
نه در تفکر ما جای بودنت خالیست
حضور ایینه ها چشم صورت دگر است
سلوک فطرت سیرم ،نمادپرتو تست
حباب ، رونق بازار ، سراب در گذر است
ادامه خواندن سیر فطرت : الحاج سبحان غفوری
نه در تفکر ما جای بودنت خالیست
حضور ایینه ها چشم صورت دگر است
سلوک فطرت سیرم ،نمادپرتو تست
حباب ، رونق بازار ، سراب در گذر است
ادامه خواندن سیر فطرت : الحاج سبحان غفوریبنازم من،زبانى مادرى را
زبانى پارسى،دُرِ درى را
كه پرورده به اقليمى بُزرگش
هزاران شاعر و يك(مولوى)را
ادامه خواندن پارسی گنجینه پرُ فروغ فرهنگ وادبیات جهان : همدرد
گشتم خبر استاد سنا مرد خرد تنها برفت
آن صاحب جود و کرم آن شاعر والا برفت
در فن شعر و شاعری در نظم یا نثر دری
بودی تسلت بی گمان آن شاعر والا برفت
ادامه خواندن به یاد مرحوم استاد محمد اکبر سنا غزنوی؛مرد خرد : محمد اسحاق ثنا
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است؛ حرام است اینجا
ادامه خواندن شعر زیبایی از علامه سید اسماعیل بلخی که ۵۸ سال پیش از امروز در محبس دهمزنگ سروده بود و به امروز افغانستان هم صدق میکند ؛ ارسالی : جیلانی گلشنیار
از غروب استاد حیدری وجودی یک سال گذشت؛ اما چه غروبی که سرخی آن شفق رنگین کمان عشق و عرفان را به کلی در آغوش گرفت و به بهای نثار جان خویش در پای عشق به سلطنت عرفان روح تازه بخشید و جهان عشق و دوست داشتن ها را وارد فصل جدید نمود. او بیش از ۵۷ سال سجاده نشین شعر و عرفان در کتابخانهء عامهء کابل شد تا آنکه به حیات گرانبهای خویش بدرود گفت؛ اما چرا “سوگنامه ای در رثای غروب خورشید” در این شکی نیست که عزیزان در سوگ هر مرگی می نشینند تا باشد که غم بزرگ خویش را به باد فراموشی بسپارند و اندکی تلطیف شوند.
ادامه خواندن سوگ نامه ای در رثای غروب خورشید؛ به مناسبت سال یاد و فات استاد وجودی: مهرالدین مشید
ای که جاری در رگ و جانم پدر
احترام ات جز ایمانم پدر
بردی ام مکتب که آموزم سبق
تا روم در راه انسانم پدر
ادامه خواندن پدر : محمد اسحق ثنایک خاطره دردمندانه از یک خدمتگار صادق زحمتکش و دلسوز معارف کشور :


روزی از روزها در دفتر اریانای زیر هوتل کابل مصروف کار های روزمره بودیم که شخص موقری وارد شده ، میخواست بداند که از پسرش مقیم “افقازیا” کدام پارسل حاوی ادویه به ادرسش رسیده یا خیر ؟
موصوف ازینکه سخت مریض و سالخورده معلوم میشد ، بنده از ” کفتان سیدو”خانه سامان دفتر خواهش نمودم تا از کافی مقابل دفتر ، فوری برایش یک چای بیاورد …در همین موقع اقای “یعقوب ارسلایی” یکتن از همکاران ، نزدیک میز ما امده بعد از احترام به وی ، از من خواهش نمود تا به کار این شخص محترم خالصانه رسیدگے شود چونکه ایشان ” قفقازی صاحب” میباشند که در مکتب حبیبیه استاد مضمون عربی و نحو و منطق آنها بوده و شخصیت نهایت محترم میباشند ..
ادامه خواندن [امین میرزاخان] یا استاد ” قفقازی صاحب “
دمی كه از سر كویت روانه میگردم
بگریه و به فغان سوی خانه میگردم
هزار شكر كه استم گدای درگۀ عشق
به حشمت و به شكوه شهانه میگردم
ادامه خواندن به لباس زنانه میگردم: صوفی عشقری
تا از گلوی سینۀ ما درد پاره است
نام شکوهمند عدالت «هزاره» است
از جنس آرش است کمان شجاعتش
قومی که از شهامت رستم عصاره است
تا راه، گام، جاده، سفر هست… میرویم
ادامه خواندن من هم از این پس هزارهام، نه به نسلکشی!: نجیب بارور

