فوزیه میترا خوبترین نطاق رادیو تلویزیون افغانستان : م – یوسف هیواددوست

 او میګوید (( رادیو تلویزیون هر ملت ، در اصل زبان همان ملت است )).آرې!پس از افتتاح تلویزیون در افغانستان او نیز یکي از همان نطاقان پیشګام ما بود ، او نیز تلاش داشت زبان ملت واحد ما ګویا و رسا باشد .از فوزیه جان میګویم ، فوزیه جان میترا .آن همکار عزیز مان که حتی در زمان نوجواني و تعلیم ،در آوانیکه متعلم مکتب بود به نطاقی علاقه فراوان داشت و ګاهي خواب میدید که عقب میکروفون رادیو و تلویزیون نشسته ،اخبار ، جریانات و حالات کشور و جهان را برای هموطنانش میخواند ، وقتی بیدار میشد ، عطشش فزونی ګرفته تا اینکه براستي هم یک روز ، یک روز آفتابي روشن به دفتر نطاقان رادیو تلویزیون آمد و پس از امتحانات زیاد ، چانس کار در یګانه رادیو و تلویزیون افغانستان را بدست آورد (۱۳۵۷ )و بدین ترتیب همه خواب هایش به حقیقت مبدل شد،

با دل و جان صبح تا شام در آن موسسه فرهنګي مصروف نطاقي ، برنامه سازي و نوشتن مطالب برای برنامه های مختلف بود ، ګویي به عشقش رسیده باشد ، عاشقانه کار میکرد، بلې ! او عاشق میکروفون و میز عقب کمره تلویزیون بود .او را همه همکارانش دوست داشت ، چون خوش اخلاق ، نیکو برخورد و در کارش هوشیار بود .صدای ګیرا اش و سواد نطاقی اش او را زود به پله های بالای شهرت رساند .فوزیه جان میترا اولین کار های نطاقی را از خوانش برنامه های رادیویي و تلویزیوني آغاز ادامه خواندن فوزیه میترا خوبترین نطاق رادیو تلویزیون افغانستان : م – یوسف هیواددوست

تورک و مغول
(تورک یا اوزبیک، کدام یک؟) 
نویسنده: برهان الدین نامق


رساله تحقیقی و پژوهشی بسیار جالب و خواندنی از نوشته های جدید جناب محترم برهان الدین نامق در مورد      چگونه گی اطلاق واژه های تورک، اوزبیک و مغول، آماده چاپ  در ذیل جهت معرفی بیشتر این رساله مقدمه جناب نامق صاحب را عیناً اقتباس مینمائیم .

#تمهیـد

تورکان که پشت و بازوی ملکند و روزگار
هستـنــد  گاۀ  حملــــه  بــــزرگان  کار زار
گُردان  ســـر کشنـد  و دلیـران چیـره دست
شیـــران بیشــه انــد  و پلنـگان  کوهســــار
در چشـم نیکخـواهان  رستـــه چو  تازه گل
در جـان  بد ســگال  رستـــه  چــو تیـز خار
(امیر معزی)

عزیزان خواننده!
از آن روزی که بگفتۀ مردم دست راست خودرا از دست چپ باز شناختم و با کودکان همسن و سالم در مکتب برای اولین بار آشنا شدم در مکتب دریافتم که به جز از زبان مادری من که زبان تورکی است (درست تر و صحیحتر بگویم زبان تورکی شرقی- خراسانی) زبان دیگری نیز در منطقۀ که من در آنجا می زیستم وجود داشته است و بعضی از همصنفان من به زبان دیگری غیر از زبان من یعنی زبان تاجیکی سخن میزنند و من آنرا بخوبی در نمی یابم، عین مشکل مرا کودکان همدرسم نیز در زبان من دارند.
کتابهای را که آموزگاران ما در مکتب بما تدریس مینمودند همه به زبان افغانی (پشتو) بود غیر از زبانهای معمول و مروج تورکی و تاجیکی منطقه ما (ولسوالی خاش ولایت بدخشان) معلمان گرامی ما نه به زبان پشتو تکلم کرده میتوانستند و نه هم قادر به خواندن کتابهای درسی پشتو بودند. از این جهت با تهیه کتابهای درسی بزبان دری برای خویش بما درس میدادند؛ در آنوقت در مکاتب مناطقی که تورکان و اقوام غیر افغان (پشتون) و تاجیک میزیستند تدریس بزبان پشتو بگونه جبری صورت میگرفت، حتی ترانۀ معارف بزبان افغانی بگونه (یا مولا کړی بالا- دا ملت د افغان) به سر شاگردان هر روز صبح نیز تکرار میشد. شکسته و ریخته واژه ها و ملفوظات آنان به زبان ایشان پس از گذشت یکسال کم و بیش آشنایی حاصل نمودم و سر انجام به موضوع متعلق بودن ما به دو قوم علیحده یعنی تورک و تاجیک پی بردم.
ادامه خواندن تورک و مغول
(تورک یا اوزبیک، کدام یک؟) 
نویسنده: برهان الدین نامق

معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان 
: یوسف هیواد دوست

          معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان
(
نطاقان ،ژورنالیستان ، پرودیسران ، ډایرکټران ،نویسنده ها ، همکاران تخنیکي ، ممثلین ،آرت و ګرافیک ، سناریستان ، فلم سازان ،،هنرمندان ،مبصرین ، مفسرین و مسُولین …)
*************************************

 

نجیب ساکب ژورنالیست ، برنامه ساز و نویسنده توانای رادیو تلویزیون افغانستان
////////////////////////////////////////

