نوروز، بهمثابهی مهمترین جشن آریایی، در تأریخ فرهنگی آریاییان پیشینهی کهن دارد.
برگزاری این جشن از دورههای پار و پیرار، با سنتها و روشهای ویژه به همراه بودهاست که از آن شمار میتوان از تهیهی “هفت سین، شمع روشن کردن، خانهتکانی، نهالشانی، سمنکپزی، سبزهکوبی” و … نام بُرد.
-پیشینهی نوروز:
در بارهی پیشینهی نوروز گفتههای گوناگونی وجود دارد که از این شمار با توجه به ارزش پژوهشی آنها، نقلی از کتاب “التفیهم” ابوریحانِ بیرونی را در این اینجا میآورم:
“نوروز، نخستین روز از ماه فروردین(حمل) است که آریاییها تا پنچ روز پس از آن، جشن برپا مینمودند و پادشاهان به حقوق اطرافیان، مردم و بزرگان رسیدهگی میکردند.”
ابوریحان، با اشاره به این پیشینهی کهن میافزاید: “آریاییهای قدیم، اول فروردین را وقت نزول فروهرها (فرشتگان) از آسمان میدانستند و جشن “فروردین” را برپا می کردند.”
نقشآفرینی و پرداختن به نمایش، مانند هنرهای دیگر، در افغانستان ریشۀ ننوشته و گذشتۀ فراموششده دارد. کارکردهایی از این دست برمیگردند به راهاندازی برنامههای شادیانه در دربار فرمانروایان، و گاه برای شادمان یا سرگرم نگهداشتن مردم. آنچه امروز در افغانستان تیاتر، درام، فلم و . . . نامیده میشوند، دنبالۀ همان نمایشهاست. برای یافتن سرآغاز هنرنمایی روی ستیژ، میتوان نیمۀ پسین دهۀ 1920 را نشانی کرد. پس از کمابیش بیست سال خموشی و فراموشی، در نیمۀ نخست دهۀ 1950 ساختن تماشاگاههای فراخ در چند گوشۀ کابل مانند چمن و پل محمودخان رویدست گرفته شدند. باید از نقش رادیو، سینما و تلویزیون در شگوفایی هنرهای نمایشی نیز یاد کرد. البته اینجا سخن از دور دوم رادیو کابل، پس از اپریل 1941 است، زیرا آمدن و خاموش شدن بار نخست رادیو در دو اتاق کوچک “کوتی لندنی” نزدیک پل آرتل در 1926 گذرا بود و برای بازتاب هنر زمینه نداشت.
بزکشی یکی از ورزش های ملی افغانستان به شمار می رود که در این ورزش شرکت کنندگان باید لاشه بز را باخود حمل کنند و در محلی مشخص به نام دایره حلال بیندازند. بزکِشی (کشیدن بزها)، بازی سنتی در افغانستان است که در فصل های خزان و بهار در دشت های شمال و شمال شرق افغانستان برگزار میشود. این بازی در میان مردم کشورهای آسیای مرکزی از جمله تاجیک ها، اوزبیک ها، قیرقیزها، ترکمن ها و اقوام افغانستان برگزار می شده است و در برخی از این کشور ها هنوز انجام می شود. نکته قابل توجه این است که هیچ اصلی برای ثبت نام بازیکنان وجود ندارد. هرکس می تواند با اسبش به میدان داخل شده و بازی نماید. نحوه انجام بازی به این صورت است که عدهای سوار براسب برای کشیدن لاشه یک بز یا گوساله با هم به رقابت می پردازند. بازیگران بزکشی (در افغانستان آنها چاپ انداز نامیده می شوند) گاه برای کسب مهارت به سالها تمرین نیاز دارند. چاپ اندازها بز را از زمین برداشته و بعدا بز را به قطعه مشخصی که دايره حلال ناميده میشود، میاندازند.
