برو اي عيــد ميـا كشور ما غمگـين است
سوگوار شهر ز كشتار بخــون رنگين است
اندراب نالـه ز بلخــاب كشــد تا پنجشيـر
درد اينـملت زخمي شده بي تسكين است
ادامه خواندن ای عید میا ؛ کشورما غمگین است : شعر از هنوفربرو اي عيــد ميـا كشور ما غمگـين است
سوگوار شهر ز كشتار بخــون رنگين است
اندراب نالـه ز بلخــاب كشــد تا پنجشيـر
درد اينـملت زخمي شده بي تسكين است
ادامه خواندن ای عید میا ؛ کشورما غمگین است : شعر از هنوفر
ساقی بریزباده که امشب ، شب منست چشمی گشا وبین که یاران بامنست
یاران صاف دل ، یادگارمیهن است بی یار وبی دیار، کجا کیف بامنست
مستی سزد مرا که یاران بامنست
گویم سخن زدل چوبینم عزیز دل هرچند زخسته دل نخروشد نهاد دل
ناید به شعرآنچه براید زسوز دل دارم سخن به دل ، بجویم انیس دل
حالی کنم از دل خسته ، مراد دل
ادامه خواندن جوانان هموطن : شعراز میر عنایت الله سادات
شب بود. اندوهِ ناگفتنیای در دل شاعر سنگینی میکرد. ناگهان عرقِ سردی روی پیشانیاش نشست. زیرِ لب با خودش زمزمه کرد:
“دستِ طمع که پیشِ کسان میکنی دراز
پُل بستهای که بگذری از آبروی خویش”
شیطان را لاحول کرد و کتاب”صد سال تنهایی” را که دمِ دستش بود ورق زد؛ اما فکرش جای دیگری بود، واژهها و سطرهای کتاب از پیش چشمانش فرار میکردند. خلاصه چُرتش خراب بود.
ناخودآگاه کودکش که در کنار مادرِ خود آهنگ خواب داشت، پرسید:
– پدر جان چن روز به عیدِ قربان مانده؟
ادامه خواندن قصه شاعرک بیچاره : نوشته – استاد جاوید فرهاد
پیرمرد که موهای ژولیده، ریشِ انبوه، ابروانِ درشت و چشمهای کلان و کشیده داشت، با بالاپوش سیاه زمستانیاش در تابستان و زمستان گشتوگذار میکرد.
همیشه زیرِ لب با خودش نجوا میکرد و آرام آرام حرف میزد و سپس میخندید.
بعد ابروانش درهم میرفت و گویی اندوه جانکاهی درونش را ریزه ریزه میکرد.
هرروز از ” سهدکانِ عاشقان و عارفان” بهسوی جادهی “میوند” میآمد و دستانش لای جیبهای بالاپوشش میبود.
ادامه خواندن غم انگیز ترین مرد؛ ساربان بود : استاد جاوید فرهاد
بخش نخست.
دیداری در گنجه
هی میدان و طی میدان، خودم رساندم به شهر گنجه، به گفتۀ نادر نادرپور «در شهر ناشناختهیی پرسه میزدم». جایی رسیدم، کاخ با شکوهی دیدم که از آن صدا عود و چنگ میآمد. از کسی پرسیدم که این کاخ چه کاخیست و این سرود چه سرودیست؟
گفت: کاخ «پور خطیب» است و مهستی چنگ مینوازد، شعر میخواند و بزم آرایی میکند. دیگر سر از پای نشناختم، پرندهیی شدم و خودم را به کاخ رساندم.
انبوه مردم دیدم، نشسته و جامهها همه زربفت. ندیمکان دیدم همه زیباروی که مهمانان را پیاله پیاله شربت انار می دادند.
مهستی را دیدم آن ماهبانوی بزرگ شعر را که بر تخت گوهر نشانی نشسته و پور خطیب در برابر او بر تخت دیگر. مهستی مینواخت و میخواند، پور خطیب میخواند؛ اما نمینواخت.
