آینههارا شکستند تا دیګر راست نګویند
ز تصویریکه مظهر ستم نا رواست نګویند
ګرچه انسانند شهروندان مظلوم وطن
روند فاجعه که درحقشان بر پاست نګویند
آینه هارا شکستند تا دیګر راست نګویند
نوشته جناب موسی رادمنش در باره شادروان همگام :
شادروان حنیف همگام متولد ولایت غزنی و فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل و یکی از راهیان صدیق عرصه سینمای افغانستان بود.
شادروان همگام عضو موسسه سینمای شفق فیلم و رئیس موسسه یاران فیلم خجسته و هنرپیشه تیاتر و سینما بود. وی در عرصهَ طنز پردازی و نوشتن طنز و از بسا جهات دیگر هنری طریقه یگانه و ژست خاص و دلچسپ داشت . تمام هموطنان ما شاهد شهکار های طنزی وی در برنامه زنگ خطر بوده اند.
شادروان همگام که در خواندن و نوشتن ظنز ید والا داشت ٬ یکی از معروف ترین چهره های هنری و کمیدی برنامه زنگ خطر و رهبر آن برنامه جالب یود.
شادروان همگام برعلاوه زنگ خطر فعالیتهای زیاد هنری در عرصهَ تیاتر و سینما داشت که بطور فشرده بعضی از فیلم های که در آن نقش ایفا کرده است٬ معرفی میدارم.
زمین داغ چشمهای سرگردان
جادوگر سبز
کابل اسکپرس « هندی»
سریال ایرانی بنام : خورشید بر نیزه « نقش مرکزی را به عهده داشت.
دستی بسوی روشنایی
اراده
چو استاده ء دست افتاده گیر «کار گردانان تیمور حکیمیار ٬ جوانشیر حیدری و موسی رادمنش .»
جنرال عبدالرازق قوماندان امنیۀ ولایت کندهار در سال ۱۳۵۸ شمسی در ولسوالی سپین بولدک ولایت کندهار متولد شد.
وی بعد از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۲ میلادی با نیرو های امنیتی افغانستان یکجا شده بود.
مردم کندهار، عبدالرازق را رئیس صاحب خطاب میکردند.
وی حدود هفت سال قبل به حیث قوماندان امنیه ولایت کندهار تعیین شد.
بالای جنرال عبدالرازق چندین بار سوء قصد صورت گرفته بود، وی از آنها جان به سلامت برد.
در ماه فبروری سال جاری میلادی در مورد خنثی شدن یک پلان سوء قصد بالای وی گزارشهای نشر شد.
از سال ۲۰۱۳ میلادی به اینسو، این سومین بار بود که بالای جنرال عبدالرازق حمله تروریستی صورت میگرفت، وی که از حملات قبلی جان به سلامت برده بود، در سومین حمله کشته شد .
مولانا کبیر (فرخاری )در اثر مریضی سرطان معده امروز جمعه ساعت شش صبج روز پنجم اکتوبر به عمر۷۲ سالګی در شفاخانه سوری ایالت بریتش کلمبیا کانادا درگذشت.روحاش شاد.
بیوگرافی مختصر مولانا عبدالکبیر “فرخاری”
مولانا عبدالکبیر فرخاری در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در قریه ی خرماب که یکی از دهات ولسوالی فرخار منوط به ولایت تخار است، در یک خانواده ی دهقانی و نهایت غریب پا به عرصه گیتی گذاشته است.
وی آموزش علوم متداول آن زمان را از خوانش قرآنکريم ـ پنج گنج ـ حافظ ـ بيدل و سعدی را نزد ملای مسجد آموزش ديد و سواد را آموخت. سپس برخی از کتب فقه، تفسیر و به ادامه ی آن کتاب های صرف و نحو و ميراث و احاديث را در زادگاهش فراگرفت.
