
هر بهار با خود هزاران ارمغان می آورد
در دمن صد لاله در کوه ارغوان می آورد
از برای مرحمت بهر زمین از بهر زرع
آب را از ابر. های آسمان می اورد
ادامه خواندن ارمغان بهار: وارث الشعرا نذیر احمد ظفر
هر بهار با خود هزاران ارمغان می آورد
در دمن صد لاله در کوه ارغوان می آورد
از برای مرحمت بهر زمین از بهر زرع
آب را از ابر. های آسمان می اورد
ادامه خواندن ارمغان بهار: وارث الشعرا نذیر احمد ظفر
واژه نوروز را آریایی های باستانی به گونه ای «ناوه روچا» می خواندند در در زبان فارسی میانه به گونه ای« نوگ روژ » آمده است ، در زبان اوستایی به گونه ای «نوکه روکه» بود .در دوران خوارزمشاهیان وسغدیان نوروز را «نوسارد ونوسارجی » می گفته اند .سپس در دوره های پسین به گونه ای نوروج ونوروز به کار رفته است.
ریشه شناسی واژه نوروز:
ادامه خواندن نوروز وجشن نوروز در گذرگاه تاریخ: دکترحمید الله مفید
روزِ مرگم یک دو فیصد ناله و زاری کنید
روزِ بعدش از فغان و گریه خودداری کنید
جانکم را با قف صابون بشویید آنچنان
تا مرا از چرک این دنیا سبکباری کنید
ادامه خواندن وصیت نامه شعر از : هارون یوسفی
دری همان فارسی است و هرگز زبان جداگانه یی نیست و کسانی که جز این می اندیشند پیداست که از زبان فار سی دری و تبار و تاریخ آن بی خبر اند. این زبان پنج نام دارد بدین سان: فارسی،پارسی،دری،فارسی دری، پارسی دری. این دگرسانی نامها به هیچ روی به معنای آن نیست که ما با پنج زبان جداگانه رو یاروییم .
از دیدگاه زبان شناسی هیچ دست آویزی نداریم که پارسی و دری دو زبان مستقل باشند با دو دستور زبان مختلف و دو نظام واژگانی جدا از هم. شاعران و خامه زنان ما در گذشه اگر زبان شان را دری خوانده اند آن را پارسی هم گفته اند و تمایزی میان دری، فارسی و فارسی دری قایل نبودند. از فردوسی بیاغازیم که تنها یک بار نامی از دری می گیرد ولی در برابر آن، ده ها با ر واژه ی پارسی را به کا ر می برد.
همان بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار
ادامه خواندن “زبان گهربار ما فارسی ؛ پارسی است”
سلطان علاءالدین حسین معروف به جهانسوز، پسر ملک عزالدین حسین، از سال ۵۴۴ تا ۵۵۶ هجری قمری فرمانروای سلسله غوریان فیروزکوه در ولایت غور فعلی بود. وی دولت غوریان را به اوج رساند و مخالفان غوریان را سرکوب کرد. قبل از این که علاءالدین به قدرت برسد، غزنویان ظلم و فشار مضاعفی را بر غوریان تحمیل کرده بودند. کشتن غوریان برای جانشینان و بازماندگان سلطان محمود غزنوی به کار روزمره تبدیل شده بود. «قطبالدین محمد» و «سیفالدین سوری»، دو تن از برادران علاءالدین به شکل بیرحمانه توسط «بهرامشاه غزنوی» از نبیرههای سلطان محمود کشته شدند. با قتل این دو تن، صبر غوریان بسر آمد و دیگر زمان انتقام فرارسیده بود.
ادامه خواندن ماجرای غزنیسوزی توسط علاءالدین جهان سوز: استاد محمد مرادی
در انحنای زندهگی و مرگ
دردهای گنگ
دردهای دیرماند در لفاف مبهم سکوت
در سرت قصیدههای سوگبار خواندهاند
با نمایش کریه چهرههای خویش
رنگ هستی ترا پراندهاند
آه،
ادامه خواندن نادیا انجمن در انحنای زندهگی و مرگ : استاد پرتونادری
به گفتاورد ویل دورانت پارسها نظام الفبایی ۳۶ واژی یا حرفی زبان شان را از ماد ها گرفتند وبجای الواح گلی از کاغذ استفاده می کردند. ودر نظام واژی یا الفبای ۳۶ حرفی فارسها چهار گونه واژ یا حرف «ی» هستی داشتند.
