
بـــــاز روز آمــد به پایان شام دلگـــــیر است و من
تا سـحـر ســودای آن زلـف چـو زنجـیر است و من
دیگـــران ســرمست در آغـــوش جــانـان خـفتهاند
آنکه بیدار است و هر شب مرغ شبگیر است و من
گـفـته بـودم زودتـر در راه عشـقـت جــان دهــــــم
بعد از این تا زنده باشم عــذر و تاخــیر است و من
از در شــــاهــــــــان عـــــالــم لــذتی حـاصـل نــشد
بـعـد از این در کــنـج عــزلت خدمت پیر است و من
این مصراعهای شعر ایرج میرزا از شاعران مشروطهخواه ایران است که سالها قبل با صدای حزین ساربان به آهنگ کشیده شد و این ابیات تو گویی زندگی نگونساز ساربان را هدف قرار داده تا پای عمر بدرقهاش میکند.
در کوچهی علی رضاخان شهر کهنهی کابل، آنجا که زندگی ساده بود و صفا و صمیمیت از هر در و دریچهاش فریاد میکشید، در خانوادهی آکه پیرو قندهاری (پیر محمد) که مشغله برنجفروشی داشت، در ۷ حمل ۱۳۰۸ پسری چشم به جهان کشود که نامش را عبدالرحیم نهادند.
ادامه خواندن ساربان، هنرمند دردمندی که سرفراز زیست : نوشتهء همرزم





