او را همه دوست داشت ،هم بخاطر قلم توانایش و هم بری تهیه بهترین برنامه ای تلویزیوني اش .و اما من در کنار این همه وارستګی ها ، اخلاق نیکو و برخورد صمیمي اش با همکاران را خیلي در وجود جناب ساکب صیب برازنده میدیدم .آرې ! نجیب ساکب این ژورنالیست ماندګار را امروز به معرفی مینشنیم .نجیب ساکب در شهر کابل این قدیمترین شهر افسانه ها و یاد های تاریخ مردمان مان ، در یک خانواده ادیب تولد شده ، دورۀ بکلوریا را از لیسۀ غازی کابل سند فراغت گرفته است،
تحصیلات عالی خویش را درفاکولتۀ ادبیات وعلوم بشری پوهنتون کابل به سر رسانده و لیسانسۀ رشتۀ ژورنالیزم میباشد.
درسال 1360 هجری خورشیدی دررادیو تلویزیون ملی افغانستان ، درریاست هنر وادبیات رادیوتلویزیون و دربخش هنرو ادبیات رادیو تلویزیون به حیث دایرکتر ونویسندۀ برنامه های ادبی تلویزیون مقرر گردید که از همان آغاز کار به تهیۀ برنامۀ مجلۀ تلویزیونی که یکی از ثقیل ترین و وزین ترین برنامه های ادبی تلویزیون بود پرداخت. نجیب ساکب درآن برنامه به زبانهای دری و پشتو هردو، مطالب می نوشت.
ادامه خواندن معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان 
: یوسف هیواد دوست

شاعر راستین! .. استاد پرتو نادری

   روایت است که روزی و روزگاری در سرزمین هند، راجایی جوانبخت و کامروایی حکمرانی میکرد. او را به شعر عشقی بیپایانی بود. تا شعری می شنید ستارهگان چنان کبوتران سپید در ذهنش به پرواز در میآمدند و او خود را نیز چنان کبوتری میدید که بال در بال ستارهگان، افقهای بلند آسمان را زیر پر گرفته است.
روزی از روزها راجا به وزیر اعظم خویش دستور داد: ای وزیر اعظم! پیکها بفرست تا همه سرزمین را بگردند و شاعر راستین را بیابند و او را به دربار آورند!
چنین بود که وزیر اعظم به همه شهرها منادیان فرستاد و منادیان در شهرها جار زدند که ای مردم! راجای بزرگ در هوای دیدار شاعر راستین است و اگر شاعر راستین در شهر شما میزید بر خیزد و آهنگ دربار کند که راجا چشم انتظار دیدار اوست.
روز دیگر وزیر اعظم به راجا خبر داد که چهارصد تن به دربار گرد آمده و هریک میگویدکه من شاعر راستین هستم! راجا، تاج بر سر نهاد و بر تختگاه نشست و گفت:
شاعران را بیاورید تا دیداری کنیم!
شاعران آمدند، همه بر پای ایستاده در برابر تختگاه راجا.
راجا پرسید:
من در هوای دیدار شاعر راستین هستم؛ مگر شما همهگان شاعران راستین هستید؟
شاعران همهگان با صدای ابریشمنی گفتند:
آری ای راجای بزرگ، ما همهگان شاعران راستین هستیم!
راجا باز پرسید:
شما همهگان شاعران راستین هستید؟
شاعران چنان همسرایانی گفتنند:
آری آری، ای راجای بزرگ ما شاعران راستین هستیم!
راجا ابروان درهم کشید و به وزیر اعظم فرمان داد:
این شاعران را ببرید و به زندان افگنید! هرکدام را در اتاق جداگانهیی بیندازید، آب و نانی برایشان دهید، قلم و بسته کاغذی!
شاعران از هیاهو مانده بودند و وزیر اعظم چنان که راجا فرموده بود، شاعران را به زندان کرد. شاعران روزان و شبان درازی را در آن اتاقهای تنگ، درد کشیدند و با خود مینالیدند که ای کاش هرگز نمیگفتیم که ما شاعران راستین هستیم!
در یکی از روزها که هوا خوشگوار بود، راجا بر تختگاه نشست و گفت:
ای وزیر اعظم از شاعران چه خبر!
وزیر اعظم گفت:
زندهگانی راجا دراز باد! آنان همچنان زندانی اند، شاید روزان و شبان خود را با سرایش شعر به سر میبرند!
راجا گفت:
ادامه خواندن شاعر راستین! .. استاد پرتو نادری

استاد داکتر لطیف ناظیمی : پرتو نادری

استاد داکتر لطیف ناظیمی سال 1325 خورشیدی درشهرهرات چشم به جهان گشود و حال پای برپلکان هفتاد و سه ساله گی گذاشته است. خواستم به این مناسبت دمی با استاد باشم. قامتت استوار و قلمت نویسا باد استاد بزرگوار!
تردیدی نیست که استاد ناظمی نه تنها یک نام بلند و با شکوه در شعر مدرن پارسی دری در افغانستان است؛ بلکه این نام شعر معاصر پارسی دری افغانستان را به زیبایی و شکوه در حوزه گستردۀ زبان پارسی دری نیز معرفی کرده است.
حق بزرگی بر ادبیات معاصر پارسی و نسل های پس از خود دارد. سالها پیش از این گفته بودم ، یکی از شاعرانی که با سروده های خیال انگیزش ذوق شعر و شاعری را در من پرورش داده ، استاد ناظمی است.

شب تن خستۀ خود را به تن پنجره می مالید
و ملال آور تر از همه شب های دیگر
عنکبوت خفۀ خاموشی
می خزید از در و دیوار اتاقم بالا
و تو از روزنۀ قاب نگه می کردی
من در آیینۀ تصویر تو می دیدم هان
که تمامیت من
چون تن آدمک برفی در خورشید
آب می گرید
*
ای قامت تو، قامت آزاد درخت
همبوی گل و بهار و همزاد درخت
امروز دو گیسوی تو اندخت مرا
بر یاد شب و گندم و بر یاد درخت ادامه خواندن استاد داکتر لطیف ناظیمی : پرتو نادری