ادامه خواندن مهستی گنجوی بزرگ بانوی شعر پارسی دری : نوشته -استاد پرتو نادری
يادم نمى رود كه تو لافِ وفا زدى
دست قسم به روى كتابِ خدا زدى
گل هاى مِهر بر سر بيگانه ريختى
خارِ تنفرى به دلِ آشنا زدى
ادامه خواندن آستین کهنه : شعر از مسعود زراب
به گوشم این صدا آید که اینک عید قربان شد
نصیبم لیک جای شادمانی درد حرمان شد
نه نانی بر سری خوانی نه نقلی و نه بادامی
نه از کس بر کسی مهری همه سرگشته حیران شد
ادامه خواندن عید قربان : شعر ازاستاد محمد اسحاق ثنا
ترا در بین اشعارم سرآغاز سخن سازم
برایت از گل و سنبل بصد رنگ پیرهن سازم
تو آهویی که دنبالت بصد الطاف میگردم
برای وصل تو تا قله های قاف میگردم
ادامه خواندن شعر تازه از : وحدت الله درخانی
ده ماه ازبقدرت رسیدن طالبان میگذرد. ولی تاهنوزیک مشی مدون و پلان کاری ، ازجانب آنها به جامعۀ رنج کشیدۀ افغانها پیشکش نشده است. موضوع مورد بحث آنها درین مدت عمدتا” روی این سه کلمه ( دستار ، ریش ، بورقه ) متمرکزبوده ومعلوم نیست که بالا کشیدن شعارها روی این کلمات تا چی وقت ادامه میآبد.
قحطی وبیکاری دروطن ما بیداد میکند. اما طالبان برسراقتدار بخاطر حل این معضله ، هیچگونه انعطاف نشان نداده وبه رهنمایی های اهل خرد و تجربه هم درین مورد توجه نمی نمایند.
ادامه خواندن قطحی و بیکاری در وطن ما بیداد میکند : استاد پرتو نادری
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ادامه خواندن شعر از عبدالله جعفر ابن محمد رودکی : فرستنده – همایون عالمی
پسری گفت با پدر روزی
که مرا هست درد جان سوزی
گراجازت دهی سوال کنم
تا قناعت ز شرح حال کنم
پدرش گفت ای جگر گوشه
کن سؤالت ز روی اندیشه
ادامه خواندن پدر غریب : نذیر ظفرمرحوم سید محمد نادر خرم بنام شاعر ماتم سراَ معروف است .
شعر ماتم سراَ بکتابی از تاریخ جنگهای افغانستان میماند؛ شادروان خرم تمام حوادث سرزمین زخمی مارا با یک غزل عالی در چشمان ما ترسیم میکند. اکنون شمارا به شیندن شعر عالی دیگر به صدای خودش دعوت میداریم. لطفاٌ بالای لینک فشار بدهید و صدای مرحوم خرم را استماع بدارید.
https://www.facebook.com/sayedhasib.hashemi.758/posts/417464286924594


شوپنهاور موسیقی را ابزار رمزآلودی برای التیام روح زخمی انسانهای آسیب پذیر میدانست. از ۱۵ آگست به اینسو فرهنگ کشور ما داغدار است. در جامعهای که موسیقی جرم پنداشته شود، روحاش افسرده و تناش بیمار است. من حامی، شنونده و عاشق موسیقی هستم.
هارون یوسفی یکی از چهره های بارزی است که در تجلیل از موسیقی و هنرمندان کارهای ارزشمندی ارایه کرده است. او نه تنها یک طنزنویس بانام است، بل تحلیلگر و پرسشگر جذاب هنری نیز است. یوسفی پرسشهایش را با چاشنی طنز و شوخی عجین میسازد و شنونده را مجذوب میگرداند. پیشینهی کارهای رسانهای، فرهنگی و اجتماعی هارون یوسفی بسیار طولانی است. امید روزی فرصت دست دهد تا من روی کار های هارون یوسفی در باب طنز سیاسی از دیدگاه علوم سیاسی که پیشه و تخصص من است بپردازم. اما امروز بحث من روی برنامهی «ستدیوی ۱۹» هارون یوسفی است که جمعه ها از لندن پخش میشود. این برنامه به پنج دلیل بسیار دیدنی است:
نخست، شیوهی گردانندگی هارون یوسفی
هارون یوسفی با این برنامه به خانهی شما میآید. آنقدر خودمانی گپوگفت دارد که گویی پیالهی چای سبز و نقل وطنی برایت پیشکش میکند. شیرینزبانی، شوخیهای ظریف، طنزهای گپدار این برنامه را کیفیت ویژه میبخشد.