هنگامی که سبویه دانشمند شناخته شده صرف ونحو قواعد زبان تازی یا عربی را به نام «الکتاب» نوشت از دو واژ یا حرف «ی» نام برد.
۱-یای معروف
۲- یای مجهول
نخستین تالیف در باره دستور زبان فارسی را اگر کتاب « منطق الخُرس فی لسان الفرسی» اثر ابوحیان نحوی و یاکتاب «حلیه الانسان فی حلیه اللسان »اثر ابن مهنا به زبان تازی یا عربی بپنداریم ، نیز از شیوه ای نگارش سبویه پی گرفته بودند ودر آنها همین دوگونه واژ «ی» بدیده نگریسته شده است.
ادامه خواندن واژ یا واک ویا حرف «ی» نامها و نقش آن در زبان فارسی : داکاتر حمیدالله مفید
استاد نصر الله پرتو نادرى از معدود شاعران و نويسنده گانى است كه در قلمرو شعر و ادبيات فارسى بى توقف نوشته و مى نويسد و بيدريغ مى نويسد .
او شاعر ونويسندۀ متعهد همه فصل ها است،منظورم از فصل ها صحنه ها ،عوالم و حالاتی است که استاد پرتو در آن حضور داشته ، در امنِ آسایش از نوشتن دست نكشيده و نه كم مهرى روزگار قلمش را متوقف كرده وحقا كه او سزاوار اجلال و تكريم است .در افغانستان کمتر شاعر و نویسندۀ را میتوان سراغ داشت که هم از نظر شعر و نویسنده گی و هم از رهگذر محاط بودن به معلومات در مورد تاریخ ، فرهنگ و سایر رویداد ها و باز تاب آنها یا در قالب شعر، کتاب ها یا مقاله های ادبی ،روایت هایی داستانی ، طنز و خاطره نویسی پا به پای استاد پرتو برسد و شهرتش در اين فن شريف جهانى شود .
ادامه خواندن اختر پر فروغ بيدار : پوهاند دكتورعبدالقيوم قويم
نام نیکویت بزرگ و قامتت بالا بلند
هرچه گوید دشمنان در موردت باشد چرند
در دیاری کو از آن بربسته رختش عدل و داد
جاهلان در حق تو گویند حرف ناپسند
ادامه خواندن مقام زن : شعر ازاستاد محمد اسحاق ثنا
مولوی خال محمد خسته یکی از صاحبدلان، هنرمندان و ادیبان و نویسندگان افغانستان فرزند ملارستم بیک در سال (1282 هـ ش) در قریۀ دهباز ختلان (فعلاً مربوط خاک تاجیکستان) چشم به جهان کشوده است. پدر مولوی خسته ملا رستم بیک بن عبدالرحیم خان یکی از علمای برجسته و خطاط ماهری بود، که در اخیر امارت امیر عبدالرحمن خان در اول به دیار پروان در شمال کابل و بعداً در شهر مزارشریف متوطن گردیدند. در «دانشنامۀ ادب فارسی» بنابر قول دانشمند گرامی ایشان صاحب کامل انصاری، مولوی خسته را به اسم «خسته ختلانی» آورده اند.خال محمد در سن پنج سالگی در ترکستان افغانستان «صفحات شمال» چنانچه ایشان صاحب کامل انصاری می فرماید ملا رستم (پدر خال محمد) در زمان حکمروایی سردار محمد اسحالق خان فرزند امیر محمد اعظم خان حیات به سر میبرده و از کارگزاران سردمدار ترکستان به شمار میرفته است.
ادامه خواندن مولوی خال محمد خسته : پروفیسور داکترعنایت الله شهرانی
«برای کسانیکه قصد خودکشی دارند»
زندگی چیزی تلخ و نا خوشایند است، ولی زیبا ساختن آن کار مشکل نیست. برای ساختن این دگرگونی لازم نیست که مثلآ دوصد هزار روبل در لاتری ببری و یا به دریافت مدال«عقاب سفید» نایل شوی یا با خانم زیبا و خوش تیپی ازدواج کنی یا به عنوانِ یک آدمِ خوش قلب در تمام دنیا شناخته شوی. نعمت هایی را که بر شمردیم فنا پزیر اند و به عادت روزانه تبدیل میشوند.
