
دل بریدم از تو ای چشمان سیاه
تا نـــــــسازی ام دگر غرق گناه
دل بریـــدم ؛ تا نسازی ام زبون
تا نیفـــتم پیـــــــش پایت واژگون

دل بریدم از تو ای چشمان سیاه
تا نـــــــسازی ام دگر غرق گناه
دل بریـــدم ؛ تا نسازی ام زبون
تا نیفـــتم پیـــــــش پایت واژگون
********
مزرع افغان زمین را بی ثمرکرده فساد
مردم تیز بینش را،کـوروکرکرده فسـاد
ملـتٍ پا برهــنه، در جستجوی لقـمه نان
خـانۀ دزدان را پرسـیم وزر کرده فسـاد
*********
مدتی شد کشورم بی درب و کلکین دیده ام
بر ســــکوی قدرتش ملای چرکین دیده ام
هموطن آخر نمیدانی که میهن زیر پاست
سرنوشتش تیره و تاریک و غمگین دیده ام

*******
با طبح آزاده چو بر خاستی
صاحب اندیـــشهء فرداستی
شعر تو آییــــــنهء دلها بود
موج رقــــم کردهء گلها بود
ادامه خواندن پیشبرو !!!- اهدا به شاعره شیوا سخنُ خانم شهلا لطیفی ولیزاده : نذیر ظفر
******
تا یار سر طــــبیب ام دردم دوا نسازد
تـــــعویز دست مـــــلا مارا شفا نسازد
از عشـــــــق مــن نداند داروغهء زمانه
بی پرده پیــــــش مردم ما را خدا نسازد

گر چه نیرنگ با من آن ماه رخ دیرینه کرد
خون دل از من گرفت و دست هارا خینه کرد
هر چه کرد آن چشم شهلا را بنازم چونکه او
*****
فلک ای فتـــــنه مکار است خدایا چکنم
کار او واقــــــــــعه دار است خدایا چکنم
هیچ ره نیست که در کوی وصالش برسم

دیشب لبت چو غنچهء گلها شگفته بود
با ناز دست ســــاقی و مینا شگفته بود
لبخند دلربای تو روی لــــــــــبان داغ
همسان لاله بر دل صحرا شگفته بود
ادامه خواندن بزم دوش : نوشته نذیر ظفر 13/17/02 ورجینیا –امریکا
*****
میان ما و تو بسیار بود فاصله ها
چه بی تر حم و غدار بود فاصله ها
صدای عشق نمی آمد از سرای شما
برای آنهمه ؛ دیوار بود فا صله ها
دو چشم منتظر چهرهء گلاب تو بود
همیشه مانع دیدار بود فا صله ها
فراقو دوری مرا رنج بیکران میداد
به مثل چهرهء اغیار بود فاصله ها
ز خواهش دل خود نا امید میگشتم
برای وصل تو آزار بود فاصله ها

ای آنکه در سپهر سخن شهره در دیار
خورشید پر درخشش این چرخ کج مدار
(پرتو) دهــی به پهنه ی ایـن گنبد بلند
برداشتــی ز سیـنه ی انـدیشه ها غبار
هر نکته ات چو اختری در چنبر سپهر
دارد فــروغ لــعل بدخشان به شام تار
داری به کف چراغ هنر در محیط تار
آورد گــاه ز آتـش فضــلت بــرد شرار
ادامه خواندن پرتو نادری : شعر زیبا از مولانا عبدالکبیر فرخاری ونکوور کانادا فبوروی ۲۰۱۳

نه اگر بـــهر غم عــــشق بتان زاده شدم
این قدر گـــرم چرا من به جهان زاده شدم
زادگاه ام ز کدام آتــــش پنهان میسو خت
که در آن مجمره با درد زمــان زاده شدم

بشـــــنو سبب خلقــــتم از تار ربابم
در محور هســـتی جهان لب لبابم
در جوهر ذاتی من هرگزنشود شک
در نقش سگ کهف نگیریدحسابم
ادامه خواندن سبب خلقت :مولانا عبدالکبیر فرخاری ازونکوور -کانادا

وطن یعــنی متاع پر فــروشی
که دارد او چه بازارخروشی
وطن یعنی درخت را پوست کردن
با هر دودست تقدیم دوست کردن
ادامه خواندن شعر زیبا ء وطن از دیدگاه آغای کرزی و وطن از دیدگاه مردم : از مسعود حداد


