دسته: شعرونه – اشعار
سخن سوخته : نذ یر ظفر – لویزیانا 2012/09/10
عیب مکن گر سخنم سو خته
آتش دل جان و تنــم سو خته
برخــــم آزنـــــگ جــفا آمده
شعله ء غــــمها بدنم سو خته
غم جانسوز : شعر از نور الدین همسنگر
وطن ویرانه آباد خراب است
میان آتش درد وعذاب است
زدست یک گروه پست ونامرد
غم جانسوز میهن بی حساب است
وطن درکورهءآشوب وجنگ است
ز هر سو جوش غوغای تفنگ است
بتخانه شعر از : نذیر ظفر – لویزیانا- امریکا 2012/07/09
به هر جا ماهرو یان بر دل من خانه می سازد
میان کعبــه این بازیـگران بتـــــخانه می سازد
تمام عمـر بودم زاهــــد و ترس از گناه کردم
کنون چشمش مرا با سا غر و پیـمانه می سازد
ادامه خواندن بتخانه شعر از : نذیر ظفر – لویزیانا- امریکا 2012/07/09
ســــــــــــوز : نوشته از شاعر گرانمایه نذیر ظفر 2012/09/04 لویزیانا
ز پای تا بسرم مثل عـــود میسوزم
میان آتش دل بی حـــدود میسوزم
گهی ز شعلهء دلهای خــسته بریانم
گهی ز رنجش بود و نبود میسوزم
اگر چه آتش من تابدار و سرخ نبود
به زهر شعلهء غمها کــبود میسوزم
چنان گر فته گلویم غم زمانهء دون
که بال می زنم و بی سرود میسوزم
بیـــا و از قدمی دور تر تما شــا کن
میان شعله به امــــواج دود میسوزم
درد پارچه شعر اردو از : رجنی کمار پران
رکو زرہ سا ٹھرو، میں درد بیچتی ھوں
ھے یہ میری مجبوری میں درد بیچتی ھوں
بی حضور – نوشته از : نذ یر ظفر – لویزیانا – امریکا 2012/27/08
تا که از آشیــــــــانه دور شدم
صو تم افتاد و بی سرور شدم
هر نفس ز یر چکمه های ستم
زیر گــــواژه بی غرور شدم
در شبی تار و ظلمت هجران
ادامه خواندن بی حضور – نوشته از : نذ یر ظفر – لویزیانا – امریکا 2012/27/08
به اقتفای سروده ای استاد محمد اکبر سنا غزنوی
صبح عید محمد اسحاق ” ثنا “ ونکوور، کانادا عید آمد و شادم لب خندان تو بوسم گر بخت دهد دست رخ تابان تو بوسم سر مست شوم از نگه ای چشم خمارت از پای فتم نرگس فتان تو بوسم |
عیدی پُرازخون. از حسن شاه ” فروغ “
مبارکباد گویم هموطن عیدی پُرازخون را
بتن دارد شهیدت جامهٔ چون لاله گلگون را
درین غُربت سراباتوشریکِ هرغمت هستم
دعا دارم خدا برخون کشاند دشمن دون را
عید غریب : از مولانا فرخاری
عید می بندد عنان ناید به ملک پر خطر انتحاری واسکت بر دوش در هر رهگذر
از تگرگ فتنه ی دشمن فضا آلوده است از درون خانه ها بیرون شود دود سکر
زیر نام دین کشد از آستین تیر و کمان میکند راکت روان همسایه بر بام کنر
ازجمع این خفتگان : شعر از نورالدین همسنگر
جز پر یشانی ز شهر ما صدایی بر نخاست
حال ما داند دل درد آ شنایی بر نخاست
دست بیداد فلک بشکست بال آرزو
کس به داد ما رسد هرگز زجایی بر نخاست
باب هر آسوده گی را سایهء ماتم گرفت
اینجا وطنم نیست…. نوشته نذ یر ظفر –لویزیانا
آواز قناری و هوای چمنم نیست اینجا وطنم نیست
آتش به زبان دارم و کس همسخنم نیست اینجا وطنم نیست
از حسن تجمل همه جا رشک جنان است شهکار زمان است
ماه مبارک صیام : نذ یر ظفر
ماه صیام ؛ بوی بهشت برین دهد