دوم، شخصیت آگاه
ادامه خواندن هارون یوسفی یکتن از چهره های سرشناس فرهنگی : ملک ستیز
استا محمد اکبر سنا غزنوی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر عرصههای ادبیات و دانشهای ادبی به عمر هشتاد و یک سالهگی به تعبیر عارفان خرقه تهی کرد. او دیروز پنجشنبه، بیست و هفتم جوزای 1400 خورشدی، از این خاکدان سوگ، چشم پوشید و رفت تا به گفتۀ عمر خیام با هفت هزار سالهگان سر به سر شود.
ماه قوس 1319 خورشیدی بود که در شهر غزنی چشم به جهان گشود. خانواده با شعر و ادبیات خُرده آشناییهایی داشتند و چنین بود که او از کودکی به شعر و ادبیات علاقهمندی پیدا کرد.
ادامه خواندن استاد محمد اکبر سنا غزنوی شاعر، نویسنده و پژوهشگر : استاد پرتو نادری
به باغ زندگی ات بهترین ثمر پدر است
که او به فکر بهی بهر دختر و پسر است
برای اینکه جگر گوشه اش رسد به کمال
همیشه در تپش و سعی مستمر پدر است
ادامه خواندن پدر : محمد اسحاق ثنا
·
شیر بیدم و سر و اشکم کی دید
اینچنین شیری خدا خود نافرید
دزدان دموکرات دو پاسپورته و دزدان جهادهی خامریش هزارچهره، مافیای مدنی، همه جا هیاهو و هوچیگری دارند، های جهوریت، های ارزشهای جمهوری. تا چنین هیاهو و هوچیگریها را میشنوم، آن روایت تمثیلی مولانا یادم میآید.
مولانا در دفتر نخست مثنوی روایتی دارد تمثلی از مرد قزوینی که نزد دلاک یا خالکوبی رفته بود تا بر شانۀ او تصویر شیری را خالکوبی کند. این روایت با زمینۀ طنزآلودی این گونه آغاز میشود.
سوی دلاکی بشد قزوینیی
که کبودم زن بکن شیرینیی
گفت چه صورت زنم ای پهلوان
گفت بر زن صورت شیر ژیان
طالعم شیر است نقش شیر زن
جهد کن رنگ کبودی سیر زن
ادامه خواندن دزدان دوموکرات و دو پاسپورته : استاد پرتو نادری
از تصادف با روند روزگار
گشت نابینای با بینای یار
روزها با هم حکايت داشتند
از غم دنیا شکايت داشتند
گفت نابینا به بینا کاي رفیق
ای به درد و غصههاي من شفیق
ادامه خواندن مناظرهِ کور و بینا : نذیر ظفر
زبان، یک پدیدهی اجتماعی-فرهنگی است که در بخشِ اجتماعی، بهحیثِ ابزاری برای رسانیدن پیام در نفسِ اجتماع به تناسب میزان گویشوران و نیازهای اجتماعی و مدنی مخاطبان عمل میکند، و در بخشِ فرهنگی بهتولید اندیشه، رشد و بهسازی خود میپردازد.
حالا جنگ بر سرِ زبان( که آن زبان بد است و آن زبان خوب) راهی را برای رشد و گسترش هیچ زبانی باز نمیکند.
روی سخنم بهسوی آنانی است که با دریافتهای شوونیستی و گرایشهای سنتی و قبیلهای شان(چه در داخل افغانستان و چه در بیرون از آن) یک زبان را بهشتی و دیگری را جهنمی میپندارند و با ارایه سندهای ساختگی و دروغین، عُمریست فریبِ پنداشتهای واهی خود را خوردهاند. هر زبانی در حوزهی تولید اندیشه و تولید فرآوردههای فرهنگیِ بیشتر؛ اما بهتر، و با توجه به نیازهای جامعهی مدنی و سطحِ نیازِ گویشوران آن بهآن زبان، در محراق ارزیابی و ارزشیابی قرار میگیرد.
