دسته: شعرونه – اشعار
درس هســتـی : رازق فـانـی
شعر مقاومت ُ خطاب به جوانان کشور : قدرالدیم مظهری
ای جوان تودست هرخونخوار بایدبشکنی
هرزمــــانی مغـــــز هر غدار باید بشکنی
هرکه خواهد اختــــلاف وافتراق مسلمین
گردنش باتیـــــغ جوهـــــردار باید بشکنی
دشمنان وحدت وبهروزی ای اسلام را
فرق شان باتیشه ای نجار باید بشکنی
ادامه خواندن شعر مقاومت ُ خطاب به جوانان کشور : قدرالدیم مظهری
بحثی در پیوند به شعر مقاومت پارسی دری در افغانستان – بخش دوم : پــرتــو نــادری
تعریف شعر مقاومت یا شعر پایداری: همیشه تعریف در پیوند به پدیده های هنری، ادبی وحتا اجتماعی امری بوده است دشوار. چون می دانیم موضوعاتی را که چنین پدیدههایی بازتاب می دهند پیوسته خود در تحول و دگرگونی اند، به همین دلیل تعریف چنین پدیده هایی نیز نمی توانند ثابت باقی بماند. یک مالیکول آب همیشه و همه جا دو اتوم هایدروژن و یک اتوم اکسیژن دارد؛ این امر در یک تعریف ساده و فشرده می گنجد وهمیشه و همه جا می تواند بازتاب دهندۀ ماهیت یک مالیکول آب باشد. در حالی که موضوعات و پدیده های هنری و ادبی پیوسته در تحول اند و این تحول موضوع، تحول و دگرگونی تعریف را نیز در پی دارد. چنین است که در پیوند به این گونه پدیدهها پیوسته تعریفهای گوناگونی وجود دارند. این همه تعریف اگر در یک جهت بر خاسته از تحول موضوع تعریف است و در جهت دیگر وابسته به زاویۀ دید تعریف نیز می باشد. ادامه خواندن بحثی در پیوند به شعر مقاومت پارسی دری در افغانستان – بخش دوم : پــرتــو نــادری
ما اگـر خادم بیگانه به آسان نشویم : شعر از استاد حــامــد نــویــد
هموطن، هموطن، ای هموطن محبوبــم
همـــــوطن، هموطن ای پاک نهاد خوبم
ای که از چشم تو صد برق محبت پید است
ای کـه قلب تو بر افروخته از مهر خداست
هموطن، هموطن، ای همـــوطن تنهایم
ای کــه از دور مگر بشنوی این آوایم
هموطن، هموطن، ای هموطن حیــرانم
ایـکه از درد تو صد شعله دمد از جانم
ادامه خواندن ما اگـر خادم بیگانه به آسان نشویم : شعر از استاد حــامــد نــویــد
ســیـمــای قهرمان : نذیز ظفر
عادت کرده ام : مسعــود حـــداد
سالها است در نبود یار عادت کرده ام
چون مریض دربسترِ بیمارعادت کرده ام
خنده ازلب میگریزد،بی سبب نیست زانکه من
با سیل اشک وگریه های زار عادت کرده ام
تخیل میکنم هر دم ،در آغوش وطن باشم
حسرتا در حسرت دیدار عادت کرده ام
خاک پاک میهنم چولانگه درنده هاست
با یورش گرگ و نالۀ کفتار عادت کرده ام
به قوم دزدلعین گفتن،به نفرت ازشررافگن
نه چندان کم ،که من،بسیار عادت کرده ام
سخن برمن نگوهرگز،زفردوس خیالی ات
نترسم از جهنم ،چون به نارعادت کرده ام
مسعود حداد
«خدایا! من نمیدانم، به علم خود تو میدانی» : محمد عزیز (عزیزی)
خدایا من نمیدانم به علـــم خود تو میدانی»
زنسلِ آدمی پیــدا شـــــده، درنده حیوانی
بنامِ حـُریت قتل بشـــــر بر هر طــرف جـاری
زدست وحشی یِ دوپای،آدم خوار ویا جانی
به هر سو جوی خونِ مردم بیچاره جاری است
ندارد هیــــچ مظلـــــومی درین دنیـــا نگهبانی