ذهنیت بالای او توجه مرحوم مولوی عبدالولی حجت را که مامایش می شد و استاد بزرگش به حساب می امد جلب و نا گزیرش ساخت که رهسپار ولايت کندوز شوددر مدرسه ی “تخارستان کندز“ که مربوط وزارت معارف بوده است، شامل گردد. ادامه خواندن مولانا عبدالکبیر (فرخاری) شاعر معاصر کشور ما درگذشت : امـان مـعاشـر
|
ReplyReply allForward
|
خبر مرگ عاصی یکی از تکان دهنده ترین خبرهای تلخ در زندهگی من است. من در آن هنگام در میکرورویان سوم درخانۀ پویا فاریابی زندهگی می کردم. در آن بامداد سیاه تا رادیو را روشن کردم، هفت بامداد بود که زندهیاد ارشادی خسرعاصی که در رادیو افغانستان کار می کرد خبرها را می خواند. شتابزده بود و هیجانی!
خبرها که تمام شد، خبر شهادت عاصی را خواند. یک لحظه حس کردم که خانه تاریک شد، می گریستم، خانمم پرسید چه شده؟
گفتم :عاصی در انفجار یک راکت کشته شده است. چند روز پیش از ایران برگشته بود. لحظههایی گریستیم. نستوه هنوز کودک بود و عاصی را که گاهگاهی به خانه می آمد، می دید. او نیز می گریست، درخانۀ کوچک من همهگان گریه می کردند. رفتم به خانۀ استاد واصف باختری تا این خبر دردناک را برای او برسانم. از زینه های که بالا می رفتم ، این سخن سعدی در ذهنم می گشت: خبری دانی که دلی بیازارد، تو خاموش باشد تا دیگری بیارد؛ اما چارهیی نبود باید میرفتم. دروازۀ خانه را که تک تک کردم، خانم استاد دروازه را گشود، تنها این قدر گفتم استاد خانه است، اشکها هم چنان در چشم هایم بودند، دیدم که او هم می گرید. با صدای اندوهناکی گفت: باختری صاحب شب از این خبر آگاه شدند و رفتند. ادامه خواندن آن بامداد سیاه ششم میزان ٬ خبر مرگ عاصی یکی از تکان دهنده ترین خبرهای تلخ در زندهگی من است. پرتو نادری
عمران راتب، پژوهشگر پرتوان و اعجاب انگیز فلسفه و ادبیات، در سن 27 درگزشت٬ از قلم مهین میلانی در نشریه ی فلسفیِ “خرمگس” چنین میخوانیم.
خیلی به خود زحمت دادم به زبان گذشته بنویسم. عمران، در من حی و حاضر است. تمام قد. با آن نگاهی که معلوم نیست چه در آن است. با قیافه ای که نمی فهمی چه حسی را القاء می کند. با زبانی قاطع و بی بروبرگرد. با اتکاء به نفسی بسیار بلند قامت، با آن جثه ی کوچکش. گمان می بردی نصف او با این ابهت زیر خاک است. و باید با او زندگی کرده باشی تا آن تراماهای سراسر خون و آتش و جنگ در افغانستان و انزوای از خانواده و نتایج مرگبارِ همیشگیِ آن یعنی اندوه، دودلی، بی اعتمادی، ترس، و حس تنهائی دائمی یا به گفته ی خودش درماندگی را در او کشف کرده باشی. آنقدر اما دانش به عمران قدرت داده بود، همان گونه که در یونان ارتباط با قدرت در شخص سوژگیِ او را فرم می داد، وآنقدر دانشش در مقایسه با آنچه در اطرافیان ملاحظه می شود در مقیاسی وسیع بود تا عمران با درجه ی هوش و ذکاوت خارق العاده اش بداند که خود چه میزان با دیگران از این نظر متفاوت است. امری که گاهی می توانست هم چون خودشیفتگی نیز ظاهر شود. صریح بود. سرقت ادبی را بی ملاحظه طرح می کرد. بی دانشیِ یک استدلالِ چوبین را با پاتک های علمی و مستند برملا می ساخت. گوش و چشم جامعه بود. اساتید با سابقه و سالمند با وجود او دست به عصا راه می رفتند. می دانستند که کسی هست که سره را از ناسره تشخیص دهد و آن را بی مهابا عیان سازد. ادامه خواندن عـمـران : “ایست قلبی کلمه”، چشم و گوش ادبیات و فلسفه (*) در گذشت : نوشته میهن میلانی
عمران راتب از پژوهشگران و منتقدان عرصه های فلسفه و ادبیات، نویسندۀ پرکار و منتقد نام دار در میان جوانان و روشنفکران کشور بود. او کم زیست و زیاد نوشت٬ مرحوم راتب در عرصه نویسندگی و پژوهش ادبی و فلسفی از جمله پر کار ترین جوانان عصر خویش بود. متاسفانه در اثر سکته قلبی در کابل درگذشت . از مرحوم راتب مقالات متعددی در رسانه های چاپی افغانستان نشر شده است.