برای آنکه همیشه حتا در موقع غم و ماتم احساس خوشبختی کنی، باید اول از آنچه که داری راضی و خوش باشی و دوم اینکه از این اندیشه که«ممکن بود از این بد تر شود» احساس خوشی کنی و این- کارِدشواری نیست.
ادامه خواندن زندگی زیباست! نویسنده- انتون چخوف : برگردان از زبان روسی هارون یوسفی

مردی با اندیشه ای والا و ذهنی پربار و آغوشی پر از دانش. کم حرف می زد و زیاد می نوشت و دامنه پژوهش هایش چون اقیانوسی گسترده و پر موج بود. واما با شوربختی و افسوس که در کشورش کمتر کسانی با نام او آشنا بودند.
او زاده ای هرات بود، سرزمینی که بهترین فرهنگیان را در دامانش پرورانده وستاره های درخشانی را به آسمان ادبیات و تاریخ کشور مان هدیه کرده است.
حدود 15 سال پیش بود که توسط دوست مشترک مان جناب دکتر روان فرهادی با استاد فکرت آشنا شدم. مردی بود آرام و متواضع. وبا دامنی پر از دانش که ترا بخودش جذب می کرد و به سویش می کشاند. از آنهایی نبود که منم کند و برای بدست آوردن شهرت به هر کاری دست بزند و تقلا کند. ولی انگار کتاب مواخذ و مرجع همه جور اطلاعات در ساحه ادب و فرهنگ و تاریخ بود. سخنانش مثل خودش آرام، شمرده و پر معنی بود و شنونده را به گوش دادن وامیداشت. تسلطش بر زبان های فارسی، پشتو، عربی، و انگلیسی در خور ستایش بود.آثار بیشماری از خود بجا گذاشته که شامل بیشتر از 20 کتاب و صد ها مقاله و ترجمه است.
ادامه خواندن استاد آصف فکرت، درخت پرباری که از شهرت دوری گزید : بانو هما طرزی

با سپاس بی پایان دوباره از استاد گرانمایه ام استاد لطیف ناظمی وپیشگفتار ژرف و زیبای شان در دهمین کتابم (رقص شگوفه ها).
وقتی در بستر می روم
خورشید با منست
و خوشه خوشه ستاره ها را
زیر بالشتم می گذارم
و دانه دانه نور ماه را
در زیر پستان هایم پنهان می کنم
شاعری از تبار عشق
به هما طرزی که می اندیشم سه زن از پیش نظرم می گذرند – زنی که شاعر است ؛زنی که نقاش است و زنی که طراح لباس است.انگشتان این سه زن ،ده جادو گر سحر آفرین اند که با رنگ ها ، شعر می نویسند وبا واژه ها ،نقاشی می کنند. پس بیهوده نیست که در دفتر رقص شگوفه ها، شعر وتصویر ، باهم در می آمیزند تا کسی نداند که کدام یک شعر است و کدامین نگاره. رقص شگوفه ها کتاب عشق است و هما طرزی راوی صادق مقوله یی است به نام عشق .
او در پیشگفتار کتابش چنین روایتی از عشق نخستین خویش دارد:
ادامه خواندن رقص شگوفه ها : استاد داکترلطیف ناظمی
شاید بتوان گفت: عزیز سیاهپوش یگانه شاعری است که هیچگاهی نخواست تا شعر او در نشریههای کشور به نشر رسد؛ اما شعرهای او در جنبش چپ و هوداران آن خوانندهگان زیادی داشت. زبان شعر او ساده و شور انگیز است. کوبنده است و آمیخته با طنز.
به شیوه عیاران خراسان لباس سیاه میپوشید، از آن روی در میان مردم به نام عزیز سیاهپوش شهرت داشت. از ولایتی کابل بود و در میان مردمان محل به نام « جان» شهرت داشت. شبها به مانند عیاران و جوانمردان به شبگردی میپرداخت. با مردم پیوند نزدیک و استواری داشت.