ادامه خواندن «خدایا! من نمیدانم، به علم خود تو میدانی» : محمد عزیز (عزیزی)
درد بینوایی نوشته نذیر ظفر
ز بســـکه شهره شده درد بینوایی ما
نمیکــــند کسی جرات به آشنایی ما
بغیر یار مرا حسن هر کی باد حرام
ببین به منــــصب تقوا و پارسایی ما
من کیستم ؟ … شعر از ضیا قاریزاده
تــــیــرنــــگاه : سیـد مــحــمــــد نــــادر خرم
بگو ای دل چرا دیوانه گشتی
زخویش واقرابا بیگانه گشتی
درعشق ومحبت را گشودی
مجاور بردرکاشانه گشتی
ادامه خواندن تــــیــرنــــگاه : سیـد مــحــمــــد نــــادر خرم
بخت واران نوشته : نذیر ظفر
یار از پیشـــــم گریزان بود و است
روز من شــــام پریشان بود و است
روی طالع ام چــــــو دید رمال گفت
بخت تو در شام هجران بود و است
این شعر زیبا خیلی دلنشین است
با هر دلی که شاد شود شاد می شوم
آباد هر که گشت، من آباد می شوم
در دام هر که رفت ، شریک غمش منم
از بند هرکه رست، من آزاد می شوم
بینم اگر که بال فغان در دلی شکست
من بر لبش نشسته و فریاد می شوم
بااین نبرد سخت که با صخره ها کنم
روزی حریف تیشه ء فرهاد می شوم
تا خوبتر بیان کنم ای زنده گی ترا
طبع خیام و خامهء بهزاد می شوم
چون بوی گل، که گاه شگفتن شود پدید
من از میان شعر خود ایجاد می شوم
فانی به پای هیچ کسی خم نشد سرت
آخر من از غروز تو برباد می شوم
چی خوب میشد نوشته : نذیر ظفر
اگر در دل همیـــــــشه خانه میکردی چی خوب میشد
به لطف ات ترک هر بیگانه میکردی چی خوب میشد
نمی دادی جوابـــــــم را اگر با لحـــــــــــــن خشم آلود
مرا با زلف خــــــود ذولانه میکردی چی خوب میشد
ندارم مـــــــــــن ز هــــــوشیاری دل شاد ای دلا رامم
به جورت گر مـــــرا دیوانه میکردی چی خوب میشد
مــــرا از چـــــشم انداختی میـــــــــــــــان همقطارانم
به پیـــــــــــشم جلوه مستانه میکردی چی خوب میشد
تو گــــــر ســـــاقی من بودی و من می خواره دستت
برایـــــم بـــــــاده در پیمانه میکردی چی خوب میشد
پــــر یشـــــانی زلـــــفت در پـــر یـــــشانی من افزود
اگر زلفان خــــــــود را شانه میکردی چی خوب میشد
سرزمینِ باستانِ آریا شعر از : آقای عبدالحی شیدا *
سر زمیـــــنِ بــــاستــانِ آریـــا ، افغــانسِتــــان
کــــشورِ رزم آورانِ جـــانــفــدا ، افغانسِتــــان
مهدِ مردانِ جســـــارت آزمــــا ، افــغانسِتــــان
لانۀ شهبــــاز ، شــــاهیــن را سرا ، افغانسِتان
مادرِ ایــــن ملـــتِ خونـــیـــن قبــا ، افغانسِتان
ســـرزمیــــنِ باستــــانِ آریـــا ، افغــــانسِتـــان
ادامه خواندن سرزمینِ باستانِ آریا شعر از : آقای عبدالحی شیدا *
روز مادر
امرز تجلیل از مقام والای مادر در همه جا جریان دارد . بدین وسیله مقام مادران عزیز را گرامی داشته و بهترین تبریکات خویش را برای شان تقدیم میدارییم. بزرگداشت ازمقام والای مادر این فرشته هستی و ادامه دهنده نسل بشر با دیدن این تصویر ُ مادران عذاب کشیده افغانستان در ذهن ما مجسم میگردد و شعری از ( سید محمد نادر خرم ) که گفتنی های مادران درد مند افغانستان را به زبان شعر بیان میدارد ُ بیاد مان میآید .