شخصیت ها و یاد ‌ها ( صدیق توخی) : یوسف هیواددوست


 امروز یادی داریم از همکار عزیز و ژورنالیست ورزیده کشور جناب صدیق توخي صاحب
صدیق توخی یکی از ژورنالستان ورزیده توانا و با تجربه رادیو تلویزیون ملی است که سالهای متمادی را در عرصه نوشتن
مطالب و تهیه برنامه های مختلف رادیووتلویزیون سپری کرده است. اقای توخی فرزند دمحم قاسم توخی در یک خانواده روشنفکر تولد، تحصیلات ابتدایی را در مکاتب قاری عبدلله و باختر مزارشریف و تحصیلات عالی را درلیسه غازی کابل به اتمام رسانیده و پس از گذشتاندن امتحان کانکور شامل پوهنځی ادبیات و علوم بشری رشته ژورنالیزم پوهنتون کابل شد. در سال ١٣٥٢ه ش موفقانه از آن فاکولته فارغ گردید.
ادامه خواندن شخصیت ها و یاد ‌ها ( صدیق توخی) : یوسف هیواددوست

عبدالحمد مبارز، هفتاد ساله روزنامه نگاری  : پرتو نادری

  مدتی میگذرد که عبدالحمید مبارزیکی از پیشگامان روزنامه نگاری و تاریخ نویس کشور در بستر بیماری افتاده است.

او را به تعبیری میتوان تجسم تاریخ روزنامه نگاری کشور گفت. هنوز جوان بود که با زندهیاد داکتر عبدالرحان محمودی، شخصیت مبارز و نیکنام کشور آشنا شد و بعد این این آشنایی به دوستی خانوادهگی بدل گردید. او جایی در خاطرههای خود از مهربانی و رهنمایی‌‌هایی شادروان محمودی یاد کرده، حتا باری گفته است که تخلص « مبارز» را محمودی بر من گزیده است.

دورههای جوانی او برابر است با نخستین سپیده دم تجربۀ دموکراسی در افغانستان، زمانی که شاه محمود خان بر کرسی صدرات تکیه میزند و کشور پس از یک دورۀ سیاه استبداد میخواهد گام در راه دموگراسی بگذارد. هرچند هنوز چیزی به نام قانون احزاب وجود ندارد؛ اما یک رشته سازمان و احزاب سیاسی با نشریههای وابسته به خود به فعالیت آغاز میکنند.
در همین دوره است که به سال 1950 دومین قانون مطبوعات در کشور نافذ میشود.
احزابی یا سازمان حزبی که در این دوره پدید آمدند عمدتا این احزاب وسازمانها بودند:
حزب ویش زلمیان، حزب خلق ، حزب دموکراتیک ملی، حزب اتحاد وباید یاد آوری کرد که نخستین اتحادیۀ محصلین نیز در همین زمان پایه گذراری گردید.
ادامه خواندن عبدالحمد مبارز، هفتاد ساله روزنامه نگاری  : پرتو نادری

دمـی با نـجم الـعرفـا حـیدری وجـودی ؛ لـحظـه هـای سـبز بهـار در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش قسمت ششم : مهـرالدیـن مشـید

   لحظه های سبز صداکه حاوی غزل های جناب وجودی است ، بیشتر سنگینی کلام، عمق معنا، پختگی تصاویر و ترکیب های بکر او را به نمایش گذاشته است.  محتویات این کتاب حاکی از تحول اندیشه و زبان او در مرز های غزل و بیان شعر است که با ارایۀ تصویر های تازه و رسا بازار بلورین غزل ها را بر روی خواننده گانش به ارمغان آورده است.استاد وجودی در بهار غزل های این کتاب به گونۀ دیگری ظاهر می شود. او دیگر از رنگ رنگی ها رهایی یافته و پیمانه دار بادۀ بیرنگ عشق گردیده است و چنان برای نگهداری آن به مراقبت شاعرانه دل بسته است که در موجی از استغنا هرگز حاضر نیست تا دهان طلب را پیش هر کس و ناکس وا نماید؛ زیرا او چنان مست بادۀ بیرنگ عشق گردیده است که گویی در اوج توانگری و بی نیازی با فقر مادی دل بسته است و اما در مقام استغنای معنوی حتا از عقاب های بلند پروز باج می گیرد . در این باجگیری ها چنان از منیت تهی گردیده است که در عین تنگدستی ها خویش را در مقامی می یابد که هرگز حاضر نیست تا دست طلب را به سوی ناکسان ونامردان دراز کند. چنانکه می گوید:

این بدان معنا نیست که گویا استاد وجودی به استغنای معنوی دست یافته و دشواری های ناشی از فقر کشندۀ مردم را به باد فراموشی سپرده است، هرگر نه . او همیشه در مورد زنده گی مردم اندیشیده و واقعیت های عینی جامعۀ خود را با گوشت و پوست لمس و احساس میکرد. او بدین گونه واقعیت های آشکار جامعۀ خود را در سروده هایش به نمایش گذاشته و بر آنانی انگشت انتقاد نهاده است که غرق عیاشی و فحاشی اند و از رنج مردم فارغ هستند . در این شعر :

یا در این شعر که کامرانی های مردان افتاده در فرش های زرین را به باد انتقاد گرفته است که در کاخ های به غارت برده شده تکیه زده اند و سرخوش از مستی شراب بی تفاوتی ها و بی دردی های هستند. به این بیت نگاه کنید .