در سال 1354 که هنوز در صنف چهارم دانشکده ساینس دانشگاه درس میخواندم، با او آشنا شدم. من از او چیزهای زیادی آموختم. بخشی از دیدارهای ما به بحثهای ادبی خلاصه میشد. من شعرهای تازۀ خود را برایش میخواندم. تازه در اوزان آزاد عروضی مینوشتم و در مهار کردن وزن دشواریهایی داشتم، سیاهپوش شعرها را تقطیع میکرد و دشواریهای وزنی را برایم روشن میساخت.
ادامه خواندن دیداری با عزیز سیاهپوش: استاد پرتو نادری
یادداشتی در مورد هنر های شادکام
با هر دلی که شاد شود شاد میشوم
شادکام مومنانه به هنر میپردازد. کودکی بیش نبودم که گاه گاهی آهنگ هایش را از طریق تلویزیون وقت کابل میدیدم و میشنیدم. شادکام با چهرهی موقر در صفحه ظاهر میشد و آهنگش را اجرا میکرد، نه میخندید و نی مانند بیشتر خواننده های آن روزگار سر و گردن و دست و پا میزد. یادم میآید کلانتر های خانواده میگفتند هرگاه شادکام و احمد ولی بخندند کابل ارزانی و فراوانی میشود. این کنایت صمیمانهی کابلی ها برای هنرمند محبوب شان بود که ترجیح میداد آهنگ هایش را بدون لبخند – اگرچه بعضن حین lip-sync لبخند میزد – به مخاطب عرضه کند. البته این کنایه از روی احترام و محبتی بود که مردم به این هنرمند قایل بودند و او را دوست میداشتند.
ادامه خواندن شادکام مومنانه به هنر میپردازد : فریدون ابراهیمی
گرامی وطن ما در تداوم زمانه ها دارای هویت بسیار درخشان ملی و فرهنگی است هویت های ملی و فرهنگی ما عبارت از زبان، دین، تاریخ، ادبیات، هنرها، رسوم و آیین های کهن که در جریان زمانه های بس دراز بوسیله نیاکان ما ساخته شده و در کورۀ زمان پخته شده است از آمیزه و اختلاط این پدیده ها و مایه های فرهنگی و ملی شناسنامه ملی ما بوجود می آید.
فرهنگ شامل دانش و علوم و عقاید، آرا و باورها، اندیشه ها، فضایل و نکویی، داد و انصاف، عدالت و تهذیب، هنر و ادبیات، طریق زنده گی، رسوم سنن و عنعنات و آداب و در یک سخن مجموعه یی از دانستنیها، نوآوریها و تازه گیهای یک ملت است و فرهنگ یک ملت همانا مجموعه یی از ارزشها، افتخارات تاریخی، مدنی و سرمایه معنوی و سجایای عالی و برین و پسندیدۀ آن ملت است که گذشته ها را با حال پیوند میزند همانند آیینه یی تمام نمایی مفاخر معنوی آن می باشد.
گفتیم زبان یکی از هویت های ملی و فرهنگی ماست، نوایی بزرگ میفرماید:
تیل بــو چمن نینگ ورق لاله سی
سوز دُرَری دین کیلیبان ژالـه سی
ادامه خواندن زبان هویت نخستین یک ملت است باید آنرا گرامی داشت! : استاد برهان الدین نامق
چنان من بی تو ای عشق آفرین دل هنرمندم
که گاهی شاد می گریم، گهی از درد می خندم
فریب خنده هایم را جهان خورد و نمی داند
که از غمگین ترین آدم، منش غمگین دو سه چندم
ادامه خواندن سوگند : شعر ازمسعود زرابگر من ز نسلِ اسب سواران چابک ام
پس آن شتر سوار ، سوارم چسان شده ست ؟
گر من ز نسلِ رستم و سهراب و آرش ام
اینقدر جُبن از چه درونم نهان شده ست ؟
گر من ز نسلِ قومِ سرافراز بوده ام
پس قامت ام برای چه اکنون کمان شده ست ؟
ادامه خواندن نسلِ رستم : شعر از؛ شریف حکیم
وطن ز دامن تو دست ناکسان کوتاه
ز زینت چمنت آفت خزان کوتـــــاه
