در آن دهکدۀ زیبا، در جرشاهبابا، همین که به صنف هفتم رسیدم؛ مانند آن بود که دستم به آسمان رسیده است. در میان کتابهای تازهیی که به ما دادند، کتابهای فزیک، کیمیا و بیولوژی برای ما بسیار نا شناخته بودند و نمی دانستیم که این کتابها از چه چیزهایی بحث میکنند. ما دهاتی بچههای ساده، هرچند تا آن هنگام چیزهای زیادی میدانستیم. مثلا می دانستیم که چگونه پرندهیی درچگونه جایی آشیان می آراید و چند تخم میگذارد! می دانستیم که از پشت سر اسب باید به احتیاط بگذریم تا لگدی حوالۀ مان نکند. می دانستیم که اگر خروس شامگاهان بانگ زند، شگون بد دارد و باید سرش بریده شود. بسیار خوشحال هم می شدیم که کدام خروس بخت برگشته شامگاهی بانگ زند! یاد گرفته بودیم که شامگاهان نباید از روی انبار خاکستر بگذریم چون جُندُکها (جنها) آنجا خانه دارند. وقتی نان میخوردیم باید بسم الله میگفتیم تا سیر شویم. گفته بودند که اگر بسم الله نگوییم، شیطان در کاسه شریک میشود. میدانستیم جایی که جغد آشیانه سازد، آنجایگاه به ویرانه بدل میشود. شنیده بودیم که اگر قصاب زیاد شود گاو حرام میشود. شنیده بودیم که سنگ پشت، یا به گفتۀ مردم سنگ بقه روزگاری ترازو کشی بوده که به گفتۀ مردم ترازو می زده و بعد خداوند آن دو کفۀ ترازو را بر پشت و شکم اش قرار داد تا مسخ شود وبه پند و عبرت جهانیان بدل شود تا کسی دیگری را نفریبد! ادامه خواندن آمیب شناسی مافیای قومی : استاد پرتو نادری
دسته: مسایل اجتماعی
قصـه ء از عجایب زمان : پرتو نادری
پیرمر دیروز چنان روایت میکرد که گویی هفت اورنگ جهان را هفت بار دور زده است. خودش را برای من حکیم ناصر خسرو ساخته بود و یکریز از سرزمین هایی حکابت میکرد که دهان من از تعجب باز می ماند.
پیرمرد گفت بار در سفرهای دراز خویش به سرزمینی رسیدم که آن را سرزمین عجایبات و غرایبات میگفتند.
در بازار که میگشتم، مردمان دیدم دستان شان بسته به زنجیر و شمار دیگری آزاد آزاد. دستان شان آزاد و بی دست بند و هرچیزی را که از هرجایی میخواستند بر میداشتند، می خوردند و میبردند. حکومت چیان، آنان را چیزی نمیگفتند و تنها متوجه دست بستهگان بودند تا هیاهویی نکنند.
از کسی که دستانش باز بود، پرسیدم: برادر، این چه رسمی است که در شهر شماست؟
خیره خیره به سویم نگاه کرد و پاسخی نداد. از دیگری پرسیدم و از دیگری و از دیگری. تا این که کسی گفت: این رسم را حکمتی است که عقل ما قد نمیدهد. پاسخ این پرسش جز حکیم الحکمای شهر دیکر کسی نداند. اگر میخواهی ترا به نزد حکیم الحکما برم؛ اما اول باید دستانت را ببندم. ادامه خواندن قصـه ء از عجایب زمان : پرتو نادری
چرا ما نمیتوانیم؟ ( کاپی از سایت دوستان ایرانی ) : عنایت الله حبیب
نزديك به ۱۴۰۰ سال پيش ايران/افغانستان به اشغال تازيان پابرهنه درمي آيد.
تقريبن ۹۰ سال ايران به طور كامل در اختيار تازيهايي قرار ميگيرد كه تعداد كلشان به اندازهي جمعيت چند شهر بزرگ ما هم نميتواند باشد!
_در حاليكه ما داريم تماشا ميكنيم و به تازيها باج ميدهيم يك طايفهي ديگر از تازيان طايفهي صاحب حكومت را شكست داده و قدرت را در اختيار ميگيرد و ۵۰۰ سال تمام بر ايران حكومت ميكند.