سـایـت ماریا دارو مرگ نابهنگان و جبران ناپزیر این شایسته سالار فرهنگ وادب (عمران راتب ) را به خانواده محترمش و تمام نویسندگان وشعرای افغانستان تسلیت میگوید. مرگ او برای کشور ما یک ضایعه جبران نا پذیر است.
با تآسف اطلاع گرفتیم که الحاج استاد عبدالغفور وفا هنرمند مشهور اندخوی، نسبت مریضی که عاید حالش گردیده بود، روز دوشنبه ۲۰ سنبلهٔ سال ۱۳۹۷ در زادگاهش پدرود حیات گفت .
انالله و انا الیه ٔ راجعون
بدین مناسبت، مراتب تسلیت و همدردی خویش را حضورفامیل گرامی این آواز خوان سابقه دار کشور، به خصوص برادر مرحومی الحاج عبد الصمد بای حکیمیار اندخویی و برادر زادهٔ
شان دیپلوم انجنیر صاحب عبدالاحد حکیمیار مقیم تورنتوی کانادا ، مولود وفا پسر و أقارب نزدیک شان هر یک حاجی محمد عظیم بای، استاد امان الله، عبد المجید اوزگین، انجنیر ذبیح الله، داکتر موسی و دیگران تقدیم نموده، برای متوفی، بهشت برین و به باز مانده گان شان صبر جمیل از بارگاه رب العزت تمنا داریم.
از طرف :
داکتر فیض الله ایماق، محقق و ژورنالیست سابقه دار کشور، امان معاشر ژورنالیست آزاد و استاد محمد اسحاق ثنا شاعر و نویسندهٔ کشور.
زنده گی نامهٔ استاد عبدالغفور وفا هنرمند محبوب کشور
الحاج استاد عبدالغفور وفا فرزند الحاج آستانه قل بای اندخویی ، در ماه جوزای سال ۱۳۰۸ خورشیدی، در گذر الندی خانهٔ شهر اندخوی ولایت فاریاب چشم به جهان گشود. او تعلیمات ابتدایی خویش را در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در ولسوالی اندخوی باتمام رسانیده، بعداً تعلیمات خود را در رشتهٔ بانگداری ادامه داد .
