه ی مادرش را از دست داد. اما اعضای فامیل اش هنوز می توانستند به دیدن زحل بیایند. سارا هم نظر به مشکلاتی که داشت نمی توانست زود زود به دیدن زحل بیاید. ماما شیر هم بیچاره با یک پا کجا می رفت‌. و ماما صفی خود بیچاره در مشکلات خانه و اقتصاد غرق بود. زحل از مادرش چیزی دگر نمی خواست اما مدام که سارا می آمد زحل ازو میخواست از شهر با خود برای خودش و فرزندان خانه پاپوش حتمن بی آورد.

سارا هر باری که می آمد از ظلم که در حق زحل شده می رفت خبر می شد و کاری هم از دستش بر نمی آمد.  

ادامه خواندن قسمت بیست و هشتم یک شام طوفانی : رویا عثمان

بخاطر روز کودک: روح افزاامین، ماستر جندر و مطالعات زنان

خانواده و رعایت عدالت اجتماعی کودک از آن دست مقولاتی است که با گذشت هر روز، مفاهیم و معانی جدید را بر سر خویش می‌افزاید و گاهی برخورد آگاهانه با این اصطلاحات سبب می‌شود تا والدین در شناخت این پدیده‌ها زودتر به نتایج مطلوب دست یابند. ناگفته پیدا است که در کشوری مانند افغانستان، رعایت عدالت اجتماعی بدون نهادینه شدن فرهنگ دموکراسی، یک امر دشوار و حتا ناممکن به نظر می‌آید. کودکان میهن خواستار این هستند که آگاهی، وجدان و خرد بشری پیروز شود و قدم در راه آرمان‌هایی بگذارند که بر اساس واقعیت‌ها بنا شده باشد.

ادامه خواندن بخاطر روز کودک: روح افزاامین، ماستر جندر و مطالعات زنان

داستان یک شام طوفانی:قسمت بیست و ششم و بیست وهفتم: رویا عثمان انصاف

از روز عروسی به بعد، زحل دگر خاموش شده بود. ساکت و آرام. فقط نفس می کشید و از بخت بد و قسمت شوم خود در دل شکایت می کرد‌. گاهی که دردش از حد بیش می شد، هق هق به گریه می افتاد. به آرزو های خود، به خوابهای که دیده بود، به آرمان های که در دل داشت و به آن نرسیده بود، می گریست. زحل که در آرزوی رفتن به دوبی و کمک به مادر مستمند و خواهر و برادر های یتیم اش بود، به خواب ها و امیدهایش چنان سنگی زده بودند که همه را پاش پاش کرده پیش رویش ریخته بودند. تقدیر چنان با ناجوانی با او بازی کرده و از پشت بر او وار کرده بود که حتی فرصت دفاع از خود نیافته بود.

ادامه خواندن داستان یک شام طوفانی:قسمت بیست و ششم و بیست وهفتم: رویا عثمان انصاف

سنگ خام نجراب: پوهاند غلام بهاوالدین صافی

در شمالی-شمال کابل، هرگاه به نجرابی‌ها طعنه بزنند، آنها را سنگ خام خطاب می‌کنند. اینکه چرا آنها را سنگ خام خطاب می‌کنند، تصمیم گرفتم تا در اینجا صادقانه تو‌ضیح بدهم. 

نظر به شواهد موثق تاریخی، امیر حبیب الله خان فرزند امیر عبدالرحمن خان علاقه‌ فراوان به شکار حیوانات، همبستری با زنان زیبا و استفاده‌ی جنسی از کنیزان حرمسرا داشت. او در حرامسرای خود واقع در محوطه‌ کنونی وزارت امور خارجه‌، دهها زن و کنیز زیبا را نگهداری می‌کرد. امیرِ عیاش و زنباره، بر علاوه‌ زنان وطنی، زنان بخارایی، روسی، شیرازی و حتی زنان هندی و اروپایی داشت و همه‌ی آنها به اساس نوبت و در زیر یک سقف مصروف خدمات جنسی برای امیر حبیب الله خان بودند. 

امیر هر گاهی که به ولایات و ولسوالی‌های افغانستان سفر می‌کرد، حاکم و یا ملک منطقه وظیفه داشت تا خوراک جنسی امیر را آماده کند. امیر نیز سخاوتمند بود و هرگاه از دختران/کنیزان خوشش می‌آمد، به حاکم و ملک منطقه پاداش فراوان می‌داد و گاهی دختران زیبا را به حرمسرای مرکزی خویش در کابل نیز می‌فرستاد. البته در آن زمان جلب نظرِ مساعد امیر حبیب الله خان نیز خیلی مهم بود و مناطقی که دختران شان به حرمسرای امیر انتخاب می‌شدند، احساس غرور و افتخار می‌کردند. آن‌ها نه‌تنها مورد توجه‌ امیر حبیب الله خان قرار می‌گرفتند، بلکه مورد احترام خاصِ درباریان نیز قرار داشتند. (سرور سلطانه بیگم مادر شاه امان الله خان نیز از جمله کنیزان حرمسرا بود).

