
«به جان ساقی که همراز و همنشین من است
به جق می که انیس دل حزین من است
نماز کوی بتان کیش آخرین من است
نشان سجده به بتخانه بر جبین من است
ادامه خواندن پیام آخرین: عبدالرحمن پژواک
«به جان ساقی که همراز و همنشین من است
به جق می که انیس دل حزین من است
نماز کوی بتان کیش آخرین من است
نشان سجده به بتخانه بر جبین من است
ادامه خواندن پیام آخرین: عبدالرحمن پژواک
گفتند روز نخست عقرب، روز بزرگداشت از ابوالفضل بیهقیست. به یاد نوشتهء کتابسوزان در انجمن نویسندهگان افغانستان افتادم که بیست و اند سال پیش نوشته بودم.
… یك روز دیگر كه دهان بخاری باز بود و مطالعه می كرد از بخاری صدایی شنیدم كه مرا تكان داد. كسی با لهجهیی سخن میگفت كه تا كنون نشنیده بودم كه زبان پارسی دری را با این همه زیبایی و شكوه سخن بگویند.
حیران بودم كه این بزرگوار كی است. این قدر فكر كردم كه از شمار نخبهگان است.
ادامه خواندن بزرگ داشت از ابوالفضل بیهقی : استاد پرتو نادری
در این عالم به جز آن خالق بی چون نمی ماند
دگر هر چیز فانی میشود گردون نمی ماند
نه شاخ کبر استبداد و نه مظلوم غم دیده
یکایک از مکافات عمل بیرون نمی ماند
ادامه خواندن ….عشق بی مضمون نمی ماند : احـــمد محمود امپراطورکتاب بانوی بلخ (ص.۴۸۲-۴۸۳ ۲

«چندانکه نقل آدم و گندم حکایتیست
افسانهء کرامت مردم حکایتیست
ادامه خواندن خدمت مردم : عبدالرحمن پژواک
سخنان کارل مارکس
کارل مارکس فیلسوف، جامعهشناس، اقتصاددان و نظریهپرداز انقلابی آلمانی بود که در قرن نوزدهم زندگی میکرد
کارگران جهان متحد شوید
شما چیزی برای از دست دادن ندارید
******
هنر٬ همیشه و همه جا٬ اعتراف پنهانی و در عین حال حرکتِ جاودانه ی زمانه ی خود است
******
ادامه خواندن سخنان بزرگان جهان : نگارش هارون یوسفیمحمد اکرم نقاش در مکتب صنایع کابل رشته خطاطی و نقاشی را مسلکی آموخت در زمان که متعلیم بود برای رنگ مالی ونقاشی منازل شخصی فعالیت میکرد و به همین دلیل مردم عوام وی را بنام رنگمال یاد میکردند.
مرحوم محمد اکرم نقاش یکی از چهره های بسیار برجسته و درخشان هنر تیاتر های کابل بود .
در مورد این هنرمند خلاق هیچ اثر نوشتار از کسی به چشم نخورده است در حالکه او یکی از محبوب ترین کمیدن در تیاتر کابل بود.
ادامه خواندن استاد اکرم نقاش ؛ هنرمند چند بعدُی وطن : ماریا داروسنبله آمد به پایان گپ نزن
آمد از نو ماه میزان گپ نزن
روزگار است و هزاران حادثات
پیش از آن گردی پشیمان گپ نزن
از بری جمعیت خانه بدوش
ناغلط از باد و باران گپ نزن
ادامه خواندن سنبله آمد به پایان گپ نزن : احمد محمود امپراطور
آفتاب تازه سر زده بود که خود را در برابر سه جوان برومند ایستاده در دم دروازه یافتم. اگر زبیر هجران را چند سال پیش نمیدیده بودم/ دیده نمیبوده باشم/ ندیده بودم/ نمیدیدم/ (چه کسی گفته فارسی آسان است؟)، گمان میبردم آن دو تن دیگر برای دستبند زدن و گرفتار کردنم آمده اند. (چهرههای خندان سلیمان دیدار و مجیب مهرداد به پولیس نمیماند، ولی با بخت خود چه میکردم؟ به دو چیز معتادم: قهوه نوشیدن و زندان رفتن)
مرا بردند به یکی از بهترین رستورانهای در دل شهر. چه درد سر دهم؟ از آستان دروازه تا بالای برنده، جای سوزن انداختن نبود. ناگزیر بیرون شدیم و رفتیم به جای دیگر که پُرتر از اولی بود … و رستوران سوم و چهارم و پنجم با همان سرنوشت سرشار؛ تا اینکه گوشۀ دنجی در یک قهوهخانۀ برازیلی یافتیم.
ادامه خواندن افغانستان به داشتن مرواریدهایش میبالد، : داکتر صبورالله سیاه سنگ
بانوی عارف و شاعرِ شیدا، که در تاریخ عشق و عرفان، بنام جاودان
رابعه بلخی درخشیده است
نخستین بانویی که در زبان دل سخن حق را با نغمه ای عشق درآمیخت
و از شراب وصال الهی جرعه ای بر لب جانِ انسان ریخت.
ادامه خواندن آرامگاه عاشق شوریده، رابعه دختر کعب قُزداری : احمد محمود امپراطور
کیست میدانی معلم؟ آنکه نازد سروری
بر همایون نام وی ، در زیر چرخ چنبری
روز معلم یادآور جایگاه والای کسانی است که چراغ دانایی را در تاریکی جهل روشن نگه داشتهاند.
این روز تنها یک مناسبت تقویمی نیست ،
فرصتی است برای تأمل در نقش معلم در سرنوشت کشوری که در نیم قرن اخیر ، درگیر جنگ و بحران می باشد .
ادامه خواندن تکریم مقام معلم و تبجیل از روز جهانی شان؛ تتبع و نگارش از : میرعبدالواحد ساداتبسمالله والصلاة علی رسولالله!