به باغ و راغ تو دست جفا دراز مباد
ز کاخ و شاخ و ظلم ستمگران کوتــاه
ادامه خواندن روزهای دراز وعمرکوتاه :شعرازاستاد نسیم اسیر
درین مقاله دربارۀ شخصیتی صحبت میگردد که وی را باید بر حق «پدر معارف در افغانستان» لقب داد، این بزرگمرد یا معلم بزرگ معارف افغانستان ارواحشاد، جنتمکان، فضیلتمآب، دانشمند بیبدیل، مسلمان پاکدل و خوش عقیده، نویسنده و مترجم و بیدلشناس معروف پروفیسور حضرت استاد غلام حسن مجددی میباشد. آنچه درین مقاله آورده میشود، شمهیی از حیات پر فیض و برکت آن انسان متقی، پرهیزگار و مسلمان صادق و متعهد است. و نگارنده تنها احساسات باطنی خود را منحیث یک شاگردش بزعم خود مینویسد و هستند کسانیکه بهتر از این قلم بنویسند و شاید هم بمراتب صاحب معلومات دربارۀ آن حضرت باشند. استاد مجددی بوقت حیات مبارکش علاقمند به شهرت نبود و شاگردان وی که بدون مبالغه به دهها هزار بالغ میشوند، هر یک بروزگاری مبتلا گشتند، و از جانب دیگر بازماندهگانش غالباً در جمعآوری آثار و یادگارهای آن موجود عالیجناب و گوهر نایاب توجه نکردند. اولین و آخرین معلومات دستداشتۀ این نگارنده که توسط برادر دانشمند جناب حضرت صاحب محمد نعیم جان مجددی رسیده است، در سه صفحه کوچک و آنهم معلومات نیم صفحهیی در هریک که جمعاً نمیتوان همه را برابر بر یک صفحۀ معیاری بشمریم، و حتی سال تولد را به قمری آورده بودند که درست نبود، از جانب دیگر تا جائیکه اینجانب منحیث شاگرد آن بزرگمرد تاریخ معارف افغانستان، از شخصیتهای محترم شنیده بودم جناب در یارکند اویغورستان که امروز بنام سینکیانگ میگویند چشم به جهان گشوده است،
ادامه خواندن پوهاند غلام حسن مجددی(رح) مؤسس فاکولتۀ تعلیم و تربیه دانشگاه کابل : دکتور عنایت الله شهرانی

بخش اوّل
زندگینامه و حیات سیاسی و علمی دکتور شرعی جوزجانی
در سالهای دهۀ نود میلادی، این نگارنده در مؤسسۀ رابطۀ عالم اسلامی منحیث مشاور تعلیمی و در عین حال در یونیورسیتی بین المللی اسلامی اسلام آباد رئیس بخش مطالعات آسیای مرکزی و استاد، در دیار پاکستان در شهر اسلام آباد مصروفیت داشتم.
یک سال بعد از مزارشریف به تاشکند رفته و در تاشکند دوست دیرین جناب استاد شرعی جوزجانی را با یک دانشمند اوزبیکستانی به اسم عارف عثمان که مصروف نوشتن و تحقیق در تصّوف بود، زیارت کردم. بحث های بسیار کوتاه و مختصر در خصوص تصّوف بمیان آمد و قصۀ ما ناتمام ماند.
شب رفت و حدیث ما بپایان نرسید
شب را چه گـُنه حدیث مـا بـود دراز
در آن فرصت جناب استاد شرعی مصروف پژوهش و تحقیق در امور حقوق اسلامی بود و چون در علوم دینی دارای تخصص و بزبان عربی وارد بود، زبان فارسی را بحد عالی میدانست و در زبان مادری (تورکی اوزبیکی) تکلّم میکرد، در میان شخصیت های اکادمیک اوزبیکستان شهرت خوبی پیدا کرده بود.
ادامه خواندن تصّوف و انسان» بخش اول؛ تألیف پروفیسور دکتورسیدعبدالحکیم شرعی جوزجانی : تبصرهء بقلم پروفیسور عنایت الله شهرانی
میگویند مادر دهر در هر صدسال فرزندی را به امر الهی بدنیا میآورد که در میان دنیائیان روشنایی و درخشندهگی ستارهاش بیشتر و درخشندهتر از دیگر جهانیان است.
