رسول جهان بین، طنز نویس معروف وطن چشم از جهان فرو بست : پـرتـو نادری

  امروز شماری از دوستان سوگمندانه نوشتند که رسول جهان بین، نویسنده و خبرنگاری که سالها در آن سوی کوه های انزوا و تاریکی و تبعید روزگار، طنز می نوشت و روشنایی رقم می زد، چشمهای عزیز و نیمه روشن خود را از این زندهگی تلخ، ازاین روزگار کام رانی دروغ و نیرنگ، فرو بسته است. روانش آسوده باد و نامش ستوده که نیکو مرد بود، تجسمی از قناعت و شکیبایی!
***

جهان بین به سال «1328» خورشیدی در شهر كابل چشم به جهان گشود. هنوز شانزده سال داشت كه نخستین نوشتههایش در روزنامۀ اتحاد بغلان به چاپ رسید و اما پس از آن كه از رشتۀ ژورنالیزم دانشكدۀ ادبیات دانشگاه كابل گواهینامۀ لیسانس به دست آورد همكاریش را با مطبوعات كشور دامنۀ بیشتری بخشید.
در دهۀ شصت خورشیدی جهان بین بیشتر با جریدۀ نگاه، انیس جمعه، هفته نامۀ پامیر و چند نشریۀ دیگر همكاری داشت. به سال «1362» خورشیدی در هفته نامۀ پامیر كلیشهیی زیر نام «صدای همشهری» به ابتكار او به وجود آمد.
گرداننده گان نشریه در زیر این كلیشه عمدتاً به نشر نوشتههای طنزی می پرداختند. دست كم یك صد پارچه طنز او در زیر این كلیشه انتشار یافته است.
جهان بین در سالهای آوارهگییاش در شهر پشاور پاكستان در وضعیت ناگواری به سر میبرد. همیشه فقر وغربت با او شانه به شانه گام بر میداشتند و او کولۀ بار سنگین زندهگی در غربت را با شکیبایی بر دوش میکشید.
ادامه خواندن رسول جهان بین، طنز نویس معروف وطن چشم از جهان فرو بست : پـرتـو نادری

صــــدای نــان وگــــریــان : شادروان سـیـدمـحـمـد نـادر خـرم

  

بگوشم میرسد هردم صدای  نان  وگریان است

یکی در اوج  عشرت٬یکی  محتاج  یک نان است

صدای  مطبخ و بوی کبـــاب  گوســفند و مـــرغ

بلند فریاد میاید که  امشب  خان  مهمان  است ادامه خواندن صــــدای نــان وگــــریــان : شادروان سـیـدمـحـمـد نـادر خـرم

سرنوشت یک مهاجر افغان به اسم جبار : زبیر پاداش

 نامش جبار است , 25 سال عمر دارد .
سه ماه بعد از درخواست پناهنده گی , محکمه آلمان در خواست پناهندگی اش را قبول میکند و از طرف اداره سوسیال برایش تمام وسایل رفاه زندگی برآورده شده و از طرف اداره کارهمچنان در شرکت که من در آنجا کار میکنم به صفت کارمند شامل کار میشود , با خانم و سه فرزند درشهرفرانکفورت زندگی میکند هیچگونه مشکلی ندارد جز تکلم زبان آلمانی .  
تکیه کلامش لالا و بادار , سردار و آغا جان است .
هر باریکه کدام نامه از ادارات رسمی و یا مکتب و کودکستان بچه هایش برایش میرسد برای من می آورد تا برایش ترجمه کنم , بعد از شنیدن محتوا هر نامه میگوید : ای زن هفت پشت تانه .
چندین بار بخاطر اعتنا نکردن به نامه های رسمی جریمه نقدی شده و تا حال میپردازد .
چندی قبل در یکی از روزهای آخر هفته با هم یکجا کار میکردیم , زنگ تلیفونش سامسونگ 8 اش بصدا در آمد و با پدرش تلیفونی صحبت کرد , در جریان صحبت
ناگهان رنگش تغیر کرد , سر و گردنش چند سانتی متر بطرف بالا در حرکت شد, شانه و سرسینه هایش پهن شد , گویا بجنگ اهریمن میرود و بلند داد زد: مرده گوو, هی مه همو هرسه زنتهبیناموس مادر مه مریض است .
من در همان چیغ و پتکه اول از حال رفتم , خواستم که آرامش کنم گفت : قرایته بگیر مه همرای پدرم تلیفونی گپ میزنم , منهم رویم را گشتاندم .
خلاصه بعد از فرستادن چند دشنام و پرت وپلا , تلیفون را قطع کرد و نشست بالا چوکی , یک خاموشی عجیبی در بین ما بوجود آمد , منهم خودرا مصروف نوشتن و مطالعه کردم گویا هیچ گپی نشده , چند لحظه بعد که آرام شد با دلهره و ترس پرسیدم خیرت بودخانه خیرتی است ؟ گفت :
پدرم صاحب منصب است , چهار زن داره , مردم میگن بسیار پیسه داره , مه یکه بچه از زن سومش هستم , زمین داره و خانه ها داره .
مادرم مریض است , میگه بری تداوی مادرت مه پیسه نمیتم خودت بتی 