به فرش راحتی در کامرانی     دو بالا مست از بوی شرابی

ادامه خواندن دمـی با نـجم الـعرفـا حـیدری وجـودی ؛ لـحظـه هـای سـبز بهـار در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش قسمت ششم : مهـرالدیـن مشـید

محمد قسیم اخگر : پرتو نادری

  قسیم اخگر در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در شهر کابل به دنیا آمده است . آموزش دوره ابتدایی را در مکتب مسعود سعد و متوسطه را در لیسه نجات در شهر کابل ادامه داده در حالیکه تحصیلات اش به پایان نرسیده بود استبداد کارش را نموده به دلیل اینکه شرکت در مبارزات و تظاهرات سیاسی گروه های چپی ها بازداشت و از مکتب اخراج گردید .
قسیم اخگر در آغاز شکل گیری فعالیت های مذهبی و سیاسی برخی از جوانان در دهه چهل در کابل در مقابل جریان چپ ، با این جوانان همکاری داشت ، همه رهبران این حرکت را به خوبی می شناخت و در جلسات شان شرکت می نمود و گاهی خود نیز از جمله سخنرانان می بود ، اما هیچگاه اسیر افکار افراطی ، تقلیدی و عوام زده آنها نشد .
اخگر با جریانات چپ نیز انتقادی داشت و درک کرده بود که جریانات چپ اسیر ایدئولوژی است که ارتباطی با درد ها و شرایط اجتماعی و سنتی افغانستان ندارد .
موصوف در آن سالها مطالعه ادبیاتی که مانفیست ایدئولوژیک جریان چپ افغانستان خوانده می شد ، دریافت که این افکار با شرایط اجتماعی افغانستان هم خوانی ندارد در این سرزمین نه دهقان به یک طبقه اجتماعی است و نه سیر تکامل اقتصادی به مرحله رسیده است که کارگران ، سازمانها ، تشکیل های خود شانرا داشته باشند .
قسیم اخگر با تلاش فکری خودش تضاد های درونی آن ایدئولوژی را شناسایی کرد و بعد با آقایون میر غلام غبار ، داکتر عبدالرحیم محمودی و محمد طاهر بدخشی آشنا شد و در مورد جنبش مشروطیت اول و دوم را مطالعه کرد. از نظر موصوف یکی از نواقص تلاش های روشنفکران در افغانستان این بود که مدعیان روشنفکری و سازمان های آن به قدرت چسپیده و از نقش اصلی خود غافل شده بودند .
ادامه خواندن محمد قسیم اخگر : پرتو نادری

صوفی وارسته، شاعری صمیمی و زیبا سخن که عمری بار غزل های عاشقانه را پایمردانه بدوش کشید : مـهـرالـدیـن مـشـید


آری عشقری عشقری است و دکان چوبین او به قول خود اش “مغازۀ درد” بود

امروز پس از بسیار وقت ها طرف شهر کهنه رفتم و به سنگ نراشی رسبدم. یک باره پنجاه و یک سال و به قولی نیم فرن پیش از امروز در ذهنم تداعی شد، درست زمانی که صنف اول در مکتب نمره شش شاۀ دوشمشیره بودم. این در حالی بودکه به آخر کوچۀ سنگ تراشی رسیدم و به کنار سرک نگاه کردم و غرفۀ صوفی صاحب عشقری در ذهنم تداعی شد و گویی یک باره سیمای نورانی جوانمرد عیاری در ذهنم گل کرد که چهار زانو در پشت میز صحافت خود نشسته و واز آن دوکانک کوچک چوبین جهان را با همه بزرگی اش بزرگ تر از آنچه است به تماشا نشسته است. این رادمرد فرهبخته حضرت صوفی صاحب عشقری بود گه پنجا و یک سال پیشتر از امروز خیلی استوار و با شکوه در همان غرفه در ذهنم گویی تجسم عینی پیدا کرد. روزی یادم آمد که جناب نجم العرفا حیدری وجودی من را نزد صوفی صاحب فرستاد و گفت کتابت را ببر که صوفی صاحب آن را پوش کند. کتاب را گرفتم و به سوی سنگتراشی حرکت کردم. وقتی که نزدیک غرفه شدم. سلام علیکم گفتم و صوفی صاحب که سرگرم کار خود بود و با شنیدن سلام من یک باره سر خود را بلند کرد و گفت وعلیکم. برایش گفتم کاکایم برای شما سلام گفت و من را فرستاد نزد شما تا کتابم راصحافی کنید. جناب صوفی صاحب کتاب را گرفت و در روی میز کار خود گذاشت و برایم گفت، فردا ببا و ببرش. من خدا حافظی کردم و برایم گفت حیدری صاحب را سلام بکو. فردای آن روز رفتم و پس از سلام و احوال پرسی مختصر کتاب را از زیر سنگ بیرون کرد و برایم داد. کاکایم برایم چهار افغانی داده بود که باید به جناب صوفی صاحب می دادم؛ اما از دادن پول خیلی می شرمیدم؛ زیرا کاکایم تاکید کرده بود که باوجود اصرار صوفی صاحب برای نگرفتن پول، باید آن را برایش بدهی. به هر حال به قول معروف” یک دل را صد دل کردم “و پول را آهسته از جیبم بیرون کردم تا خدمت صوفی صاحب تقدیم کنم و صوفی صاحب متوجه شد ادامه خواندن صوفی وارسته، شاعری صمیمی و زیبا سخن که عمری بار غزل های عاشقانه را پایمردانه بدوش کشید : مـهـرالـدیـن مـشـید