آخرین شعر آمده در گزینۀ « سفر در توفان » محمود فارانی، « عقاب زخمی » نام دارد. شعری در یکی از اوزان آزاد عروضی. عقاب زخمی شعری است نمادین و نماد مرکزی شعر همان عقاب زخمی است. این عقاب زخمی خود میتواند نماد روشنفکری باشد که با تمام دشواریها تن به آسایش در پستی نمیدهد. یا نماد یک اندیشۀ تحول طلبانه است که پیشاپیش روزگار، راه میزند.
روشنفکر به آن سوتر از روزگار خویش می اندیشد و پیشاپیش زمان خود گام بر میدارد. چنین است که پیوسته با روزگار و آیین بستۀ آن در ستیز است. او آیین باز روشنفکرانه میخواهد و افقهای روشن از عدالت اجتماعی.
ادامه خواندن بال در بال با آن عقاب زخمی! : استاد پرتو نادری
آگنده شد ز خونِ عزیزان زمین تو
ای سرزمینِ من، به خدا آفرین تو!
بگذار تا به زخم تنت مرهمی نهم
بنشست دشمنت همهجا در کمینِ تو
ادامه خواندن تنها: هارون یوسفی

گویند روزی و روزگاری، در سرزمین دوری، شاعری میزیست که شیفتۀ شعرهای « پری حصاری یا پری بخارایی»* بود. چنین بود که روزی کلچۀ سفر برکمر بست، پای در راه سفر گذاشت و هی میدان و طی میدان روانۀ بخارا شد. به شهر بخارا که رسید، شامگاهان بود. از کسانی سراغ خانۀ پری بخارایی را گرفت. نشانی خانۀ شاعر به او گفتند.
چون به پشت دروازۀ خانۀ شاعر رسید، دلش میخواست چنان کبوتری به پرواز در آید و فراز بام دوست بنشیند، به گفتۀ اخوان: لحظۀ دیداری نزدیک بود!
دروازۀ حویلی را کوبید چند بار و هربار با شدت بیشتری تا این که مردی سر از دروازه بیرون کرد. نه نیکو منظر؛ بل چهرهیی داشت سیاه و پر آبله که به لانۀ زنبوران ماننده بود! تا قامت مرد در چارچوب دروازه پدیدار شد، چشم در چشم مسافر دوخت و با صدای آمیخته با خشم پرسید: چه کسی هستی و چرا نا به هنگام اینگونه در میکوبی!
ادامه خواندن دمی با پری بخارایی! : استاد پرتو نادرینفاق

امروز از نفاق وطن در گرفته است
چون درد بی دوا همه یکسر گرفته است
نی کوچه امن باشد و نی خانه ها امان
دزدان به هر کجای چو لشکر گرفته است
دیگر طراوتی نه به باغ است و نه چمن
نسرین فسرده ماتم عنبر گرفته است
دیگر نمانده عاطفه و مهر مردمی
کوچیده خیر در همه جا شر گرفته است
ادامه خواندن چشم پر نم ؛ نفاق دو شعر از استاد محمد اسحاق ثنا
میهن به دام فتنه و صد ماجرا شده
ملت غریب و در به در و بینوا شده
یک عده اند در پی قتل و قتال و چور
یک دسته هم فاقد مهر و وفا شده
ادامه خواندن به اقتفای سروده ای شاعر گرامی جناب اشکبار ؛عاق پدر: محمد اسحاق ثنامولانا در دفتر نخست مثنوی از مردی روایت میکند که به دنبال سایۀ پرندهیی سرگردان است و به هوای شکار پرنده، هی به سوی سایۀ او تیر میاندازد.

مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش
میدود بر خاک پران سایهوش
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندانک بیمایه شود
بی خبر کان عکس آن مرغ هواست
بیخبر که عکس آن سایه کجاست
این یک روایت تمثلی است، در ظاهر روایت سادهیی است. پرندهیی در آسمان پرواز میکند، سایۀ او افتاده بر زمین، انسان سادهیی این سایه را پرندهیی میپندارد و به دنبال آن و در هوای شکار آن سایه میدود. سایه شتابان بر روی زمین میدود، برای آن که هستی آن سایه از پرندهیی است که در هوا پرواز میکند. دوندهگی سایه بر زمین از پرواز پرنده در آسمان است. به مفهوم دیگر این سایه از خود هستی و موجودیتی ندارد.
ادامه خواندن شکارچیان سایه!-استاد پرتو نادری
او روز 21 ثور 1325 در شهر هرات، چشم به جهان گشود. باری برایش درودی داشتم و پیامی و به این مناسبت این جا پارۀ پایانی آن نوشته را با دوستان ارجمند شریک ساختم.
عمر استاد دراز و پر ثمر باد که از فرزانهگان فرهنگ سرزمین ما و حوزۀ گستردۀ زبان پارسی دریست.
استاد ناظمی! این سطرها را که می نویسم، شب است. یک شب گوارای بهاری! ماه تمام، در آسمان قرغه می تابد و تا نگاهاش می کنی مانند دختران خوش روی دهاتی در پشت پردۀ ابر سپیدی پنهان می شود، گویی تاب نگاه بیگانه را ندارد؛ اما دیر نمی پاید باز از گوشۀ دیگری با هزار جلوه بیرون می شود و تو دلت می خواهد با هزار دیده تماشایش کنی. ستاره گان چشمک زنان می درخشند و آسمان را بسیار دل انگیز و تماشایی می سازند. گویی هیچ صدایی انفجاری به گوش آسمان و آسمانیان نرسیده است! بند قرغه لبالب از آب شده است، آب روشن به روشنی یک پندار عاشقانه.
ادامه خواندن استاد لطیف ناظمی هفتاد و پنج ساله شد: استاد پرتو نادری
عید آن باشد به میهن آورد شادی پدید
دلخوشی نارد اگر همراست با جنگ پلید
کشور ار آرام باشد صلح در وی مستقر
مردمش شادی کنان تجلیل میآرند ز عید
ادامه خواندن عید در ماتم : محمد اسحاق ثنا
عایشه درانی شاعر کمتر شناختهشده است. وی با آنکه ذهنیتی پاک و ستره فراقومی داشت، اما به دلیل مباحث قومی در عرصه شعر و ادبیات گمنام ماند و دیوانش خوانده نشد.
عایشه دختر یعقوبعلی خان توپچی بود. یعقوبعلی خان از رجال نظامی و بزرگان وقت و دربار بهشمار میرفت. میگویند نام مادرش مستوره بوده است. اما سند بر این ادعا نیست. شاید به دلیل خانهنشینی و نداشتن روابط اجتماعی زنان، بسیاری از آنها را به همین نام مینامیدند.
ادامه خواندن عایشه درانی شاعر کمتر شناختهشده است: نسیمه یونس حیدر

هربار که سخن از تحول شعر پارسیدری در افغانستان به راه میافتد و بحث پیدایی شعر نو به میان میآید از « سرود کهسار» استاد خلیلی چنان نخستین نمونۀ شعر نیمایی در کشور یاد میشود و استاد خلیلی را نخستین شاعر افغانستان میدانند که شعر نیمایی سروده است.
شب اندر دامن كوه
درختان سبزو انبوه
ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی
ادامه خواندن استاد خلیلی و « سرود کهسار»: استاد پرتو نادری
فروزان خواهم مادر اعتبارت
همیشه چون بهاران روزگارت
عزیزی در سفر رفته بگردد
به در دیگر مباد چشمی انتظارت
ادامه خواندن مادر : شعر از: محمد اسحاق ثنا
روی زمین روان شد جویبار خون
غم می گرید اسمان بی ستون
سینه ها ازدردشدندچاک چاک
ادامه خواندن ناله شد براسمان : عزیز سعد رحیمی
این کاروان نافله را بار آتش است
این شور عاشقانه ، ریاکار آتش است
دست دراز گشته دل و دست یار نیست
شاخی که قد کشیده ز دیوار آتش است
ادامه خواندن این کاروان نافله را بار آتش است : بانو راحله یار
کانون تاجیکان و پارسی زبانان مقیم بریتانیا این روز را طی همآیشی در ماه فبروری سال ۲۰۱۷ در شهر لندن تجلیل کردند و بر سر دیروز و امروز زبان پارسی دری در فغانستان سخن گفتند. یکی از سخنرانان این همآیش که نگاه کوتاه و اجمالی بر چالش های زبان پارسی دری در افغاستان داشت که اینک فشرده و جمالی از آن بحث را تقدیم خوانندگان میگردد :زبان پارسی دری و یا بصورت رسمی و دولتی، زبان دری در افغانستان با این چهار ویژگی، اهمیت و اعتبار می یابد:
۱- یکی از ده زبان باستانی دنیا است.

۲- دومین زبان مهم و با اعتبار در جهان اسلام و در فرهنگ و تمدن تاریخی اسلام است.
۳- زبان پارسی دری در افغانستان، زبان فرا قومی، زبان مشترک تمام اقوام، زبان تفاهم و وحدت ملی است.
ادامه خواندن زبان (پارسی دری) وچالش های فرا راه آن درافغانستان :الحاج صادق حیدری
آن یکشنبۀ درناک، دوازدهم ثور سال 1395 خورشیدی که پیکر آرام استاد «محببارش» را در آغوش خاک میگذاشتند و زمین داغ، بازوان خاکیاش را باز کرد تا او را در آغوش گیرد، چهرهاش را گشودند که دوستان آخرین بار نگاهی داشته باشند و بدرودی با او.
مانند آن بود که آرام خوابیده است. فارغ از همه دغدغههای هستی و رها از پیچ و تاب قافیههای دلگیر زندهگی و روزگار.
جایی خوانده بودم: هرکسی که از این جهان میرود مانند آن است که پارههای هستی ما را نیز با خود میبرد. چنین حسی دردناکی در تمام هستیام پیچید.
ادامه خواندن «محببارش» شاعر معروف: استاد پرتو نادری