همهي افتخارات ما در اين دوران اين ميشود كه چند حكومت محلي و در واقع استاني در چند جاي ايران براي۵۰–۶۰ يا ۱۰۰ سال تشكيل دهيم كه البته خب آنها هم فرمانبردار و باج گذار خليفه مسلمين بودند و زير سايهي خليفه حكمراني ميكردند. ادامه خواندن چرا ما نمیتوانیم؟
( کاپی از سایت دوستان ایرانی )
: عنایت الله حبیب
رو برادر در ره خود ٬ این سوال از من مکن…
یادی از غنی نسواری روایتی از کاکه های کابل٬ غنی نسواری کیست؟ : وحدت الله درخانی
تقریباً یک قرن و نیم پیش در خانوادۀ عبداللطیف خان باشندۀ بالا حصار کابل، طفلی بدنیا آمد که آوازۀ آن هنوز در کوچه ها، خانه ها و جمعیت های خاص و عام بر سر زبان هاست، در جوانی در قطار کاکه های کابل و در ایام پیری یکی از فقیر مشربان شهر به حساب میرفت. عبدالغنی مشهور به غنی نسواری در آوان جوانی یکی از کاکه های چوک کابل بشمار میرفت. وی چپن و دستار ابریشمی ساخت چنداول و کمربند و شال شانه یی «خلیل خانی» و «پتگی» نوع دیگر « شال های موره دوزی» را می پوشید. در آن زمانه ها کسی که در جمعیت ویا مسلک کاکه ها داخل میشد، وظیفۀ او حفظ حیثیت محله و معاونت با کوچه گی ها بود. غنی از آن جوانان بود که به بیوه زنان، بچه های یتیم و بی سرپرست کوچه و دوستان بی بضاعت خود از معاونت های مادی دریغ نمیکرد. برای اینکه از عهدۀ این همه مصارف برآید، لازم بود چشمۀ عایداتی داشته باشد. ادامه خواندن یادی از غنی نسواری
روایتی از کاکه های کابل٬
غنی نسواری کیست؟ : وحدت الله درخانی
منان ملګری د افغانستان د تیاتر، سینما، ډرام او تمثیل غوره استاد : م -یوسف هیواددوست
د تنکي ځلمیتوب بې غمه وختونه یې تېرول ، له تمثیل او تیاتر سره مینه درلوده ، او همدغې مینې د هغه پښه د وخت راډیو افغانستان ته راکش کړه .زه ( هیواددوست )هغه وخت نوی د کوچنیانو له پروګرام څخه د راډیو یو شمېر نورو خپرونو ته ورمعرفی شوی وم چې د وظیفوي ارتباط له کبله د پښتو ډرام او داستان په شعبه کې ورسره آشنا شوم .خبرې یې تل په موسکا او ورین تندي کولې .په لاره به ورو ورو روان و خو کتل به یې تل شا او خوا ته ، یوه ږمنز او خوش بویه عطر به تل ورسره ول ، اکثرا به یې ملي جامي په تن وي خو کله به چې په دریشي کې راغی نو ارواښاد استاد فضلي به ورته ویل ( ملګری صیب ! بیا دې ځان ښایسته کړی ، خیریت خو به وي …) .د استاد فضلي او استاد ملګري یوه ځانګړې دوستي وه ، له راډیو د باندې به یې هم سره کتل.یوه ورځ مې ورته وویل (( ملګری صیب ! تا پرون کیسه وکړه چې کوم باغ کې مو پاچا ظاهر خان ناڅاپي ولید ، ولې موږ له ځان سره نه بیایئ ؟ ) هغه راته وویل (( وخت یې راځي چې ته هم زموږ ډله کې شامل شي …)) او رښتیا کله چې زما قرارداد په رسمي توګه وشو ، او په عمر هم لږ برابر شو نو بیا به ټول په ګډه مېلو او نندارو ته تلو .تل لکه یو مشر پر خپلو همکارانو مهربانه و .خدای تعالی ورته یو ځانګړی استعداد ورکړی و ، د اړتیا په وخت کې به یې په لږ وخت کې د راډیو لپاره یو پرله پسې داستان ولیکه ، او یا به یې په یو ساعت کې د راډیو د جمعې د شپې ډرام ولیکه .په ډایرکټ ، رژې ، او پرودیوس کې غوره او چټک و . د ستیژ پر سر پر خپل رول او ټول ستیژ حاکم و .کله خو به داسې شو چې له خلکو ډک تالار کې به یې د ستیژ پر سر پرته سکریټ او لیکنې سم دلاسه یوه تمثیلي پارچه او یا ډیالوکونه جوړ کړل .د راډیو د ژوندیو پروګرامونو ( تمثیلي ) په وړاندې کولو کې هم همدغه راز بریالی و . د تمثیلي پارچو ښه لیکوال و .له دې برسېره غوره لنډې کیسې او خواږه شعرونه به یې ویل . انقلابي جذبات یې درلودل ، په شعرونو او داستانونو کې یې قهرمانان دهېواد بې وزلي خلک ول.ژبه یې مخامخ ، تنده خو دوستانه وه .انتقادي اړخ یې پیاوړی و .چاپلوس نه و ، او نه د کوم مقام او چوکۍ علاقمند .
ملګری صیب د ځینو ټلویزیوني فلمونو او سریالونو سناریو هم لیکلې چې په دې ډله کې د ( کونډې ځوی ) د سریال په لیکلو کې له څو تنو نورو لیکوالو سره ګډ کار وکړ .هغه د ملت د بیدارۍ لپاره د سر په بیه کار وکړ خو له بده مرغه چې دولتونو او حاکمانو هغسې چې لازمه وه د هغه ژوند و نه ژغوره او په پای کې له دې فاني نړۍ څخه یې د تل لپاره سترګې پټې کړې . الله دې ښه جنتونه ورکړي .
هیله ده د افغانستان د راډیو ټلویزیون او افغانفلم عمومي ریاست د یو تمثیلي کورس تاپیا وکړي چې د ارواښاد استاد منان ملګري په نوم وي او هر کال به شامل خدمت ممثلینو ته اظافه مسلکي زده کړه ورکوي . ( یوسف هیواددوست ـ له ډنمارک څخه د افغان غږ راډیو یې مجله )
مختصر ٬ زندگی نامه دگرجنرال سهیلا صدیق
دگر جنرال داکتر سھیلا صدیق در سال 1327 ه ش، در ساحہ ی باغ نواب شھر کھنّہ ( کابل قدیم ) در دامان یک خانوادہ ی منور چشم به دنیا گشود.
پدرش سردار محمد صدیق خان، سالیانی والی قندهار، فراه و هرات بود. مدتی ریاست سره میاشت و سمت شاروالی کابل را نیز به عهده داشت.
مادرش که مکتب امانیه خوانده بود، دختران را درس می داد و به فراگیری هنر برادر خویش، استاد برشنا، نقاش زبردست کشور، عشق می ورزید.
سهیلا صدیق یکی از دو دگرجنرال اناث در اردوی کشورهای منطقه است که به این قله شامخ نظامی رسیده و با همت و درایت عالی توانسته بر این تلقینات پوسیده که زنان مخلوق عاجز و ناتوان اند، خط بطلان بکشد.