ادامه خواندن سنگ خام نجراب: پوهاند غلام بهاوالدین صافی

نگاهی به جنبش رستاخیز تغییر ، خسته از مرگ بسوی ارگ: دیبا ایزدیار خواهر سالم جان شهید

«خسته از مرگ، به سوی ارگ!» شعاری بود که چهار سال قبل از روح جوانان عدالت‌خواه به پیش‌تازی «سالم» بلند شد تا با این شعار به جای تمام شهیدان فریاد برآرد، تا با صدای خود آواز گلو‌هایی را که از فریاد و درد خفه شده بود، به سمع ارگ‌نشینان برساند، تا با صدای خود مرهمی باشد به دل مادرانی که از داغ جگرگوشه‌های‌شان در خون ضجه می‌زدند، تا امیدی باشد برای چشمان ورم کرده از اشک‌شان که خون فرزندان‌شان در زمین نخواهد ماند، که همه داغ‌دیده‌گان باور کنند آوازی هست که برای هر قطره خون عزیزان‌شان فریاد می‌شود. کشور ما بعد از شکست طالبان و روی کار آمدن حکومت موقت، اولین گام را که به سوی دموکراسی گذاشت. این گام، تصویب قانون اساسی توسط لویه‌جرگه بود.

ادامه خواندن نگاهی به جنبش رستاخیز تغییر ، خسته از مرگ بسوی ارگ: دیبا ایزدیار خواهر سالم جان شهید

دمی با پری بخارایی! : استاد پرتو نادری

گویند روزی و روزگاری، در سرزمین دوری، شاعری می‌زیست که شیفتۀ شعرهای « پری حصاری یا پری بخارایی»* بود. چنین بود که روزی کلچۀ سفر برکمر بست، پای در راه سفر گذاشت و هی میدان و طی میدان روانۀ بخارا شد. به شهر بخارا که رسید، شامگاهان بود. از کسانی سراغ خانۀ پری بخارایی را گرفت. نشانی خانۀ شاعر به او گفتند.

 چون به پشت دروازۀ خانۀ شاعر رسید، د‌لش می‌خواست چنان کبوتری به پرواز در آید و فراز بام دوست بنشیند، به گفتۀ اخوان: لحظۀ دیداری نزدیک بود!  

دروازۀ حویلی را کوبید چند بار و هربار با شدت بیش‌تری تا این که مردی سر از دروازه بیرون کرد. نه نیکو منظر؛ بل چهره‌یی داشت سیاه و پر آبله که به لانۀ زنبوران ماننده بود! تا قامت مرد در چارچوب دروازه پدیدار شد، چشم در چشم مسافر دوخت و با صدای آمیخته با خشم پرسید: چه کسی هستی  و چرا نا به هنگام این‌گونه در می‌کوبی!

ادامه خواندن دمی با پری بخارایی! : استاد پرتو نادری

یک شام طوفانی ؛ قسمت بیست و پنجم : رویا عثمان

در پهلوی وضع روانی زحل, وضع صحی او نیز خراب شد. بوی بد زنان داخل موتر و گرمی از یکطرف،  شال و چادری  اش از طرف دیگر، به زحل بار بار حالت تهوع و دل آشوبی ببار می آورد. بعد از چند دقیقه سفر، زحل ضعف و بیحال شد. زنی که در پهلویش نشسته بود، به مادر سردار ولی گفت که وضع عروس خوب نیست. مادر سردار ولی در جواب به پشتو گفت که بگذارند که ضعف باشد از بهوش بودنش بهتر است. موتر شصت و هفت کیلومتر از کابل دور شد تا به خانه سردار ولی رسید. هنگامی پایین شدن از موتر ، باز دو زن بازوهای زحل را بالای شانه هایشان انداختند و  کمک اش کردند تا از موتر پایین شود و به خانه برود. زحل که نیمه بیهوش بود، به مشکل پاهایش را قدم می ماند. 

ادامه خواندن یک شام طوفانی ؛ قسمت بیست و پنجم : رویا عثمان

گریستن ما؛ از غم های سربازان وطن که درگرما وسرمای شدید از کشور پاسداری می کنند؛کاسته نمی تواند.

تصاویر سربازان وطن از هرگوشه وکنار افغانستان نشر می شود؛ دلهای مارا کباب می کند؛ اما کجاست حکومت داران نابکار که حقوق شانرا به موقع برای شان برساند. بنازم به شهامت تان که با شکم گرسنه و خوابیدن بروی سخره ء داغ و سرد از خاک تان درمقابل دشمنان دفاع می کنید.

این تصوریر خودش سنخن میگوید.

فرزند اصیل وطن تو باشهامت بیدار و مستحکم برسنگر باش. ترا دوست میداریم. بخاطر بیدار بودنت ما خواب هستیم.

داستان خنده آور و مسرت انگیزی کوتاه* من، سرک چار و بچه ی همسایه: رویا عثمان

صنف نهم مکتب و در تایم پیشین لیسه ی دختران بودم. ارچند که شروع سال تعلیمی بود، اما هوا از ظهر تا عصر گرم شده بود‌. طرف های عصر، که  وقت رخصتی تایم پیشین مکاتب می بود، باز هوا  ملایم و معتدل می شد. مکتب ما تقریبن پانزده دقیقه با پای پیاده از خانه ی ما فاصله داشت. مثلی هر روز, ساعت پنج، از مکتب رخصت شدیم‌. دختران همه با لباس های سیاه، جراب های نیلون سیاه و چادر های سفید یا به سر یا مثلی مفلری به گردن و بیک های مکتب در شانه و یا در پشت شان، روی سرک و پیاده رو ها را بند انداخته بودند. بعضی شان عاجز بعضی سرشار بعضی ساجق می جویدند و می خندیدند و بلند بلند گپ می زدند تا رهگذران متوجه ی شان شوند. تعدادی از سربازان در دو طرف سرک های که به دروازه ی مکتب متصل شده بودند، ایستاده می شدند و پسران مزاحم را نمی گذاشتند که هنگام رخصتی دختران ، از آن سرکها عبور کنند و مزاحم دخترها شوند.

ادامه خواندن داستان خنده آور و مسرت انگیزی کوتاه* من، سرک چار و بچه ی همسایه: رویا عثمان