نوری ز بارگاه خدا در زمین دهد
لطف و عنایت ایست ز درگاه کبریا
در کام نفسء تلخ بشر انگبین دهد
قطعه شعر از احمد شاملو
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی که چنان بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
دردها بسیار شد: نذیر ظفر
رفته رفته درد ها بسیار شد
غصه غصه خورده دل بیمارشد
از چمن دیگر مکن نگهت طلب
گل به پیش زاغ در منقار شد
شبگرد : نذیرظفر
امشب خیال ؛ پا به ثر یا کشیده است
مرغ امید شهپر عنقا کشیده است
در کهکشان زمزمه های شبان تار
شبگرد دل صدای دلارا کشیده است
میهن : رجنی کمار پران
میہن
٭٭٭
چنــان بشکستہ انــد بال و پــرم را
بــہ غـارت بردہ اند تــاج ســرم را
وطـن کـہ کعبــہ ھـر ھمـوطن بــود
بـہ زیـر خاک کردنــد ان حـــرم را
مجرم بیکناه از: نذیر ظفر
مجرم بیگناه
هیچ یک همدل طبیب دل برای ما نشد
هیچ داورئی بدرد دل دوای ما نشد
بر سر شوریدهء ما هر که نا خن میزند
از خود و بیگانه نادم در جفای ما نشد
سالها در آتش قهر و غضب افتاده ایم
مرغ دل شعر از : مولانا کبیر فرخاری
مرغ دل
روز خوشی از گردش آدینه ندارم مرغ دل خود در قفس سینه ندارم
بال و پر باز حوسم نیست به پرواز چشم طمع از دلبر سبزینه ندارم
در مهین خود همچو خسی بر سر آبم ارج مگس و خرقه ی پشمینه ندارم
پخت پزارباب ستم چرخه ی برق است پوتانسیل دود دو سرگینه ندارم
صــد پاره بیبین دل بدر خانه ی ایام تار رفو و سوزن و یک پینه ندارم
پیوندزن ومرد حوس بازی دون نیست بیچاره منم قدرت کابینه ندارم
گربیش وکمم در بن این چرخ کج اندیش پروای به خود بینی آیینه ندارم
دیروزنرفت دشمن ازین خاک سرافراز امروز چرا شوکت پارینه ندارم
در بازی نردم به نبرد همچـو پیاده می جنگم اگر قوه ی فرزینه ندارم
یک رنگی مردم شوداسباب سعادت
“فرخاری” بسر مردم دو بینه ندارم
چپه کاکل و چور معادن اشعاری از: نذیر ظفر
چور معادن
نو بت دزدی به معادن رسید
عرضهء آن جا نب پیکن رسید
در وصف مادر شعر از «علی»
مادر توی سرود و نشاط جوانی ام
مادر تویی یګانه امید نهانی ام
مادر کنم به نظم و به ریتم و نوا و ساز
مادر کنم زبان به ستایش ترا نواز
شعر مولانا فرخاری به استدبار از شعرای گران ارج محترم اسحق ثنا، محترم فروغ، محترم جوهر و محترم استاد کهزاد ( چشم بینا )
گیرد هر نکــته ی دانسته ز دیوانک ما
گـره بسته شـود باز به فـرزانک ما
دین که سرمایه ی ناز و ادب است در بن دهر
پر کند مکر و ریا دامن افغانک ما
کلّه منارها : م- نسیم اسیر
اکنون پیاده ها شده یکسر سوار ها رفته سوار ها ز کف اعتبار ها
کس اختیار خویش ندارد درین زمان یاد آنکه بود ما همه را اختیار ها
مردانه تکیه بر خود و بر اعتبار خویش چون ما کسی نبود به پا استوار ها
بمناسبت روز شهادت شخصیت گرامی و هنر مند توانا احمد ظاهر شهید که سالهای پیش بدین مناسبت در کشور تاجکستان سروده شده است
او را خبر کنید : رجنی کمار پران
چشمم بہ خون و گریان ، او را خبر کنید
تیــــغش بہ سینہ پنہان ، او را خبر کنید
مــــن مطـــمئن ، اگـــــر داند ز حال من