ادامه خواندن پیام تسلیت و زندگی نامه شادروان الحاج استاد عبدالغفور وفا : داکتر فیض الله ایماق

در وطن جز خون و اتش دیده ی خونبار نیست
جز خروش هر یتیمی بر سر بازار نیست
نوجوانان وطن در خون خود غلتیده اند
این جنایتها بجز زان فرقه ی غدار نیست
سر جدا ازپیکر و دور ازبدن هر دست و پا
دیدن این جوی خون در جاده ها دشوار نیست ؟
ادامه خواندن پیام خشمگین – از شاعر معاصر مـحترم مـختار دریـا
فلک بنگر چگونه کشورم سوخت
به ظلم ناروا بوم و برم سوخت
زبانه می کشد آتش ز هرسو
در این ماتم سرا خاک و درم سوخت
عزیزان سوختند در آتش جنگ
مرا از غم تمام پیکرم سوخت
گرفت دشمن در آخر انتقامش
غلامانش کنون خاکسترم سوخت
زده آتش به ملکم دشمن دین
درخت و جنگل و خشک و ترم سوخت
مجال زندگی از ما ربودند
غم و درد و الم ، بال و پرم سوخت
دمار از روزگار ما بر آمد
همه دار و ندار کشورم سوخت
شعر از
سید محمد نادر خرم
اسـتاد علی محمد زهما یکتن از مبارزین راه عدالت و آزادی خواهی مردم افغانستان بتاریخ چهاردهم جولای 2018 در عالم هجرت در کشور اتریش چشم از جهان پوشید. استاد زهما در مبارزه عدالت خواهی علیه حکومات مستبد سلامتی خود را در زیر چکمه های زندان استبداد از دست داد اما راه مردم و مبارزه را از دست نداد ٬ وی از راه قلم و سرودن اشعاردرد مردمش را بیان میکرد٬ چنانچه گفته است: یک شاخ ارغوانم مپندار بی جهت – که زهر تارمویم صدقطره خون چکیده است « زهما» این شخصیت علمی ٬ فرهنگی ٬ تاریخ دان و جامعه شناس ادیب ٬ شاعر پرُ درد صدها فرزند وطن را در دانشگاه کابل تدریس نمود ومنحیث یکتن از اعضای فعال اکادمی علوم افغنستان خدمات ارزشمند را انجام داد . نام نیکویش را جاودانه ساخت٬ با تاسف که جسماٌ در میان ما نیست.
سایت ماریا دارو بدین وسیله برای خانواده محترم شاد روان زهما وتمام جامعه فرهنگی افغانستان اظهار تسیلت میدارد.
نن دفبروري ۲۴ نيټه سهار مهال مې غمجن خبر تر سترگو شو چې استاد عبدالله بختانې خدمتگار صيب هم له دې فانې نړۍ سترگې پټې کړې . زه له هغه مهاله چې له کلي کابل ته راغلي وم له خداى بخښلي استاد سره مې بلدتيا پيدا شوې وه چې اوږده ماضي لري . استاد عبدالله خدمتگار لويه هستي وه . دهيواد دفرهنگ او تاريخ لويه هستي .
هغه دلوړو اخلاقو تقوى او تواضع لوړ او دنگ برج و . دهغه نشتون موږ ته دهيواد په فرهنگ او ادب کې لويه تشه را منځ ته کړه . الله دې مغفرت نصيب کړي . غواړم داستاد دوفات په مناسبت چې ماته په شخصي او ټولنيز لحاظ لويه ضايعه ده . خپلي خاطري او يادونې له تاسو سره شريکي کړم .
زه دلومړني ښوونځې په څلورم اويا پنځم ټولگي کې ووم چې دننگرهار اخبار به دکونړونو دمزار درې ته مزار نورگل لومړني ښوونځي اداري ته را تللو . ما داخبار له لوستلوسره نوي مينه پيدا کړي وه ۪ ادامه خواندن دخداى بخښلي استاد عبدالله خدمتگار بختاني غمجن ياد – لیکوال: م- اکبر کرگر

