

در روزگاران قدیم جوانی بود به نام سلسال فرزند جهان پهلوان در بامیان و شاهمامه (شهمامه) دختر زیباروی مهلقا دختر میر بزرگ بند امیر بامیان. این دوجوان در زیبایی در دنیا نظیر نداشتند و شاهمامه بهحدی زیبایی داشت که همگان پیر و جوان، زن و مرد شبها و روزها از قشنگیها و طنازیهای او حکایه میکردند و دختران جوان افسوسها میخوردند که چهرههای آنها به مانند شاهمامه میبود. از جانب دیگر شهمامه که در میان هفت پردۀ حریر با ناز و نعمت فراوان بزرگ شده بود و به گفته مردمان چنان زیبایی داشت که یک رخ او آفتاب و رخ دیگرش چون مهتاب میدرخشید، چنان به سلسال دل داده بود که نه شب خواب داشت و نه روز آرام. دوستان و خواهرخواندههایش میگفتند که ای شاهمامه تو به این زیبایی و به این بزرگی که دختر یکدانه و نازدانۀ میر هستی هیچکس به جز از سلسال نمیتواند به تو برابر باشد. همانگونه که تو زیباستی و محبوب همهگان میباشی سلسال هم فرزند جهان پهلوان بامیان است و در پهلوانی و غیرت و شجاعت کسی نمیتواند با او برابری نماید. میگویند دل را به دل راه است همان عشقی را که سلسال دربارۀ شاهمامه داشت،
ادامه خواندن سلسال و شاهمامه دو عاشق و معشوق بامیان : دکتور عنایتالله شهرانی
