البته باید گفت اینکه ما دربارۀ دانشمندان و مفاخر بزرگ ایـن سـرزمین چیـزی مینـویسـیم و کارنامـههـای علـمی و پژوهشهای آنها را در خور یادآور اخلافمان قرار میدهیم از احساس پاک، برداشت و سلوک نیک و اخلاق عالی ما نمایندهگی میکند، همینکه زحمات و فرآوردههای تاریخی، فرهنگی و ادبی بزرگان خویشرا به یادکرد قرار میدهیم، در واقع به فرهنگ، ادب و تاریخ خویش ارج میگذاریم، زیرا از اثر کارکردها، تحقیقات و مطالعات مستدام بزرگان و دانشمندان است
ادامه خواندن فرزانه از خاور زمین : پروفیسور شریف الله شریف

هنوز زنده ایم و تا هنوز می خندیم
هنوز درب غم و رنج و غصه می بندیم
هنوز بارگه ای عشق را سپهداریم
هنوز بهر تب و تاب فضل دلبندیم
ادامه خواندن هنوز بهر شکستن هزار پیوندیم : احمد محمود امپراطور
آدم چقدر خسته و دلگیر میشود
تسلیمِ ناشیّانهی تقدیر میشود
وقتیکه با خیالِ خودش حرف میزند
در چارراهِ وسوسه تکفیر میشود
ادامه خواندن ایام خسته ودلگیر : استاد جاوید فرهاد
در بهار ۱۹۹۰ در مکروریان کهنۀ کابل با خواهر و برادر نوجوانی به نامهای بدریه و بهزاد آشنا شدم. پدر شان پیشۀ بازرگانی داشت و از من خواسته بود فرزندانش را با الفبای انگلیسی آشنا سازم.
در نخستین روز دیدار مان، چشمم به چند عکس سلام سنگی روی دیوارهای دهلیز و اتاق درس شان افتاد. آنان کلکسیون بزرگی از عکسهای این هنرمند داشتند و دوستدارش بودند.
بدریه و بهزاد در یک روز برفباران همان سال به دیدنم آمدند و گفتند: “برای خداحافظی آمده ایم. به کسی نگویید، ما از افغانستان میرویم.” سپس آلبوم دوستداشتنی شان را نزد من امانت گذاشتند و افزودند: “هرکسی نشانی درست بیاورد، عکسها را به او بدهید تا به ما برساند.”
ادامه خواندن سلام سنگی در نقش زردشت : داکتر صبورالله سیاسنگزن آیینه ای روشن از عظمت آفرینش و گوهر زندگی است وجودی که در نهاد خویش لطافت و توانمندی
عشق و خرد، صبر و آفرینش را هم زمان در بر دارد.
باور دارم که زن سایه ای در کنار مرد نیست
بلکه شریکی تمام عیار در ساختن فردا و بالی از دو بال پرواز انسانیت است.
ارزش و جایگاه زن در مقام مادر و همسر پایان نمی پذیرد
او انسان مستقل و تصمیم گیرنده و همکار و همیاری است.
کرامت زن، شالوده کرامت جامعه است
هر جا زن در حصار تبعیض و نا برابری گرفتار شود
راه پیشرفت و تعالی بشریت بسته میگردد.
فرصت های برابر در آموزش و پرورش، سیاست و فرهنگ، هنر و اندیشه، حق مسلم زنان است
و جامعه ای که این حق را پاس بدارد
به قله های شامیخ عدالت و شکوفایی خواهد رسید.
به امید روزی که زنان و مردان، دوشا دوش یکدیگر، با گامهایی استوار، مسیر رفاه اجتماعی و شکوفایی بشریت را به پیمایند.
نویسنده: احمد محمود امپراطور
سنبله ۱۴۰۴ خورشیدی