نوروز رستاخیز طبیعت و نماد رنگین کمان غلبه نور بر ظلمت : مهـرالدین مـشید

نوروز نماد درخشش نور بر ظلمت و تجلی انکار ناپذیر فیض الهی در آفاق است که در یک رستاخیز پرجنب و جوش طبیعت را به جنبش و تحول تازه می آورد، رسم تحول پذیری را برای بشریت به ارمغان آورده و برای انسان های ظالم و ستمگر و فرعونیان تاریخ می فهماند که بساط ظلم و ستم و فساد و سایر زشتی ها پایدار نیست و دگرگونی اصل قانون خلقت و برخاسته از سنت الهی در هستی است. قوانین الهی در هستی که قرآن از آن به عنوان سنت الله یاد کرده است، به تمامی قوانین عام در هستی اطلاق می شود که بدون اراده و خواست انسان جاری و ساری است. از این رو دست انسان از مهار این قوانین کوتاه است و انسان جز تسلیمی و پذیرش آن راهء دیگری در پیش ندارد. از این رو خدا خواسته تا سنت جبری تغییر در طبیعت را در سیمای بهار به تصویر بکشد تا انسان ها بر “فطرالله” یعنی فوانین خدا در جامعه متوجه شوند و با اتکا و مشاهدهء تغییر در طبیعت، خود را برای تغییر در جامعه آماده بسازند. نوروز در واقع مشت کوبندهء طبیعت بر دهن تمامی ستمگران و زورگویان و فساد پیشگان در هر جامعه است تا پوزه های آنان را به سوی حقانیت راست کند و بر لجاجت ها و خیره سری های آنان با کلک نه بکوبند تا تاریخ را وارد فصل جدید نمایند. از این رو قرآن مسوءولیت تغییر در جوامع بشری را بر دوش انسان ها گذاشته و آنان را برای چنین ماموریتی آفریده است و هدف از نیابت انسان در طبیعت همین قدرت خداداد او است تا برای ادای مکلفیت خود بحیث خلیفهء راستین خدا در زمین عمل کند و کردار نیک و پندار نیک و گفتار نیک را پیشه کنند تا نیروی “سپاس”و پاسداری از ارزش ها اعم از ارزش های الهی در آفاق و انفس در آنان بارور و شگوفا گردد. از این رو بر بنیاد سنت انکار ناپذیر تغییر در جامعه خداوند انسان را مامور کرده است تا نه تنها برای تغییر در جامعه؛ بل برای هدایت و سمت و سو دهی درست و قانونمند این تغییر راه درست را بپیمایند و از این که تغییر حتمی است و نگذارند که به بیراهه برود. به همان گونه که دست انسان برای دخالت در قوانین عام هستی یعنی سنت الله کوتاه است و تنها رسالت کشف و شناسایی آن ها را دارند تا رسم و راه وزنده گی خود را با آن وفق بدهند و هماهنگ بسازند تا از رفتن به پرتگاهء نابودی درامان بمانند. به همین گونه انسان ها برای تغییر جامعهء خود بنا بر حکم فطرالله که نمایانگر تغییر بوسیلهءحکم فطرالله که نمایانگر تغییر بوسیلهء انسان در جامعه است، جدی و کوشا باشند. ادامه خواندن نوروز رستاخیز طبیعت و نماد رنگین کمان غلبه نور بر ظلمت : مهـرالدین مـشید

درنگی گذرا بر کارکردها، فعالیت ها، تألیفات و نوشته های دو دانشمند محترم دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور فیض الله ایماق در خصوص فولکلور أفغانستان : شهزاد ترکستانی

                             این دو شخصیت، در قسمت فولکلور افغانستان چنان خدماتی را انجام داده اند که باید یک       گروه و یا یک کمیته با سپری نمودن چندین سال کار های هر یک شان را به پایان میرسانید، لاکن اینان به تنهایی به اثر پشت کار و زحمت های طاقت فرسا، کارهای بنیادی و با ارزش را انجام داده اند. زمانیکه مقدمه ها و تبصره ها را میخوانیم ، هریک به مدت های چون سی سال و چهل سال زحماتی کشیده و یاد گارهای زرین شانرا به جامعه عقب ماندهٔ افغانستان  گذاشته اند .
و اینک در بارهٔ کارکرد های   فولکوریک هر یک به صورت بسیار مختصر یاددهانی و ذکر می  گردد:

اول
داکتر فیض الله ایماق
تالیفات عمومی این دانشمند (۲۳)  کتاب و مقالات و مصاحبات و گوینده گی هایش از صد ها تجاوز می کند.
داکتر ایماق اصلاً یک ژورنالیست و خبر نگار بود، ولی زیادترین اوقات عمر گرامی اش را در جمع آوری و تحقیق در رشتهٔ فولکلور، خصوصاً فولکلور در صفحات شمال یا تورکستان افغانستان سپری نموده است .

آثار چاپ شدهٔ داکتر ایماق :

۱– خلق در دانه لری ( در دانه های خلق ):

مشتمل  از  سرود  ها، بازی  های  اطفال، ضرب  المثلها،  داستانها  و چستانهای   شفاهی  اوزبیکان افغانستان با  ترجمه ٔ  دری . این کتاب  در سال ۱۳۵۹خورشیدی از   طرف  وزارت  اطلاعات  و فرهنگ در مطبعه ٔ دولتی کابل به چاپ رسید. ادامه خواندن درنگی گذرا بر کارکردها، فعالیت ها، تألیفات و نوشته های دو دانشمند محترم دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور فیض الله ایماق در خصوص فولکلور أفغانستان : شهزاد ترکستانی

به اقتفای سروده ای شاعر و دانشمند جناب‌ داکتر سلام آثم. م – اسحاق ثنا

غم وطن

این‌ زندگی چقدر دلم تنگ میکند 

با من‌ همیشه قهر کنان جنگ میکند

تا بشکنم فرق سر دشمن پلید 

ذوقم هوای هر چه بود سنگ میکند 

بیگانه‌ هر‌‌چه گفت به‌ فرمان او کند

این بی شرف ز نام وطن ننگ میکند 

بار غم وطن که شود بیش از این فزون 

آخر نهال قامت من چنگ میکند 

دیگر وطن به سوی ترقی کجا رود

ارباب کار این همه نیرنگ میکند 

(آثم)(ثنا) به شعر تو یک عمر آشناست

شعر تو خدمتیست به فرهنگ میکند

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا 

 

دمی با نجم العرفا حیدری وجودی از پیش قــافله داران عـــرفان اسلامــی نوشته از مهرالدین مشید : قسمت پنجم