ای بسا مردمیکه بخاطر زیبا جلوه دادن مقاله و مضمون دربارۀ شخصی از یتیمی، از اسیری و از بیکسی و خواری و ذلالت او حکایه میکنند و بعداً میگویند که شخص مذکور با دانش و لیاقت خود جهانی را تحت تأثیر آورد. درحالیکه یتیمی و بیکسی و خواری و ذلت شخص در حقیقت دبستانیست که خدا بر آن بندۀ خویش تأسیس نموده است و آن مکتب خداست که شخص مورد نظر به توجه خاص خداوند سبق میخواند و مکاتب دیگر درسخانههایی میباشند که بندهگان آنرا برای تنویر شاگردان تهیه داشته اند.مکتبی را که خداوند تأسیس میکند با مکتب بنده مقایسه نمیشود، به همانگونه شاگردیکه از مدرسه خداوند درس میآموزد با شاگردیکه نزدیک بنده زانو زده از هم تفاوت دارند.
ادامه خواندن ستاد خلیلالله خلیلی؛ دانشمند بزرگ معاصر افغانستان : دکتور پروفیسورعنایت الله شهرانی
آب از چشمه خراب است کما فیالسابق
گرگ، با قافله خواب است کما فیالسابق
کج گذاری تو اگر پا ز خط و فرمانش
گردنت بین طناب است کما فیالسابق
حال و روزی که خدا بر سر ما آورده
همهاش درد و عذاب است کما فیالسابق
ادامه خواندن کما فی السابق : هارون یوسفی
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
امروز پروفسور داکتر محمد حسین یمین از این جهان چشم پوشید و به گفتهء خیام با هفتهزار سالهگان سر به سر شد.
استاد یمین دست کم چهل سال استاد دانشکدهء ادبیات دانشگاه کابل بود.
عضویت شورای علمی دانشگاه کابل را داشت و عضو فرهنگستان ایران نیز بود.
او حق بزرگی بر چند نسل از آموزگاران زبان و ادبیات پارسی دری در افغانستان دارد. چند نسل شاعر و نویسندهء کشور را نیز استاد بوده است. از دانشگاه دولتی تاجیکستان، دانشنامهء دکترا داشت.
باری در گفتوگویی شمار کتابهایی نشر شده اش را، پانزده عنوان گفته بود.
ادامه خواندن یادی از پروفیسور داکترمحمد حسین یمین یادی : استاد پرتو نادری

مردی که سالیان سال در خانه های ما با ما زندگی کرده و گاه گاهی در دقایق حزن آور یا شاد در کنار مازیسته و زمانی در حال رانندگی با ما همسفر شده و زمانی در شکست های زندگی ما را تسلی داده و گاهی هم در عاشقی ها ما را بدرقه کرده و ما کمتر به او فکر می کنیم.
نخستین باری که کبیر هویدا را دیدم سالهای 1962-1963 بود که من 11 یا 12 سال بیشتر نداشتم. در آن زمان گروه آماتورکه تازه تشکیل شده بود، کنسرتی در سینمای کابل(سینمای کوچکی که نزدیک به ارگ شاهی و مکتب استقلال و پارک زرنگار بود) اجرا میکرد و خواهرم لیلا جان و دوستانش که دختران جوان 17 یا 18 ساله بودند مرا هم جز سیاهی لشکر وبعد از التماس زیاد با خود شان برای دیدن از کنسرت گروه آماتوربرده بودند. دیدن این کنسرت برایم یک حادثه بود. بویژه من که عاشق بیتلز و رولینگ ستونزو الویس پرسلی وووو بودم از اینکه ماهم در کشور مان یک گروه آماتور را براه انداخته بودیم خیلی به خودم می بالیدم. بعد از کنسرت که به خانه آمدم با افتخار برای پدر و مادرم قصه کنسرت را می کردم و حتی بخودم اجازه انتقاد را می دادم هم چنان گروه آماتور را با بیتلز مقایسه می نمودم.( حالا می بینم که چقدر خورد کلان کار بودم. که خوش بحالم!)
ادامه خواندن کبیر هویدای که من می شناسم، مردی با آهنگ های ماندگارو جاودانش: هما طرزی