از همه گان جدا شوم از تو جدا نميشوم
گرچه به انزوا. شوم از. تو جدا نميشوم
نگهت ارزوى من مطلع گفتگوی من
راهى بهر كجا شوم از تو جدا نميشوم
ادامه خواندن از تو جدا نمیشوم : وارث الشعرا نذیر ظفر
ترا از طرز اشعارت شناسم
ز طبع داغ و افكارت شناسم
غزل هايت دواي درد مردم
به مثل يك پرستارت شناسم
ادامه خواندن ترا از طرز اشعارت شناسم : وارث الشعرا نذیر ظفر
فدای حسنِ زیبایت شوم من
فدای سروِ رعنایت شوم من
سیاهی سرمه ات روزم سیاه کرد
فدای چشمِ شهلایت شوم من
ادامه خواندن فدای پیاله ای چایت شوم من : احمد محمود امپراطور
صالحین کابل – افغانستان
آق ایدیل بو یینده، یوردیم سابان تویینده
بؤلمه سم بؤلمم تؤیینده، کؤپ یوقله دیم قؤیننده
در اطراف و اکناف دریای « آق ایدیل» مراسم سابان « جشن جمع آوری حاصلات» برگزار گردید.
دراین محفل و گردهمآیی با شکوه من هم چون سایر عشاق و دلداده گان اشتراک نموده، ترا از نزدیک ببینم و باهم صحبت کنیم.
عزیزم!
در گذشته ها در این وادیها من و تو گشت و گزار نموده، راز و نیازی داشتیم.
ادامه خواندن صالحین کابل – افغانستان
به شهر عاشقان دلدادهی دُردانهی دارم
بدور کهکشان گیتی من پروانهی دارم
به هرجا دست و پا کردم نشد حاصل مراد من
درون سینهی خود سوزی آتشخانهی دارم
ادامه خواندن دُردانهی دارم : احمد محمود امپراطور
چگونه میتوان فریاد دل را از ورای این غبار اندوه به گوش آسمان رساند، آنگاه که اخترِ دانایی و آگاهی از افق خاک غروب میکند؟ دهمین سالیاد کوچ خاموشانه مردی فرا رسیده است که جانش با آمیغ مهر، صداقت، دانایی، و رنج مردم آشنا بود. انسانی که در هیأت خویش، سادگی، فرزانگی، فروتنی و عشق به انسان را یکجا داشت.
استاد شیر احمد یاور کنگورچی، منشأ الهام و آگاهی برای نسلها بود. نگاهش بیدارکننده، سخنش آرامبخش، و حضورش امیدبخش دلهای خسته. نه در سودای جا و مقام، بلکه در جستوجوی حقیقت، عدالت، و کرامت انسانی میزیست.
ادامه خواندن وگمنامهی خورشید معرفت؛ در رثای پیرِ روشن ضمیر《استاد شیر احمد یاور کنگورچی 》: احمد محمود امپراطور
شود هامون گلستـــــان از کــراماتِ تماشایت
نــــزول آیت عشق است در طـرز سخن هایت
قیامت میکند چشم غــــزال ســـرمه آسایت
ز دل بیــــرون نگردد قامت موزون و رعنایت
سری سودایم بر سنـــگ خورد از درد سودایت
——————————————–
ز اول نــــاز پــــرورد و عزیز و دلــــربا بودی
ادامه خواندن آیت عشق : احمد محمود امپراطور

افتاده زار و خون جگرم وقتی نیستی
از ذره کرده ذره ترم وقتی نیستی
ما را نه طالع دست گرفت و نه عافیت
یعنی همیشه خاک درم وقتی نیستی
در چنگ حادثات زمان گیر کرده ام
پر میزنم شکسته پرم وقتی نیستی
ادامه خواندن خون جگرم وقتی نیستی : احمد محمود امپراطور
خوشی ها گاهی با غــــــم میشود آدم نمی داند
گهی غمـــــــــها دمــــــادم میشود آدم نمی داند
چو اسرار جهان در فـــــــهم انسانی نمی گنجد
به دردی زهر مر هــــــــم میشود آدم نمی داند
ادامه خواندن آدم نمی داند : شعر از وارث الشعرا نذیرظفر