امروز در صفحه آقای ستیز پستی درباره نستو نادری خواندم و همچنین پاسخ ویداجان ساغری را در مورد این پست فیسبوکی دیدم. این موضوع مرا به یاد برخی از رهبران زنستیز در دوران جمهوریت انداخت.
حدود ۱۵ سال پیش، زمانی که با تلویزیون “راه فردا” (وابسته به محمد محقق) کار میکردم، این رسانه فعالیت خود را با روحیه رقابتی در برابر شبکههایی مانند طلوع، آریانا، خورشید، شمشاد و دیگر تلویزیونهای کابل آغاز کرد. اما پس از حدود ۳ تا ۵ ماه از شروع نشرات، محمد محقق تصمیم گرفت که صدای زنان در این رسانه کاملاً سانسور شود.پخش تصاویر، ویدئوها، آهنگها، موسیقی، و هر نوع نمایشی که شامل زنان میشد، بهکلی ممنوع شد. گویندگان زن مجبور شدند حجاب کامل به سبک مقنعه زنان ایرانی بپوشند تا حتی یک تار مویشان هم دیده نشود.آهنگهایی که توسط زنان اجرا شده بود، با صدای مرد جایگزین شد.اگر بخشی از یک آهنگ شامل صدای زن بود، آن قسمت حذف میشد.کلیپهایی که حتی در آن زنی میرقصید، با تصاویر گل و بلبل پوشانده میشد.به یاد دارم که آهنگ “جونی جونم” از لیلا فروهر را همکاران تخنیکی با مهارت به صدای مرد تبدیل کردند!
خواهشمندم بیحوصله نشوید، از قبل داوری نکنید و این نوشته را با تحمل مرور کنید. من این نوشتهام را اهدا میکنم به آن جوانان میهنم که مظلومانه قربانی جنگ، فقر و بیعدالتی شده اند.
نستوه نادری پسر شاعر، پژوهشگر حوزهی ادبیات و نویسنده با نام و روزنامهنگار برجستهی کشور پرتو نادریست که آثار گرانسنگی را به ادبیات، جامعهشناسی و گفتمانهای ارزشی ارایه کرده است. اینکه پرتو نادری و خانودهاش را بسیار دوست دارم، در نوشتههایم پیداست و هیچگاهی دوستیام را برایش دریغ و پنهان نکردهام. اما نستوه را باید به عنوان یک شخصیت بالغ و مستقل به بررسی گیریم. پدرش الزاما پاسخگوی عملکرد پسر بالغ و پسر الزاما پاسخگوی عملکرد پدر فرهیختهاش نیست. ما اینجا با دو شخصیت هوشمند مواجه هستیم که هر دو ویژگیهای منحصر به خود را دارند. در باب شخصیت پرتو نادری حرف و حدیثهای بیشمار در ادبیات رسمی و اجتماعی ما وجود دارد که در این نوشته آماج بحث من نیست.
به پیشواز همایش امسال، این تابلوی قشنگ وبا ارزش را با شما شریک می سازم .
شما اینجا همکاران عزیزما را می بینید که از سال ۲۰۱۵ تا سال ۲۰۲۲ درهمآیش های همدلی و همنوایی همکاران رادیو تلویزیون و افغانفلم، دورهم جمع شده بودند.
با شریک کردن این تابلوی با ارزش که بی تردید تعداد زیادی از شخصیت های اثرگذارِ تاریخِ ژورنالیزم، هنر و فرهنگ افغانستان را در خود جا داده است، شما را بزودی ازهمایش تازه ی ما نوید خواهم داد.