ادامه خواندن سرنوشت یک مهاجر افغان به اسم جبار : زبیر پاداش

جنتِ برین : قیوم بشیر

  ناله  ام   دردِ   سرزمین  من است

هرطرف موجی در کمین من است

گه  ز  بیداد   روزگار   و    ستم

گه ز آن  دشمنانِ  دین  من   است

جهل و بی باکی و جنایت  و وهم

همگی   دشمنِ   قرینِ   من  است

کودکم   خسته   از   بلای   زمان

آنکه  سرمایه ی  شیرین  من است

ادامه خواندن جنتِ برین : قیوم بشیر

مختصر معرفی رساله دکتور شمس الحق آریانفر بنام « راهی که من آمدم» : م – اسحاق ثنا

 در روز های اخیر دوست گرامی ام ژورنالیست آزاد و پرتلاش، رساله¬ی «راهی که من آمدم . . . » اثر گزیده های خاطرات دوست دیرینم دکتور شمس الحق آریان¬فر نویسنده، شاعر، پژوهشگر و ادبیات شناس دانشمند که شامل 142 صفحه و در برگیرنده¬ی 136 خاطرات است و به ویراستاری محترم انجنیر فریدون فرهمند در میزان سال جاری خورشیدی اقبال چاپ یافته جهت مطالعه چند روزی به اختیارم قرار داد، از لطف این ژورنالیست عزیز سپاسگذارم. 


من با مطالعه این اثر دریافتم هدف از نشر این رساله یادآوری گوشه¬ی از حقایق و سرنوشتی است که با طرز بیان ساده و موجز منحیث یک نویسنده¬ی آگاه دریافت خود و دیدگاه های خود را که شاهد آن بوده ترتیب و به مطالعه¬ی افراد جامعه مخصوصا برای نسل جوان که آینده سازان کشور اند، تقدیم می¬کند. بی گمان این خاطره¬ها در آینده جزء از تاریخ کشور عزیز ما خواهد بود.
و اما، در این رساله آن¬چه خود نویسنده¬ی محترم می¬نویسد: “. . . در تمام عمرِ آگاهانه¬ی خویش بی تفاوت نزیسته و هرگز از مسیر مستقیم منحرف نشده است.” الحق چنین است.
من با آن کوتاه نوشته¬ی مختصر نشر این اثر را به استاد گرامی، ادیب عزیز، محترم آریان¬فر تبریک گفته، طول عمر و زندگی با سعادت در تمام عرصه های زندگی از خداوند آرزومندم تا همیشه راه شان سبز و آسمان زندگی شان پر ستاره باد.
آمین.

اسحق ثنا، ونکور کانادا، اکتوبر 2018

 

چند رباعی : برهان الدین نـامـق


اینجا همه گی طبع ریایی دارد
مکاره گی و دیده درآیی دارد
مردود شده است رسم انسانی همه
دنیا همه رنگ مافیایی دارد
***
شیطان بزرگ نشسته در رأس جهان
می افگند اختلاف بهر نام و عنوان
این امت مسلم بجنگند بهم
سود او برَد و بر مسلمان است زیان
***
جمعی که خود را شاه و سلطان کردند
با ظلم و ستم خلق خدا گریان کردند
جمعی دیگر آمدند از نام جهاد
کشتند خلایق و وطن ویران کردند
*** 

ادامه خواندن چند رباعی : برهان الدین نـامـق

پیام از داکتر شکرالله کُهگدای بمناسبت گشایش تالاری بنام داکتر عنایت الله شهرانی در دانشکده هنرهای زیبا ٬دانشگاه کابل