سهیلا صدیق سال 1345 خ محصل سال دوم فاکولته طب کابل بود که از اثر دعوت بورس های تحصیلی اتحاد شوری وقت، به مسکو رفت و شامل انستیتیوت طب اول مسکو شد و در سال 1353خ منحیث دوشیزه پیشگام با نمرات و نتایج عالی به اخذ دیپلوم PHD در رشته جراحی عمومی فارغ التحصیل و به کشور بازگشت و کمر خدمت به وطن بست. در شفاخانه ( اکادمی علوم طبی اردو/ چهارصد بستر) شروع بہ کار کرد. در اجراآت وظایف محوله از خود شایسته گی، لیاقت و کفایت کاری تبارز داد . ادامه خواندن مختصر ٬ زندگی نامه دگرجنرال سهیلا صدیق
کتاب “ناشنانس ناشناس نیست” – برگهای 200 تا 208 ٬ مصاحبه مرحوم ظاهر هویدا در باره ناشناس : دکتور صبورالله سیاسنگ
هزاران عقده در دل داشت فطرت
[][][][][][][][][][][][][][][][]
ظاهر هـویدا/ جرمنی، 27 و 28 اگست 2009
کتاب “ناشنانس ناشناس نیست” – برگهای 200 تا 208
تشکر که نظر من حقیر و فقیر سراپا تقصیر را در مورد دکتور فطرت عزیز پرسیدید. اول امیدوارم از اضافهگویی من خسته نشوید. دوستان و البته یک تعداد دشمنان هم که خدا کم شان نسازد و زیاد شان هم نسازد، در حصۀ من میگویند “مختصرِ ظاهر هویدا هم از مفصلِ دیگران بیشتر است“. اما باور کنید هر چه بگویم، با کُلیت بازی نمیکنم. من اهل صراحت هستم و میخواهم مشخص صحبت کنم. البته، دو شرط دارم، پیش از آنکه افکارم را در مورد فطرت عزیز خاطر نشان سازم.
شرط اول اینکه نقطهنظرهای من زیر تیغ سانسور روانه نشوند، زیرا کسانی که با من سر و کار دارند و مرا میشناسند، میدانند که من ظاهر هویدا هستم و از قیچی سانسور بیزار و متنفر. در هر موردی که بخواهم، به صداقت و شهامت حرف میزنم. در صحبتهایم ریب و ریا نیست، مصلحت و مصلحتبازی نیست، ساخت و بافت نیست و نمیخواهم باشد. من در پای حرف حرفم نامم را مینویسم و در پای نامم امضا هم میکنم و اگر مهر هم ضرورت باشد، در پای امضا مُهر سنگی هم میگذارم. من عادت دارم که مسئولیت و عواقب حرفهای خود را هم مرد مردانه به دوش میگیرم. ادامه خواندن کتاب “ناشنانس ناشناس نیست” – برگهای 200 تا 208 ٬ مصاحبه مرحوم ظاهر هویدا در باره ناشناس : دکتور صبورالله سیاسنگ
آگاهی، آزادی و عدالت نماد های فرهنگ و تمدن آسلامی در معرض خطر افراطیت : مهرالدین مشید
آگاهی، آزادی و عدالت سه اقنوم رستگاری برای انسان و جامعه است تا انسان ها در هر برهه یی از تاریخ ندای جاودانۀ آگاهی، آزادی و عدالت را بنا بر نیاز زمان در شرایط گوناگون تاریخی به همنوعان شان برسانند تا باشد که این پیام های رهایی بخش از نسلی به نسلی سینه به سینه انتقال کند. آگاهی نخستین ودیعۀ الهی است که در نتیجۀ طی مراحل قانونمند تحولات شعوری انسان به تکامل نهایی می رسد و انسان از حالت غریزیی به تکامل شعوری نایل می آید و به آگاهی می رسد. نخستین نفخ آگاهی زمانی در انسان دمید که جاذبه و اشتیاق آزادی از قید و بند در او جان گرفت آن را در نماد رهایی از بند غریزه و بیرون شدن از بهشت غیر موعود آشکار کرد. این خروج در واقع آغازی بود که عطش عدالت خواهی در آدم را زنده کرد و از آن به بعد از نسلی به نسلی و از عصری به عصری ادامه یافت. هرچند تکامل شعوری انسان نشیب و فراز زیادی را پیموده است و به قول شماری خشکه مقدس ها راۀ یک شبه را نپیموده است؛ بلکه این تکامل پس از آن آغاز شد که زمین با گذار از مراحل تکامل جیولوژیک به مرحلۀ تکامل بیولوژیک پا نهاد و تکامل مغزی انسان سال های زیادی را در بر گرفت تا انسان به مثابۀ موجودی باشعور و آگاه آخرین مرحله تکامل انسانی خود را پیمود. پس از آن به زنده گی اجتماعی روی آورد و مراحل تکامل سوسیولوژیک خویش را پیمود تا آن که تکامل از حالت بشره به معنای قرآن به حالت انسان خود آگاه در نماد آدم تداوم و تکامل یافت که انسان بعد ها توانایی توالد و تناسل مستقل را در نوع خود پیدا کرد؛ اما هزاران دریغ و درد که این سه اقنوم رهایی در نخستین روزگاران انسان در آزمون دشواری قرار گرفت و در یک آزمون شگفت انگیز در نماد نبرد حق طلبانۀ هابیل برضد قابیل به قربانی گرفته شد. ادامه خواندن آگاهی، آزادی و عدالت نماد های فرهنگ و تمدن آسلامی در معرض خطر افراطیت : مهرالدین مشید
میر علی احمد شامل : نوشته امان کبیری
میر علی احمد شامل فرزند میر محمد حسین خان شامل در سال ۱۳۰۶ خورشیدی برابر به سال ۱۹۲۷ میلادی در چنداول کابل دیده به جهان گشوده است .
تحصیلات ابتدایی و ثانوی خود را در لیسه نجات به پایان رسانیده سپس وارد دانشکده حقوق دانشگاه کابل گردید.