پس ازهمایش امسال ، ما باز این تابلوی قشنگ را با سیما های شما عزیزان، تازه و به روز خواهیم کرد. روز و محل محفل امسال بزودی به اطلاع شما عزیزان رسانیده می شود. یادداشت:
مرگ شهزاده کریم آقاخان چهل و نهمین امام موروثی مسلمانان اسماعیلی جهان یک حادثه مهم بینالمللی به حساب میآید. اغلبا در روز های مرگ شخصیتهای بزرگ، همه تلاش میکنند تا اعلامیه ها و پیامهای تشریفاتی به نشر رسانند. اما منظور این نوشته پخش اعلامیه یا پیام نیست، بل دیدگاه یک پژوهشگر علوم سیاسی و مناسبات بینالمللی به یکی از شخصیتهای تاثیرگذار جهانی است که بیتردید تاثیر ژرفی بر تاریخ معاصر ما خواهد داشت.اینجا تلاش میکنم شخصیت سیاسی، فردی، اجتماعی و فرهنگی زندهیاد کریم آقا خان را به بررسی گیرم.
پنج پرسشی که جوان میهنم باید در پی پاسخش باشد. اگر او به این پرسشها پاسخ دریافت کرد، وعده میدهم حتما عظمت و شکوهمندی در انتظارش است.
۱. من کی هستم؟ خود را باید شناخت. باید دریافت که پیشینهام چیست و ریشههایم در کجا هستند؟ باور کنید آنانیکه خود و پیشینه خود را در ماحول جدید از دست میدهند، به بحران معنوی عمیقی مواجه میشوند و به گونهی فرسایشی هویت جعلی کسب میکنند. این دسته انسانها برای همیشه با بحران شخصیتی مواجه هستند.
۲. من چه میخواهم و هدفم در زندگی چیست؟ خودشناسی شما را کمک میکند که استعداد، اشتیاق و امید تان را برای هدفی که میخواهید، منسجم و مشخص سازید. انسانهای بیهدف ناکامترین موجودات اجتماعی هستند. آنان وقتی پیر و بازنشسته میشوند، درمییابند که در زندگی نه به درد خود و نه به درد جامعه خورده اند.
اجماع بزرگ ملی و ائتلافهای تاثیرگزار و سراسری در شرایط کنونی نمی تواند به دور اهداف محدود قومی، مذهبی، ایدیولوژیک، حزبی و طبقاتی تکمیل گردد. برای ایجاد و تداوم اجماع بزرگ ملی و تاثیرگزار به اهداف اساسی، جامع و فراگیر که بر محور منافع ملی و مطالبات عمدهٔ قاطبهٔ ملت استوار باشند؛ ضرورت است. این اهداف باید نه تنها پاسخگوی نیازهای فوری جامعهٔ ما باشند، بلکه واجب است که به عنوان یک چشمانداز بلندمدت و ستراتیژیک برای توسعه و پیشرفت کشور و ساختمان نظام عادلانهٔ رفاه اجتماعی عمل کنند.
مدتی است که بعضی حلقات معين از طریق وسایل نشراتی شان در خارج کشور، نام “افغان” و ” افغانستان” را مورد سوال قرارداده و گاه و بی گاه به مباحثات بدون محتوی می پردازند. هدف آنها درست معلوم نیست ، ولی ظاهرأ از يکطرف ، خود و حلقات مربوط به خود را سرگرم نگهداشته و از جانب دیگر با ایجاد اختلافات وخلق مرز های ذهنی در ميان افغانها ، بازار فروش را برای نشرات فاقد موازین ملی خود را گرم میسازند. گرچه در زمينه ای نظريات وحدت شکنانه ، ضد افغانی و ضد وطنی آنها ، دست اندرکاران عرصه ای جامعه شناسی و تاريخ ، باربار نوشته و ادله قانع کننده ارائه کرده اند . ولی طوریکه دیده میشود ، آنها هنوز هم بدون ند ک ترين توجه به شاخص ها و حقايق تاريخی ، تصورات ذهنی شانرا کمافی السابق به خورد مردم میدهند و به بیان مشخص تر و عام فهم ، آنها رسالت خود ميدانند که همه روزه اين ” کاه بی دانه را باد بدهند”. تا ذهن مردم مارا که از حوادث دلخراش جنگهای تنظیمی و گروهی سخت متأثر شده اند ، به انحصار خود درآورند.