از هر کناره دست ســـــــتم در گلوی ماست
در آســـــــــتین پــــــاره مکان عدوی ماست
آنانـــــکه در مـــــــقام خرابـــــــات خفته اند
غافل از آنـــــــکه باده شان از سبوی ماست
****
با عزیزی حرف دارم در بیــان قصه ها گویم زراز این جهان
خون بگیرید هردوچشمان ترش خنده دارد مردم بی آب و نان
بهتر است گیرد ره خلق خدای کینه را بیرون کند از استخوان
خرده کی باشد روا برذات حق حسن بهتر داد بر ما ارمغان
ادامه خواندن محترم عزیزی : شعر محترم مولانا فرخاری از ونکوور کانادا
بیصبران منتظر پرواز هوا پیما بودم ؛ ازدهام مردم در میدان هوایی و راست و چپ رفتن های شان و مخصو صا وداع جوانان با معشوقه های شان احساسات عاطفی ام را تحریک میکرد با وجودیکه میدانستم اینها با استفاده از رخصتی های قانونی شان جهت تفرج میروند مگر ما شر قی ها دل نریم داریم که از همین نرمی های ما هم استفاده ها کردند و میکنند….موقع موعود. سوار هواپیمای غول پیکر شدم و با وجودیکه بار دگر هم به چنین طیاره سفر کرده بودم و برایم نو نبود و تنها پرواز مستقیم 14 ساعته یگان خیالات را بسرم می آورد…. نشه که این سفر آخرم باشه و غیره واولین باریکه با ساعت بند دستی ام علاقه مند شدم درهمین سفر بود که در هر ساعت به حرکات عقرب هایش متو جه بود م که بلاخره مسافر جوارم پرسید ساعت را نو خریدی ؛ گفتم نه میخواهم بدانم چند ساعت دیگر مانده و برایم گفت و آخر الامر اعلان نشست هو ا پیما در میدان بین اللملی سدنی تمام مسافرین خواب برده را تکان داد و همه جهیدن گرفتند
ادامه خواندن بلبلان مهاجر نوشته : نذير احمد ظفر ورجينيا – امريکا
****
ای همایون خامه ی کـــــــبک دری این زبان پرشـــــــکوه مادری
محکم از بنیاد, چون دیوار چـــــــین روشن ازخورشیدوشیدخاوری
از تو(جوهر)درگلستان رنگ وبوست روشنای بخـــــش چرخ چمبری
این بحث جالب ادامه دارد



پدر ! پدر چو شدم از دل تو دانستم
تمام رنج و غم و مشکل تو دانستم
مرام زنده گی و مردی و متانت را
شنیده ام زتو ؛ از محفل تو دانستم
عطور بینش و تقوی شمیده ام از تو
بهار زنده گی را از گل تو دانستم
پدر! تو قا فله سالار عشق من بودی
پیاده رفتن آن منزل ای تو دانستم
درود روز و شبم باد بر روان شما
تو بودی سالک من قابل تو دانستم
*******
زبــسکه داده فلـــک درد و رنج و آزارم
قـــسم بنام تو از عــمر خویـــش بیزارم
چــو باغــــــــبان کهنسال در زمـــین امید
گـــل وصـــال تـــــــــرا دانه دانه میکارم
ادامه خواندن محجوب نوشته : نذیر احمد (ظفر) ورجینیا –امریکا 13/09/01

یار مــــن دیوانه میگوید مرا
اشـــــــنا بیگانه میگوید مرا
از گداز آتــــــشم شمع وجود
وارث پـــروانه میگوید مرا
ادامه خواندن مرشد : نوشته نذ یر ظفر – امریکا ور جینیا 13/07/01

وطن ویرانه از یار است یا اغیاریا هردو
خرابی از مسلمانهاست یا کفار یاهردو
وزارت کار چلتاراست؟
وزارت کار چلتار است یا دســــــــتار یاهردو
مسلمان زاده بیدار است یا کفار یا هر دو؟
به کرسی تکیه بایدزد کسی کوعامل کاراست
صداقت پیشه میباید و یا غدار یا هر دو؟
چرا میهن درآغوش فساد آغشته ی رنج است
فساد آیین اشرار است یا ابرار یا هر دو؟

آینده نیست از مــا آینده گان شما اید
چشم امید ملت ای گلرخان شما اید
رسم برادری را در بین تان بیارید
در جان مهین ما آرام جان شما اید