پدرش از جمله مامورین وزارت خارجه اعلیحضرت امان الله خان بوده که در تعلیم و تربیه پسر ارشد خویش توجه زیاد را مبذول داشته با تاسف که در عهد سلطنت نادر خان سبب اینکه به جمله اقلیت مذهبی اهل تشیع تعلق داشت از کار برطرف گردید.
میر علی احمد شامل از جمله مبارزین راستین و شاعر ورزیده کشور بود . از عنفوان جوانی با بی عدالتی ها ،بی قانونی ها و استبداد زمان خود دست به گریبان بود .
زنده یاد میر علی احمد شامل زمانی که هنوز دانش آموز صنف دوازده لیسه نجات بود در تظاهرات خیابانی جوانان مبارز شرکت نموده برای مدت سه ماه از طرف مقامات صالحه اخراج گردید . به همین منوال وقتیکه آقای شامل در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در صنف دوم دانشکده حقوق مشغول درس بود اتحادیه محصلین تشکیل و عضو اتحادیه محصلین گردید . ادامه خواندن میر علی احمد شامل : نوشته امان کبیری
بنشینیم، بیندیشیم و بر خیزیم : استاد پرتو نادری
وقتی به فهرست دراز و خونین شهیدان قول اردوی 209 شاهین نگاه می کنیم، در می یابیم که نمی شود تنها به این یا آن ولایت به این یا آن قوم کشور تسلیت گفت، این جا تنها خون این قوم یا آن قوم ، خون این یا آن ولایت نیست که بر خاک ریخته است، انتحاری همه گان را یک سان نشانه گرفته است. این جا خون افغانستان است که جاری شده است. خون ها همه یک رنگ داشتند، رنگ سرخ . خون ها وقتی جاری شدند و چنان جویبارهایی با هم در آمیختند و یک جویبار بزرگ را ساختند ، دیگر نمی شد تمیز داد که خون تاجیک کجاست، خون پشتون کجاست، خون هزاره ، اوزبیک ، ترکمن، بلوچ، نورستانی و…. کجاست.
از همین جا به همه تفوق طلبان قومی و به همه فاشیستان قومی می خواهم بگویم، بیایید و رنگ خون قوم خود را جدا سازید!
خون ها از هر پیکری که بیرون می زد، یک رنگ داشت، همان رنگ سرخ. جوانان همه در کنارم هم به خاک افتادند. مانند کاجستان که یکی و یک بار همه کاج هایش فرو می ریزد برروی برخاک . چه می دانیم آنان هنگام نماز چه خلوصی در دل داشتند و با خدای خود چه خلوتی و راز و نیازی می کردند، چه می دانیم آنان درپشت میزهای غذا از چه آرزوهایی سخن می گفتند، سربازان عاشق به آینده های دور چگونه چشم دوخته بودند، نمی دانیم!
پیکرها در کنار هم افتاده بودند، پیکر بدخشانی در کنار پیکر ننگرهاری ، پیکر تخاری در کنار پیکری قندهار و هلمدی ، پیکر زابلی در کنار پیکر هراتی ، پیکر جوزجانی در کنار پیکر بغلانی و همین گونه پیکرها بدون وابسته گی قومی و چه های دیگر در کنار هم افتادند، دست های شان جدا از هم؛ اما خون های شان جاری و آمیخته با هم.
وقتی در مرگ این گونه در کنار همیم، وقتی دشمن همه گان را با یک تیر می کشد، گاهی از خود پرسیده ایم آنانی که بر می خیزند و در میان اقوام خط می کشند، مگر خود انتحاریان پشت پرده نیستند؟
آنانی که با فا شیزم قومی، با تفوق طلبی قومی، با تبعیض قومی، زبانی و مذهبی و چه های دیگر همه جا خط می کشند،عنکبوتانی اند که پیوسته در هوای شکار حقیر خود اند. ادامه خواندن بنشینیم، بیندیشیم و بر خیزیم : استاد پرتو نادری
معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان : یوسف هیواد دوست
معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان
(نطاقان ،ژورنالیستان ، پرودیسران ، ډایرکټران ،نویسنده ها ، همکاران تخنیکي ، ممثلین ،آرت و ګرافیک ، سناریستان ، فلم سازان ،،هنرمندان ،مبصرین ، مفسرین و مسُولین …)
*************************************
نجیب ساکب ژورنالیست ، برنامه ساز و نویسنده توانای رادیو تلویزیون افغانستان
////////////////////////////////////////
او را همه دوست داشت ،هم بخاطر قلم توانایش و هم بری تهیه بهترین برنامه ای تلویزیوني اش .و اما من در کنار این همه وارستګی ها ، اخلاق نیکو و برخورد صمیمي اش با همکاران را خیلي در وجود جناب ساکب صیب برازنده میدیدم .آرې ! نجیب ساکب این ژورنالیست ماندګار را امروز به معرفی مینشنیم .نجیب ساکب در شهر کابل این قدیمترین شهر افسانه ها و یاد های تاریخ مردمان مان ، در یک خانواده ادیب تولد شده ، دورۀ بکلوریا را از لیسۀ غازی کابل سند فراغت گرفته است،
تحصیلات عالی خویش را درفاکولتۀ ادبیات وعلوم بشری پوهنتون کابل به سر رسانده و لیسانسۀ رشتۀ ژورنالیزم میباشد.