آخرین آرزوی استاد ماشینی را از صفحه محترم فرزاد فرنود برای شما برگزیدم: براى ما گفته بود ( جور شوم برى تان رباب ميزنم سارنده اى مه خو طالبا شكستاند همو قدر كه برى بچيم در جنگ هاى كابل زير راكت هاى مجاهدين كشته شد گريه كده بودم همو قدر برى سارنديم هم گريه كدم سارنده اى مه اصل بود مه ده او عادت داشتم مثل او ده ديگه سارنده ها ساز زده نمى تانم مثلِ فرزندِ مه بود، ده تلويزيون ملى هم يكتا است برى ما حالى نميتن كه ساز بزنم، ) امروز آهنگِ ( خدا بُوَد يارت ) را شنيدم واقعن كه آغازِ آن پارچه اى ناب كه با ربابِ استاد ماشينى شروع ميشود محشر است. استاد ماشينى كه زمانى از خوشتيپ ترين مردهاى روزگارش بوده و ميانِ هنرمندان اورا ( الويس پرسلى ) مى گفتند ولى در اواخر عمرش مردِ ژوليده و خشره اى شده بود او در يكى از فيلم هاى مستندِ موسيقى افغانستان كه از سوى يك خبرنگارِ امريكايى ساخته شده است ديده مى شود كه در كوچه اى قصابى در شهرنو كابل دَمِ دكان هاى قصابى خريطه اى پلاستيكى مى فروشد. خيلى افسرده معلوم مى شود اصلن سر و وضعِ خرابى دارد شايد اندكى هم از خوشتيپى هاى زمانِ جوانى اش در او ديده نمى شود مثل گدا ها هر طرف مى رود تحقير مى شود. حتا در شروعِ حكومتِ وحدت ملى معاشِ باز نشسته گى اش را هم وزارات فرهنگ قطع كرده بود. ارزشِ هنر و هنرمند درين خرابكده همين منظره اى تراژيد را دارد كه در قامتِ بلند يك هنرمند مى رويد و پرورش ميابد و بلاخره با خودش در زير خاك مى بَرَد و گُم مى كند. متاسفانه اين ديدِ سرطانى را هم مردم ما هم دولت ما نسبت به فرهنگ و هنر دارند.
در باب وطن گفتنی بسیار دارم
از دیدن خون ٬ مرغ دل بریان دارم
از بس که خون بجای اشکم جاریست
دامن ز خون دیده کی پنهان دارم « ماریا دارو»
به گریه این کودک روزنامه فروش بنگرید که از مرگ حمتی میگریزد
کی باشد وطن از چنگ ظلم آزاد شود
چشم اهریمن ز داشته ما خاک شود
هر کس که بما چشم طمع میدوزد
سر پا وطنش مانند ما خاک شود« ماریا دارو»
فلک بنگر چگونه کشورم سوخت
به ظلم ناروا بوم و برم سوخت
زبانه می کشد آتش ز هرسو
در این ماتم سرا خاک و درم سوخت
عزیزان سوختند در آتش جنگ
همسرومادر و انسان فداکار فاطمه ز فرزانګیت یادګارها داریم
طلب مغفرت برایت ز ایزد یکتا تامسیحا داریم
هنوز در فضای مزارت این زمزمه شاعر انعکاس روحانی دارد
در اندیشه و خیالم هر مصرع اش هزار تعبیر جاویدانی دارد
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
ادامه خواندن برگ سبز به نخستین سال وفات مرحومه بی بی فاطمه لطیفی : پروفیسور دکتور عبدالواسع لطیفی
نانسی هچ دوپری محقق و پژوهشگر و افغانستان شناس امریکایی در افغانستان بود او را می توان از
بانوانی شجاع در حوزه ی پژوهش دانست و الگوی خوبی برای همه بانوان شجاع و قهرمان. دوپری در 1927م در نیویارک آمریکا چشم به جهان گشود و در جنوب هندوستان بزرگ شد. در 1962 م به افغانستان آمد و درین جا در نخستین دیدار با عبدالرحمن طرزی از سوی وی تحسین شد. نانسی پس از سفر های زیادی که در کشورهای مختلف به هدف تحصیل و پژوهش داشت باری هم به کشور چین سفر کرد و فرهنگ ان کشور به خصوص “بودیزم” را مطالعه کرد مطالعه ی مسیر بودیزم پای این بانوی جستجوگر را به افغانستان کشاند و کارش را در جهت پژوهش در مورد افغانستان آغاز کرد او پنج کتاب رهنما در این مورد نوشت که اولین کتابش در مورد بامیان و کتاب های دیگرش در مورد کابل، هرات و راهنمایی عمومی برای تمام افغانستان است. او عاشق افغانستان شده بود و در پی فهم بیشتر از تاریخ این سرزمین بود. به باور نانسی افغانستان یک کشور خوب است و افغان ها در هر جایی که باشند خوبی و توانایی نگهداری از ارزش های شان را دارند.