جایگاه سترگ هنر سالار پروفیسور دکتور شهرانی
شنیدیم که دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل در صدد تجلیل از شخصیت چند بعدی هنرسالار پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی برآمده که یک اقدام بسیار شایسته و قابل ستایش است.
هنرسالار دکتور شهرانی در پهلوی وظیفه مقدس تدریس در دانشگاه کابل در اوجدهی استعدادهای روبه رشد هنری دانشجویان در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل نقش بسزایی ایفا کرده و خودش هم آثار هنری ماندگاری از خود بیادگار گذاشته است.
آن هنگامیکه سیل قشون سرخ شوروی سابق با همدستی فرزندان ناخلف این سرزمین کشور ما را زیر پاشنه های آهنین خود برهم زده میرفت، استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاه کابل همپای سایر باشنده گان این کشور یا در موج خروشان جهاد مردانه ایستادند ویا راه مهاجرت را در پیش گرفتند، هنرسالار دکتور شهرانی نه تنها یک مرد سترگ جهاد فرهنگی بود بلکه یک مرد مشفر زندان وطن خدمات ماندگاری در دنیای مهاجرت هم از خود بجا گذاشته است.
بنده که به مدت (15) سال ماهنامه کاروان را بسطح و معیار بین المللی در ایالات متحده آمریکا به نشر رسانیدم، هنرسالار دکتور شهرانی یک همکار قابل اعتماد، یک مشاور خردمند و یک نویسنده توانا برای ماهنامه کاروان بود.
در نخستین «جشنوارۀ هنر و فرهنگ» که در سال (1997م) از طرف ماهنامه کاروان در امریکا با جوش و خروش فراوانی برپا شد، به پاس خدمات ماندگار هنری پروفیسور دکتور عل قلم بدست در خدمت شهرانی، جناب شان به عنوان (هنر سالار) شناخته شد
ادامه خواندن پیام از داکتر شکرالله کُهگدای بمناسبت گشایش تالاری بنام داکتر عنایت الله شهرانی در دانشکده هنرهای زیبا ٬دانشگاه کابل

سلطان غیاث الدین : داکتر عنایت الله شهرانی

مقاله ایماق قوملر نی تاریخ و نژادی اوچون پروفیسور شهرانی یازگنلر ینه بیر بار نشر ایته من ..

مختصری از تاریخ ایماق ها و نژاد تورک ها در افغانستان
مختصری از تاریخ ایماق ها و نژاد ترک ها در افغانستان
اوغوزخان در ساحات کاشغرستان (قشقرستان) قزاقستان و مغلستان کنونی در قسمتی از افغانستان امروزی و حتی از ایران پادشاهی نموده و به استناد فوق بالای ۱۲ نبیره خود ایماق (نسل) نام گزاری نموده که تاحال ۱۲ ایماق نام مانده است، اگر قوم ایماق زاده های کوه پایه های افغانستان باشند وازعروق تورک واوغوزخان نیستند این نام ازاولاده اوغوزخان چگونه به آنها آنجا انتقال یافته است ؟ طبیعیست که در زمان سلطنت ویا بعدها از سلاله اوغوزخانی ها در کوهپایه های افغانستان نقل مکان و زیست نموده اند.  چهارایماق که معنی (چهار قبیله یا چهار نسب) را میدهد عبارت اند از: “جمشیدیزاوری یا زووری (ظهوری کنونی) تایمنی و تایموری میباشند بشکل ذیل ازنسب تورک هستند : ادامه خواندن سلطان غیاث الدین : داکتر عنایت الله شهرانی

نمیخواهم در انتخابات آینده برده سیاسی باشم : احمد سعیدی

  مردم حق شناس افغانستان در 28 میزان سال جاری صادقانه و عاشقانه در انتخابات پارلمانی به پای صندوق های رای رفتم با در نظرداشت همه مشکلات رای های خود را استعمال کرد حالا امیدوار اند که کمیسیون مستقل انتخابات بتواند رای های سفید را از سیاه جدا و حق را به حق دار برساند از طرف دیگر شنیده می شود که انتخابات ریاست جمهوری نیز در 31 حمل سال آینده برگزار می شود من در سه دور گذشته به دفاع از کاندید معین قرار داشتم که همه میدانند اما حالا تصمیم گرفته ام اگر حیات باقی بود در انتخابات سال آینده ریاست جمهوری از هیچ کاندیدی حمایت و پشتیبانی ننمایم گرچه میدانم انتخابات ، نوعی معامله است و باید پرسید : آیا این معامله ، پر سود است یا نه ؟ به نفع چه کس یا کسانی است ؟ اگر ضرری داشته باشد ، به شانه چه اقشار می افتد ؟ تا کنون چه سود و زیان هایی داشته است ؟ آیا در شرایط کنونی اجتماعی و سیاسی ، بازهم باید در آن شرکت کنیم بپای صندوق های رای برویم، یا خیر. ادامه خواندن نمیخواهم در انتخابات آینده برده سیاسی باشم : احمد سعیدی