درسال 1360 هجری خورشیدی دررادیو تلویزیون ملی افغانستان ، درریاست هنر وادبیات رادیوتلویزیون و دربخش هنرو ادبیات رادیو تلویزیون به حیث دایرکتر ونویسندۀ برنامه های ادبی تلویزیون مقرر گردید که از همان آغاز کار به تهیۀ برنامۀ مجلۀ تلویزیونی که یکی از ثقیل ترین و وزین ترین برنامه های ادبی تلویزیون بود پرداخت. نجیب ساکب درآن برنامه به زبانهای دری و پشتو هردو، مطالب می نوشت. ادامه خواندن معرفی کارمندان رادیو تلویزیون سابق افغانستان
: یوسف هیواد دوست
زنان افغان: ما را به طالبان نه فروشید! : دکتـور علـی احـمد کریـمی
روزنامه واشنگتن پست امریکا در ارتباط به مذاکرات خلیلزاد نماینده رسمی وزارت امور خارجه آمریکا با گروه طالبان و نیروهای سیاسی تشنه به قدرت وبه حاشیه راندن دولت کابل در مذاکرات با توجه به اتحاد تکه داران قومی،چپاولگران حریص وبی بند وبار و طالبان عقبگرا و تمدن ستیز هراس دارد که در این اتحادزنان افغانستان قربانی معامله گرانه گویا مذاکرات صلح نگردد ، نویسنده دراین مقاله توجه ومسولیت دولت و جامعه امریکا را به سرنوشت آینده زنان افغانستان، با تتر نگران کننده که مارا به طالبان نفروشید جلب می نماید.راستی مذاکرات صلح به یک تئاتر مضحک تبدیل گردیده است که در آن یک بازیگر با نقشهای گوناگون به دیپلماسی کوچیگری از شهر به شهری واز کشور به کشوری به دلجویی جیفه خوران که اولتر ازهمه در فکر بیمه سرمایه های باد آورده و تشنگان قدرت اند ادامه میدهد.صلح از آرمانهای شریف تمام بزرگان و نوابغ فکری جهان بوده و باقی خواهد ماند،امریکا میداند که ادامه جنگ در افغانستان به علاوه شکست های نظامی ،سیاسی و اخلاقی صدمه شدید به منافع استراتژیکی آن در دراز مدت دارد واین را نیز میداند که با استفاده از زور وضع در افغانستان و منطقه بحرانی ترمیگردد چون افغانستان در قلب آسیا موقعیت دارد، اختلافات امریکا باکشور های منطقه بویژه کشور های اتمی در این اواخر تشدید یافته ودرواقع امریکا در حلقه کشور های متخاصم باید ازمنافع دراز مدت خود دفاع نماید. برای امریکا دست نشانده های خوب و بد وحشی و وحشی تر فرق نمی کند مهم آنست تا طالبان را قانع بگرداند که بدولت ، مجاهدین وسایر نیروهای سیاسی، بنام مذاکرات صلح توسط افغانها از ابروریزی امریکا جلوگیری گردد . ادامه خواندن زنان افغان: ما را به طالبان نه فروشید! : دکتـور علـی احـمد کریـمی
درنگی گذرا بر کارکردها، فعالیت ها، تألیفات و نوشته های دو دانشمند محترم دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور فیض الله ایماق در خصوص فولکلور أفغانستان : شهزاد ترکستانی
این دو شخصیت، در قسمت فولکلور افغانستان چنان خدماتی را انجام داده اند که باید یک گروه و یا یک کمیته با سپری نمودن چندین سال کار های هر یک شان را به پایان میرسانید، لاکن اینان به تنهایی به اثر پشت کار و زحمت های طاقت فرسا، کارهای بنیادی و با ارزش را انجام داده اند. زمانیکه مقدمه ها و تبصره ها را میخوانیم ، هریک به مدت های چون سی سال و چهل سال زحماتی کشیده و یاد گارهای زرین شانرا به جامعه عقب ماندهٔ افغانستان گذاشته اند .
و اینک در بارهٔ کارکرد های فولکوریک هر یک به صورت بسیار مختصر یاددهانی و ذکر می گردد:
اول
داکتر فیض الله ایماق
تالیفات عمومی این دانشمند (۲۳) کتاب و مقالات و مصاحبات و گوینده گی هایش از صد ها تجاوز می کند.
داکتر ایماق اصلاً یک ژورنالیست و خبر نگار بود، ولی زیادترین اوقات عمر گرامی اش را در جمع آوری و تحقیق در رشتهٔ فولکلور، خصوصاً فولکلور در صفحات شمال یا تورکستان افغانستان سپری نموده است .
آثار چاپ شدهٔ داکتر ایماق :
۱– خلق در دانه لری ( در دانه های خلق ):
مشتمل از سرود ها، بازی های اطفال، ضرب المثلها، داستانها و چستانهای شفاهی اوزبیکان افغانستان با ترجمه ٔ دری . این کتاب در سال ۱۳۵۹خورشیدی از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ در مطبعه ٔ دولتی کابل به چاپ رسید. ادامه خواندن درنگی گذرا بر کارکردها، فعالیت ها، تألیفات و نوشته های دو دانشمند محترم دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور فیض الله ایماق در خصوص فولکلور أفغانستان : شهزاد ترکستانی
نگاهی بر « نخستین کتاب در باره جنبش مشروطه خواهی در افغانستان » اثر گران سنگ پوهاند داکتر سید سعدالدین هاشمی آگاهی در باره مبارزات گذگشتگان و مطالعه تاریخ امریست ضروری! – مـاریـادارو
در باره کتای جناب هاشمی Copy PDF by mariadaro on Scribd
واژه های مغولی در زبان پشتو وفارسی افغانستان : داکتر حـمیـد مـفیـد
آت واتل : به معنی پهلوان ونام اسپ نیز می باشد.( فرهنگ سنگلاخ )
آٍقچه یا آغچه : آق در زبان مغولی به معنی سپید است نام ولسوالی مربوط به ولایت فاریاب . به معنی درم ودینار
آقا: که آن را آغا نیز گویند ، اصل واژه مغولی است ، آق به معنی سپید ، زیبا و سرور را گویند
آغیل : هاله مهتاب ، ، جایگاهی که در آن حیوانات را بخوابانند.
افندی : صاحب وخدا .
آکه : برادر بزرگ
آلیش یا الیشماق : در فارسی به معنی تبدیل کردن ومعاوضه نمودن ودر پشتو اشول شده است.
الچه : به معنی ابلق هر رنگ وپیه بره را گویند . در زبان گفتاری الچه مذهب ، آدم اپورچونیست.