ماموریت عبدالله شادان و آصف معروف دو خبرنگار سرآمد ما در بیبیسی فارسی به اتمام رسیده است. من به عنوان تحلیلگر و پژوهشگر علوم سیاسی و حقوق بینالملل بار ها توسط این دو ژورنالیست برجسته مصاحبه شدهام. بدونشک هردو شخصیت رسانهیی از بهترینهای روزگار ما هستند.
سه ویژگی مشترک در کار شادان و معروف:
نخست، پرسشگران حرفهیی
هر دو روی شکلگیری و طرح پرسشها کمنظیر بودند. آنها روی پرسشها ساعتها کار میکردند و در تلاش پیداکردن پاسخ های سازنده بودند. این رسالت اصلی هر خبرنگار تخصصی است. این ویژگی نمایانگر فهم و آگاهی بالایی آنان از حوادث در افغانستان و جهان بود.
دوم، تخصصگرایی
وقتی شادان و معروف مقالهیی مینوشتند و یا تحلیلی را پخش میکردند، در مییافتی که چقدر امانت خبر، استقلال تحلیل و حساسیت زمان را رعایت کرده اند. تخصص من حقوق بینالمللی، روابط بینالملل و حقوق بشر است. بار ها شاهد تماسهای هردو بودهام که برای تهیه یک خبر و یا نظر مشوره هایم را در این سه زمینه میگرفتند تا اصل تخصصگرایی را رعایت کنند. در سایر موارد نیز با متخصصین بخشها در مشوره بودند.
قیام کوهدامن در اواخر جولای و اوایل اگست ۱۹۳۰، یکی از دلیرانهترین تلاشها برای سرنگونی محمدنادر شاه شمرده میشود. او پس از دورۀ نُه ماهه که افغانها آن را “انقلاب” مینامند، در اکتبر ۱۹۲۹ به قدرت رسیده بود.
خیزشی که از کوهدامن و کوهستان – معروف به “شمالی” با باشندگان عمدتاً تاجیک به نام “شمالیوارها” – آغاز شد و تا سطح شورش بزرگ ملی گسترش یافت، سه انگیزه داشت:
۱. ضبط بخشی از زمینهای کوهدامن برای بودوباش قبایل پشتون که در جریان انقلاب به سود نادر جنگیده بودند. (قضیۀ انتقال اراضی باید تا پاییز ۱۹۳۰ پیاده میشد.)
۲. مصادرۀ اموال و خلع سلاح اجباری کوهدامنیها که از زمان حکومت حبیبالله کلکانی معروف به بچۀ سقا به اسلحۀ فراوان دسترسی داشتند.
۳. انتصاب محمد یوسف خان، زمیندار بسیار متنفذ منطقه، به حیث حاکم در تابستان ۱۹۳۰. (او منشی خاص امیر حبیبالله، حاکم ولایت لوگر و رئیس کمیسیون مصالحه در ولایت شرقی بود و به درخواست خواهرزادهاش، خلیلالله – مبارز جوان سقاویِ بخشیدهشده توسط نادر – از زندان آزاد گردید. سپس، سلسلۀ وظایف زیرین به یوسف خان سپرده شد: خلع سلاح شمالی، بازگردانی آثار/ اموالی که توسط هواداران حبیبالله از کابل برده شده بود، شناسایی افراد غیروفادار و کارهای دیگری در همین راستا)
«باز ماه عقرب است و به یاد نیشهای زهرآگین عقربهایی میافتم که رساترین حنجرهی عدالتخواهی را آماج قرار دادند. طاهر بدخشی را میگویم، اسطورهی آزادی، همانی که خورشید اندیشهاش هرگز غروب نخواهد کرد.
