
ای میهن عزیز!، بنازم به نام تو
تا عرش کبریاست، عروج مقام تو
ای محترم دیارشکوهمند با وقار
درسجده می روم زپی احترام تو
ادامه خواندن یادی ازوطن: شعر از؛ نسیم اسیر
ای میهن عزیز!، بنازم به نام تو
تا عرش کبریاست، عروج مقام تو
ای محترم دیارشکوهمند با وقار
درسجده می روم زپی احترام تو
ادامه خواندن یادی ازوطن: شعر از؛ نسیم اسیرهر کجـــا مـــرز کشیدند، شمـــا پُل بزنید
حرف “تهران” و “سمرقند” و “سرپُل” بزنید
هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجـــره ی رو به تحمــل بزنید
ادامه خواندن هر کجـــا مـــرز کشیدند : شعر از نجیب بارور
عید آمد لیک کی فکر و حواسم در سر است
زانکه برپا در وطن هر روز روز محشر است
سالها با جنگ و خونریزی گذشت ایام عید
دشت و صحرای وطن از خون به رنگ احمر است
یادم آید عید و هم نوروز در پارینه ها
ادامه خواندن عید در پارینه : شعراز استاد محمد اسحاق ثنا
خصم مردم به ستوه آمده از بیدادت
گویمت آنچه بدی هاست نصیبت بادات
اشک و آه پدران ناله ای حسرت زدگان
روزی چون سیل شوند تا که کنند بنیادت
ادامه خواندن اشک و آه : شعر از؛ استاد محمد اسحاق ثنا
چه شدکه قامت آن سرو پایدار شکست
غرور کاج فـروریخـت اقتدار شکـست
هجـوم غـول بیـابـان نشـین تـلخ تموز
سپاه نـو سفر نـو رس بهــار شکـست
ادامه خواندن چه شد؛ شعر تازه ی: انجینر نعمت الله باختری
شد نوبهار از گل و دشت و دمن بگو
رخ سوی گلستان کن و هم از چمن بگو
بلبل ز جوش گل به چمن مست نغمه شد
باری تو هم بیا ز گل و یاسمن بگو
ادامه خواندن نو بهار؛ شعرتازه ی : استاد محمد اسحاق ثنا
بهار آمد دریغا ماتمی در گلشن است امروز
به برگ هر درختی مرغکی در شیون است امروز
گریبان باید از غم پاره سازیم ای وطن داران
گریبان وطن در پنجۀ اهریمن است امروز
ادامه خواندن خـــون ســنــگ : رازق فــانـــی
مژده از موسم بهار رسید
دل به سینه ز فرط شوق تپید
که کنون فصل نوبهاران است
موسم بارش است و باران است
ادامه خواندن بهار و افسرده گی : استاد محمد اسحاق ثنا
بهار افرین را هزار افرین
خوبان و معززین و همدلان هموطن ! با یک دنیا عشرت و شادی سال 1402خورشیدی و نوروز باستانی را برای فرد فرد تان تبریک عرض نموده ؛ ایام تان پر حلاوت و اوقات تان پر میمنت باد و نو روز تان پیروز باد.
بـــــیا نو روز با دست گل افشان
دل غـــــمدیده گان را شاد گردان
بیا و کـــــن تسلی مرد و زن را
بروب اشک یـــــتیمان وطن را
ادامه خواندن بنام خدای بهـــــــــار آفرین : نذیر ظفر
مرحوم نصرالله حافظ کارمند رادیو تلویزیون ملی افغانستان ؛ یک عمر در غنی سازی فرهنگ و ادبيات لسان شیرین پشتو قلم زد و گهر نایاب را از بحر افکارش بروی کاغذ ریخت؛ تشنه گان فرهنگی را سیرآب نمود.
او در سال(۱۳۱۰-هش) در ولسوالی چپرهار ولایت ننگرهار بدنیا آمد و به عمر هشتاد سالگی بتاریخ چهاردهم عقرب سال ( ۱۳۹۲ -هش) در شهر کابل جهان فان را وداع نمود. انا الله وانا الهی راجعون
استاد حافظ دانش متداوله را در قریه زادگاهش آموخت وجهت فراگیری تحصیل روانه کابل گردید.
در سال (۱۳۳۱-ش۹ در مربوطات وزارت معارف وقت بصفت استاد شتو در لیسه خوشحال خان ختک به تدرس فرزندان وطن توظيف گردید. وی بعداز یک سال یعنی در (۱۳۳۲ -هش ) نظر به ضرورت راديو که در ان زمان بنام راديو کابل یاد میشد و در پل باغ عموما شهر کابل موقعیت داشت؛ از معارف تبدیلاٌ مقرر گردید.