استاد پرتو نادری و دل تنگی هایش : استاد پورتو نادری

 در سالهای اخیرالهۀ شعر کمتر به دیدار من میآید؛ حتا شبانهها هم که بسیار دلتنگم. من نیز او را دنبال نمیکنم. میترسم که روی برگرداند وبگوید: مگر آزرمی نداری که پیرانه سرهم، مرا رها نمی کنی!
با این حال گاه گاهی شرفۀ نازک بالهایش رامیشنوم که چنان نسیمی از دهلیز ذهن من میگذرد؛ اما تا بر میخیزم که پنجره یی به رویش بگشایم، با دریغ که نه شرفۀ بالیاست ونه جرقۀ الهامی! دوباره همان سکوت سنگین دلتنگیاست که برهمۀ هستی من سایه می افگند. او وقتی این گونه میآید و بر میگردد، دردناکترین لحظهها را برای من برجای میگذارد. با این حال گاهی پنجره را میگشایم ومیبینم که اودر پشت پنجره لبخند میزند و میآید ومینشیند درکنارم و آرام آرام ، با روح من درمی آمیزد چنان درآمیختن بامدادی با دریایی دردامنۀ کوهستانی! تا با من است،ازهستی لبریزمیشوم وشور نا شناختهیی همۀ هستی مرا به پرواز در میآورد. سنگینی خود را از دست میدهم و ذهنم باز میشود چنان افقی روشن و گلرنگی. افقی پاکیزه ازهرغباری ومن خودم را مینویسم و هستی ام جاری میشود درجویبار زلال واژهها وسطرهای تازه.
گاهیهم که اومیآید تا پشت پنجره، میبینم که خانۀ ذهنم پراست از اضطراب، خانه همه اش پراگنده است وغبارآگین، چنین است که گاهی پنجره گشوده نمیشود و گاهیهم نمیتوانم از شرم او را به چنین خانهیی بی سروسامانی فراخوانم. او میرود و من فرو میروم دردریای تاریک دلتنگی، دلتنگی که نمیدانم ازکجا میآید و از چه سرچشمهیی جاری میشود
ادامه خواندن استاد پرتو نادری و دل تنگی هایش : استاد پورتو نادری

امروز در برگه زنان پیشگام افغانستان درباره خانم ستوری منگل هنرمند سینما٬ تیاتر و رادیود تلویزیون ملی که از کتاب آوای ماندگار زنان اثر ماریا دارو گرفته شده است ٬ میخوانید.

 

 

در باره ادبیات : پرتو نادری

تا ادبیات بوده و تا ادبیات هست، ستیزۀ همیشهگی اصالت ادبی و ابتذال ادبی ادامه دارد. حلقهبازیهای ادبی گسترۀ بینش ادبی و مسوُولیت ادبی انسان را تنگ میسازد، گونهیی بیماری است که با دریغ از چندین سال بدینسو ادبیات و فرهنگ افغانستان از چنین حلقه بازیهایی رنج می برد! آن هم وقتی که این حلقههای ادبی چنان مافیای ادبی عمل میکنند یا هم مهار خود را به دست این یا آن مافیای سیاسیقومی می دهند!

در روزگارما این حلقه بازیهای ادبی گاهی همان قدر بیهوده و مبتذل است که حلقه بازیهای سیاسی . آنانی که بر ادامۀ همه تجربهها و ارزش های ادبی گذشته، پشت پا می زنند و میپندارند که گویا به پیامبرزادهیی بدل شده و به منبری رسیده اند، با دریغ در نمییابند که نه تنها به جایی نرسیده اند، بل از پا ماندهگانی بیش نیستند که در گودال توهم خود دست و پا میزنند.
همه چیز ریشه در گذشته دارد. من به خلق الساعۀ ادبی باور ندارم. هر شیوۀ تازۀ ادبی و بینش تازۀ ادبی ریشه در گذشته دارد. از این نقطه دنظر نو مطلق نمیتواند وجود داشته باشد.
هرچند هیاهوگری و هوچیگری ادبی فصل کوتاه و خاک آلودی است. با این حال با جلوههای گوناگونی پدیدار میشود. از انتحاریهای ادبیات نباید هراسی داشت. انتحاریهای ادبیات پیشتر از دیگران خود را میکشند.
این اثر یک نویسندهاست که معنویت او را و نام او را به آیندۀ نزدیک یا دور می رساند نه حلقهبازیهای مافیایی ادبی.
ادامه خواندن در باره ادبیات : پرتو نادری

قۉشیق ( دوبیتی ) « سرود، دوبیتی، چار بیتی، غزل ،یار- یار، نای – نای، سوزوان ( داستان منظوم یازی وزیبا ) : داکتر فیـض الله ایـمـاق

    با سلام فراوان باید گفت که، قؤشیق« سرود، دوبیتی، چار بیتی، غزل ،یار- یار، نای – نای، سوزوان ( داستان منظوم یازی وزیبا )، ال له ( سرودیکه  به خاطر خواب دادن اطفال توسط  مادران سروده می شود) رمضانی، اوراقچی ( سرود دروگر)، سرود اطفال، کیلین سلام ( مراسم سلامنامه ی عروس)، ماتمنامه ، اولنگ یا اولن « آهسته برو) » که از طرف عوام سروده شده، وگوینده ی آن معلوم نباشد،

اطلاق می گردد.قؤشیق بعضاً با موسیقی و گاهی هم بدون موسیقی خوانده میشود.