این حرف او را دوست دارم چون این حرفش جان دارد، جانی که برای همه ی مان ارزش مند است و قابل پذیرش، “زمانی که شما میراث ها و ارزش های تان را دانستید هویت تان را می دانید ” بانو نانسی با وجود کهولت سن و ضعف پیری مشتاقانه در خدمت به تاریخ و فرهنگ افغانستان کار می کرد. که سرانجام با تمام فعالیت ها و زحمات شایانی که در کار و پژوهش در مورد افغانستان کشیده بود تا چهره ی دیگری از افغانستان برای جهانیان بسازد، بامداد امروز در یکی از شفاخانه ها در کابل درگذشت. روحش شاد و وجودش الگوی برای تمامی بانوان پرافتخار شرقی و غربی در حوزه ی پژوهش….. و سبز باد نام آنانی که به دنبال شگوفایی فرهنگی اند.
ادامه خواندن نانسی هچ دوپری محقق و پژوهشگر و افغانستان شناس امریکایی: وفات کرد.
علی شاه معروف به خوشحال سدوزی ، آوازخوانی را زمانی که شاگرد مکتب بود شروع کرد. او 13 سال داشت که اولين آهنگ خود را به زبان پشتو، در راديو افغانستان اجرا کرد. خوشحال، آموزش موسيقی را نزد استاد صوفی قربانعلی، مامای استاد سرآهنگ فرا گرفت.
آهنگهای معروف “سر سر پشته”، “برويد ای حريفان”، “سکينه مست و من مست سکينه”، از ساخته های خوشحال است که شادروان احمدظاهر، خانم هنگامه و ديگر آواز خوانان معروف اجرا کرده اند. وی در زمان جنگهای داخلی وطن را ترک کرد و درکشور آلمان و در شهر هامبورگ زندگی می کرد.
ادامه خواندن خـوشحـال سـدوزی آواز خـوان مـعـروف کشور وفـات کرد
شیر غزنوی محلی خوان با استعداد وسابقه داررادیوتلویزیون ملی به اثرمریضی که داشت از جهان چشم پوشید و درزادگاه اش درغزنی به خاک سپرده شد. شیرغزنوی در قریه حکیم سنایی ولايت غزنى تولد گردید. مکتب را تا صنف ششم در همانجا خواند و بعد به کابل آمد و شامل مکتب اقتصاد شد. سپس تحصیلات خود را تا صنف یازدهم در لیسه ابن سینا ادامه داد. بعد از فوت پدر، بنابر مشکلات خانوادگی نتوانست دروس خود را به پایان برساند، دوباره به غزنی رفت و به صفت تحویلدار ادارۀ مخابرات غزنی شامل کار شد.
اسدالله عفیف باختری شاعر، نویسنده و روزنامهنگار معاصر کشور، در سال ۱۳۴۱ خورشیدی در بلخ زاده شد وبتاریخ 9/8 ثور 1396 خورشیدی، در بیمارستان ابوعلی سینای بلخی در شهر مزار شریف، مرکز بلخ، چشم از جهان پوشید. شادروان باختری دورۀ دانشآموزی را در لیسه باختر و آموزشهای عالی را در پوهنځی زراعت پوهنتون کابل پی گرفت. وی پس از آن به ترتیب؛ به سمتهای معلم در ادارۀ سوادآموزی بلخ و کارمند اداری انجمن نویسندگان بلخ و ادارۀ کُلّ امور فرهنگی و اجتماعی بخش های شمالی کشور کار کرد و از سال ۱۳۷۷ تا کنون در بخش فرهنگ و نشرات ادارۀ هلال احمربلخ کار میکرد. باختری، همچنین در سال ۱۳۸۱ مدیر مسوول نشریۀ «جهان نو» در بلخ، و در سال ۱۳۸۹ مدیر مسوول ماهنامه «الف تا یا» بود . از وی، پنج دفتر شعر به نامهای «سنگ و ستاره» (بلخ، ۱۳۸۲)، «آوازهای خاکستری» (بلخ، ۱۳۸۳)، «من با زبان دریا» (کابل، ۱۳۸۶)، «با یک پیاله چای چطوری؟ عزیز من!» (کابل، ۱۳۸۶)، «صد غزل» ۱۳۹۱، به چاپ رسیده است. مرگ نا به هنگام عفیف باختری همه آن هایی را که عفیف را شناخته بودند شوکه کرد . چقدر زود جاودانه شد !