   حیدری بنا بر کمی فرصت و دشواری های دیگری که با آن دست و پنجه نرم میکرد ، ناگزیربه سرایش رباعی در کتاب  “رهنمای پنجشیر”  گردیده است و شاید هم یکی از دلایل رو آوری او به رباعی در این کتاب ، پاسخ دادن به نیاز های طبیعی (علاقمندی خاص آنان به سنگردی ) فرزندان پنجشیر کنونی و کچکن قدیم بوده که خویش را وارثان یما ها و حافظان راستین سنت های احسن آریایی ها میدانند . چنانکه از وجه تسمیۀ آن به  پنچهیر –  پنچ ایر ،  پندیشیر(۱)– پندیش ایر(پنجشیر) پیدا و موجودیت اسم “اریو” (۲) در نزدیک پریان بازگوکنندۀ رسم ماندگار آریایی ها است که نام های خود را بر اماکن و محلات میگذاشتند . چنانکه این از نام کتیبۀ رباطک نیزپیدا است که  زبان آریایی در آن به زبات باختری آمده است . گفتنی است که رسم سنگردی خوانی در پیجشیر سابقۀ دیرینه یی داشته و بیشتر وجهۀ حماسی و عشقی دارد که هنوز هم این مردم در هنگام شادی ها ، کار های حشر و بویژه در میله های رفتن  به ییلاق ها و جمع آوری هیزم به آن می پردازند . چنانکه حیدری وجودی در رهنمای پنجشیر به آن توجۀ جدی کرده است . در جایی سروده است : سنگردی به طرز آریایی خوانند .گزاف نخواهد بود ، اگر گفته  شود که این گونه سرایش ها  به نحوی  سایر اشعار ، او را به نحوی به چالش کشیده و تخیل ، حافظه و ادراک او را سخت به آزمون گرفته است . این در حالی است که با آمیزش عین و ذهن و به تعبیری دنیای درون و دنیای بیرون شاعر در نتیجۀ  پیوند مفاهیم دهنی با مفاهیم واقعی کار تازۀ ذهنی شاعر آغاز گردیده و تجربۀ درونی شاعر را در دراز راۀ تخیل و بستر حافظه فراتر می خواند . ادامه خواندن دمی با نجم العرفا حیدری وجودی از پیش قــافله داران عـــرفان اسلامــی نوشته از مهرالدین مشید : قسمت پنجم

یادی از شاعر صمیمی، خوش سخن و زیبا کلام رازق فانی : مـهرالدیـن مشید

                             

                                                 با هر دلی که شاد شود، شاد می شوم

                                             آباد هرکه  گشت  من  آباد می    شوم


این شعر از غزل های استثنای، بکر و بدیهی مرحوم رازق فانی شاعر زیبا کلام و خوش سخن است که در موجی از ساده گی، صفایی و سرشار از شور و مستی، نسیم گرم و با صفا و صمیمیت از برج و باروی غزل هایش جاری است و گوش های خسته  وآزرده را به نوازش می کشد و بر دل های ریش امید زنده گی می بخشد. آری نه تنها این که غزل های جاودنه اش به دل ها چنگ می زند و روح های افسرده را تب و تاب تازه برای زنده گی می دهد. از همین رو در این غزل با ندایی سرشار از جاذبه های انسانی و خیلی ساده و بی آلایش می گوید: با هر دلی که شاد شود شاد می شوم” این شعر بیانگر عالی ترین احساس شاعرانه است که عشقی سرشار از محبت بی آلایشانه را در وجدی از خیالات پاک شاعرانه ارایه می کند، با کلک شوق در اوجی از شور انسانی دریچه های قلب انسان را دق الباب می کند و با صدای نهایت صاف و سادهء انسانی نعره می زند:” آباد هرکه گشت من آباد می شوم”. وی در بیت اول هنر شاد کردن و شاد زیستن را در اوجی از استغنا به نمایش می گذارد و به این نکته مهر تایید می گذارد که شاد زیستن هنر است و شاد کردن هنری والاتر. به این ترتیب خود را در بلندای احساس انسانی در شادی دیگران دخیل دانسته، از شادی دیگران صد چندان شادتر و سر حال تر می شود و همه را به  لذت بردن از شادی دیگران بسیج می کند تا به انسان رمز آباد شدن را از آبادی دیگران بیاموزد و این مفهوم بزرگ را در ذهن انسان القا کند که انسان واقعی آن است که از آبادی دیگران نه تنها آباد که دلشادتر هم می شود و در آبادی دیگران، ولو که جبر زمان و بد روزگار پر و بال خودش را شکسته باشد، باز هم احساس آبادی می کند و خود را آباد می شمارد.
ادامه خواندن یادی از شاعر صمیمی، خوش سخن و زیبا کلام رازق فانی : مـهرالدیـن مشید

حیدری وجـــودی شاعر شوریده حال و عارفی وارسته ء معاصر  – در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش قسمت چهارم : مهـرالـدین مشیـد

  در این شکی نیست که تفکرو اندیشیدن از ویژه گی های فطری انسان بوده ، چه بصورت خواسته وناخواسته مغز او به شکل خود کار به تفکر می پردازد . نیروی اندیشیدن در انسان به گونه یی است که هر آن او را از جایش به جای دیگری به پیش میکشد . بودن او را در شدن های پی آ پی دگرگون کرده و  او را به سوی مرز های سبز آنچه باید بود های هر چه شکوهمند تر به پیش میکشاند ؛ البته با تفاوت اینکه انسان در این سفر درونی روح انگیز تا رسیدن به چشمه های شادابی و طراوت واقعی در سیر و صعود فکری ویژه یی ناقراری های اضطراب آلود باطنی خویش را در قرار نایافتنی یی به گونۀ متفاوت از یکدیگر به کنکاش میگیرند  .