این دوبیتی ها از طرف مردان توام با دنبوره و دوتار خوانده می شود. و گاهی هم

دهقان بچه یی با سواری مرکب خود نان و آب را به سوی کشتزار می برد و این

دوبیتی ها را با آواز بلند می خواند.

البته دهقان بچه، تنها با کوبیدن خیله چوب ( چوبیست که مرکب توسط آن هی می شود) که باخود دارد بالای زین مرکب اکتفا کرده و صدای که با کوبیدن خله چوب بر می خیزد، حکم دنبوره را داشته، دوبیتی های  دلربا از دل این دهقان بچه بدر می شود و شنونده را به تحیر می اندازد و بدین ترتیب راه های دور و درازی را

کوتاه و شب ها را روز می گرداند .لطفاً به این دوبیتی ها توجه نمایید :  ادامه خواندن قۉشیق ( دوبیتی ) « سرود، دوبیتی، چار بیتی، غزل ،یار- یار، نای – نای، سوزوان ( داستان منظوم یازی وزیبا ) : داکتر فیـض الله ایـمـاق

حیـدری وجودی آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف: پـرتـو نـادری

    اگر سخن به مطلقیت نگفته باشم، استاد حیدری وجودی را میتوان آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف در افغانستان دانست.
حالا شاید چنین بزرگوارانی در گوشه و کنار این سرزمین زیست میکنند و با دم گرم عرفانی خویش در پیکرۀ شعر شور و حالت عارفانه می آفرینند؛ اما با دریغ من در زمینه اطلاع و شناختی ندارم.
استاد حیدری و جودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاه بلند و ستایش بر انگیزی دارد؛ بلکه شعرهای او خود منبر با شکوهیاست که پیوسته از آن پند، اندرز، عشق و بینشهای عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است.
          این عشق و بینش به ویژه غزلهای او را به چشمهسار گوارایی بدل کرده است. چشمهسار شفاف، سرد و گوارایی در یک تموز داغ. چشمهساری که تا می نوشی، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی.
او را میتوان حلقۀ وصلی در میان شاعران کلاسیک و مدرنیست نیز خواند. با آن که او هیچ گاهی نخواسته است تا گامی به آن سوی دیوارهای پست وبلند اوزان عروضی بردارد، با این حال من جایی نشنیده ام و گاهی هم از او نخواندهام که در برابر جریانهای نوین ادبی به مقابله و پر خاش بر خاسته باشد. آن گونه که شماری چنین کرده اند.
پیوسته از استاد حیدری در گفت و گو هایش و یاهم در نشستهای رسمی و غیر رسمی شنیدهام که شاعران جوان مدرنیست را به فرا گیری ادبیات کلاسیک، معیارها و موازین شعر کلاسیک پارسیدری فرخوانده است.
حیدری بر این نکته تاکید داشته است که بدون آگاهی از ضابطههای ادبیات کلاسیک نمیتوان از نو آوری ومرحلۀ نوین در شعر و شاعری سخنی به میان آورد.
البته تاکید حیدری برآگاهی ازادبیات کلاسیک، مکتبها و جریانهای ادبی گذشته به مفهوم مخالفت و پر خاش او در برابر جریانهای نوین ادبی نیست ادامه خواندن حیـدری وجودی آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف: پـرتـو نـادری

در ماه سپتمبر سال جاری بخاطر بزرگ داشت از تولد و اندیشه های حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی در سراسر جهان تجلیل صورت گرفت. بدین مناسبت یک سروده آن را نشر مینماییم.

 

بانگ نایی می رسد در گوش من
حیرت آیینه دارد هوش من

هوش من با آیینه مدهوش عشق
من ندانم خود چه باشد هوش عشق

عشق من از بانگ نی لبریز سوز
می شگوفد در شبم گل های روز

بانگ نی ما را به بالا می کشد
موج ما را سوی دریا می کشد

ادامه خواندن در ماه سپتمبر سال جاری بخاطر بزرگ داشت از تولد و اندیشه های حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی در سراسر جهان تجلیل صورت گرفت. بدین مناسبت یک سروده آن را نشر مینماییم.