ادامه خواندن عفیف باختری؛ شـاعـر معـروف زبان پارسی دری در بـلخ جـهـان فانی را وداع کرد. :
این نامه را از بلخ مینویسم. از سرزمین مولانا، از خانهء کسیکه شعر معروفاش پیام ارزشهای بشریت را بهبار آورد. «بیا تا قدر همدیگر بدانیم». این نامهء واپسین مناست. من امروز شهید میشوم. برادران خشمگینِ ما تصمیم گرفتهاند تا ما را بکشند. نگران مباش، من تنها نیستم. ما بیشتر از ۵۵ سرباز هستیم که سلاخی میشویم. آخر ما باید دین برادری بزرگان خود را بپردازیم. راستی به مادرم چیزی نگویی. فقط بگو فرزندت مسافر شده، مسافر راه سرگردان و تا برگشتناش زنده نخواهی بود. فراموش نکنی که آخرین بوسه را از میان گیسوان خاکستری پیشانیاش برداری. به کودکانم بگو پدر را کسانی کشتند که نه دشمن بودند و نه دوست، برادر بودند. از اینرو مرگ پدر، مرگ یک «دیوانه» است. یک مرگ احمقانه! دیوانههایی که معنای زندهگی را ربودهاند، یکباره همهچیز را بههم زدند. بههرکسی که نفس میکشید، شلیک کردند. آنها سینهء پدر را شکافتند. ایکاش در سنگر شهید میشدم. ایکاش درفش میهن را در دست میداشتم و خونم باغچهء باغ ما را آبیاری میکرد و درختان سیب باغچهء ما شگوفه میکردند و رنگین میشدند و هر باریکه بچههایما بر درختان سیب بالا میشدند، رگهای خونین درخت را میدیدند و مرا در آغوش میکشیدند.
عزیزم،
ادامه خواندن نامهء سرگردان سر باز بلخ، برای همسرش: سلام همسر عزیزم! : ملک ستیز
با تأسف اطلاع يافتیم که سلطانعلی شنبلی یکـتـن از همکاران اسبق رادیو تلویزیون ملی افغانستان به تاريخ هشتم ماه اپريل « 2017 » در تورنتوی کانادا چشم از جهان بست.
انا الله و انا اليه راجعون.
آقای شنبلی مدت طولانی در بخش های مختلف رادیو تلویزیون مــلی افغانستان ایفای خدمت نمود وی از جمله همکاران پر تلاش در امور یومیه بود و با روش و اخلاق حمیده با تمام پرسنل رادیو تلویزیون پیش آمد ٬ داشت . سالهای هجرت مديريت مسؤل نشريه “انديشهء نو” را در کانادا به عهده داشت و هفته وار آنرا به نشر می سپرد.
روان آقای شنبلی را شاد ميخواهیم و برای خانواده و نزديکان و همکارانش صبر جميل طلب ميکنیم از طرف : سایت ماریا دارو
با کمال تاسف اطلاع یافتم که نویسنده٬ ژورنالیست و طنزنویس شهیر کشور ما جناب جلال نورانی ازین جهان فانی چشم بسته و به سوی ابدیت شتافته است. من ضمن عرض تسلیت به خانواده محترم نورانی هاکذا به جامعه فرهنگی کشور مان٬ وفات این شخصیت سترگ را یک ضایعهی بزرگ میدانم.