الهی به دل مادری داغدار – به اشکی که ریزد به شبهای تار
به یاد شهیدان غرقه به خون – چو سیلاب گونه برآید برون
به سوز دل بندی بی گناه – که جز لطف ذاتت دگر نیست راه
به زندان سردی فتاده غمین – غم از چار سمتش گرفته کمین
به آواز زنجیر زندانیان – به سوزی که در سینه دارم نهان
به آه یتیمان ظلم فرنگ – که از دست دادند پدر را به جنگ
به ان نو عروس حنا بدست- غم بیوه گی روح شان را شکست
به آن بی پناهان وامانده راه – که جز دین و آیین ندارند گناه
الهی به آن مرغک بینوا – که بالاست شاهین ُ به زیر اژدها
مگر دست فضلت نجاتش دهد- دگر کیست کورا حیاتش دهد
کنون کشورم زار و ویرانه است-زمام دست افراد بیگانه است
الهی وطن را تو آزاد کن – دل درد مندان ما شاد کن
الهی به ناموس اکبر به وقت سحر – ز جرم و زتقصیر ما در گذر
به آن سینه ء پاک کزیاد تو – به هردم کشد ذکر فریاد تو
دعای مرااجابت نما – ز الطاف خود رفع حاجت نما
ای مژده ئی دیدار تو چون عید مبارک : میرزا عبدالقادر بیدل
ای مژده ئی دیدار تو چون عید مبارک
فردوس به چشمی که ترا دید مبارک
جان دادم و خاک سر کوی تو نگشتم
بخت اینقدر از من نپسندید مبارک
ادامه خواندن ای مژده ئی دیدار تو چون عید مبارک : میرزا عبدالقادر بیدل
غزل اردو از رجنی کمار پران
چاندنی رات میں چگنو بھی گھر گیے ھونگے
فراق صبح میں صبح بھی شام لگتی ھے
کتنے عاشق وعدوں سے مکر کیے ھونکے
پہاڑوں کی طرح قایــــم سراب لگتے ھیں
میری ھی طرح کی لوگ ادھر گیے ھونگے
اعتبار جو کیــا تھا تمہارے رشتےپـــر
کیے رشتے تیری امید پہ بکھر گیے ھونگے
چو وعدہ کرکے بھول جاتے ھیں
انہی کے رنگ کی بار اڑ گیے ھونگے
تم سچ جانتے ھو ہر نہیں ھو قایل
مجھے لگا کے کچھ لــوگ سدھر گیے ھونگے
مقتدی عشق – نوشته : نذیر ظفر
مـــاتــم ســرا : این شعر زیبا( سیدمحمدنادر خرم) برحال وطن ما صدق میکند .
فلک بنگر چگونه کشورم سوخت
به ظلم نا روا بوم وبرم سوخت
زبانه میکشد آتش زهرسو
دراین ماتم سرا خاک ودرم سوخت
عزیران سوختند در آتش جنگ
مرا از غم تمام پیکرم سو.خت
گرفت دشمن در آخر انتقامش
غلامانش کنون خاکسترم سوخت
زده آتش به ملکم دشمن دین
درخت وجنگل وخشک وترم سوخت
مجال زندگی از ما ربودند
غم و درد و الم ُ بال وپرم سوخت
دمار از روزگار ما برآمد
همه دار وندار کشورم سوخت
اندوه من ز چشم قلم گریه میکند – یارب چه حالتیست که غم گریه میکند
اندوه من ز چشم قلم گریه میکند
یارب چه حالتیست که غم گریه میکند
معیار شادمانی ما گریه کردن است
خوشبخت آن کسی ست که کم کریه میکند
ار بس که به آستین لیَمان اسیر ماند
برحال خویش دست کرم گریه میکند
بر چشم تر خیال تو بگذشت و اشک ماند
تو رفته ئی ونقش قدم گریه میکند
فانی نه بت پرست شدی ونی خدا پرست
بر مشرب من دیر وحرم گریه میکند
فوس ۱۳۶۵ کابل
آتش افسرده : شادروان رازق فانی
ما دورخیـــانـــیــم که آتــش وطــن ماست
خون نیست ُ شراراست ُ که جاری به تن ماست
آن گلــبـن دردیــم که از اشک خـــورد آب
هرجا که غــمی ریــشه دواند ُ وطــن مــاست
من ناله می سرایم : مـــســعــود حـــداد
از جورِ روزگاران، من ناله می سرایم
برزخم دل یاران ،من ناله می سرایم
دیریست خانۀ ما،جولانگهِ دزدان است
بی حافظ و نگهبان ،من ناله می سرایم
سنائی ومحمود ها ،ازغزنه کوچ کردند
بیاد سعد وسلمان، من ناله می سرایم
خدایا چشم بازم ده : شادروان احــمــد ضــیــا قــاریــزاده
خـــدایـــا چـــشـم بــازم ده خــدایــا
نـــگاه چـــرخ تـــازم ده خـــدایـــا
دلــی ده ناله خــیــز َ و سیـنـه پـــرواز
در آن دل ســـوز وســـازم ده خـــدایـــا
خـــدایـــا از حـــقــیــقـــت ده نـــــشــانم
به حــــق گـــفـــتــن روانـــتـــر کـــن زبـــانـــم
خـــدایــــا از ره مــــردم نـــــوازی
بــــده در خـــدمــــت مـــردم تـــوانـــم