پاره‌ یی از داستان « اشک‌هایم را نوشیدم !» استاد پـرتـو نـادری

     لباسها برکندیم و اندامهای کوچک خود را در آغوش موجهای رها کردیم. ماهیانی دیدیم که عشق تنفس میکردند و جای فلسهای روشن شان گلهای نرگس رویده بودند.
ماهیان موج موج از کنار ما رد میشدند و ذهن کودکانۀ ما را به دنبال می کشیدند. موجی دیدیم چنان تخت روانی و شاه دختی نشسته بر آن. شاید ترسیده بودیم. چون تا خواستیم که خود را کنار بکشیم، دیدیم که جماعتی از ماهیان ما را حلقه زدند. ماهیان به ما گفتند هراسی به خود راه ندهید! آن کی این گونه با شکوه بر آن تخت روان نشسته، شاهدخت بزرگ دریاست.
با شگفتی پرسیدیم مگر شما زبان ما را می فهیمد؟ ماهیان گفتند: بلی ما زبان کودکان را می دانیم، برای آن که زبان کودکان پاکیزه است و ما پاکیزه‌‌گی و پاکیزهگان را دوست داریم. شما را دوست داریم که پاکیزه اید و هنوز دستان تان با چنگک و تور و زبان تان با دروغ آشنا نشده است.
به سوی شاهدخت بزرگ دریا نگاه کردیم، لبخند شیرینی بر لب داشت. به سوی شاه دخت چشمکی زدیم با لبخند. او نیز لبخندی به ما فرستاد. در دست راستش دستهیی از نرگس بود. آن را به سوی ما پرتاب کرد و گلبرگهای نرگس بر سر و روی ما فروبارید. ماهیان می خواستند تبسم کنان از ما دور شوند؛ که یکی از بچهها آواز داد که ای ماهیان! نگفتید که امروزشاه دخت بزرگ به کجا روانه است؟
ادامه خواندن پاره‌ یی از داستان « اشک‌هایم را نوشیدم !» استاد پـرتـو نـادری

عمران راتب نویسنده ٬ پژهشگر و منتقد عرصه های ادبی و فلسفی کشور ناگان از میان ما رفت .

   عمران  راتب از پژوهشگران و منتقدان عرصه های فلسفه و ادبیات، نویسندۀ پرکار و منتقد نام دار  در میان جوانان  و روشنفکران کشور بود. او کم زیست و زیاد نوشت٬  مرحوم راتب در  عرصه  نویسندگی و پژوهش ادبی  و فلسفی  از جمله پر کار ترین  جوانان  عصر  خویش  بود.  متاسفانه  در اثر سکته  قلبی در کابل درگذشت  . از  مرحوم  راتب  مقالات متعددی در رسانه  های چاپی  افغانستان  نشر شده است.

سـایـت  ماریا  دارو  مرگ  نابهنگان  و جبران  ناپزیر  این  شایسته سالار  فرهنگ  وادب (عمران راتب ) را به خانواده محترمش و تمام  نویسندگان وشعرای افغانستان  تسلیت میگوید. مرگ او برای کشور ما یک ضایعه جبران  نا پذیر است

میرعلی احمد شامل  یکی از چهره‌های درخشان جنبش‌های سیاسی و روشن‌فکری در کشور است. در بُعد دیگر او  شاعری است استوار، هدف‌مند که با آگاهی و تعهد اجتماعی می سراید.: اسـتـاد پرتو نادری

   نصیر مهرین در کتاب «لاله رخان سروقد» در پیوند به جایگاه ادبی، مبارزات سیاسی و شخصیت اجتماعی و فرهنگی میر علی احمد سالک پژوهشی دارد، بسیار سودمند و گسترده. شاید بتوان گفت که او نخستین  نویسنده‌ و پژوهش‌گری است که با این گسترده‌گی در پیوند به شخصیت این شاعر مبارز و نستوه نوشته است. شعرهای آمده در این نبشته از همین کتاب برگزیده شده اند.

میرعلی احمد شامل  که در شعرهایش «سالک» تخلص می کند  یکی از چهره‌های درخشان جنبش‌های سیاسی و روشن‌فکری در کشور است. در بُعد دیگر او  شاعری است استوار، هدف‌مند که با آگاهی و تعهد اجتماعی می سراید. همین شعرهای برجای مانده از او نشان می دهد که او پیوسته در خط شعرمقاومت ایستاده  و باشعرش نیز به جنگ خودکامه‌گان اریکه نشین رفته است.

او از همان دوران جوانی شور سیاسی و مبارزه در سر داشت. به قول میر غلام محمد غبار پس از آن که جنبش‌های سیاسی در  کشور شکل گرفت، دانش‌جویان دانشگاه کابل با حلقه‌های مطبوعات آزاد و جناج چپ پارلمان پیوند‌هایی برقرار کردند که سر انجام در نتیجۀ چنین پیوندهایی در آغاز سال1329خورشیدی برابر با اپریل 1950 اتحادیۀ دانش‌جویان دانشگاه کابل شکل گرفت که نخستین اتحادیۀ دانش‌جویان در کشور بود. غبار می نویسد: « اعضای کمیتۀ اجرایی اتحادیه این‌ها بودند:« میرعلی احمدخان شامل ( او در اواخر 1329 با لغو اتحادیه از طرف حکومت با سید محمدخان میوند، محسن خان طاهری، حبیب خان صافی و حیدر خان نورس برای دایم و سه نفر دیگر عظیم خان طاهری، شاه علی اکبرخان شهرستانی و اخترخان برکی برای یک سال از فاکولته‌ها طرد شدند. میر علی احمدخان شامل بعد از 1336 تا 1341 محبوس نیز گردید.»