بریدن انسان از بیقراری های پی آ پی و راه یافتن او به سکوی قرار های خاطره انگیز تسلسل پایان ناپذیری است ، بی آنکه او اندکی قرار حاصل نماید ، به سرعت بیقراری دیگری قرار او را به تاراج میبرد . با این تعبیر رسیدن انسان به پهنای قرار ناپیدا دوری را ماند که در دو قطب آن در یکی بیقراری و در دیگری قرار هر آن جا عوض مینماید .هر چه باشد هر انسان در این سفر بی انتها ،  بیقراری ها و قرار های گوناگونی دارد که نویسنده گان ، هنرمندان و شاعران هر یک متفاوت از یکدیگر به درک آنها نایل می ایند . اینها  اند که  سیر و صعود  این قرار ها بیقراری ها را در گسترۀ هستی به تماشا میگیرند و جلوه های آنان را به گونه های مختلفی به  تصویر می کشند .  نه تنها به تصویر میکشند ؛ بلکه با خلاقیت فطری ، هنری و شاعرانه آنها را باز آفرینی نموده و به کشف تازه دست می یابند . ادامه خواندن حیدری وجـــودی شاعر شوریده حال و عارفی وارسته ء معاصر  – در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش قسمت چهارم : مهـرالـدین مشیـد

واژه های مغولی در زبان پشتو وفارسی  افغانستان  : داکتر حـمیـد مـفیـد

آت واتل : به معنی پهلوان ونام اسپ نیز می باشد.( فرهنگ سنگلاخ )

آٍقچه یا آغچه : آق در زبان مغولی به معنی سپید است نام ولسوالی مربوط به ولایت فاریاب . به معنی درم ودینار

آقا: که آن را آغا نیز گویند ، اصل واژه مغولی است ، آق به معنی سپید ، زیبا و سرور را گویند 

آغیل : هاله مهتاب ، ، جایگاهی که در آن حیوانات را بخوابانند

افندی : صاحب وخدا .

آکه : برادر بزرگ 

آلیش یا الیشماق : در فارسی به معنی تبدیل کردن ومعاوضه نمودن ودر پشتو اشول شده است.

الچه : به معنی ابلق هر رنگ وپیه بره را گویند . در زبان گفتاری الچه مذهب ، آدم اپورچونیست.

سراچه یا سرچه : اتاق بالایی منزل اول را گویند. وهم نام مرغی است ، که در فارسی آن را قرچه می گویند.

فاخته یا الا فاخته : نام مرغی است شبیه کیوتر که در فارسی ودر پشتو آن را نیز فاخته گویند.

ادامه خواندن واژه های مغولی در زبان پشتو وفارسی  افغانستان  : داکتر حـمیـد مـفیـد

اولاد غریب : هــارون یـوســفـی

خواستارِ کلچه و نانم، که نیست
قابلی و مرغِ بریانم که نیست

پشت بُرّانی دلم بیتاب شد
عاشقِ گلپیِ لغمانم، که نیست

در فراقِ شیر و مسکه مرده ام
انتظارِ دوغِ خنجانم که نیست

ادامه خواندن اولاد غریب : هــارون یـوســفـی

چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟ : نوشته زبیر پاداش

اگر بینی که نا بینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است .
چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟
چرا مردم اکثریت به فلمها و نمایشات مبتذل رو آوردند ؟
چرا اینقدر کوچه بازاری پسند شدیم ؟
مطالبی بود که در ویدیویی از زلمی آرا در همین صفحه نگاشتم که با برخورد نچندان دوستانه از طرف آقای ویس سرور قرار گرفت .
در جواب پست آقای ویس سرور که بنده را به اندیشه و فکر طالبی متهم کرند مینگارم اینکه .
ممنونم اینکه پست عنوانی زلمی آرا مورد توجه شما قرار گرفت و پیرامونش نگاشتید .
آیا اینکه فکر طالبی من دارم یا شما در اخیر این پست مینویسم !
و حالا تعریفی از هنر استنداپ ها و دلقک ها.
———————————————-
استندآپ کمیدی :
نوعی از کمیدی است که در آن اجرا کننده بصورت مستقیم با بیننده و شنونده صحبت میکند
این کمیدی معمولآ توسط یک نفر اجرا میشود و کمدین با اجرای سریعی از داستانگویی، لطیفه و شوخیهای کوتاه و گذرا و بداههسازیهایی که جمع تماشاگران پذیرای آنها باشند، به انتقال مضامین میپردازد. اجراکننده معمولاً سرنوشت مسائل و معضلاتی را که بهطور بسیار مهم و جدی اجتماع کلی را درگیر خود ساخته به چالش میکشد، به این امید که باعث شگفتی و خندهٔ تماشاگران شود و مشکلات اجتماع را با لبخند تبدیل به آرامش کند .
این نوع ژانر اولین بار به شکل کارناوالهای کوچک موزیکال بین سدههای ۱۸ و ۱۹ در انگلستان بهوجود آمد و پس از آن به روسیه و آمریکا رفت. از جمله هنرمندانی که اجرای کمیدی داشته اند میشود به استدآپ کمیدی های رابین ویلیامز , جیم کری ,روان اتکینسون (مستر بین) اشاره کرد .
فرق بین استدآپ کمیدیان و دلقک چه است ؟
ادامه خواندن چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟ : نوشته زبیر پاداش

در یکی از صفحات در مورد “فکاهیات زلمی آرا نوشتهء توجه ام را جلب کرد!

 در یکی از صفحات فیسبوک مطلبی را خواندم که به شدت برنامه های هنری زلمی آرا را به کنایه گرفته و کارش را به فرهنگ بازاری که گویا ناشی از فرهنگ کنونی کشور است مقایسه نموده.
علاقمندان و تشویق کننده های زلمی آرا را نیز مردمی خطاب نموده اند که گویا با همین فرهنگ بازاری رشد کرده اند و چیزی بیش از سخن گفتن در مورد گوز زدن و پطلون کشیدن و لخت حرف زدن نمیدانند .
در مطلب آمده کهبرای همین فرهنگ بازاری همین هنر بازاری .  
من با دیدن این مطلب تعجب کردم که چقدر به آسانی قدر یک هنرمند و استعداد هنری اش پامال میشود، چقدر گوسفندوار کامنت های افغانی بدون استدلال درست ، هنر یک هنرمند را ضرب صفر میکنند.
آیا زلمی آرا یک هنرمند مطرح و با استعداد ناب کشور نیست؟
کسانی که در امریکا و کانادا بیشتر زندگی کرده اند شاید به نام های که تذکر میدهم اشناه باشند
ادی مورفی، کرس راک، جری ساینفیدل، جورج کارلن، جم کری، رسل پیدر……… و ده ها هنرمند مشهور آمریکای و کانادایی که در نمایشات آنها هزاران نفر با پرداخت پول هنگفت با افتخار حصه می گریند و آنچه می شنوند که قلم بنده از نوشتن آن برهنه گویی ها و کنایه گفتن ها عاجز است.
میخنند، به آن هنرمندان خود افتخار میکنند در مرگ شان میگریند و در زندگی شان از آنها عاشقانه قدر میکنند.
حتی هیچ کانادایی و آمریکای عادی نمیتواند به آسانی با آنها عکس بگیرند همصحبت آنها شوند!