تعصب در برابر زبانِ دیگر یا زبانهای دیگر، گونهای از “جهلِ مرکب” است که به تعیبر شاعر: آدم تا ” ابدالدهر” در آتش آن میسوزد و از دام این تعصب هم بهزودی رهایی نمییابد.
ادامه خواندن چرا جنگ بر سرِ زبان؟ : استاد جاوید فرهاد
محمد ابراهیم صفا شاعر، نویسنده، محقق٬ مترجم و مرد آزاداندیش افغان در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در محله باغبان کوچهٔ شهر کابل چشم به جهان گشود.
پدر محمد ابراهیم صفا، ناظر صفر محمد خان پسر محمد یوسف فرزند محمد اعظم خان یوسفزایی از جمله شخصیت های متنفذ و مبارزین ضد استعمار انگلیس در منطقه گلگیت چترال بود. با ورود پای منحوس استعمار انگلیس به شبه قارهٔ هند قلعه و اموال محمد اعظم خان توسط ایادی استعمار به آتش کشیده شد. خوشبختانه ناظر صفر محمد (پدر ابراهیم صفا) که بدست آنها اسیر بود توسط یک تاجری که دوست خانوادگی شان بود آزاد و به کابل آورده شد که در محلهٔ باغبان کوچهٔ شهر کابل سکنی گزید.
ادامه خواندن سوانح مختصر محمد ابراهیم صفا : داکتر ناصر اوریا

هر چندم از فلک دل شادى به سینه نیست
هر روز ناله سر کنم از دست روزگار
در غمسراى سینه ى من جا به کینه نیست
امروز ناله هاى من از درد دینه نیست
راهى که مى کشد به بلندى فروتنیست
بر عرش جا گزیدن من کار زینه نیست
ادامه خواندن کفش پینه یى : شعر از مسعود زراب
بخش قابل توجه شاعری حیدری وجودی چهارگانیها و ترانههای اوست. موضوعات چهارگانیها و ترانههای او خیلی گسترده است. از نیاش خداوند تا توصیف پیامبر اسلام، توصیف شخصیتهای مذهبی و شخصیتهای عارف، پیشوایان طریقت، شکایت از گردش بد روزگار، اندوه غربت و دوری یاران، عشق، بیان زیباییهای طبیعت، اندوه ویرانی کابل، اندوه بیچارهگی مردم، پریشان روزگاری مسلمانان و موضوعات دیگر در ترانههای او باز تاب دارند.
آزادی و عشق آدمی بازی نیست
غیر از شدن و کمال خودسازی نیست
نشکسته طلسم نفس حیوانی را
با کشتن مرد و زن کسی غازی نیست
ادامه خواندن ترانه سراییهایی حیدری وجودی : استاد پرتو نادری
گلاز هجوم باد خزان داد میزند
بلبل ز ترس مهلکه فریاد میزند
از نغمه باز مانده در این باغ عندلیب
صد داد از تعدی صیاد میزند
ادامه خواندن سرباز میهن : محمد اسحاق ثنا

دریک صف فشرده و چون کوه استوار
برضد اجنبیان جهانخوار نابکار
برجانیان قرن،
بر طالبان دون،
این برده های شوم
این تخمه های مهلک انگریز اهریمن،
بر این ددان وحشی چو در قرن بیست ویک
ادامه خواندن باید یکی شویم : سیلمان کبیر نوری
جای اسمم در کتــــاب زندگی انســـــــان نویس
هویتم را بی کس و بـــی میهن و نالان نویس
زادگاهم را کــــه جان بگرفتــــــــه اعضایم از آن
مهد جنگ و آتش و باروت و آتشــــدان نویس
ادامه خواندن من و کتاب زندگی : صالحه واهب واصلوقــت رفتــن هـــمگی کاش حلالم بکنید
مِهــــر را بدرقــه ی روح و خیــــالم بکنید
دلخوشی های کمم دردل من دفن شدند
دستِ یاری به زمیـــن داده و چالم بکنید
ادامه خواندن حــــلالم بکنید : شعر از بهار یگانه