ادامه خواندن یادی ازشادروان نصرالله حافظ؛ شاعرحماسه سرای زبان پشتو : نوشته ی- ماریا دارو
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
مولانای بلخی
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گویی سرم هنوز به بالین نرم تست
پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست
ادامه خواندن مادر؛ گویی سرم هنوز به بالین نرم تست: محمد حسین شهریار
هیهات!، عمرما همه یکسر به جنگ رفت
درگیرودار غیرت وناموس وننگ رفت
برننگ پا زدیم وبه ناموس تاختیم
زین تاخت وتاز، حادثه ها رنگ رنگ رفت
ادامه خواندن عمرهمه در جنگ رفت : شعر؛ نسيم اسیر
جوانی نوجوانی رفت افسوس
شباب و شادمانی رفت افسوس
ز درد موقع پیری چی نالم
که وقت کامرانی رفت افسوس
ادامه خواندن فصل جوانی : استاد محمد اسحاق ثنا
بی وجود زن جهان تار و مکدر میشود
شام تاریک از فروغ او منور میشود
زن به فرزندان خود مادر به شوهر همسر است
ادامه خواندن زن ؛ شعر زیبا از : استاد محمد اسحاق ثنا
به غربت تن جدا جانم جدا سوخت
به درد و غصه و جور و جفا سوخت
به این درماندگی این چرخ گردون
نمی دانم چرا تنها مرا سوخت
ادامه خواندن چرخ گردون : محمد اسحاق ثنا
خلایـــــــق با وفا بــــودند اوغایتا
همـــــگی با صـــفا بودند اوغایتا
نداشـتند تسبیح و ریــش و عمامه
ادامه خواندن اوغایتا (انوقت ها) نوشته نذیر ظفر
بخش پایانی
حکیم ناصر خسرو بلخی آن تبعیدی بزرگ که ما را اندرز میداد: «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را»، در سالهای پسین زندهگی در تبعید و تنهایی در «درۀ یمگان» بدخشان به تعبیر خودش از چرخ بلند جاهل بیدادگر، بسیار نالیده است.
گویم: چرا نشانۀ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا
گر در کمال فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس این بیخطر مرا؟
گر بر قیاس فضل بگشتی مدار چرخ
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا
نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فصل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا
ادامه خواندن چرخ فلک و سرگردانیهای خیام : استاد پرتو نادری
بینم که نو بهار چه می آورد پدید
این فصل خوشگوار چه می آورد پدید
روید لاله با دل خونین به دشت ها
با قلب داغ دار چه می آورد پدید
ادامه خواندن بهارآینده ؛ شعراز : استاد محمد اسحاق ثنا
پا نهادم در جهان دیدم همه رفتار کج
راه کج، هم جاده کج، هم کوچه و بازار کج
خشت کج، دیوار کج، تهداب کج، سرتاق کج
نقشه کج، معمار کج، دروازه و دیوار کج
ادامه خواندن کج شعراز : استاد محمد اسحاق ثنا
آهنگ عاشقانه به یاد تو سر کنم
با ساز و با ترانه غمم را دگر کنم
با پاى لنگ حافظه شب هاى سرد و تار
از کوچه باغ خاطره هایت گذر کنم
ادامه خواندن دنیاى عشق : مسعود زراب
من از میخانه های شرق میآیم خمارآلود
و میدانم که آنجا دختر گیسو کمند تاک را بر خاک افگندند
و میدانم که آنجا واژۀ ساغر
شراب روشن مفهوم خود را ریخته برخاک
در میخانهها بسته
دل میخوارهگان غمناک.
ادامه خواندن من از میخانه های شرق می آیم ؛ شعر زیبای از : استاد پرتونادری
فضل الله زرکوب
مردی که زرناب سخن می کوبید
ما را فروختند و چه آسان فروختند
مثل عروس بی سرو سامان فروختند
پیش از بلوغ ناپدران گرسنه چشم
تنها به رخت و کفش و دو تا نان فروختند
بودیم عضو خانه و بگانه زیستیم
نا آشناشدیم به تاوان فروختند
از اهالی شعر بود و از جغرافیای عشق.شیفته ی زبان مادری بودوبه زادگاهش عاشقانه مهر می ورزید.نام فضل لله زرکوب مرا به یاد صلاح الدین زرکوب می انداخت؛ به یاد مردی که ده سال سال تمام خلیفه ی محبوب مولانا بود.مردی که روزی مولانادرپیش روی دکان او از چاشتگاه تانماز, دیگر به سماع وسرمستی و وجد برخاست:
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زر دو زی
زهی صورت ، زهی معنی، زهی خوبی ، زهی خوبی
امافضل الله زرکوب را دکان زرکوبی نبود؛ او رادکانی بود از جنس واژه و کلام که چون زر خالص با دستان او شکل می گرفتند و شعر و کلام و ادب می شدند.
ادامه خواندن نقد وبررسی آثار استاد فضل الله زرکوب : بقلم دکتور لطیف ناظمی ؛ شاعر و پوژهشگر زبان پارسی
بى تو اى دلدار تاب از دست و پايم رفته است
اى خدا بگشاى راهى، رهنمايم رفته است
کى به ساحل مى کشاند کشتى بخت مرا؟
سرنوشتم واژگوان شد، ناخدايم رفته است
ادامه خواندن خانه ی خالی ؛ شعر از : مسعود زراب
ز درد و سوز و سودایت پریشان میشوم میهن
اگر شادت ببینم شاد و خندان میشوم میهن
اگر روزی رسم در آستانت ای مرادی من
چنین درمانده ات بینم پژمان میشوم میهن
ادامه خواندن میهن ؛ شعراز : استاد محمد اسحاق ثنا