بخشی از صحبت تیلفونی دیروزم با بانو جمیله بدخشی، همسرطاهر بدخشی:
در دوازده سال زندگی مشترک، شاهد پنج بار زندانی شدنش بودم. آخرین بار، برای همیشه چشم به راهش ماندم. در زمانی که امین جلاد، بر اریکهی قدرت مستی میکرد، بدخشی شکنجههای زندان را دلیرانه تحمل مینمود؛ ما از حال او بیخبر بودیم. تا دیرها نمیدانستم در کجا یا کدام زندان بسر میبرد، تا اینکه برادرم – سلطانعلی کشتمند – از پشت میلههای زندان، توسط یکی از زندانبانان به کسی از اقوام ما، احوال فرستاد که پدر نیلاب (طاهر بدخشی) هم اینجاست. پس از آن پیبردم که او در پلچرخی زندانی است.
اشیاء، تصاویر، نشانها، مفاهیم، یا شخصیتهایی که نمایانگر هویت، فرهنگ، تاریخ، و ارزشهای یک ملت هستند و معمولاً توسط مردم آن کشور به عنوان نمایندهای از وحدت و هویت ملی پذیرفته شدهاند، سمبولها و نمادهای ملیگفته می شود که به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه در تقویت هویت جمعی و اتحاد ملی نقش بازی می کنند. نمادهای ملی به حیث محور ملی که به دور آن مردم آن کشور جمع می شود نقش دارند، فرهنگ و تاریخ یک ملت را تبارز داده و به مردم و کشورهای خارجی می شناساند. به طور کلی، نمادهای ملی میتوانند نقش کلیدی در ایجاد احساس تعلق و افتخار ملی در میان مردم داشته باشند و به عنوان یک ابزار مهم در سیاست، فرهنگ، و دیپلماسی عمل کنند.
شاید همه خوانندگان محترم روش تحریر و طُرق تدوین اساسنامه ها را به یاد داشته باشند، زیرا که اکثراً با آن سرو کار داشته و دارای تجارب غنی اند. علی الٌرغم آن امروز در فکر نکات ضروری و ابتدایی در مورد تدوین اساسنامهٔ سازمانهای اجتماعی- مدنی و غیر انتفاعی افتادم و خواستم که بطور عاجل چند نکتهٔ زیرین در اینجا (با مثال یک سازمان) یاد آور شوم. شاید برای جوانانیکه من بعد در این عرصه دست به کار می شوند، مفید واقع شود.
ماه گذشته، بنگاه انتشارات “کتاب کابل”/ تورنتو، کانادا از چاپ “قبلۀ سوم” (نوشتۀ نجیب روشن) مژده داد. در مقدمۀ این اثر آمده است: “منظور از “قبلهٔ سوم” واشنگتن است./…/ ببرک کارمل بعد از تغییرات در سیاست شوروی دوران گرباچف طی یک صحبت خصوصی گفته بود: “قبلهٔ اول [مکه] را از دست داده بودیم، حالا قبلهٔ دوم [مسکو] را نیز از دست دادیم”.
کتاب که به نسل جوان اهدا شده، در ده فصل با تحلیل تاریخی از اوضاع عمومیافغانستان – مقارن تأسیس جریان دموکراتیک خلق – آغاز و با بررسی سرنوشت مارکسیزم در قرن حاضر پایان مییابد.