افغانستان در مسیر تاریخ، 1378، ص، 360-361.

ادامه خواندن میرعلی احمد شامل  یکی از چهره‌های درخشان جنبش‌های سیاسی و روشن‌فکری در کشور است. در بُعد دیگر او  شاعری است استوار، هدف‌مند که با آگاهی و تعهد اجتماعی می سراید.: اسـتـاد پرتو نادری

مـصاحبـه با خانـم مینه بکتاش تـوسط – زهره اسپات خبرنگار جریده هشت صبح

 هرگاه خاطرات رادیو و تلویزیون ملی افغانستان در جمعی مرور میشود بیگمان از مینه بکتاش به عنوان یکی از برترین گویندههای آن، یاد میشود. چهرهای که برای بسیاریها تداعیکنندهی روزگاری شیرینتر از اکنون است، چهرهای که توانسته سالها بینندگان را به تماشای تلویزیون فراخوانده، با صدایی مطمئن از خبرهای روز برایشان بگوید. کسانی که در آن روزها برای ساعتی چشم به تلویزیون میدوختند تا از زبان او بشنوند که در جهان پیرامونشان چه میگذرد، چنان با او خو گرفته بودند که در نبودش تا کنون هم جای خالی او را احساس میکنند و برای جوانترها از او و حال و هوای شیرینی که جوانی خودشان داشته است، قصه میگویند.

کمی از خودتان برای خوانندههای ما بگویید.
مینه: من مینه بکتاش استم، البته پیش از ازدواج نام خانوادگیام عمری بود، در کابل زاده شدم و در خانوادهای روشنفکر و تحصیلکرده پرورش یافتم، دورهی لیسانس و ماستری را در دانشگاه کابل گذراندم و در سال ۱۹۹۱ برای ادامهی تحصیل و گرفتن مدرک دکترا در رشتهی حقوق بینالملل به روسیه رفتم. اکنون به عنوان رییس بخش افغانستان در سرویس جهانی بیبیسی کار میکنم و مادر دو پسر با نام های پامیر و ودیر استم.

چطور خودتان را در قلمرو خبرنگاری یافتید؟ ادامه خواندن مـصاحبـه با خانـم مینه بکتاش تـوسط – زهره اسپات خبرنگار جریده هشت صبح

«یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن » شعر خیلی عالی از صوفی عشقری بنام بت فرنگ

اشعار صوفی عشقری

بت فرنگ

 ای بت فرنگ آیین رحم بر دل ما کن
میتپم به خاک و خون حال من تماشاکن
یا رضای خود میخواه یا بگفته یی ماکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

از رخ چو خورشیدت نوک برقه بالا کن
بر سر اسیرانت صبح حشر برپا کن
شانه زن به زلف خود پیچ کاکلت واکن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

سرمه یی مروت  را زیب چشم شهلا کن
خاکسار عشقت را جان من تسلا کن
پیچ و تاب زلفت را اندک اندکی وا کن
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

یا قدم سفلی نه یا وطن به علیا کن
یا میان ظلمت باش یا بنور ماوا کن
هرچه خواهشت باشد ای مه یی دل آراکن 
شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

عشقری اسیرت شد جانبش تماشا کن
عقده یی دل اورا با کرشمه یی وا کن
حاجتش برار آخر آرزویش اجرا کن

شوخ آرمنی زاده یکدمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

 

 

 

مروری برکارنامه هنری وکیل نشاط
 – طراح ، خطاط، نقاش و مجسمه سازسابقه دار کشور : زلـمــی رزمی

     قبل ازینکه کارنامه هنری این هنرمند عزیز هموطن خود را ورق بزنیم، ببینیم که مجسمهسازی که آنرا تندیسگری یا پیکرتراشی هم مینامند، چیست؟

درمیان هنرهای هفتگانه، مجسمه سازی یکی از قدیمی ترین هنرها است
تندیس یا مجسمه پیکرهای است که به هدف یادآوری یا به نمایش گذاشتن وجود یک انسان، شی ، حیوان یا واقعه ساخته میشود.
به کسی که تندیس میسازد پیکرتراش میگویند، مجسمهسازیکارساده و آسانی نیست دانش اکادمیک، استعداد و خلاقیت و نوآوری بکار دارد
مجسمهها معمولن برای بزرگداشت وقایع تاریخی و یادبود بزرگان تاریخ ساخته می شوند و به عنوان هنری عمومی به نمایش گذاشته میشوند مانند مجسمه آزادی در ایالات متحده وغیره.
مجسمهها میتوانند از مواد مختلفی چون گچ، فایبرگلاس، فلزاتی همچون طلا، نقره و برونز، انواع سنگها مانند سنگ مرمر وغیره ساخته شوند
مجسمههایی که تنها سر و شانه را به تصویر میکشند نیمتنه نامیده میشوند و به مجسمههایی که در آنها تنها شکل سر تصویر شده باشد، سردیس گفته میشود.
مجسمههای کوچک را تندیسک نیز خواندهاند
ادامه خواندن مروری برکارنامه هنری وکیل نشاط
 – طراح ، خطاط، نقاش و مجسمه سازسابقه دار کشور : زلـمــی رزمی