سراچه یا سرچه : اتاق بالایی منزل اول را گویند. وهم نام مرغی است ، که در فارسی آن را قرچه می گویند.
فاخته یا الا فاخته : نام مرغی است شبیه کیوتر که در فارسی ودر پشتو آن را نیز فاخته گویند.
ادامه خواندن واژه های مغولی در زبان پشتو وفارسی افغانستان : داکتر حـمیـد مـفیـد
سفر بی بر گشت قسیم اخگر سه ساله شد! : استاد پرتو نادری
قسيم اخگرجايي در رابطه به پيدايي خود در اين جهان کبود مي گويد« همان سالي که در آخرين روزهايش اسماعيل بلخي و دوستانش را به جرم کودتا گرفتند. هروقتي از تولد من ياد ميشد پدرم اين تقارن را بياد مي آورد ،از او فهميدم که انقلاب چين هم درهما ن حول و حوش به پيروزي رسيده بود. شبي که بدنيا مي آمدم توفان وسرما بيداد مي کرد و درها را به هم مي کوبيد به همين قرينه نامم را توغل علي گذاشتند که چون نامأنوس وغير متعارف بود،جا نيافتاد.»
اخگر درليسۀ اماني که در آن روزگار آن را ليسۀنجات مي خواندند ؛ درس خوانده است؛ اما پيش ازآن که ليسه را تمام کند او را روانۀ زندان کردند. اين امرسبب شد که ديگرنتواند در صنفي به صداي آموزگاري گوش فرا دهد.
روزگارناجوانمردانه بر او سيلي مي زد. پدر در بستر بيماري افتاد و قسيم جوان نا گزير ازآن بود تا گردونۀ سنگيني زندهگی خانواده گي را به تنهاي در جادۀ ناهموار روزگار به پیش براند .
با اين همه او درپيشگاه همۀ آنها يي که به مفهوم واقعي كلمه استاد بود زانوي شاگردي زد و به تلمذ نشست.
شعر، فلسفه، عرفان، سياست ،تاريخ،فقه، تفسير، جامعه شناسي، ادبيات …….. خواند؛ شايد دليل اين گونه آموزش پراگنده درآن است که درآن روزگار و حتا درهمين سالهاي که ما هواي سربي دموکراسي را تنفس مي کنيم هنوزگرايش بر تر همان دانش دايرة المعارفي است. ادامه خواندن سفر بی بر گشت قسیم اخگر سه ساله شد! : استاد پرتو نادری
چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟ : نوشته زبیر پاداش
اگر بینی که نا بینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است .
چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟
چرا مردم اکثریت به فلمها و نمایشات مبتذل رو آوردند ؟
چرا اینقدر کوچه بازاری پسند شدیم ؟
مطالبی بود که در ویدیویی از زلمی آرا در همین صفحه نگاشتم که با برخورد نچندان دوستانه از طرف آقای ویس سرور قرار گرفت .
در جواب پست آقای ویس سرور که بنده را به اندیشه و فکر طالبی متهم کرند مینگارم اینکه .
ممنونم اینکه پست عنوانی زلمی آرا مورد توجه شما قرار گرفت و پیرامونش نگاشتید .
آیا اینکه فکر طالبی من دارم یا شما در اخیر این پست مینویسم !
و حالا تعریفی از هنر استنداپ ها و دلقک ها.
———————————————-
استندآپ کمیدی :
نوعی از کمیدی است که در آن اجرا کننده بصورت مستقیم با بیننده و شنونده صحبت میکند
این کمیدی معمولآ توسط یک نفر اجرا میشود و کمدین با اجرای سریعی از داستانگویی، لطیفه و شوخیهای کوتاه و گذرا و بداههسازیهایی که جمع تماشاگران پذیرای آنها باشند، به انتقال مضامین میپردازد. اجراکننده معمولاً سرنوشت مسائل و معضلاتی را که بهطور بسیار مهم و جدی اجتماع کلی را درگیر خود ساخته به چالش میکشد، به این امید که باعث شگفتی و خندهٔ تماشاگران شود و مشکلات اجتماع را با لبخند تبدیل به آرامش کند .
این نوع ژانر اولین بار به شکل کارناوالهای کوچک موزیکال بین سدههای ۱۸ و ۱۹ در انگلستان به وجود آمد و پس از آن به روسیه و آمریکا رفت. از جمله هنرمندانی که اجرای کمیدی داشته اند میشود به استدآپ کمیدی های رابین ویلیامز , جیم کری ,روان اتکینسون (مستر بین) اشاره کرد .
فرق بین استدآپ کمیدیان و دلقک چه است ؟ ادامه خواندن چرا فرهنگ ما رو به ابتذال است ؟ : نوشته زبیر پاداش
در یکی از صفحات در مورد “فکاهیات زلمی آرا نوشتهء توجه ام را جلب کرد!
در یکی از صفحات فیسبوک مطلبی را خواندم که به شدت برنامه های هنری زلمی آرا را به کنایه گرفته و کارش را به فرهنگ بازاری که گویا ناشی از فرهنگ کنونی کشور است مقایسه نموده.
علاقمندان و تشویق کننده های زلمی آرا را نیز مردمی خطاب نموده اند که گویا با همین فرهنگ بازاری رشد کرده اند و چیزی بیش از سخن گفتن در مورد گوز زدن و پطلون کشیدن و لخت حرف زدن نمیدانند .
در مطلب آمده که ” برای همین فرهنگ بازاری همین هنر بازاری . من با دیدن این مطلب تعجب کردم که چقدر به آسانی قدر یک هنرمند و استعداد هنری اش پامال میشود، چقدر گوسفندوار کامنت های افغانی بدون استدلال درست ، هنر یک هنرمند را ضرب صفر میکنند.