مقدمه حکومت طالبان بر افغانستان از زمان بازگشت این گروه به قدرت در 2021 باعث بحرانهای انسانی و اجتماعی گستردهای شده است. یکی از پیامدهای تلخ و نگرانکننده این وضعیت، افزایش نرخ خودکشی در میان زنان افغان است. زنان تحت حاکمیت طالبان با محدودیتهای شدید در زمینه حقوق، آزادیها و فرصتهای اجتماعی روبرو شدهاند و این فشارها، بسیاری از آنان را به سمت خودکشی سوق داده است. خودکشي در میان دختران افغانستانی نیز یکی از مشکلات جدی است که بهویژه در مناطقی مانند بدخشان مشاهده میشود. فشارهای اجتماعی، روانی و محدودیتهای شدید در زندگی روزمره میتواند احساس ناامیدی و افسردگی را در دختران به وجود آورد. بربنیاد این یافتهها، ولایت بدخشان با داشتن ۲۵۱ پرونده اقدام به خودکشی، درجایگاه نخست قراردارد. در این مقاله، به بررسی علل افزایش خودکشی زنان در دوران حکومت طالبان، پیامدهای اجتماعی و روانی آن، و چالشهای موجود برای مقابله با این بحران خواهیم پرداخت. علل خودکشی زنان در رژیم طالبان محدودیتهای اجتماعی و حقوقی-1 یکی از علل اصلی خودکشی زنان تحت حکومت طالبان، محدودیتهای بیرحمانه در زمینه حقوق اجتماعی و فردی است. پس از بازگشت طالبان به قدرت، زنان از بسیاری از حقوق پایهای خود محروم شدند، از جمله محدودیتهای جدی در آموزش، کار، آزادی حرکت و پوشش. این سرکوبها موجب احساس بیارزشی و درماندگی در زنان شده و بسیاری از آنها به این نتیجه میرسند که دیگر هیچ راهی برای فرار از این وضعیت ندارند
اعلیحضرت امیر امانالله خان آدم پیچیده و مرموز بود و دارای جذابیت و صمیمیتی که از ویژگیهای فرزندان پاینده خان – بنیانگذار خاندان حاکم محمدزایی – به شمار میرود. (در نامۀ تعارفی از سوی King George V پس از امضای معاهدۀ انگلیس-افغانستان، اولین بار “اعلیحضرت” خطاب شد و در جون 1926 لقب “پادشاه” را اختیار کرد.)
متاسفانه در منجلاب پر جنجال کنونی که : اساس تراژیدی خونبار ما و تداوم آن در حدود نیم قرن اخیر ، معلول و محصول مداخله و تحاوزرخارجی است . و مقدرات تاریخی افغانستان در رقابت شدید رقبای جیوپولوتیک منطقوی و فرامنطقوی رقم میخورد . : تصور ذهن و روان ما را محصور نموده است که شاه کلید قفل « بخت خوابیده » ما ، در بیرون از افغانستان و عمدتا در دست سکاندار قصر سپید قرار دارد . از نقش عامل بیرونی و انچه جامعه بین المللی و قدرتهای بزرگ جهانی اعضای دایمی شورای امنیت ، در گذشته ، حال و آینده افغانستان نمیتوان چشم پوشی کرد .
«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
«در کابل طرفداران امانالله شاه و سایر مخالفان دولت به دور غلامنبی خان که مردی مردمدار و سخاوتمنش بود جمع شدند و خانهاش حیثیت کلوب عناصر مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند.
«باز ماه عقرب است و به یاد نیشهای زهرآگین عقربهایی میافتم که رساترین حنجرهی عدالتخواهی را آماج قرار دادند. طاهر بدخشی را میگویم، اسطورهی آزادی، همانی که خورشید اندیشهاش هرگز غروب نخواهد کرد. بخشی از صحبت تیلفونی دیروزم با بانو جمیله بدخشی، همسرطاهر بدخشی:
در دوازده سال زندگی مشترک، شاهد پنج بار زندانی شدنش بودم. آخرین بار، برای همیشه چشم به راهش ماندم. در زمانی که امین جلاد، بر اریکهی قدرت مستی میکرد، بدخشی شکنجههای زندان را دلیرانه تحمل مینمود؛ ما از حال او بیخبر بودیم. تا دیرها نمیدانستم در کجا یا کدام زندان بسر میبرد، تا اینکه برادرم – سلطانعلی کشتمند – از پشت میلههای زندان، توسط یکی از زندانبانان به کسی از اقوام ما، احوال فرستاد که پدر نیلاب (طاهر بدخشی) هم اینجاست. پس از آن پیبردم که او در پلچرخی زندانی است.