دشـت بـرچـی‌ : م – اسحاق ثـنـا

                             

چو کابل در جهان بیت الحزن نیست 

به‌ جز‌ خون ریختن حرف‌ و سخن نیست 

نه‌ کس آرام دارد روز یا شب 

جای‌ امن برای مرد و‌ زن نیست 

نصیب ساکننین‌ دشت برچی‌

چرا دیگر به‌ جز گور و کفن نیست

به جز تبیعض رنگ و قوم و مذهب 

بر‌یک دیگر چرا جز سوی ضن‌‌ نیست‌ 

در این‌ غربت سرا‌ هر لحظه سوزم

مرا دیگر به جز یاد وطن نیست 

ثنا آیی مگر دنبالم آن روز 

در آن فرصت که روح ام در به در نیست 

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا‌

پرواز شماره ۲۰۲ هواپیمای آریانا- بامداد شنبه ۳۰ عقرب ۱۳۳۸ [21 نومبر 1959] دکتور صبورالله سیاه سنگ

   هواپیمای آریانا از بیروت رهسپار تهران و سپس رونده قندهار بود. در دقیقه دوم پرواز از فرازای نهچندان بلند سرنگون شد. مژه برهمزدن، سرنشینان واژگونبخت در میان درختان خرما و زیتون دامان تپه عرمون کسروان (لبنان) افتادند. ستونهای سرگردان دود از زمین آتشگرفته راه آسمان را در پیش گرفتند. شاید میخواستند واپسین آه قربانیان را به درگاه خداوند رسانند.

در میان کشتگان و زخمیهای چندین کشور، آن روز افغانستان دو هستی بزرگ را از دست داد: محمدحیدر ژوبل و شاهمحمد رشاد. خوشبختانه محمدنبی کهزاد با سوختگیهای فراوان، از دام مرگ رهید و تا 2012 نزدیک به صد سال زیست.

ژوبل در مارچ 1925 در کابل چشم به جهان کشودهبود. پس از فراگیری آموزش در لیسه نجات و دانشگاه کابل، در 1950 به تدریس ادبیات فارسی و تاریخ در همان لیسه پرداخت. در 1952به پرنستن یونیورستی (نیوجرسی/ ایالات متحده) رفت و با دیپلوم در رشتهزبان و فلسفهبرگشت. نخست گردانندگی مجلههایآریاناوعرفانرا به دوش گرفت و سپس از 1956 تا پایان زندگی در دانشکده ادبیات کابل، تاریخ ادب و پژوهش و بررسی متون فارسی درس میداد. نامبرده با پیریزی و دیدبانی گاهنامهپوهنهدر چارچوب وزارت معارف، زمینه شگوفایی زبان پشتو را هم آماده ساخت. ادامه خواندن پرواز شماره ۲۰۲ هواپیمای آریانا- بامداد شنبه ۳۰ عقرب ۱۳۳۸ [21 نومبر 1959] دکتور صبورالله سیاه سنگ

مـــرغ اســیـر : م – اسحاق ثـنـا

 

نیست در‌ملک من و تو خبر از داد رسی

نیست پیداش کنی هم قدمی هم‌ نفسی 

از کدامین ستم مردم خود شکوه کنم 

که‌بود اندوه‌‌ و غم ها  ز‌ اندازه بسی 

چی‌کسی شرح‌ تواند غم ویرانی ملک 

چون که آرام‌ نیابی به یک گوشه کسی 

رفته  از کشور   ما ‌‌  قافله    آزادی 

سال ها شد از آن قافله ناید جرسی 

وای‌ بر ملت مظلوم ستم‌ دیده‌ ای ما 

که‌بود رهبر‌ شان آدمک بوالهوسی

بود یک روز وطن‌ ما‌من شاهین و عقاب

لیک امروز شده خانه ای مور و مگسی 

چند‌ چو مرغ اسیری‌  چو ثنا ناله کنم 

زار با یاد وطن شکوه به کنج قفسی‌ 

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا   4/9/2018

 

 

 

 

                  

 
 
 
 

عید غم – م- اسـحاق ثـنـا

عید آمد عید ما امسال‌ عید شاد نیست 

مردم‌ ما از‌ پریشانی‌ و‌ غم آزاد نیست

خوان مردم خالی و قوت شان خون‌ جگر

هیچ کس‌چون مردم ما هستی اش برباد نیست 

ادامه خواندن عید غم – م- اسـحاق ثـنـا