کومدین آمریکای و کانادایی به شهرت رسیده آنقدر از لحاظ اقتصادی زندگی مرفه و سطح بالا دارد که ضرورتی برای ظاهر شدن در هر استیژ را هم ندارد . ادامه خواندن در یکی از صفحات در مورد “فکاهیات زلمی آرا نوشتهء توجه ام را جلب کرد!

پاکم ز گنه، ناحقم آلوده مخوانید : داکتر صبورالله سیاه سنگ

  روزگار روزگار فوارۀ تیزاب خشم نورمحمد ترهکی و حفیظ الله امین بود. هی میگرفتند و میکشتند. یک سال میشد تلویزیون به افغانستان آمدهبود. فرزندان بسیاری از خانوادههامانند خانوادۀ ما که توان خریدش را نداشتندشامگاهان به چمن پشتکلینیک حمایۀ مادر و طفلدر دِهبوری کابل میرفتند تا برنامهها را از پشت شیشۀ دهلیز تماشا کنند. آنجا یک پایه تلویزیون در رف بالایی کنار پنجره برای مردم گذاشته شده بود.

از استاد عبدالله نوابی شادکام که پیوسته آهنگهای عاشقانه مانندلیلی لیلی بودی یارم یارم،ای دل! ای دل! دل دیوانه،از دست سر زلفت هر شب گلهها دارم،خدا مرا به فراق تو مبتلا نکندوهیچکس مینپسندم که به جای تو بود، ناگهان آهنگ خطرناکی دیدیم و شنیدیم: پاکم ز گنه ناحقم، آلوده مخوانید

فردای آن شب در خانۀ یاسین همت (قلعۀ واحد/ کابل) گردآمدیم و از آهنگ دگرگونه که نخستین بار پخش شده بود، یاد کردیم. اشرف که از دوستانش میخواست او را اشرف دهقانی بنامند، گفت: “به قرآن شادکام را زنده نمیگذارند“. یاسین گفت: “شادکام را چه میکنی؟ اگر حکومت بداند که نام و تخلص آن زن انقلابی را به خود چسپاندهای، ترا پیش از او به دار خواهد زد“. اشرف پاسخ داد: “هزار مرد مانند من فدای خاک پای آن زن؛ اما تا این حکومت «اشرف دهقانی» را بشناسد، یک تار مویم سیاه نخواهد ماند“. یاسین ریشخندزنان گفت: “برو گمشو! غیرمستقیم اعتراف کردی که حکومت ترهکی و امین تا سفید شدن موهایت دوام خواهد داشت“. اشرف با شرمندگی گفت: “گرچه هدفم چنان نبود، اعتراف میکنم که بد کردم“. ادامه خواندن پاکم ز گنه، ناحقم آلوده مخوانید : داکتر صبورالله سیاه سنگ

قاموس اوزبیکی به فارسی دری ٬ داکتر صاحب فیض الله ایماق از چاپ برامده است : امان معاشر

 خوشبختانه فرهنگ دو جلدی تورکی اوزبیکی به فارسی / دری  داکتر فیض الله ایماق  با دیزاین  و پشتی خیلی زیبا و مقبول،  بعد از چهل و  اند سال انتظاری  بالاخره، در ماه جنوری سال ۲۰۱۹ عیسوی  در تورنتوی کانادا از چاپ بر آمدمحترم داکتر ایماق، در جمع آوری و نوشتن این قاموس ، بیش از چهل سال  عمر عزیز خویش را سپری کرده است.   

قراریکه آقای ایماق اظهار داشتند این فرهنگ نخست به شکل پنج جلدی  تحت عنوان دایرة المعارف تهیه و ترتیب گردیده ، هر جلد آن بیش از ۸۰۰ صفحه را در برمیگرفت.  در این دایرة المعارف  بیش از چهل هزار لغات تورکی اوزبیکی    به فارسی / دری ، عربی  و اروپایی  مصطلح  در زبان تورکی اوزبیکی، وضعیت جغرافیایی، تاریخی، دینی، فرهنگی، هنری، شخصیتها، روستا ها و شهر ها با شرح لازم ، جا گزین شده است . محترم ایماق همچنان گفت که  طبع دایرة المعارف پنج جلدی حزینه زیاد طلب می کرد و او نمیتوانست از عهده ی آن   بدر آید ، بلاخر، مجبور شد این اثر ضخیم را مختصر ساخته ، به دست نشر بسپارد. ادامه خواندن قاموس اوزبیکی به فارسی دری ٬ داکتر صاحب فیض الله ایماق از چاپ برامده است : امان معاشر

بداهه اى نهارى:داغِ داغ … درچار فصلِ اين وطن« بيقرار » : نـورالله وثـوق

دل بيقرارت ديده ام   بى اختيارت  ديده ام

درهرگذارت ديده ام   پيوسته زارت ديده ام.

عمرى اسارت ديده ام. رنج وشرارت ديده ام

غم را بشارت ديده ام  تقسيم غارت ديده ام

كين و عداوت ديده ام نفرين ولعنت ديده ام

  در چار فصل اين وطن در نوبهارت. ديده ام

مسكين وخارت  ديده ام بلخ وتخارت ديده ام ادامه خواندن بداهه اى نهارى:داغِ داغ … درچار فصلِ اين وطن« بيقرار » : نـورالله وثـوق