آیا زلمی آرا یک هنرمند مطرح و با استعداد ناب کشور نیست؟
کسانی که در امریکا و کانادا بیشتر زندگی کرده اند شاید به نام های که تذکر میدهم اشناه باشند
ادی مورفی، کرس راک، جری ساینفیدل، جورج کارلن، جم کری، رسل پیدر……… و ده ها هنرمند مشهور آمریکای و کانادایی که در نمایشات آنها هزاران نفر با پرداخت پول هنگفت با افتخار حصه می گریند و آنچه می شنوند که قلم بنده از نوشتن آن برهنه گویی ها و کنایه گفتن ها عاجز است.
میخنند، به آن هنرمندان خود افتخار میکنند در مرگ شان میگریند و در زندگی شان از آنها عاشقانه قدر میکنند.
حتی هیچ کانادایی و آمریکای عادی نمیتواند به آسانی با آنها عکس بگیرند همصحبت آنها شوند!
کومدین آمریکای و کانادایی به شهرت رسیده آنقدر از لحاظ اقتصادی زندگی مرفه و سطح بالا دارد که ضرورتی برای ظاهر شدن در هر استیژ را هم ندارد . ادامه خواندن در یکی از صفحات در مورد “فکاهیات زلمی آرا نوشتهء توجه ام را جلب کرد!
داشتن “هویت ملی” چرا ضرور است؟ : میرعنایت الله سادات
پس از آن همه تقابل و رویارویی در جامعه ای ما، انسانهای با مواضع وتعلقات ازهم متفاوت در گذشته، اکنون پهلوی هم و در داخل یک سیستم دولتی قرار گرفته و میگویند که حالا مشترکأ برای وطن و مردم شان خدمت مینمایند. سوال مطرح میشود که:
آیا این چرخش، با انتباه از تجارب گذشته، یک تحول آگاهانه است؟ یا جبر روزگار؟ ویا ترس از آینده؟ ویا بمنظور مقابله با طالبان و حامیان آنها؟ آیا آنها در زیر فشاربین المللی حاضر به همکاری مشترک شده اند؟ و یا اینکه بر طبق پرسش اولی، واقعأ خود آنها از حوادث گذشته پند وعبرت گرفته اند؟ قابل سوال است که آیا آنها واقعأ حاضراند که بر تعلقات تخریش آور گذشته ای شان خط بطلان کشیده، هویت گروهی خودرا کنار بگذارند و بدور “هویت ملی” شان حلقه بزنند؟ اگر چنین است؟ باید آنها کدام راه و روش را در پیش گیرند؟ و از چه چیزها بپرهیزند؟ تا “روحیه ای ملی” خویش را بازیابند. جواب صادقانه به همه ای این سوالها ضرور بوده و چگونگی پاسخ هریک ازین افراد، مواضع آنها را در برابر وطن و مردم بازگو میکند. طبعی است که آمادگی بخاطر تحقق مشی ملی، نظر به درک، شعور و احساس هر انسان فرق مینماید و برای بالابردن سطح چنین آمادگی باید قضیه را به مباحثه گرفت تا عوامل بازدارنده، شناسایی شده بتوانند. بخاطر راه اندازی چنین مباحثه، لازم به نظر میرسد تا روی اصطلاح “هویت ملی” و مصطلحات متمم با آن (ملت، دولت ملی و ملی گرایی) توجه نموده و بصورت مشخص در مورد “هویت ملی افغانها” اندکی تـأمل و تعمق کرد.
1- “هویت ملی” چیست؟
در رابطه به شناخت از “هویت ملی” نظریات گوناگون ارائه میگردد که همه ای آنها در قالب دو مکتب فکری ذیل شناسایی میشوند: طرفداران تیوری وراثت
(1): از نظر آنها، “هویت ملی” یک پدیده ای ازلی ودر خلقت انسانها نهفته بوده، میراثی و لایتغیر میباشد (2). چنین شیوه ای تفکر و شناخت از هویت ملی، سرلوحه ای درک نازی های المان را تشکیل میداد. آنها نژاد را پایه و اساس “هویت ملی” خود قرارداده و جاهلانه پروپاگند مینمودند که نژاد آرین از ازل و در خلقت خود، برتر از دیگران است.
طرفداران تیوری سازندگی ادامه خواندن داشتن “هویت ملی” چرا ضرور است؟ : میرعنایت الله سادات
در مورد شناخت واژه ها و درست نویسی٬ برنامه تلویزیونی از داکتر حمیدالله مفید را برای تان انتخاب کردیم.
بوی گندم از شهر خورشـید : داکتر صبورالله سیاه سنگ
در بهار 1991 آصف معروف معاون ماهنامۀ “سباوون“، نوآوری خوبی را رویدست گرفت و گفت: “ویژهنامۀ هنرمندان” را مینویسیم، قسمی که خود شان آگاهی نداشته باشند. نام نویسنده محفوظ میماند.”
گام دوم گزینش هنرمند و نویسنده آغازگر این سلسله بود. به کارمندان گفته شد هنرمندی را برگزینند و از زندگی و کارهایش بنویسند. کسی امیرجان صبوری را پیشنهاد کرد و پذیرفته شد.
شمارۀ 46 سباوون (جون 1991) ویژۀ امیرجان صبوری گردید. فردای پخش ماهنامه، صبوری از بهر سپاسگزاری آمد و نام نویسنده را پرسید. آصف معروف گفت: نمیتوانیم بگوییم. تعهد سلسله ویژهنامهها همین است.
شش هفت ماه پس از آن، میرزا حسن ضمیر چند تن را در مکروریان سوم مهمان کرد. از من هم خواست بیایم و افزود: امیرجان صبوری را دعوت کردهام. بیا با او از نزدیک آشنا میشوی.
من که در فراخنای آزادی نیز زندانی چهارچوب تنهایی خودم بودم، نمیدانستم خواهش دوست را بپذیرم یا نپذیرم. پافشاری ضمیر مرا به یاد سختکوشیهای وی در روزگار آغاز آشنایی برد. او را از 1971 در لیسۀ سنایی غزنی میشناختم. دیدار با صبوری خوشایند بود. میرزا حسن گفت: “سیاسنگ تازه از زندان پلچرخی آزاد شده و در سباوون کار میکند“. او پس از احوالپرسی – با شنیدن نام “سباوون” – بیدرنگ پرسید: نویسندۀ مضمونی که در بارۀ من نوشته شده بود، کیست؟” گفتم: “از آصف معروف یا دکتور ظاهر طنین بپرسید.” گفت: “آنها نمیگویند.” و پرسشگرانه به سویم چشم دوخت.
کسی آمد و بر خموشی میان صبوری و من چای ریخت. سپس، هر یکی چیزی گفت و گپ با پیاله و پتنوس سوی دیگر رفت. نهانی، شکر خداوند را به جا آوردم. بختم یاری کرده بود. ادامه خواندن بوی گندم از شهر خورشـید : داکتر صبورالله سیاه سنگ
داستان اژدها -نوشته : استاد پرتو نادری
تا اژدهایی را می کشتند، خود به اژدهای دیگری بدل می شدند و چنین بود که آن دهکده هماره قلمرو اژدها باقی ماند!
* باری دوستی روایت میکرد که روزگاری دهکدهیی بود افتاده در دامن کوهی. در آن کوه غاری بود فراخ و اژدهایی در آن میزیست. اژدها هر ازگاه از غار بیرون میزد و خود را به دهکده میرساند و دهکده را غارت میکرد. کودکانی را میبلعید، مردان و زنانی را و هر زندهجانی را که سر راهش میآمد. چون شکمش پر میشد، راه کوه پیش میگرفت وبه غار میرفت و چند روزی میخوابید تا باز بیرون آید.
مردمان به جان آمده بودند. زمین سخت بود و آسمان دور! سالها میگذشت و مردمان دهکده بودند که در شکم اژدها فرو میرفتند. اهل دهکده پس از هر هجوم اژدها گرد می آمدند وبا هم مشورت میکردند که چگونه میتوانند دهکده را از شر اژدها رهایی دهند؛ اما مشورهها به جایی نمیرسید، تا این که روزی جوانمردی قامت بلند کرد و گفت:
– ای مردمان دهکده، بدانید که من امروز به جنگ اژدها می روم!
همهگان به حیرت به سوی او دیدند. شماری گریستند، چون می اندیشیدند که جوانمرد دیگر برنخواهد گشت. مردمان گفتند:
– ما نیز با تو رویم تا در کشتن اژدها سهمی داشته باشیم؛ اما جوانمرد نپذیرفت و گفت:
– من خود میروم، این دهکده بر من حق بزرگی دارد.
جوانمرد شمشیر، تیر و کمان بر گرفت و سوار بر اسپی روانۀ کوه شد. چون به غار در آمد اژدها سر از خواب بر داشت و دید جوانی بلند بالایی در برابر او ایستاده است. اژدها که گرسنه شده بود، بیدرنگ بر جوان هجوم برد تا در نخستین لحظه او را به کام خویش فرو کشد؛ اما کار به این ساده گی نبود، جوان شمشیر بر کشید و دربرابر اژدها ایستاد و نبرد جوانمرد با اژدهای آدمیخوار آغاز یافت. ادامه خواندن داستان اژدها -نوشته : استاد پرتو نادری
بانو لینا روزبه حیدری شاعر نستوه افغان که درد غربت را دیده است .
لینا روزبه حیدری فرزند انجنیر سرور روزبه هستم و در شهر کابل در یک خانواده هراتی الاصل تولد شدم.
تعلیمات ابتدایی را به دلیل اشغال کشورم در مکتب ملالی نیمه رها کرده و همراه با خانواده ام به ایران مهاجرت نمودم. در ایران بعد از ختم سالیان ابتدایی مکتب، رشتۀ ادبیات را برای ادامۀ تحصیل در مکتب متوسطه انتخاب کردم. به دلیل نا مساعد بودن شرایط برای مهاجرین افغان و تحقیراتی را که منحیث یک افغان با آن رو به رو بودیم، تصمیم به ترک ایران و سفر به کشور پاکستان را گرفتیم. در پاکستان در یک مکتب افغانی دروسم را به پایان رسانیدم. در پاکستان نیز رشوت ستانی روزمرۀ پولیس آن که از هر افغان به بهانه های متفاوت جمع آوری می شد و باز هم تحقیر و وضعیت نا امن آن باعث شد تا به کشور کانادا مهاجرت کنیم. ادامه خواندن بانو لینا روزبه حیدری شاعر نستوه افغان که درد غربت را دیده است .
ملا نصـرالـدیـن کــی بود؟ نوشته : ضـامن افـغـان
حتماً نام ملا نصرالدین زیاد به گوشتان خورده است. و او را با قصه ها و بیش تر لطیفه ها می شناسیم که البته لطیفه هایی که خالی از پند و اندرز نیست.
ملا یک شخصیت شوخ و بذله گو و حاضر جواب و بامزه است و در کشورهای ایران، افغانستان ، ترکیه و بعضی دیگر از کشورهای همسایه مردم او را می شناسند و با حکایت هایش آشنا هستند .
ملانصرالدین را در کشورهای مختلف، به نام های مختلف می شناسند، مثلاً در کشور های عربی به نام جُحی یا جحا و در ترکیه به نام هوجانصرتین معروف است. در کتاب مثنوی مولوی هم داستانهایی از جوحی(جحی) نقل شده است.
یک محقق افغان درباره ی ملا گفته است:ملا نصرالدین هم ملا است، یعنی فهم فقاهتی دینی دارد به صورت متعادل و اندک و هم نشان دهنده واژه نصر، یعنی پیروزی است. ادامه خواندن ملا نصـرالـدیـن کــی بود؟ نوشته : ضـامن افـغـان



